وحشی بافقی

منم با خاک ره یکسان غباری

به کوی غم نشسته خاکساری

 

چنین افتاده‌ام مگذار غمناک

بیا و ز یاریم بردار از خاک

 

غبارم را فکن در رهگذاری

که گاهی می‌کند آن مه گذاری

 

و گردانی که آن یار مسافر

غباری می‌رساند زان به خاطر

 

مرا بگذار و خود بگذر به سویش

بنه از عجز رو بر خاک کویش

 

پس از ظهار عجز و خاکساری

به آن مه طلعت گردون عماری

 

بگو محنت کش بی‌خان ومانی

اسیری، خسته جانی، ناتوانی

 

ز بزم شادمانی دور مانده

به کنج بی‌کسی رنجور مانده

 

چه عود از آتش غم جان گدازی

به چنگ بی‌نوایی نغمه سازی

 

علمدار سپاه جان گدازان

ترنم ساز بزم نوحه سازان

 

دعا گویان سرشکی می‌فشاند

به عرض خاک بوسان می‌رساند

 

نهال گلشن جان قامت او

گل باغ لطافت طلعت او

 

ز قدش سرو دایم پای در گل

صنوبر در هوایش دست بر دل

 

لبش را در تبسم غنچه تا دید

ز شکر خنده‌اش بر خویش پیچید

 

به راهش سبزه تر سرنهاده

ز خطش کار او بر پا فتاده

 

ز دوری طرفه احوالی است مارا

بیا کز هجر بد حالی است مارا

 

کسی تا کی به روز غم نشیند

چنین روزی الاهی کس نبیند

 

تو می‌دیدی که گر روی تو یک دم

نمی‌دیدیم، چون بودیم از غم

 

کنون چون باشد احوال دل ما

که باشد کنج هجران منزل ما

 

ز دوری سر به جیب غم نشینم

رود عمری که یک بارت نبینم

 

منم ازدرد دوری در شکایت

ز بخت تیره خود در حکایت

 

که آخر بخت بد با ما چها کرد

به سد محنت از او ما را جدا کرد

 

بدین سان بی سر و پا کرد ما را

به کنج هجر شیدا کرد ما را

 

از این بختی که ما داریم فریاد

چه بخت است این که روی او سیه باد

 

زدیم از بخت بد در نیل غم رخت

مبادا کس چو ما یا رب سیه بخت

 

چو ما در بخت بد کس یاد دارد؟

سیه بختی چو ما کس یاد دارد؟

 

نمی‌دانم که آن ماه شب افروز

که ما را ساخت هجرانش بدین روز

 

نمی‌گفتی که چون گردم مسافر

نخواهم برد نامت را ز خاطر

 

ز بند غم ترا چون سازم آزاد

خط آزادیت خواهم فرستاد

 

پی دفع جنون خویش کردن

حمایل سازی آن خط را به گردن

 

به هجران ساختی ما را گرفتار

زما یادت نیاید، یاد می‌دار

 

الاهی رخش عیشت زیر زین باد

رفیقت شادی و بخت قرین باد

 

به هر جانب که رخش عیش رانی

کند عیش و نشاطت همعنانی

 

مبادا هیچ غم از گرد راهت

خدا از رنج ره دارد نگاهت

 

در آن منزل که چون مه خوش برآیی

کند خورشید پیشت چهره سایی

 

به زودی باد روزی این سعادت

که دیگر بار با سد عیش وعشرت

 

وطن سازیم در بزم وصالت

دل افروزیم از شمع جمالت

 

ز خاک رهگذارت سر فرازیم

به خدمتکاریت جان صرف سازیم

 

زيباترين اشعار از ديگرشاعران


مطالب مشابه :


شعر محبت آمیز از وحشی بافقی

کند مضایقه از یک نگه که قیمت ماست. وحشی بافقی




شعر وفای مار از وحشی بافقی

وحشی بافقی : مار ز یاری چو کفت بوسه داد. داد دمش خرمن عمرت به باد. تیغ من از خون تو چون رنگ بست




وحشی بافقی

وحشی بافقی بهترین وبلاگ اردیبهشت ماه شعر ناب, اشعار زیبا, شعر نو, وحشی بافقی.:




شب یلدا در شعر وحشی بافقی

گنجینه ی بهترین شعرها - شب یلدا در شعر وحشی بافقی - مجموعه ی بهترین - معروفترین و ماندگارترین




منتخب بهترین اشعار وحشی بافقی(در ستایش معرفت و مقام عشق وحشی » فرهاد و شیرین

ما در این مجموعه سعی کرده ایم در لابلای اشعار و گفتار بزرگان شعر بهترین اشعار وحشی بافقی




رباعیات وحشی بافقی

رباعیات وحشی بافقی وبلاگ " گنجینه ی بهترین شعرها "اوقات خوشی برای شما آرزو می کند .




از شعرهای وحشی بافقی

گنجینه ی بهترین شعرها وحشی بافقی. شعر طنز زن گرفتن یک شاعر




دوستان شرح پریشانی من گوش کنید / وحشی بافقی

گنجینه ی بهترین شعرها بقیه شعر وحشی بافقی : اشعار وحشی بافقی :




ترکیب بند معروف وحشی بافقی(شرح پریشانی )

ترکیب بند معروف وحشی بافقی سعدی ،عطار ،عراقی و سایر بزرگان شعر و بهترین کتب به




وحشی بافقی

وحشی بافقی - هر روز يک شعر زيبا The Best Persian Poems • بهترین شعرهایی که خوانده




برچسب :