جملات شهید آوینی 2

*****

آسمان را دیده ای که چگونه در گودال های حقیر آب نیز می نگرد؟ آب را دیده ای که چگونه پست ترین دره ها را نیز از یاد نمی برد؟ چگونه می توان کار پاکان را قیاس از خود گرفت؟ امام را با خداوند عهدی است که غیر او را در آن راهی نیست، و بر همین پیمان است که امام پای می فشارد. جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر آن مشرک بت پرست که در درون آدمی است ایمان نیاورد. چه سود که بر زبان لااله اله الله براند؟ آن گاه جانب عدل و باطن قبله را رها می کند و خانه کعبه را عوض از صنمی سنگی می گیرد که روزی پنج بار در برابرش خم و راست شود و سالی چند روز گرداگردش طواف کند. و ای کاش تا همین جا بسنده می کرد و قلب قبله را با تیغ نمی درید!

*****

اینک زمین در سفر آسمانی خویش به عصر تاسوعا رسیده است و خورشید از امام اذن گرفته که غروب کند. دیگر تا آن نبأ عظیم، اندک فاصله ای بیش نمانده است و زمین و آسمان در انتظارند. فرات تشنه است و بیابان از فرات تشنه تر و امام از هر دو تشنه تر.

*****

امام سرچشمه تشنگی است و میدانی، رازها را همه، در خزانه مکتوبی نهاده اند که جز با مفتاح تشنگی گشوده نمی شود.

*****

امام سرچشمه راز است و بیابان طَف، عرصه ای که مکنونات حجابِ تکوین را بی پرده می نماید. مگر نه اینکه اینجا را عالم شهادت می نامند؟ و مگر از این فاش تر هم می توان گفت؟

*****

آل کسا در انتظار خامس خویشند، تا روز بعثت به غروب عاشورا پایان گیرد و خورشید رحمت نبوی در افق خونین تاریخ تاریخ غروب کند و شب آغاز شود.

*****

اصحاب عشق را رنجی عظیم در پیش است. پای بر مسلخ عشق نهادن، گردن به تیغ جفا سپردن، با خون کویر تشنه را سیراب کردن و ... دم بر نیاوردن! اگر ناشئه لیل نباشد، این رنج عظیم را چگونه تاب می توان آورد؟

*****

شب سراپرده راز و حرم سر عرفاست و رمز آن را بر لوح آسمان شب نگاشته اند- اگر بتوانی خواند. جلوه ملکوتی ایمان نور است و با ای چشم که چشم اهل آسمان است، زمین آسمان دیگری است که به مصابیح وجود مؤمنین زینت یافته است.

*****

شب عرصه تجلای روح عارف است، اگر چه روزها را مظهر غیر است و خود مخفی است، و در این صفت، عارف اختران را ماند.

*****

نازک دلی آزادگان چشمه ای زلال است که از دل صخره ای سخت جوشد. دل مؤمن را که  می شناسی: مجمع اضداد است، رحم و شدّت را با هم دارد و رقّت و صلابت را نیز با هم. زلزله ای که در شانه های ستبرشان افتاده از غلیان آتش درون است؛ چشمه اشک نیز از کنار این آتش می جوشد که این همه داغ است.

*****

اماما، مرا نیز با تو سخنی است که اگر اذن می دهی بگویم: «من در صحرای کربلا بوده ام و اکنون هزار و سیصد و چهل و چند سال از آن روز گذشته است. اما مگر نه اینکه آن صحرا بادیه هول ابتلائات است و هیچ کس را تا به بلای کربلا نیازموده اند از دنیا نخواهند برد؟ آنان را که این لیاقت نیست رها کرده ام، مُرادم آن کسانند که یا لیتنا کنا معکم گفته اند. پس بگذار مرا که در جمع اصحاب تو بنشینم و سر در گریبان گریه فرو کنم.»

*****

خورشید سرخ تاسوعا در افق نخلستان های کرانه فرات غروب کرده است و زمین ملتهب کربلا را به ستاره جُدَی سپرده و مؤذن آسمانی اذن حضور داده است و دروازه های عالم قُرب را گشوده ... زمین از دل ذرات به آسمان پیوسته است و نسیمی خنک از جانب شمال وزیدن گرفته... و اصحاب، نماز گریه می گزارند.

*****

ای همسفر، نیک بنگر که در کجایی! مباد که از سرغفلت، این سفینه اجل را مأمنی جاودان بینگاری و در این توهم، از سفر آسمانی خویش غافل شوی.

*****

نیک بنگر! فراز سرت آسمان است و زیر پایت سفینه ای که دریای حیرت به امان عشق رها شده است. این جاذبه عشق است که او را با عنان توکل به خورشید بسته است و خورشید نیز در طواف شمسی دیگر است و آن شمس نیز در طواف شمسی دیگر و ... و همه در طواف شمس الشموس عشق، حسین بن علی علیه السلام.

*****

یاران! اینجا حیرتکده عقل است... و تا « خود» باقی است، این « حیرت» باقی است. پس کار را باید به « می» واگذاشت؛ آن می که تو را از « خویش» می رهاند و من و ما را در مسلخ او به قتل می رساند. آه! اِنّ اللهَ شاءَ اَن یَراکَ قَتیلاً.

گاه هست که کسی از « خویشتن» رسته، اما هنوز در بند « تن خویش» است ... و تن هم که مقهور دهر است. آن گاه از دهر می نالد که:

یا دَهرُ اُفًّ لَکَ مِن خَلیلٍ

کَم لَکَ بِالاِشراقِ وَ الاَصیلِ

مِن صاحِبٍ اَو طالِبٍ قَتیلٍ

وَ الدًَهرُ لا یَنقَعُ بِالبَدیلِ

*****

آری! شعر و شمشیر، عشق و پیکار. این حسین است، سرسلسله عشاق که عَلَم جنگ برداشته است تا خون خویش را همچون کهکشانی از نور بر آسمان دنیا بپاشد و راه قبله را به قبله جویان بنماید. آنجا که قبله نیز در سیطره حرامیان خون ریز است، عشاق را جز این چاره ای نیست.

*****

راز قربت را، یاران، در قربانگاه بر سرهای بریده فاش می کنند و میان ما و حسین همین خون فاصله است.

*****

مردان حق را خوفی از غیر خدا نیست و این سخن را اگر در میدان کربلایی جنگ نیازمایند، چیست جز لَعقی بر زبان؟

*****

و ای همسفران معراج حسین، چه مبارک شبی است! تا اینجا جبرئیل را نیز در التزام رکاب داشتند، اما از این پس ... بال در سُبُحاتی گشوده اید که جبرائیل را نیز در آن بار نمی دهند.

*****

الماس اگر چه از همه جوهرها شفاف تر است، سخت تر نیز هست، ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام عشق تنها با یقین مطلق ممکن است... و ای دل! تو را نیز از این سنت لایتغیر خلقت گریزی نیست. نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند و لاغیر... صحرای بلا به وسعت همه تاریخ است.

*****

صحرای بلا به وسعت تاریخ است و کار به یک یا لیتنی کنت معکم ختم نمی شود. اگر مرد میدان صداقتی، نیک در خویش بنگر که تو را نیز با مرگ اُنسی اینگونه هست یا خیر! اگر هست که هیچ، تو نیز از قبله داران دایره طوافی، و اگر نه ... دیگر به جای آنکه بر زبان « زیارت عاشورا» بخوانی، در خیل اصحاب آخرالزمانی حسین علیه السلام با دل به زیارت عاشورا برود.

*****

شب هر چه در خویش عمیق تر می شود، اختران را نیز جلوه ای بیشتر می بخشد و این سرّالاسرارِ شب زنده داران است. اگر ناشئه لیل نباشد، رنج عظیم روز را چگونه تاب آوریم؟

*****

میان ظاهر و باطن وادی حیرتی است که عقل در آن سرگردان است. تن در دنیاست و جان در آخرت؛ این یک به سوی خاک می کشاند و آن یک به سوی آسمان.

*****

نماز آنگاه نماز است که میان ظاهر و باطن جمع شود و اگر نه، مقتدای آن نماز که در لشگر یزید بخوانند شیطان است.

عجبا! ظاهر، گواه صادق باطن است، اما ببین که در میانه این نیست ها چگونه حقیقت گم می شود! و در این گمگشتگی و حیرت زدگی نیز سرّی است که اهل سرّ می دانند و لاغیر.

*****

دنیا صراط آخرت است و در آن، هرکسی با رشته حُب به امام خویش بسته است.

*****

عقل نهیب می زند که ای آرزومند، بیدار شو! دنیا صراط آخرت است، و اگر تو را چشم بود، می دیدی قیامتت را که در این عرصه بپا شده است! اگر اینجا با حسینی، آنجا نیز با حسینی و اگر اینجا با یزید، نیک بنگر، آنک یزید است که تو را به سوی جهنم امامت می کند.

*****

شیطان جاذبه های دنیایی را زینت می دهد تا آدمی زاده، را بفریبد... اما این فریب در نفس توست. شیطان تنها بر اغواشدگان با که در نفس توست زینت می بخشد.

*****

ای وای از لقمه های گلوگیر دهر! دهر هرگز بر مراد سفلگان نمی چرخد. این مکر لیل و نهار است که ما را می فریبد تا در دهر طمع بندیم... امر در دست آن جلیل است که جز مشیت مطلقه او، اراده ای در جهان نیست.

*****

 

آری! این انگاره ای است که شیطان دینداران را به آن می فریبد. روزها و شب ها می گذرند و او می پندارد که فراموشش کرده اند... اما در زیر آسمان مگر جایی هم هست که از چشم مرگ پنهان باشد؟

 *****

تیرها می بارند ... تا بین ما و حیات دنیا را، هر چه هست، ببُرند و رشته توکل ما را محکم کنند و ما را به یقین برسانند و سر آنکه آتش بر ابراهیم گلستان می شود نیز یقین است.

*****

تن چهره ایست که جان را ظاهر می کند، اما میان این ظاهر و آن باطن چه نسبتی است؟ آنان که روح را مرکبی می گیرند در خدمت اهوای تن، چه می دانند که چرا اهل باطن از قفس تن می نالند؟ تن چهره جان است، اما از آن اقیانوس بی کرانه نَمی بیش ندارد، و اگر داشت که آن دلباختگان صنمِ ظاهر، حسین را می شناختند.

*****

جذبه عظیم را که از درون ذرات تن، جان را به آسمان لایتناهی خُلد می کشاند که نمی توان دید... اما تن را از آن همه، جز رعشه ای نصیب نیست. این رعشه، رعشه مرگ است؛

*****

قدم صدق هرگز بر صراط نمی لرزد؛ حُرّ صادق بود و از آغاز نیز جز در طریق صدق نرفته بود... احرار را چه بسا که مکر لیل و نهار به دارالاماره کوفه می کشاند، اما غربال ابتلائات هیچ کس را رها نمی کند و اهل صدق را، طوعاً یا کرهاً، از اهل کذب تمییز می دهد...

*****

مردانگی و وفا را کجا می توان آزمود، جز در میدان جنگ، آنجا که راه همچون صراط از بطن هاویه آتش می گذرد؟

دیندار آن است که در کشاکش بلا دیندار بماند، و گرنه، در هنگام راحت و فراغت و صلح و سِلم، چه بسیارند اهل دین، آنجا که شرط دینداری جز نمازی غراب وار و روزی چند تشنگی و گرسنگی و طوافی چند بر گرد خانه ای سنگی نباشد.

*****

آری انسان امانتدار آفرینش خویش است و عوالم بیرونی اش عکسی است از عالم درون او در لوح آینه سانِ وجود.

*****

طوفان کربلا، طوفان ابتلایی است که انسانیت را در خود گرفته و آن کرانه های فراغت، سراب های غفلتی بیش نیست. انسان کشتی شکسته طوفان صدفه نیست، رها شده بر پهنه اقیانوس آسمان؛

*****

انسان قلب عالم هستی و حامل عرش الرحمن است، و این سیاره، سیاره عشق است.

*****

اینجا پهنه اختیار انسان است و آسمان عرصه جبروت، و امر تکوین در این میانه تقدیر  می شود... آه از بار امانت که چه سنگین است!

*****

عالم همه در طواف عشق است و دایره دار این طواف، حسین است. اینجا در کربلا، در سرچشمه جاذبه ای که عالم را بر محور عشق نظام داده است.

*****

شیطان اکنون در گیر و دار آخرین نبرد خویش با سپاه عشق است و امروز در کربلاست که شمشیر شیطان از خون شکست می خورد؛ از خون عاشق، خون شهید.

*****

تن در دنیاست و جان در آخرت؛ یاران یکایک جان بر سر پیمان ازلی خویش نهاده اند و بال شهادت به حظیره القدس کشیده اند، اما پیکر خونینشان، اینجا، این سوی و آن سوی، شقایق های داغداری است که بر دشت رسته است.

تن در دنیاست و جان در آخرت، و در این میانه، حکم بر حیرت می رود... روز به نیمه رسیده است و دیگر چیزی نمانده است که کار جهان به سرانجام رسد.

*****

نماز، روح معراج نبی اکرم است، و او بی اهل کسا به معراج نرفت. نماز از او قبول نباشد که با هر تکبیری حجابی را می درد آن سان که با تکبیر هفتم دیگر بین او و خالق عالم هیچ نمانَد و از شما قبول باشد که نمازتان وارونه نماز است؟ عجبا! حباب را ببین که چگونه بر اقیانوس فخر می فروشد!

*****

سدره المنتهی، مرزدار قلمرو فرشتگان عقل است، عقل بی اختیار. اما قلمرو آل کسا، ساحت امانتداری و اختیار است و جبرائیل را آنجا بار نمی دهند که هیچ، بال می سوزانند.

*****

اما چه دشوار می نماید طی این عرَصات! آنان که به مقصد رسیده اند می گویند میان ما و شما تنها همین  « خون» فاصله است.

*****

مردانگی و وفای انسان نیز به تمامی ظهور یافت و آن قامت مردانه عباس بن علی با دستان بریده بر شریعه فرات، آیتی است که روح از این منزلگاه نیز گذشته است و عجیب آن است که آن باطن چگونه در این ظاهر جلوه می کند.

*****

دستان عباس بن علی قطع شده بود که آن ملعون توانست گرز بر سر او بکوبد. اما تا دستان ظاهر بریده نشود، بال های بهشتی نخواهد رُست. اگر آسمان دنیا بهشت است، آسمان بهشت کجاست که عباس بن علی پرنده آن آسمان باشد؟

*****

فرشتگان عقل به تماشاگه راز آمده اند و مبهوت از تجلیات علم لدّنی انسان، به سجده در افتاده اند تا آسمان ها و زمین، کران تا کران به تسخیر انسان کامل درآید و رشته اختیار دهر به او سپرده شود.

*****

شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر است در جهانیفراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد

*****

سلام برقدمهایی که در وادی مقدس طوی( فاخلع نعلیک ) راشنیدند .

*****

سلام برجسمهای پودرشده و آمیخته باخاک ، سلام برپیکرهای بی پلاک وسلام برپلاکهای بی پیکر 

*****

 سلام برقمقمه های لب تشنه ،

*****

 سلام برسربندهای قناسه دیده ،

*****

 سلام برتفنگهای بی فشنگ ، سلام برهفت شهرعشق

*****

سلام بردوکوهه و فکه ، سلام برطلائیه و شلمچه ، سلام برهویزه ودهلاویه ، سلام برکرخه و اروند ، سلام برجزیره مجنون ، و سلام بر...

*****

آری سلام برتوکه مرابه حضورطلبیدی

*****

اکنون آمده ام تادروادی طوی ( قالوا بلی ) ی ِتورابه تماشا بنشینم . به من بگوکدام وصف والایت راشرح دهم و کدام خصیصه ات رابازگوکنم ؟

*****

می خواهم درهمین جا ، درهمین وادیمقدس، غیرها رابگذارم و بگذرم . تونیزبه کمکم می آیی ؟

*****

ازچه بگویم ؟ آخرمنی که اسیرهواهای نفسانی خودگشته ام ، منی کههدفم راگم کرده ام  ، برای مطالعه زندگی تو نیزوقت ندارم . دیگرحتی فرصت اندیشیدنبه تورا ندارم !

*****

اصلا ازمیان این همه انسان،  چرامراخواندی و به مهمانی خودکشاندی؟!

*****

اما نه ! لحظه ای درنگ کن ! بگذاربگویم که من با همه وجوداین خوشیها ناخوشم ! بگذاراعتراف کنم که دیگرازخودم خسته شده ام من درهواهای نفسانی خودگمشده ام . بگذاریدبگویم که من ازازدحام شهرو خیابانهای مملوازآدم نماهای آن بریده ام .

*****

به من بگوییدهویت گم شده ام راازکجا بیابم که دوباره گم نشود ؟

*****

من درجستجوی آن سرچشمه ، فراز و نشیب زندگی ات راکنکاش کردم وتفسیر زندگیت راسطرسطرخواندم و درهرسطرش فضیلتی یافتم .و بالاخره یافتم بعدازپاکیازگناه ، اخلاص ، همان غربالی است که اگراعمالم رادرآن بگذارندهیچ چیز برایم باقینمی ماند.

*****

وای برمن !

وای که فاصله من و تو چقدرزیاداست !

امااکنون که مرابه حضورطلبیدی نخواه که بادست تهی برگردم . چرا کهخودشما گفتید « مانیت کرده ایم شماکه خانه می روید با دست خالی نباشید » بگو چه کنم؟ ازکجاشروع کنم ؟

*****

می خواهم درهمین جا ، درهمین وادی مقدس غیرهارابگذارم و بگذرمتونیزبه کمکم می آیی ؟

*****

کمکم کن تاهمین جا خانه دلم راخانه تکانی کنم و تمام در و پنجرههایش رابه « الله » مزین کنم کمکم کن که درکشور دلم فقط «الله» فرمانروایی کند و بس، که اگرچنین شود دیگرهیچ چیزبرایم بی معنانخواهدبود.

*****

شقایق آزاده است و تعلقی ندارد. در دشتهای دور، لابه‌لای سنگها می‌روید

و به آب باران قناعت دارد تا همواره تشنه باشد و بسوزد. داغدار استو گلبرگهای سرخش را

نیز گویا به خون آغشته‌اند.

شهید نیز آزاده است و فارغ، قانع، تشنه، سوخته دل و داغدار وغلطیده در خون...

*****

تقابل عقل و عشق آخرین منزلی است كه سالكین مقصد ولایت را گرفتارمی‌كند.

 


مطالب مشابه :


کد آهنگ دفاع مقدس (شهید وشهادت )برای وبلاگ

کد آهنگ دفاع مقدس قالب وبلاگ | طراح قالب : پیچک | Weblog Themes By : Pichak.net .




با خلبانان قهرمان دفاع مقدس در ایران

با خلبانان قهرمان دفاع مقدس سلام دوستان این وبلاگ جهت معرفی و قالب هاي دفاع مقدس




شعری زیبا

دفاع مقدس. دفاع مقدس. صفحه اصلی| عناوین مطالب| تماس با من | قالب وبلاگ| قالب های پیچک.




جملات شهید آوینی 2

وبلاگ جامع دفاع مقدس. جبهه فرهنگی شهدای گمنام قم جملات شهید آوینی 2 ***** طـــراح قالب.




مناطق عملیاتی (دوکوهه )

وبلاگ جامع دفاع مقدس. جبهه فرهنگی شهدای گمنام قم مناطق عملیاتی (دوکوهه ) دو طـــراح قالب.




جملات زیبای شهدا

وبلاگ جامع دفاع مقدس. جبهه فرهنگی شهدای گمنام قم جملات زیبای شهدا . طـــراح قالب.




برچسب :