کمتر شنیدهایی از اصطلاحات جبهه

از آب پلاستیکی و آدیداس بسیجی تا جعبه مارگیری و سوئیچ بهشت!

 با آغاز نخستین ماه های جنگ تحمیلی، اندک، اندک اصطلاحاتی نیز در میان رزمندگان کشور عزیزمان بوجود آمد که در نوع خود کم نظیر بود.

بوجود آمدن این اصطلاحات و تعبیرات که هر یک معنای خاص و منحصر به فرد خود را دارا بود، بخشی از دست آوردهای غیررسمی و غیرآموزشی جبهه های دفاعی خودی در سال های جنگ تحمیلی بود به نحوی که این تعبیرات حاصل خودجوشی و خودکوشی رزمندگان در محیط طبیعی جبهه ها بود و مجموعه ای بود از افکار، اعتقادات، باورها، دل بستگی ها و عاداتی که در جبهه تجلی یافته بود و برای پذیرش آن هیچ قانون و دستور صریح و اجبار و اکراهی در میان نبود چنانچه سید مهدی فهیمی و محسن مهرآبادی آن ها را این گونه بیان می دارند که شاید ذکر تعدادی از آن ها خالی از لطف نباشد.

آب پلاستیکی: به آب معدنی با بسته بندی های پلاستیکی استاندارد می گفتند که در مناطقی از جبهه که آب ها آلوده و غیربهداشتی بودند و به آب تانکرهای سیار نیز دسترسی نبود، این دست از آب ها توزیع می گردید و البته آن را آب شفا نیز می نامیدند.

آب دزدک: به نیروی مشغول آموزش غواصی می گفتند؛ فردی که موقع به آب افتادن در سد دِز و رودخانه کارون در روزهای اول تمرین و آشنایی با فنون شنا، حداقل یکی دو لیتر آب می خورد تا این که کم کم می توانست خود را بر روی آب نگه دارد.
آبشار نیاگارا: به استحمام از طریق آب روی سر ریختن بدون دوش و آب پخش کن می گفتند.
آب گرم کن بی بخار: به راکت عمل نکرده ی دشمن که قد و قواره اش آب گرم کن های نفتی قدیمی را به یاد می آورد می گفتند.
آب گوشت کنار جویی: به غذایی که محتویات آن را از گوشه و کنار جوی آب بَرمی داشتند می گفتند؛ این تعبیر برای آشپزخانه ای به کار می بردند که کنار جوی واقع شده بود و به شوخی می گفتند از شنبه تا چهارشنبه هر چه اطراف جوی آب می بیند را جمع می کند و پنج شنبه با آن غذا درست می کند و به خورد ما می دهد.
آپاندیست: سرباز دشمن؛ کسی که به مثابه ی عضو اضافی بدن محسوب می گردید.
آچار شلاقی: نیروی مفید و بدون قید و شرط؛ کسی که برای انجام دادن هر کاری مهیا بود و به درد هر کاری می خورد.
آدم کُش گُردان: این اصطلاح را گاه به شوخی برای امدادگران به کار می بردند که کنایه از ناشی بودن نیروی امدادرسان به ویژه در شرایط عملیاتی و خطوط مقدم داشت.
آدیداس بسیجی: به کفش کتانی راحت تر نسبت به پوتین ها می گفتند.
آش باتلاق: به آشی که آشپز هر چه دم دستش بود در آن می ریخت می گفتند.
آفتابه ای: این اصطلاح معمولاً به افراد «وسواسی» اطلاق می شد، چرا که وقتی می رفت دستشویی دیگران را بیش از حدِ معمول معطل و منتظر نگه می داشت.
آمبولانس بهشت: به ماشین حمل مجروحین و شهدا اطلاق می شد.
آهن ربای خدا: به قطار مسافربریِ حاملِ نیروهای رزمنده به جبهه های جنگ گفته می شد.
ابابیل: به هواپیمای خودی که با امدادی غیبی و پشتیبانی حق، مواضع دشمن را بمباران می کرد و صحیح و سالم به پایگاه خود برمی گشت.
 اسراف کار: این اصطلاح را به شوخی به تیربارچی می گفتند؛ چرا که با اسلحه ی خوش خوراک و پرخرج تیربارش، جعبه ای پر از فشنگ را در چشم برهم زدنی تمام می نمود.
اشک آور: نامه ی ارسالی از طرف خانواده، حاوی اخبار و اطلاعات تاثرانگیز.
الاغ های صدام: تانک های عراقی که با اولین گلوله آر.پی.جی. گاهی مثل الاغ در گِل می ماندند و اگر فرصتی داشتند، سر و ته می کردند و به سرعت به مقر خود بازمی گشتند.
باجه ی بلیت: واحد پرسنلی؛ جایی که رزمندگان برای گرفتن برگه مرخصی به آنجا مراجعت می کردند.
پاسپورت: تصویر امام خمینی (ره) که رزمندگان به صورت مدال به سینه ی خود نصب می نمودند.
پسرشجاع: رزمنده ای که کمتر از 13 سال سن داشت.
پیک شادی: نامه ی ارسالی از پشت جبهه که حاوی اخبار خوبی بود.
تخت فنری: سیم خاردار فرشی.
جعبه مارگیری: به جعبه مهمات که وسایل شخصی را در آن با بی سلیقگی تمام ریخته بودند می گفتند.
چترباز:
کسی که از زیر بار شستن ظروف غذا به هر نحو ممکن، شانه خالی می کرد.
چراغ گُردان: مداح اهل البیت (ع).

حاجی صلواتی: مسئول فروشگاه صلواتی؛ شخصی که دیگران را مدام به صلوات فرستادن بر محمد (ص) و آل او دعوت می کرد.
خاک بَر سَر:
به ماشین کمپرسی و بنز ده تن باربر که اکثراً برای جابجایی خاک مورد استفاده بودند می گفتند.
خوک دریایی:
به شناگر و غواص تنومند عراقی می گفتند.
دود سیگار: دود و آتشی که از ته قبضه ی آر.پی.جی. هفت، بعد از شلیک بیرون می آمد.
روغن عوض کردن: مرخصی گرفتن و تجدید و قوا.
زاپاس گُردان:
نیروی ذخیره ای که بعد از گروه های خط شکن وارد عمل می شد و تازه نفس بود.
ساعت شماطه دار: اولین نفری که درسنگر برای نماز بیدار می شد و به تبع او دیگران نیز بیدار می شدند.
سوییچ بهشت:
پلاک نسوزی که رزمندگان به گردن خود می آویختند.
عبدالقادر: اسمی عام برای عراقی ها و اعراب و اشخاص ناآشنا.
غسل دوبُعدی: استحمام به منظور نظافت و جنابت.
فضله: بمب منفجر نشده ی هواپیماهای عراقی.
گُل خانه: سردخانه ی شهدا.
لاستیک تراکتور: به نوعی همبرگر که معمولاً در خط مقدم توزیع می شد که در مقایسه با نوع پشت جبهه ای آن مرغوبیت نداشت می گفتند
.
گونی: لباس بسیجی؛ تن پوشی از حیث جنس و نوع و دوخت بی نهایت معمولی و بی قیمت.
مامور پل صراط: دژبان؛ کنایه از سخت گیری نیروهای انتظامی در مدخل منطقه در اوایل جنگ.
مرغ حق: موذن، مکبر؛ کسی که به حقانیت خدا و رسولش گواهی می داد.
نامزد شهادت:
این اصطلاح را معمولاً برای رزمندگان خوش رو، دوست داشتنی، محجوب و زحمت کش به کار می بردند.
واحد بوق: واحد تبلیغات؛ جایی که مسئول اعلان و ابلاغ مسائل و تهییج و تشجیع نیروها بود.
هتل هایت: به ایستگاه صلواتی پر و پیمان از خوردن و نوشیدنی ها می گفتند و گاهی آن را هتل صلواتی می نامیدند.


مطالب مشابه :


بروجرد و مشهورین

استاد ملا ابراهیم حزنی بروجردی تذکره نصر آبادی ، جلد اول و دوم اثر محمد طاهر نصر




زندگینامه ابراهیم ادهم

زندگینامه نصر الله زندگینامه آیت الله بروجردی. روایتی از سلطان ابراهیم




اعلام لیست ائتلاف فراگیر اصولگرایان در سراسر کشور

<-معرفی خدمات مهندس محمد ابراهیم نیا در وزارت آذین، علی نصر بروجردی، سید محسن




زندگینامه شهید محمد بروجردی

بعد از ختم دوران آموزشی شهید بروجردی و دوستانشان قرارگاه نصر. ابراهیم همت




ماجرای نامه انیشتین به آیةالله بروجردی

اگه نبینی ضرر می کنی (@@) - ماجرای نامه انیشتین به آیةالله بروجردی - وبلاگی برای همه ی فصول




شهید محمد ابراهیم همت

محمد ابراهیم ، لشكر 31 عاشورا، لشكر 5 نصر و تیپ 10 چون چمران‌، كاظمي‌، بروجردی و قاضی به




فهرست نام استادان، از مدرسه سیاسی تا دانشکده حقوق و علوم سیاسی دنشگاه تهران

دکتر تقی نصر - بروجردی دکتر ابراهیم پاد (از ۱۳۳۰ – تا ۱۳۵۴) - دکتر علی اصغر پور همایون




کمتر شنیدهایی از اصطلاحات جبهه

سردار خیبر حاج محمد ابـراهیم همـت - کمتر شنیدهایی از اصطلاحات جبهه - - سردار خیبر حاج محمد




برچسب :