فكر رنگين صائب

بخارا سال چهاردهم شماره 85 بهمن - اسفند 1390

فكر رنگين صائب محمدابراهیم باستانی پاریزی

در چراغِ ديده اى و ، آب روغن می شود

بخت چون باشد، چراغ از آب روشن می شود

صائب

نمی دانم، بعد از چهارصد سال، اگر صائب سر از خاك در می آورد و سرى به كانادا می زد

و می ديد هرلحظه هزاران مگاوات برق از آبشار نياگارا می گيرند، و شهرهاى سه ميليونى

را با آن روشن می کنند، و حتّى به آمر یکا ( نيويورک ) هم برق صادر می کنند آن وقت،

در باب اين شعر خود چگونه قضاوت می کرد؟ و به راستى، آيا تصوّر می کرد كه روزگارى

خواهد رسيد، كه از آب، نور هم بگيرند، سوخت هم بگيرند، روغن هم بگيرند و خانه هاى

يخ زده اسکيموها را هم گرم بكنند؟ آرى:

 بخت چون باشد، چراغ، از آب روشن م ىشود.

یک جاى ديگر صائبِ صائب كلام صاحب ديوان صدهزار بيتى گويد:

چه پروا، داغ من، از ديده هاى شور می دارد؟ چه باك از دامن افشانى، چراغ طور می دارد؟

اگر چشم شما خواننده ى‏ عزيز، شور نبوده باشد می خواهم بگويم چهارصد سال پيش،

ميرزا محمّدعلى صائب تبريزى، در محلّه هاى عبا س آباد اصفهان، و زمان شاه عباس، به همان

چيزى دست يافته بوده است كه چهل پنجاه سال پيش، ميرزا عبّاس سر بيشه اى، در سربيشه ى‏ بيرجند، بدان دست يافته بود. يعنى اوّلين چراغ طورى را به بيرجند وارد كرده بود.))) مگر

اينكه اين را از كرامات صائب بدانيم كه چهارصد سال پيش، كي پي شبينى در مورد چراغ

1( در باب چراغ طورى ميرزا عباس سربيش هاى، رجوع شود به مقاله نگارنده در روزنامه اطلاعات مورخ دى 1380

. ش. / 13 ژانويه 2002 م، و نون جو، چاپ ششم، ص 411

108

طورى مقاوم در برابر باد و طوفان، به خاطر راه م ىداده است.)))

ديوان صائب، آن قدر در آن مضمون ريخته است كه هركس بخواهد بايد كوچك و بزرگ

كند و خوب و بد كند  سپس دست چين كند، و هيچ وقت دست خالى باز نخواهد گشت.

نيمكره ی چپ ادب

شناخت صائب، در تاريخ ادبيّات ايران، هنوز آغاز نشده است. یک وقت در یكي از

سخنرانی هايم، در شيراز كه براى تجليل از آقاى دكتر اقتدارى، براى تحقيقات او در باب

خليج فارس فراهم آمده بود من گفتم: همانطور كه دنياى علم، هنوز نيمكره چپ مغز آدمى

را نشناخته، و آدميزاد هركار می کنند تنها به نيروى استفاده از نيمكره راست مغز است و درواقع

نيمكره چپ مغز قرنها و هزارهاست كه هم چنان خاموش و در خواب است )و البّته واى

به روزى كه اين نيمكره هم از خواب هزار ساله بيدار شود و به كار افتد(، بارى، گفتم: از

جهت جغرافيا یي، سواحل جنوب ايران هم همين حكم را دارد، تاكنون ايران، فقط نيمى از

دو هزار يكلومتر ساحل جنوبى خود را شناخته و از آن استفاده كرده، و آن نيمه ى‏ سواحل

از آبادان تا بندرعبّاس است كه همه بنادر مهم ايران، مثل بندر آبادان و معشور (ماه شهر) و

بندر ريگ و بندر بوشهر و كُنگ و بستك و سيراف و بالاخره بندرعبّاس، در جزء آ نهاست.

و هزار كیلومتر ديگر كه از بندرعبّاس تا پسابندر چابهار و طيس و گواتر باشد درواقع به كلى

ناشناخته و راكد مانده و مثل نيمكره چپ مغز عاطل و باطل و بی مصرف افتاده است.)))

اينك درين مقدّمه می خواهم عرض كنم كه در كلّ تاريخ ادبيّات ايران، كه ما سبك

خراسانى ( تركستانی ) و سبك عراقى، و سبك هندى را طبق تقسي مبندى معهود خود

برگزيده ايم، تاكنون در باب دو سبك اول تحقيقات بسيار شده و گويندگان و سرايندگان

و منتقدان زبان فارسى عموما در خصوص دو سبك تركستانى كه فردوسى و انورى فرد

شاخص آن هستند، و سبك عراقى كه سعدى و حافظ و نظامى و سلمان و كمال اسمعيل

بدان منتسب هستند، بارها و بارها تحقيق كرده و كتاب نوشته و شعر گفته و موشكافى

كرده اند، امّا در باب سبك هندى كه در واقع نيمكره چپ مغز ادبيّات زبان فارسى است

تحقيقات چندان مفصّل نيست، و حتّى گاهى اظهار كم لطفى نيز در حق اين سبك و صاحبان

اين سبك كم و بيش شده است.

حال آن كه، اگر اند ىك عميق شويم و واقعا به ادبيّات غنى اين سبك و اين عهد كه مختصّ

عصر صفوى و زنديّه است بپردازيم، خواهيم ديد كه نه تنها از نيمكره راست مغز ادبى ما

چيزى كم ندارد بلكه چيزى برسرى و اضافه هم دارد  سب ىك كه نمونه شاخص و نماينده

1( البته نفرمائيد كه باستانى پاريزى هنوز آتش موسوى كوه طور را با چراغ طورى ميرزا عباس تفاوت نم ىگذارد،

آن را به حساب كي تجاه لالعارف بگذاريد. هردو چراغى هستند كه با باد دامن اين و آن خاموش نم ىشوند.

2( و به همین دلیل چند سال پیش، پیشنهاد کرده بودم لااقل راه آهن را که آنروزها به هم رسیده بود  قبل

از زاهدان  از بم به جاسک برسانید که لااقل دو دریا را به هم متصل کند: خزر و عمان را.

109

برتر آن، صائب تبريزى است.

اينكه گفتم نيمكره چپ مغز ادبى ايران سبك هندى است، اغراق نيست: اولاً از جهت

كميّت، كافى است، تنها به كي‏ مورد اشاره كنم و آن اينكه تنها حرف الف غزليّات صائب بيش

از تمام غزليّات حافظ است.))) حالا ديگر، كلّ كليّات صائب كه خود او هم از بازنويسى و

ضبط كي دوره كامل آن عاجز بوده است م ىماند به جاى خود  اين كي مورد. تازه صائب

ىكي از غزلسرايان سبك هندى است ده ها تن ديگر مثل او، كه حزين لاهيجى باشد و كليم

كاشى باشد و طالب آملى باشد و عرفى شيرازى باشد و چغندر بزرگ ته ديگ يعنى بيدل

دهلوى باشد م ىماند بهك‏نار.

. 1( درخت جواهر، ص 161

• دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی )عکس از علی دهباشی(

110

درخت ليموى ميناب

اگر كسى ادّعا كند كه من تمام ديوان صائب را خوانده ام بشنويد و باور نكنيد  مگر

اين كه طرف سادات ناصرى باشد؛ هم چنانكه اگر آدم سى چهل ساله اى گفت كه من دوبار

شاهنامه را دوره كردم باز هم من كه باور نم ك‏ىنم، شما هم باور نكنيد مگر اينكه حريف

مل كالشعراء بهار باشد.

اما هيچك‏س نيست كه ديوان صائب را بگشايد و بالاخره بيتى يا مضمونى ب هدلخواه خود

در آن پيدا بكند. در مقام تشبيه م ىتوانم بگويم كه ديوان صائب، مثل درخت ليموى ميناب

است  درختى كه گاهى تا ده هزار دانه ميوه م ىدهد و چون هواى آنجا خوش است در

چهار فصل هم ميوه م ىدهد.))) خود ميناب ىها م ىگويند هر وقت آدم دست در درخت ليمو

ببرد، دستش خالى بيرون نخواهد آمد. در ديوان صائب هم كسى نيست كه لااقل كي مضمون

مطابق ميل خود در آن پيدا نكند.

كي جاى ديگر من گفت هام و متأسّفانه فراموش كرد هام كجا؟ ب ههرحال گفته ام: وقتى شعر

خوبى از سبك هندى م ىخوانم  اگر كسى پرسيد: از يكست؟ و واقعا گوينده آن معلوم

نباشد، من بلافاصله م ىگويم: از صائب است  مگر آن كه خلاف آن ثابت شود. و مبناى اين

قضاوت چشم بسته ام هم اين است كه صائب، اصولاً مادّه الموادّ سبك هندى است، و بهترين

اشعار را او، و تنها او، در سبك هندى سروده است و اگر ديگران هم شعر خوبى درين سبك

داشته باشند همه م ىدانند كه بيشتر آ نها ريز هخوار خوان صائب هستند و البتّه هركدام شعر

خوبى گفته باشند به نام آ نها باقى خواهد ماند، پس، درصد اينكه شعر خوبى باشد و گوينده

آن معلوم نباشد اينكه صاحب آن صائب بوده باشد آرى، درصد آن خيلى بالا م ىرود و امروز

حساب احتمالات ىكي از مهمّترين موارد تشخيص و تصمي مگيرى است. پس، دوستان عزيز،

هرجا شعر سبك هندى خوبى شنيديد و صاحب آنرا نشناختيد بدانيد كه آن شعر از صائب

است مگر آن كه خلاف آن ثابت شود.

سبك هندى

اينكه گفتم همه ديوان هاى صائب را كسى ب هطور كامل نخوانده، نفى اين موضوع را

نم ك‏ىند كه به هرحال بسيارى كسان با سبك هندى، و خصوصا صائب آشنا هستند.

البتّه ما استادان بزرگى داشت هايم كه روى سبك هندى كار كرده اند، مرحوم اميرى فيروز

كوهى ىكي از شاخص ترين آ نهاست و خود نيز در كمال استادى ب ههمين سبك شعر

م ىگفت. مرحوم احمد گلچين معانى ىكي ديگر از استادان نامدارى است كه در سبك هندى

تحقيق و تعمّق بسيار دارد، و خود نيز در همين سبك ب هخوبى شعر م ىسرود. علاوه برآن، او

در تاريخ ادبيات ايران، خصوصا، ادبيّات عصر صفوى، تحقيقات بسيار كرده بود و تاريخچه

1( ميناب هم جزء نيمكره چپ مغز درياى جنوب ايران است  يعنى آن هزار يكلومترى كه هنوز شناخته

نشده مثل بندر جاسك.

111

روابط ادبى ايران و هند در كف دست او چون آينه روشن م ىنمود و شناخت ادبيّات تطبيقى

ايران و هند در دست او چون موم نرم بود، و كتب و مقالات بسيار درين باب نوشته است.

استاد فاضل مرحوم ديگر، احمد سهيلى خوانسارى مردى هنرور و خوش خط و خوش

كلام و تاريخ دان، در همين سبك كار م ك‏ىرد و پيشاهنگان اين سبك را ب هخوبى م ىشناخت.

مرحوم دكتر سادات ناصرى، در ميان دايره اى از نسخ ههاى خطى صائب، جان سپرد. ده ها تن

ديگر هم بوده اند كه درين راه قلم و قدم زد هاند و من نام آن ها را فراموش كرده ام و البتّه اين

جا هم جاى تحقيق اين امر نيست.

مقصود اين است كه تحقيق در باب سبك هندى بى سابقه نيست، آنچه من گفتم، مقصود

كمى آن نسبت بهك‏ميّت حجم كلّى سرمايه ادبى سبك هندى است  درست به تناسب اندازه

سطح اقيانوس هند است و وسعت گذرگاه تنگه هرمز. پس هنوز، كارهاى نكرده بسيار

است....

زايند هرود دوم

ىكي از آرزوهاى من هميشه اين بوده كه چند تن استادان و فضلاى آذربايجان و دانشگاه

تبريز ، با فضلاى اصفهان و دانشگاه اصفهان هم عهد شوند، و كي مركز صائب شناسى در

تبريز يا اصفهان پديد آورند، و همه تحقيقاتى را كه در باب سبك هندى عموما، و سبك

بخوانم خصوصا، » صائب هندى صاحب « صائب تبريزى كه من دلم م ىخواهد آن را سبك

انجام م ىشود چه در ايران چه در هند و افغانستان، چه در تر يكّه، و چه در سرزمي نهاى

اروپا ىي و غربى، هرجا كار كه م ىشود، جمع كنند و فيش كنند و در اينترنت وارد كنند، و

در اختيار اهل تحقيق بگذارند.

اين واقعا از افتخارات آذربايجان و تبريز است كه شاخص و نماينده تمام و كامل كي

سبك بزرگ ادبى ايران و در واقع نماينده چهارصد سال تاريخ ادبى ايران از مجموع كي هزار

سال تاريخ ادب فارسى كه داريم  يعنى حدود نصف آن  اختصاص پيدا م ك‏ىند به كي‏ آذربايجانى، و بهتر بگويم كي تبريزى، كه صائب نام دارد و هرچند اصلاً در اصفهان به دنيا

آمده اما نطفه او در تبريز بسته شده بود. او قسمت عمده عمر را در اصفهان گذرانده، و آخر

كار هم در كنار زايند هرود ب هخاك رفته و همه قبول دارند كه:

 كلك صائب، اصفهان را، زنده رودى ديگر است...

با همه اين ها، او صائب اصفهانى نيست، صائب كرمانى هم نيست كه من در مدح او

اغراق بگويم، سبك خراسانى هم ندارد، او صائب تبريزى است. او از تبارزه اصفهان است.)))

1( كي نوع جمع داريم در فارسى كه ظاهر عربى دارد ولى اصلاً عربى نيست، چون ماد هالموّاد آن كه مفردش

باشد غيرعربى است. و آن نسبت قومى و محلّى را م ىرساند و من چند نمونه عجيب آن را بازگو م ك‏ىنم: شيارزه

= شيراز ىها، كرامنه = كرمان ىها، لنادنه = لندن ىها، كرامخه = شيخ ىهاى حاج محمد محمد كريم خانى كرمان،

تراكمه = تركمان ها، ارامنه = ارمن ىها، افاغنه = افغان ىها. براهمه؛ برهمائ ىها، و دهها نوع اين كلمات. و یک بار

خوانده بودم. » افاشره « هم ایرج افشار را از

112

شد هاند دليل جالبى دارد. مليحاى » اصفها نگير « اينكه چه شده كه خانواده صائب تبريزى

سمرقندى در تذكره مذكرالاصحاب كه به سال 1093 ه / 16 82 م تأليف كرده، م ىنويسد:

امّا، ميرزا صائبا، در اصل تبريزى بوده، و محمّد على نام داشته. در تاريخى كه شاه عبّاس «

صلاى كوس جهانگيرى زده، و لواى شهريارى افراخته، و سكّه فتح و فيروزى به نام خود

خوانده، تسخير مملكت تبريز ]را وجهه همت خود ساخته[، امر كرده كه هزار خانه مردم

از بلده مذكور خارج گرديده، و مأمور به دخول دارالسّلطنه اصفهان شود، و از دروازه دشت

تا ب هدروازه چهار باغ، مقرّر بود مقام غنود خود را مقرر دانند و هر كي خانوارى بناى رنگين

و طرح دلنشين را رنگ بريزند... رفيع ترين عمارات و وسيع ترين اين سراها، دولتخانه ميرزا

(((»... صائب است... الحال كُّل آن مقام عالى اساس به عبّا سآباد مشهور است

شاه عبّاس چند بار تبريز را از چنگ عثمان ىها در آورده، زيرا، اصولاً بعد از جنگ

چالداران، در بيشتر ايّام سلطنت طولانى شصت و چند ساله شاه طهماسب تبريز و حتى،

قسمت عمده آذربايجان در دست عثمانيها بود، و چون خود شاه طهماسب بچه جنگ

چالداران بود از روياروئى با قشون مجهز عثمانى اجتناب م ك‏ىرد، و نخستين بار هم كه كي

وزير كرمانى )ميرزا محمّد خبيص (ى، زمان پسرش سلطان محمّد خدابنده بدون مطالعه به

آذربايجان لشكر كشيد، و در قراباغ ب هسختى از عثمان ىها شكست خورد ) 986 ه / 15 79 م(

و وزير كرمانى هم در همان آذربايجان دق کرد و درگذشت.))) و ده سال بعد كه شاه عباس

پسر سلطان محمّد خدابنده براوضاع مسلّط شد، مدّ تها ب هتح يكم موقعيّت داخلى خود

پرداخت. او ابتدا با عثمان ىها صلح كرد، تا بالاخره به سردارى قره چقاى خان، تبريز را نجات

داد  ب هصورت كي شهر سوخته، و بنابراين احتمالاً مهاجرت خانوادۀ صائب بايد در 1012

ه / 16 03 م. صورت گرفته باشد و با محاسباتى كه كرده اند تاريخ تولّد صائب نيز در حدود

همين سال روى داده است.)))

مقدّر چنين بود كه فرزند اين خانواده در طىّ عمر طولانى خود، و با جهان بينى كه پيدا

كرده بود صاحب سب ىك شود كه در تاريخ ادبى ما به سبك هندى معروف است، و چنانكه

گفتيم ىكي از محك مترين ستو نها و پاي ههاى ادبى ايران است. و چه قدر دلم م ىخواهد كه

بخوانم. » سبك صائب هندى « اين سبك را

درين جا من قصد ندارم در باب وجه تسميه سبك هندى سخنى بگويم، استادان بزرگ تر

از من:

سخن هرچه بايست، خود گفته اند برو بار معنى همه رُفته اند

1( از مجلّه وحيد، سال 1346 ش. 1967 م، ص 32 ، مقاله پروفسور عبدالغنى ميرزايف.

2( درين باب رجوع شود به مقاله نگارنده در يادواره دكتر اشراقى: كي وزير كرمانى در قزوين، و هم چنين كتاب

.» پوست پلنگ «

3( و ب ههمين دليل من م ىگويم صائب در شكم مادر بوده كه خانواده اش در اصفهان مستقر شده است.

گليم درويشانه هاتفى 113

تنها اختلاف نظر مختصرى كه مُخلص پاریزی با استادان بزرگى مثل مرحوم گلچين

معانى و استاد اميرى فيروزكوهى دارم و آن البتّه اصلاً صورت ماهيّتى ندارد، بلكه كّلاً عَرَضى

است اين است كه مرحوم گلچين معانى به استناد اينكه شاه اسمعيل اوّل سر زده ب هخانه

برگليم درويشانه وى نشسته، و از « عبداللّه هاتفى صاحب شاهنامه هاتفى به خراسان رفته و

همه اين ها را دليل برآن م ىدانست كه شاهزادگان صفوى غالبا ،» ماحضرى او خورده است

در جلب شاعران و هنرمندان با كيديگر رقابت م ك‏ىردند. در واقع تذكره سام ميرزا هم مؤيد

اين نظر مرحوم گلچين هست.

ردّ شبهه ب ىاعتنائى پادشاهان صفوى به شعر و « مرحوم اميرى فيروزكوهى هم ذيل عنوان

انصاف قضيّه اين است كه، برخلاف « : مرقوم فرموده بود » علّت هجرت شعرا به هندوستان

قول مشهور فيمابين معاصران، سلاطين صفوى هيچكدام نفى شعر را ب هطور اعّم نكرده اند و

حتّى نسبت به شعرا، ب هخصوص فضلا و دانشمندان از ايشان كمال مساعدت و بزرگوارى را

هم مبذول داشته اند. و داستان ب هزر كشيدن شانى تكلّو در قبال كي بيت از مديحه وى در

نعت اميرالمؤمنين صلوه اللّه عليه از طرف آن شاهنشاه ]شاه عبّاس[ و حضور آن پادشاه بزرگ

در قهوه خانه ها،... و صدها دلائل و امارات ديگر... مجموعا مفيد قطع در شعر دوستى و شاعر

(((»... نوازى آن سلاطين نامدار م ىباشد

. 1( مقدّمه استاد اميرى فيروزكوهى برديوان صائب، ص 25

• مقبره صائب تبریزی )عکس از احسان اشفاق(

114

در اوّل سنه هزار و بيست و هشت ] 161 9 م[ در دارالسّلطنه ...« استاد گلچين هم گويد

صفاهان، طبع همايون آن شاه دي نپناه را ميلى تمام به استماع اشعار ب ههم رسيده، صاحب

فطرتانى را كه در پايه سرير اعلى حاضر بودند مأمور و به انتخاب اشعار گرانمايه استادان

بلندپايه نمودند...)))

كولى خانه به دوش

مدنيّت، « دارم تحت عنوان » نو نجو « همه اين ها هست، ولى، من هم كي مقاله در كتاب

و در آن مقاله شايد نزد كي ب هدويست شاعر و نويسنده و مورّخ و ،» كولى دور هگرد هرجائى

طبيب و صاحبان فكر را نام برده ام كه همه از ديو تعصّب دربار صفوى البتّه نه شاه عبّاس، بل،

زمان شاه اسمعيل و شاه طهماسب و شاه صفى و شاه سليمان و شاه سلطا نحسين صفوى،

فرار كرده به هند، يا به عثمانى پناه برده اند، و ب ههمين دليل، من، مهاجرت را منبع الهام

و (((.» كولى تمدّن، خانه بردوش است « : دانست هام و در آنجا از قطع فرهنگ بحث كرده گفت هام

دليل آن هم اين است كه تمدن، كج تابى را برنم ىتابد؛ علاوه برآن، روپيه كه در حكم دلار

پشت سبز امروزى بود وارد ميدان م ىشود، تا آن جا كه شاه عبّاس، دانشجوى نقاش براى

تكميل تحصيلات به ايتاليا م ىفرستد، و اين نقّاش، محمّد زمان، به جاى اينكه به ايران برگردد

اوّلاً مسيحى م ىشود، و ثانيا به هند م ىرود و در دربار شاه جهان، عكس شاه عبّاس را برای

دشمن نقّاشى م ك‏ىند:)))

ز دست دوست فتادم به كامه دل دشمن احبّتى هَجَرونى كما تشاء عداتى

مينى صائب

و همه اين ها از آن روز شروع شد كه شاه اسمعيل به قبر ابوحنيفه در بغداد ب ىاحترامى

كرد و آتش در قبر جامى در هرات انداخت و استخوا نهاى او را سوخت و میبدی را خود

به شمشیر کشت. نه تنها استخوان هاى مرده را سوخت، بلكه پسرش شاه طهماسب كي آدم

زنده يعنى ملاركن الدين را در شب تاسوعا سوخت، و اين جنايت ب هخاطر اين بود كه آن

و داستان .» چند روزى، بنابر مصلحت، ]از ترس روميه[، ترك لعن نموده بود ...« ، بيچاره

12 نقل از شرف جهان قزوينى. مقصود از شاه دين پناه، شاه عباس - 1( تاريخ تذكره هاى فارسى، ج 1، ص 3

اول است. حدس مخلص پاريزى اين است كه آن سفينه گرانبهائى كه صائب از شعراى بزرگ و نامدار ايران

جمع آورى كرده. و بعدها در اختيار مرحوم وحيد دستگردى بوده و قسمت هائى از آن را در مجله گرانبهاى

ارمغان نقل كرده است آن جُنگ گرانبها در همين روزها و بر طبق همين دستور شاه عباس صورت گرفته باشد، و

اگر اين حدس قريب بهي‏قين باشد مقام شا هعباس در نظر مخلص كه بلند بود كي پله هم بلندتر م ىشود. منتهى

م ىماند اين نكته كه شاعرى مثل صائب كه آن همه شعر گفته  كه اهل چاپ از چاپ آن عاجزند  ىك، و

چه وقت، فرصت م ي‏ىافته كه دفتر يادگارى از آنهمه شاعر، با آن طول و تفصيل ب هخط خود فراهم كرده باشد؟

2( و بنابراين، مضمون اين شعر مرحوم اميرجاهد، وافى ب همقصود نيست كه م ىگويد:

مردم خانه به دوش، از بشريت دوراند با وجود مدنيّت، وطنى بايد داشت

3( مصداق بارز آنچه امروز م ىگوئيم: فرار مغزها. بيخودى وزارت علوم م ىخواهد خانه مادرى را كه ضامن

جبرهاى « ، پسرش براى تحصيل خارج بوده مصادره كند. نه اين آئين بدخسرو نهاده. رجوع شود به مقاله نگارنده

. در كتاب زير چ لچراغ، ص 241 ،» اجتماعى

115

تياسُر قبله، و استعفاى غيا ثالدين دشت ىك وزير و خانه نشين شدن او، يا كشته شدن طبيب

مخصوص شاه طهماسب، و مهاجرت طبيب امام قل ىخان از ترس، و مهاجرت ح يكم مسيحا

كاشانى، و تهمت الحاد تشبيهى كاشى، و رفتن ملانظيرى نيشابورى ب ههند  كه خودش كي

ب هشمار م ىرود و ب هزر كشيده شدن او در هند  و فرار شاه » مينى صائب « صائب كوچك

جهانگير هاشمى كرمانى، و قطع زبان موسيق ىدان كرمانى، و ترور مير عماد سيفى قزوينى،

مغضوب الرّب و « و در جزء پس ىخانيان و صباحيان شمردن وقوعى نيشابورى، و بالنتيجه

او. حال، اى استادان عزيزم ای اميرى فيروزكوهى، ای گلچين معانى، » ملعون الخلق دانستن

شما بفرمائيد: قسم حضرت عباس را باور كنيم يا دم خروس ميرعماد ]شا هعباس[ را  كه

از زير قباى ادب دوستى آنان بيرون آمده است؟

حال كه صحبت و قوعى نيشابورى پيش آمد، چه طور است كه مثل آخوندهاى قديم كه

م ىزدند  مخلص نيز صحبت مكتب وقوع » شير فضه « از شير حوض آب، گريز به روضه

را پيش بكشد. اين اصطلاحى است كه مرحوم گلچين معانى براى تسميه مكتب هندى شعر

نوشته است)))، و خود توضيح » مكتب وقوع « فارسى بهك‏ار برده و كي كتاب نيز تحت عنوان

م ىدهد كه مرحله اول مكتب وقوع كه بعد از بابا فغانى شيرازى ظهور و بروز كرد دوره

رواج و شيوع آن كيصد سال ب هطول انجاميد؛ و مرحله دوم مكتب كه مشتمل است بركنايات،

مجازات، استعارات، تمثيلات، تشبيهات، اصطلاحات و امثال و حكم، در نتيجه برغناى زبان

فارسى افزوده است. اين مكتب در اصفهان نشأت يافته و پس از نشر و اشاعه، هم در آن

سامان، ب هنيروى خلاقه طبع صائب و افكار بلند آسمانى او، به معراج كمال رسيده است.

پيروان او، اكثرشان، هندى بودند خيالباف ىهاى پيچيده و دور از ذهن پرداختند و به جاى

شعر، معما ساختند... حال بايد انصاف داد كه عنوان كي سبك هندى كه از مستحدثات زمان

ماست و بيش از نيم قرن از عمر آن نم ىگذرد آيا سزاوار است براين نوع شعر اطلاق شود

نه برشعر صائب. صائبى كه با انحصار در نسخ افكار و نوآور ىهاى بسيار، به حق، صاحب

(((»... مكتب است

ردّ تسميه يا انتساب اين سبك « مرحوم اميرى فيروزكوهى نيز، برهمين مبنا، ذيل عنوان

م ىفرمايد: اگرچه اين نسبت يا انتساب مستحدث است و هيچكس از تذكر هنويسان » ب ههندى

جز معاصران اشاره بدين نام گذارى نكرده است... اين سبك دنباله سير طبيعى سخن ايرانى از

خراسانى به عراقى، و از عراقى به آن است. پيدا است كه اين نام و نسبت پرداخته متأخران و

يا باقيماندگان بدين طرز در هندوستان است، اما سزاوار چنين است كه هرگاه بخواهيم اين

سبك را گذشته از انتساب به ايران  كه آن مسلم و كلى است  به شهرى نسبت دهيم، شهر

عظيم اصفهان آن هم اصفهان آن روزگار كه اكنون مدفن صائب و بسيارى از بزرگان عهد، و

1( مكتب وقوع، بدان علت كه بيان حالات عشق و عاشقى از روى واقع بود؟. )لغ تنامه دهخدا(. اما نه، حرف از

كي فكر رآليستى آب م ىخورد = واق عنگرى.

2( مقاله فرهنگ اشعار صائب، ص يازده.

116

سابقا خاك ولادت و دامان تربيت صائب و چشم چراغ پاى تخ تهاى آن روز جهان بود

بدين انتساب احق و اولى از ساير شهرهاست... بنا به مقدمات فوق، نتيجه اين شد كه اين

». سبك را سبك اصفهانى، يا سبك صائب بناميم

هم اين است كه: آنقدر حساسيت ب هخرج » سبك هندى « حرف من در باب اين تر يكب

ندهيد. بعض ىها دلشان نم ىخواهد بگويند سبك هندى، م ىگويند: سبك اصفهانى، و از اين

نوع اعتبارات.

ب هعقيده مخلص، آ نها كه سبك تركستانى را هم سبك خراسانى كرده اند چندان لزومى

نداشت. ما امروز البته جاى پاى نفوذ ارضى  سياسى نه در تركستان داريم، و نه در هند و

اصلاً روزگار ديگر روزگار داريوش و شاه عباس و از حلب تا كاشغر میدان سلطان سنجر

نيست. ولى اينكه گروهى استادان در هند باشند كه شعر فارسى بسرايند يا تحقيقى كنند كه

بحث آن زير عنوان سبك هندى باشد، براى ما چه ضرر دارد؟

وقتى زبان ترك و فرهنگ ترك، همسايه شرقى ما شده است و ب هقول نظامى

ز كوه خزر، تا به درياى چين همه ترك برترك بينى زمين

عيبش چيست كه گروهى در آن ولايات كتابى بخوانند و شعرى بگويند كه فارسى باشد

ولى اسمش و عنوانش باشد: سبك تركستانى؟

بعض شوونيسم ها، و تفاخرهاى خارج از موضوع، ديگر اين روزها كاربرد موضعى ندارد.

تغ يير اصطلاح سبك هندى  اصطلاحى « مرحوم دشتى، پيش از من، متوجه شده است كه

كه زبانزد عموم اهل ادب شده است  چندان ضرورتى ندارد و حتى بحث در آن نيز زايد

.» و بيهوده است

در باب مهاجرت ها هم، من در عين حال كه سخت است و غيرانسانى، آن را مفيد و مايه

توسعه فرهنگ ايرانى در شبه قاره دانست هام)))، و متأسفانه بيشتر آ نها در اثر عدم رضايت از

حكومت صورت گرفته، و البته مثل همه مهاجرت ها حتى دوران خودمان نيز گاهى علت

اقتصادى هم داشته است و هم امروز مشكل دول تهاى اروپائى و امر كيا ىي اينست كه چگونه

ميان مهاجران سياسى و عقيدتى با مهاجران اقتصادى تف كيك قائل شوند و آ نها را كه واقعا

جنبه اقتصادى دارد به سوى مملكت خود جلب كنند.

ما نبايد وضعى در مملكت ب هوجود آوريم، كه مهاجرت همراه با زيان ارضى و اقتصادى

مثل مهاجرت عليمردان خان حاكم كرمان و قندهار بار ديگر تكرار شود.

طلسم قلعه قندهار

چون اين روزها قندهار صدرنشين اينترنت هاى عالم است، من در مورد اين حرفى كه

زدم بايد توضيح بدهم، چون پاى صائب هم در ميان م ىآيد.

. 1( نون جو، ص 584

بيست سى سال پيش، كه كنگره صائب در دانشگاه تهران راه افتاد، من در فكر بودم كه 117

چگونه صائب را به كرمان ربط دهم، چه او، هرچند وقتى به هند ميرفته احتمالاً از كرمان هم

گذرى كرده است؟ اما هيچ جا صحبت از كرمان ندارد جز آن جا كه م ىخواهد ضرب المثل

زيره كرمان را به ميان آورد  هرچند هنوز هم مصداق آنرا در شعر صائب پيدا نكرده ام.

نباشد مجلسى يا محفلى كه من در آن شركت كنم، و « ولى چون سوگند ياد كرده ام كه

كي فرصت اتفاقى پيش آمد، و آن » در آنجا به تقريبى يا به تحقيقى ياد كرمان را به ميان نياورم

قصيده مفصل صائب بود در فتح قندهار  قلع هاى كه طلسم جمشيد دارد))) و صائب، آن

قصيده را در زمان شا هعباس دوم سروده بود و خيلى زيبا تشبيه كرده بود.

گرديد از تردد زنبورك و تفك پر رخنه، همچو شان عسل، حصن قندهار

شد چون كبوتران معلق فلك مسير هرخشت از بروج فل كساى آن حصار

و اين مربوط به سال 1059 ه / 164 9 م. است كه درست ده سال از واگذارى قندهار به

هندوستان م ىگذشت. توضيح آن كه عليمردا نخان پسر گنجعلى خان حاكم كرمان و قندهار،

از « وقتى متوجه شد كه شاه صفى جانشين شاه عباس در كمين نابود كردن و مصادره اوست

بعضى اتراك برآنند كه در روز جنگ، ارتفاع آن قلعه ]قلعه قندهار[ در نظر، بيشتر از پيشتر م ىنمايد  كه « )1

حيرت نامه ترجمان، ميرمحمدبن بايزيد پورانى، تصحيح ( » طلسم جمشيد است، اگرچه عقل تجويز آن نم ك‏ىند

دكتر انصار زاهدخان ص 121 (، تا توپ های دورزن ناتو  درین باب چگونه اظهار لحیه کنند؟

• مقبره صائب تبریزی )عکس از احسان اشفاق(

118

محاسبه معامله چند ساله قندهار، و طمع اعتمادالدوله، انديشه كرده، از دولت صفويه روى

گردانيده، در سال كيهزار و چهل و هفت ) 163 7 م( قندهار را به تصرف گماشتگان پادشاه

(((»... هند داده، خود به هندوستان رفت... و اين ساختگى با شاه جهان، پادشاه هند بود

در آن مقاله من البته از كار عليمردان خان دفاع نكرده بودم، ولى اين نكته را گفته بودم كه

آدمى مثل عليمردان خان كه بزرگترين آب انبار را در كرمان ساخته، و پدرش گنج عل ىخان

هم بهترين حمام و ميدان و مدرسه و كاروانسرا و ضرابخانه و بازار را در كرمان طرح

انداخته، و پدر و پسر نزد كي چهل سال، با كمال انصاف، تمام زمان شاه عباس در كرمان و

قندهار حكومت كرده بودند و همه اموال خود را وقف كرمان كرده بودند، نم ىبايست دولت

صفوى وضعى پيش آورد كه نه تنها عليمردان خان ب ههند پناهنده شود، بلكه، قندهار را هم

روى آن تسليم دشمن كند.)))

مبارزه كدخداى تبارزه

همه اهل ذوق و صاحبان فكر و سياست پيشه گان مقتدر، از ترس شاه صفى، در فكر

مهاجرت افتاده بودند. اتفاقا، در مورد ما نحن فيه، يعنى احوال صائب هم همين نكته مصداق

حضرت معظم اليه ]صائب[ ...« دارد كه به قول صاحب قصص الخاقانى ولى قل ىبگ هروى

ب هحسب گردش آسمانى)))، در اوايل حال، به بلاد هندوستان افتاده، ب هخطاب مستعد))) خانى

(((»... قامت قابليت ايشان آراسته

مدتى، ب هلباس « خوب، آدمى كه در اصفهان، بزرگترين خانه را دارد، چه طور م ىشود كه

سياحت! مساحت زمين را سير كرده، بعد از سير ماوراءالنهر، از ام البلاد بلخ، عبور به هندوستان

؟» كرده، و ب همهربانى ظفرخان، به خدمت شاه جهان، رسيده، و خطاب مستعدخانى يافته

پدرش كه از كدخدايان معتبر تبارزه اصفهان « صائب، خيال داشت در هندوستان بماند، اما

بود... در ايام برهانپور، پدر ميرزا، خود را از ايران به ديار هندوستان رسانيد تا او را ب هوطن

مألوف بَرَد. ]صائب[ ضمن قصيد هاى، رخصت وطن التماس نمود؛

شش سالب يش رفت كها زا صفهانب ه هند افتاده است توسن عزم مرا گذار

هفتاد ساله والد پيرى است بنده را كز تربيت بود به من اش حق ب ىشمار

آورده است جذبه گستاخ شوق من از اصفهان به آگره و لاهورش اشكبار

اين راه دور را به سر شوق طى كند با قامت خميده و با پ كير نزار

1( گنجعل ىخان تأليف نگارنده، چاپ سوم، ص 353 ، نقل از منتظم ناصرى، هم چنين روض هًْالصفا، ج 8، ص

.461

2( چنين وضعى در باب امام قلى خان فاتح هرمز و اولاد او نيز پيش آمد.

3( اين گردش آسمانى چيست؟ فليتأمّل.

4( شايد هم مستسعد خانى؟

5( قصص الخاقانى را با شرح زايد براصل، مرحوم دكتر سادات ناصرى تصحيح كرد  كه طبق معمول، بعد از

مرگش چاپ شد، سادات ناصرى تحقيقى مستوفى نيز در باب صائب كرده بود كه هم چنان ناتمام ماند.

119

مقصود چون زآمدنش، بردن من است لب را به حرف رخصت من كن گُهر نثار

مطالب مشابه :

فكر رنگين صائب

و شهرهاى سه ميليونى. صائب شناسى در. تبريز يا اصفهان كه از كي آپارتمان 70 مترى




پولدار‎ها چه كار مي‎كنند و چه مي‎خرند؟!

اما اين روال براي طرح‎هاي معمولي فرش تبريز است. در حالي و 15 ميليوني بين 70 تا 300 هزار




برچسب :