بهار ، که می تابد و می خواند و پشه ندارد !

هنوز پشه ها شروع نشده اند . از بهار ، عاشق اینشم که پشه ندارد ! بهار فصل من نیست ؛ که آلرژی م بیشتر می شود و خوابالوده تر می شوم و تنبل تر و خلاصه همه ی خصوصیات منفی م " تر " می شوند در این فصل . اما گاهی دوستش دارم ، چون گاهی مثل پاییز می شود . خودش را خالصانه تقدیمت می کند که کیف کنی و حالش را ببری از این که زنده ای !  توی پیاده روها که راه می روی ، از زمین و هوا غرق گل های آزالیا و اقاقیا و یاس می شوی . غرق گل های سفید و صورتی که رقص کنان با باد بهاری پایین می آیند و تمام پیاده روهایت را فرش می کنند . بهار اینجا تازه شروع شده . ابرها کم کم دارند دست از سر آسمان برمی دارند و آفتاب می تابد روی همه ی تنهایی های ابری ! بهار اینجا زیاد نمی پاید . چند وقت دیگر پشه ها شروع می شوند و تو دیوانه می شوی . حالا که هنوز پشه ای در کار نیست ، بهار دوست داشتنی است ! آشپزخانه مان با چهار پله به حیاط خیلی خیلی خیلی کوچکی وصل می شود . در آشپزخانه را باز می کنم که آفتاب بیاد تو و هوای تازه و صدای تلفن حرف زدن همسایه . گلدان های پشت پنجره را یکی یکی می برم می چینم روی پله ها که آفتاب بگیرند و کمی هم آب پاشی شان می کنم . چند مدل شمعدانی دارم و ریحان و نعنا و یک نوع سبزی دیگر که فکر کنم توی ایران نیست و معطر است و برای معده درد خوب است و اسمش " سالویا " ست . یک جور گل هم دارم که گل های آبی ریز می دهد و خیلی لوس است و زود خشک می شود و زود گل هایش می ریزد . یعنی که مال بلوندی ست ، چون گل آبی دوست داشت و خریدیمش . و من حالا اسمش یادم نیست . یکی دو تا گلدان دیگر هم دارم که خوشگلند و رنگی و من را راضی می کنند !پشت پنجره از گلدان خالی می شود . حالا می توانم بازش کنم تا گربه ی سیاه همسایه رو به رویی را ببینم که حامله است و سنگین راه می رود و نگاهم می کند . صدای موسیقی " رستاک " را جاری می کنم توی حیاط همسایه ها و خودم را تکان تکان می دهم و دستی به سر و روی خانه ی همیشه نامرتبم می کشم . بهار اینجاست . بهار ، توی خانه ی کوچک دو طبقه ی خوشگل من و بلوندی ست که این قدر دوستشان دارم : هم خانه را ، هم بلوندی را ، هم بهار را که پشه ندارد !


مطالب مشابه :


دوستی معمولی

یک اشتباه معمولی - دوستی معمولی - داستان من و تمام آن چه نیستم




وقایع نگاری بیست و چهارساعته ی یک ذهن سردرد آلود

یک اشتباه معمولی - وقایع نگاری بیست و چهارساعته ی یک ذهن سردرد آلود - داستان من و تمام آن چه




بهار ، که می تابد و می خواند و پشه ندارد !

یک اشتباه معمولی - بهار ، که می تابد و می خواند و پشه ندارد ! - داستان من و تمام آن چه نیستم




برای تو می نویسم . تویی که نیستی دیگر

یک اشتباه معمولی - برای تو می نویسم . تویی که نیستی دیگر - داستان من و تمام آن چه نیستم




برچسب :