كاظم خان قوشچي

نوشته شده توسط دكتر سيروس برادران شكوهي   
كاظم داشي<?XML:NAMESPACE PREFIX = O />يك صخره درشت.از آخرين فلاخن پيش از دعاي نوحمفتون، انارستان1در محيطي چون ايران، دل در واقعيت‌ها بستن و پاي در حصول خواسته‌ها فشردن راه دراز دارد و رنج بسيار. اينست كه از ابتدا آرزوها را در خيال پروردن و آن را  در نهان و خفا طلبيدن دل مشغولی روزمره ودائمي مردم اين سرزمين است. چنين است رمز خيال پروري و خيال پردازي ايراني جماعت در آثارو معاصر ديروز و امروز. با اينكه خواسته‌ها به ظاهر رويايي و سحر‌انگيز مي‌نمايد اما درواقع ريشه در ابتدايي­ترين نيازهاي روزمره انسان اين آب و خاك دارد و به ناچار براي مصون ماندن از ظلم و احجاف طبقاتي و چماقدران حاكمان و تمام خواهان زورگو و چشم كور، جسم و جان آمال و آرزوهاي دور خود را در صعب‌ترين مواضع پنهان داشتن تاحدي كه حتي براي خودي نيز اين  آرزوها دست نايافتني نمايد مگر به ياري شاهبال خيال و آرزو. ابتدايي­ترين نياز زندگي اجتماعي كشتن و هشتن زن و مرد ، درين پهن دشت است. اما در فراخناي تاريخ ايرانشهر درحالي كه گروه گروه زنان به سان پرندگان بهشتي در اندروني كاخ حاكمان و مالكان خوش مي‌خراميدند دريغا كه بدنه اصلي جامعه از داشتن نياز زندگي محروم بودند و انتخاب زن ايده آل از آرزوهاي دور و ديرپاي مردم ندار بوده وهست. اين است اسرار مگو و خونين مضامين ديوان‌ها و سروده‌ها و دوبيتي‌ها و غزل­ها. چنين است كه بعضي‌ها تاريخ ايران زمين را تاريخ مذكر نوشته‌اند و مردم ساده دل و پاكباز بدنه جامعه اولين وطبيعي‌ترين نياز حيات خود را جز به صورت «شاه‌ماهي» و «شاه‌پري» جز در افسانه‌ها نپنداشته‌اند كه بايد در درياها و يا در آسمانها جستجو كرد و براي نيل به هر يك يا كشتي نوح را بايد پارو زد و يا سوار بر قاليچه افسانه‌اي بود. باز دريغا كه پارو، و كليد هر دو نزد از ما بهترين و سردمداراني است با عمله واكره ظلمه.از اين رو فقرا و ضعفا و مردم در بند، منجيان و قهرمانان را به خود مي­خوانند. اما قهرمان­ها نيز به نوبه خود تنهايند و آگاه كه يكدست صدا ندارد. پس بايد يار هم بود و دست‌ها را به هم پيوند داد هر چند در قاموس حاكمان مسلط «حرامي» خطاب شوي و در جايي و چاهي كمين كني كه به موقع به سان عقاب و لاچين پنجه در جان و مال عمله و اكراه دشمن اندازي و كشتي­اش را در گل‌نشاني و مردم و رعيت دربند مانده را، رهاسازي و به دادشان رسي و راه دستيابي به قلب دشمن را آموزي كه همه اين مقابله خيز‌يها،  هم پايي و هم ياري را مي‌طلبد. اين چنين است كه «حرامي» به «حرامي‌لر» و «قيرخ» به «قيرخلار» «چهل­تنان» بدل مي‌گردند و نيز بايد به موقع چون كبوتر سبكبال بود از اين روست محل و دژشان «گورچين قلعه» نام مي‌يابد. در برهه‌اي از زمان دهقان ساده اما شجاع رعيت محال «انزل» قراء (قوشچي، قره‌باغ، قره‌قشلاق، خان تختي، نجف آباد، قالقاچي، گورچين‌ قلعه) و....را با خود همراه ساخته و در نقطه مرتفعي چون ساحل غربي «درياچه چي چيست» مابين بندر «قوچي» و «گلمانخانه» موضع گرفته به سان فانوس دريايي در فراراه انسانهاي ره گم كرده اروميه و بنادر «گلمانخانه» و «شرفخانه» و.... شاهد و ناظر ماجراهاي تاريخي مي‌شود و اوراقي چند از تاريخ معاصر اين ديار، را به خود اختصاص مي­دهد. چنين شنيده‌‌هايي  را دهها سال با داستانهايي از «اسماعيل آقاسميكو» «كاظيم خان» «گردنه قوشچي» «خان تختي» «قريه شكريازي» مقتل سام­خان سردار ارشد اميرارشد قراداغي«قراچه داغي»، در گوش دل داشتم و آرزومند ديدارشان تا: پنجشنبه 9 آذرماه 1377.ساعت8 صبح پنجشنبه نهم آذرماه يكهزار وسيصد و هفتاد و هفت به بهانه مطالعه ميداني واحد جغرافياي تاريخي به همراه دانشجويان دوره دكتراي تاريخ دانشگاه تبريز آقايان داريوش رحمانيان و مقصودعلي صادقي گنداني و در معيت استاد محقق دكتر يوسف رحيم لو بعد از ديدار «گوورقلعه، قلعه گبر، قلعه تورو» تبريز كه شرح و تفضيل اين قلعه تاريخي را اين زمان بگذار تا وقت دگر راهي مقصد شديم كه از پس دههاسال شنيده‌ها به عينيت نشنيد و روايت‌ها به درايت.در راه از شهركهاي صوفيان»،«سيس»،«بنيس»،«شندآباد»«خامنه»،«داريان»،«بندرشرفخانه» و شهرهاي «شبستر» و «طسوج» گذشتيم كه روزگاري من خود انس و الفتي با اين آبادي­هاي ساحل و كوهپايه‌اي داشتم. سالها و ماهايي كه سراسر غم غربت بود و رنج سفر، مي‌سوختم و مي‌ساختم مگر آموزگاري آن هم در غربت جز اين است؟ آري رد مي­شدم درحالي كه در خشت خشت كوچه باغهاي خيالم گذشته‌هايم را جستجو مي­كردم و مرده خاطراتم را درحال احيا، خودم را مي‌ديدم كه با چه حرارتي از اين دبستان به آن دبستان از اين روستا به آن روستا راه افتاده‌ام تا آموزگاران را جهت هم صدايي با معلمان كشور كه براي استيفاي حقوق تضييع شده خود در پايتخت تبريز به پا خاسته بودند، به هم صدايي فراخوانم چرا كه در اين خيزش و اعتراض بود كه زنده ياد «دكترابوالحسن خانعلي» را در تهران در ميدان بهارستان تير زدند و به شهادت رساندند. اخطار رئيس ژاندارمري وقت را در دبستان چهار كلاسه «امير كبير» شبستر مي‌شنيدم كه: «نگران ناخن پاهاي خود هم باش» از محله «سي وسه بيگ= سيس‌بي»و از مقابل كوچه و خانه مخروبه «ميرزاعلي معجز» آن شاعر بيدار زمان گذشتم و خطاب و عتاب مسوولين وقت را به ياد آوردم كه «مبادا بار ديگر پيشنهادي مبني بر نامگذاري مدرسه‌اي به نام (معجز) نمايي والا....» كنار آرامگاه بسيار محقر شيخ محمود شبستري لحظاتي درنگ كردم. درش قفل بود و سرايش بي نور تا باغ و كاريز =كهريز «حاجي بهرامي» آن بازرگان خير و تناور و نيكنام شبستري پيش رفتم، استاد دكتر محمدتقي زهتابي را ديدم كه بعد از گلگشت سحري، لب چشمه مشتي آب بر صورت مي‌زند و مشتي دگر نوش جان مي‌كند و نفس تازه مي‌كند و باز راه مي‌افتد و خود را به دامنه كوهها نزديك مي‌سازد و چشم به قله‌ها دارد. دريغ از مرگ نابهنگامش كه ناچاري شاهد قبرش باشي با اين سروده نقر بر لوح سنگ قبرش:وئريب سعادتيمي آلميشام فلاكتي من   بوتون جهانا ده ييشمم اينان بوحالتي منهميشه لايلا­لار­يندان يادديمدا دير آنامين   كه ساتميام قيزيلا خلقيمله شرافتي من2و چه زبان حال گوياي صادقانه راه و زندگي‌اش.حاج مسيب درخشاني:از آن نقطه، دورادور «بنيس» را ديدم. هنوز هم مشعل پرفروغي كه زنده ياد حاج مسيب درخشاني با دست آموزگاران و دبيران ومديران دلسوزي چون جناب محمود نوالي آن روز استاد ارجمند فلسفه امروز دانشگاههاي تبريز، بل ايران و جناب غفور رحيمي، و زنده ياد قشقايي  برافروخته بود فروزان است. دبيرستاني كه در زمان خود از بسياري از پژوهشكده و آموزشكده دانشكده‌ها‌ي امروزي كامل­تر و مجهز­تر بود. آن مرد حلوافروش دروازه دولت تهران را افتتاح دبيرستان در كنار آن مرد نامدار تاريخ فرهنگ آذربايجان و بل ايران، علي دهقان، باز ديدم حلوا فروشي كه از بركت نيات و اعمال خيرش امروز نه تنها عكس قاب گرفته­اش در هر دكان و كسبه آويزان است بل نامش جاودان و خرد و بزرگ به روح پرفتوح آن مرد ساده دهاتي درود مي­فرستند و يادش را گرامي مي‌دارند- علمي كه بر افراشته همچنان به دست حاجي نجف بياضيان‌ها در احتزاز است و آن دبيرستان امروزه به پايمردي زنده ياد حاجي بياضيان به شعبه‌اي از دانشگاه پيام نور تعالي يافته شده و شعشعه آفتاب علم و دانش در شهرستان شبستر بوده و خواهيم بود و اين علم همچنان برافراشته باد- راهم را به سوي «خامنه» در پيش گرفتم اما زنده ياد «گل فشان» را هم كه در توسعه و تصميم فرهنگ نوين قريه و قصبه جان فشاني‌ها را نيز ياد آوردم.  شهر خامنه در شهر «خامنه» خانه پدري شيخ محمد خياباني ونيز اولين منزل خود را در پي چهل و اند سال باز جستم وتاثري يافتم . لحظه‌هايي دنبال نگاهي شدم كه خاطره‌اش را هنوز دردل دارم به دنبال نگاه حسرت آلودي به همراه كوچه‌هايي كه يك قلب باصفا داشت و يك قلب باوفا.....

 

داريان«داريان» را از پس دهها سال چون گذشته با «تنگه» زيبا و دور نماي بي‌كرانش چون آن بازرگان نيكنام و معمار بنيانگذار دهها مدارس روستاهاي ارونق و انزاب، حاج مهدي درياني، جاودانه يافتم. با مدير خليق و شفيق خود جناب عبداللهيان سلام و عليك و ديدار كردم. از كوچه­هايش گذشتم و منزل بعضي دوستان را چون غلام انداچه، عبدالحسين ناهيدي آذر، علي پور صادق را دق الباب كردم. با خبر شدم كه صمد اين هفته به دريان مي آيد. كنده­اي در كوره افسرده جان افكند. زندگي را شعله بايد برفروزنده/ شعله ها را همه سوزنده. كوزه­ام را از چشمه­اش پر آب كردم و گذشتم اما چه حالي. قريه «تيل» را با طبيعت زيبايش پيش رو داشتم. از پي دهها سال از جاده طولاني­اش گذشتم دريغ از «آقاخاني فتحي»3 با چه علاقه­اي استقبالم مي‌كرد. نام آن مرد فرهنگ دوست ياد باد. در گوشه باغي پوشيده از درختان آلبالو با برگهاي خزان زده زعفراني رنگ، كنار جوبي به صبحانه نشستيم طبيعت «تيل» هنوزهم زيباست.   طسوج «طسوج» براي من هميشه شهر تاريخي است. حضور بيت­الله جمالي، آن پير فرهنگ، شاهد زنده اين مدعا. او را در اين دبستان و آن دبستان، در اين مجلس و آن مجلس، بالاخره در هرجا و مكاني كه نام فرهنگ فرهنگي دارد مي‌پرسم و مي‌جويم معلوم مي‌شود كه در سالن مدرسه گلشن راز» همراه با ميهمانان «شاعيرلر مجلسي» تبريز دربزرگداشت ميرزاعلي معجز مشغول سخنراني است و ضمن سخنراني محله شاعر را به نام «معجزمحله سي» و نيز نام مدرسه‌اي را به نام شاعر پيشنهاد و اعلام مي‌دارد كه با احساسات شديد حاضرين مواجه مي‌گردد.اسم شريفندرعليمعجز تخلصدرسنهاولماز دخي بير كيمسه يه بوندان گوزل نام و نشان4 امكان ديدار نيست تا او را در خانه معلمان تبريزي مي‌بينم كه در بحبوحه اعتصاب معلمان سراسر كشور كه منجر به قتل دكتر خانعلي شد فرهنگيان تبريز او را با 580 رأي بطور مطلق به رياست فرهنگ استان انتخاب مي­نمايند. او حتي در مقام رياست نيز آموزگاري بيش نيست، آموزگار دلسوز كه حكم كيميا دارد. اينك عمر پر ثمرش از نود گذشته. مانده‌اي صد سالي اگر صد سال ديگر هم بمان.از كنار قراء «چهرگان» «چشمه كنان» «توپچي»، «قزلجه» «غلمانسرا» گذشتم بار ديگر از وراء دهها سال از قريه «مزرعه» ارونق تا «غلمانسراي» انزاب گذشتم.يك آن خود را در سايه جناب فتح اله فضل اللهي رياست دلسوز و پركار و مسئول فرهنگ وقت يافتم كه با راننده زحمتكش­اش «خليل» چشم بر من دارند كه از بازرسي دبستان­هاي «كافي الملك» و «كوشك» و «كوزه كنان» مي­آمدند استقبال كرده و گزارش دادم: جناب آقاي فضل اللهي رياست محترم فرهنگ ارونق و انزاب تشريف فرمايي آن جناب را به دبستان شش كلاسه «خوشگو» خير مقدم عرض نموده به استحضار عالي مي رساند كه...با صلابت از بغل پله ها گذشت.مي­خواستم به خنده درآيم ز اشتباهاما خيال بوداي واي جواني­ام5از ميدان ورودي «سلماس» به طرف «خان تختي» پيچ خورديم. در دوازده كيلومتري جاده سلماس- اروميه- درسينه سنگي كوه «صورت بورني= سورآت بورني» خان تختي، از قراء محال «انزل»، نقشي را (كه يكي از فتوحات اردشير اول و شاهپور اول در ارمنستان را تداعي مي­كند) 6حجاري كرده­اند كه بسيار پر معني است و نشان از عبرت و زهرخند تاريخ. از جاده فرعي تازه آسفالت جاده اورميه و سلماس، جاده قره باغ كه بيشتر به جاده نظامي مي­ماند تا جاده ماشين رو معمولي، پرسان­پرسان پيش مي­رويم. جاده خلوت است وسر راست با مناظره زيباي روستاهاي «قره باغ» و«سلطان احمد» و «قره قشلاق»

 

قران قيه لر (سنگهاي درشت)مي دانيم كه قلعه «قيرخلار» در شصت كيلومتري شمال اروميه در كنار قريه «گورچين قلعه» جاي دارد و گفته­اند كه داشلار، ازدور چون يكپارچه مي­نمايند، در شبه جزيره­اي كه در گذشته كاملا جزيره بوده واقع هستند كه به فاصله يك كيلومتري ساحل و در عميق­ترين نقطه درياچه با بيش از 35 متر ارتفاع و با ايفاي نقش بزرگي در تاريخ سياسي معاصر از دور نمايان مي­شوند واي چه سهمناكند اين (قران قيه­لر)

 

قريه گورچين قلعهاز چند باريكه كوچه مانند كه ره به ميدان قريه «گورچين قلعه» مي برد گذشتيم. در ميدان قريه پيرمردي تكيه بر تنه درختي پاسخ سلامم را بلند پس مي­دهد كه: خوش گلمیسیز -  خوش آمده­ايد. در كنارش جا خوش مي­كنم و اينكه از تبريز آمده­ايم براي ديدن قلعه. مردم حول و حوش و دهات محال را از قتل و غارت محافظت مي­كرد كاظم خان ده خود، قوشچي، را رها ساخت دست عیالش را گرفت و به اين سنگ قناعت كرد كه مردم را حفاظت كند امروز چه؟ سري از پنجره مسجد پشتي برون آمد و يواشكي گفت آن پيرمرد را ول كنيد كه حواس درستي ندارد و دهنش لق است. عجب! خداحافظ عمو «خداحافيظ». پسرش كلبه گاسيم (كربلايي قاسم ) هشتاد ساله ...كه با آموزگار جوان ده- حيدري- نام خوش وبش    مي­كنيم پيرمرد هنوز چشم به ما دارد، عجب آدم­هايند!در اين منطقه آب شيرين حكم كيميا دارد بايد گشت ويافت. اما آموزگار ده اصرار دارد وتا ظرف آب ما را پر نكرده آرامش ندارد. آموزگاران شمعي هستند در روستاها، مباد كه خاموش شوند. مسير شبه جزيره را طي مي­كنيم تا به دامن «كاظم داشي» مي­رسيم.

 

قلعه قرخلار اينست قلعه قرخلار =چهل تنان. قلعه يك در «قلعه گورچين» كه مرد قهاري چون هلاكوخان امپراطور صحرا نوردان قسمتي از خزائن و دفائن خود را در اين جزيره مستقر ساخت. كسي چه مي­داند كه اينهم آرزو و خيالي بيش نباشد چرا كه خواسته دست نيافتني و ناپيدا، شيرين­تر.نماد هيئت قلعه كم از «قلعه بابك» نيست شهرت «قلعه بابك» مديون قهرمانانه زيستن و ايستادن در مقابل دشمن و گردانه مردن بابك برابر خليفه است تا عظمت قلعه­اش. براي خودداري از تكرار مكررات شرح دقيق قلعه را بايد از كتاب «قلعه های تاريخي آذربايجان» نوشته بهروز خاماچي قلمزن علاقه­مند و دوستدار قلعه­ها و كوههاي آذربايجان با ايلات و عشايرش و مؤلف كتاب­هاي متعدد از جمله «اوراق پراكنده از تاريخ تبريز»، «تبريز در ادبيات ايران و آذربايجان»، «آتش بر فراز تبريز»، «فرهنگ جغرافياي آذربايجان شرقي» و دهها مطلب در مورد «محلات قديمي و تاريخي شهر تبريز در شهرداري منطقه 3و8»، «بازار تبريز در گذر زمان» و...را خواند و ديد. ما نيز قريب هشتاد سال بعد از واقعه «كاظم خان» از قلعه بالا رفتيم. اما قبل از پرداختن به چند و چون قلعه، قلعه­بان را بايد شناخت. سرگذشت كاظم خان را بي­اينكه اززادگاهش ديدن كنيم نمي­توان با واقعيت منطبق ساخت هنوز نقش كوي و برزن و ده شهر، مولد و موطن در شكل­گيري بازيگران تاريخ چنانكه شايد و بايد مورد عنايت و مطالعه مورخان و محققان قرار نگرفته است. گردنه­ها و قلعه­ها و كوهها و غارها، تپه­ها و دره­ها را درساختن وپرداختن بازيگران تاريخ نبايد دست كم گرفت. هنوز هم خاطرات بسياري از قلعه چهريق از گردنه قوشچي و قريه قوشچي كه زادگاه طاغي و ياغي ما بر مظالم و محاكم جور زمان بود در يادها است. اين است كه  با يك بار ديدار از منطقه نمي­توان وصف آنهمه حوادث و وقايع  تاريخي منطقه را سر و سامان داد و كاظم خان را خوب شناخت. آخر آنهمه جذبه و عشقه آن سامان بخصوص نقاط دور و نزديك و زيبايهاي تماشايي قوشچي ما را به خود مي­خواند. اين بار ديگر درمعيت جناب دكتر رحيم­لو راهي آن ديار شديم.در شهرداري قوشچي با آقايان عبدلي شهردار و داداش پور رئيس شوراي شهر و تني چند از مردم بومي كه خاطرات و شناختي از كاظم خان داشتند ديدار كرديم و پذيرايي شديم كه لطفشان زياد. در معيت آقاي محبوب داداش پور دبير دلسوز و رئيس شوراي وقت قوشچي از خانه و بازماندگان كاظم خان ديدن كرديم. لحظه­هايي با آقاي بهرام كاظمي نوه دختري كاظم خان كه در واقع از نظر شباهت تالي كاظم خان هست ديدار كرديم و حرفها زديم و چندين قطعه عكس به ياد بود اين ديدار برداشته و خداحافظي نموده و راه افتاديم.حالي داشتم.منيم حاليم پريشاندي، آغلارام (مستفاد از سروده هايي در باره كاظم خان)ساعاتي از ظهر گذشته بود. در گوشه يكي از تاكستانهاي محل سفره پهن كرديم. آبان ماه بود. خداوندان باغها به روال سنت پسنديده ولينعمتي باغها را كاملا لخت وخالي نساخته­اند تا اگر پرنده و رونده­اي به اميدي گشتي در باغ زد دست خالي و نوميد باز نگردد چنانكه آقاي احمدي راننده هيأت و اهل شكار و عاشق طبيعت ما با دامني پر از انگور سوخته از باد پائيزي سفره را پر بركت ساخت. آن دورها خانه باغچه كاظم خان بود و اين ورها قلعه خان و اينجا دفتر و دستك ما از راهيان تاريخ كه از بركت توضيحات داداش پور و سليمان جهانبخش و ديگران در باره كاظم خان و خانواده پيش روي ماست. راستي كاظم خان قوشچي كيست؟

 

كاظم خانپدرش مشهدي رضا كشاورزي بيش نبود خود در 1284 ه.ق / 1247 ش در روستاي قوشچي از توابع محال انزل، شهرستان اروميه، آذربايجان آن سالها و استان آذربايجان غربي اين سالها زاده شد. دوره كودكي و جواني او به رعيتي و كشاورزي گذشت. گويا زماني كدخداي قريه هم بوده، موقعيت خاص منطقه، بافت اجتماعي روستاهاي آن سال­ها فعال مايشايي خان­ها و مالكيندر گوشه و كنار منطقه­ها دريا و قلعه، كوههاي حول وحوش با قله­هاي سر به فلك كشيده عدم ارتباط دقيق و تنگاتنگ با مراكز قدرت دولتي خصوصيت طبيعت كاظم خان كه شجاعت و مقابله خيزي وتندي و تعصب در حفظ عرض ناموس را كه داشت مردم او را آرام نمي گذاشت. و به نوعي به گردنكشي وا مي‌داشت. اولين آزمون سركشي خود را در حمله عثمانيها به سال 1327 ه.ق /1288 ش نشان داد. زماني كه سالداتهاي روسي بعد از مقابله با عثمانيها در صدد خلع سلاح مردم منطقه برآمدند كاظم خان از تحويل اسلحه خودداري و در كوهستان مأوا نمود. در1335 ه.ق/1296 ش بعد از تخليه روسها از منطقه، آسوريهاي رانده شده از عثماني رو به منطقه مي‌نهند. در اين واقعه كاظم­خان ضمن رهايي بسياري از مردم «قوشچي» و «قره باغ» از قتل عام، عده‌اي از آنها را در جزيره‌اي كه موضوع اين مقاله است جاداده و حفاظت مي‌نمايد. سال 1336 ه.ق /1297 ش، ا ز  سويي سال بلاو قحطي و گرسنگي و از سويي تعددي و تجاوز فرصت طلبان بي رحم و سنگدل منطقه است كه دورهم جمع شده و اموال مردم را تاراج و تالان مي‌كردند. اما كاظم­خان با درايت خاص خود، از فشار قحطي بر مردم مي‌كاست. و از سوي ديگر زمان اوج گيري قضيه سميكو  بود كه بار ديگر اجبارا كاظم خان در جزيره موضع مي‌گيرد. اين بار نزديك به شش سال ‌اهالي و حدود 350 نفر با ياران و تفنگچيان خود مجبور به اقامت در اين جزيره سنگي كوچك با محيطي تقريباًسه كيلومتري مي‌شود. در حالي كه لحظه‌اي دست از مبارزه با ياغيان بر­نمي‌دارد تا جايي كه سميكو مي‌گفت: «كاظم خان به مثابه دملي است برگردنم و قدرت واكنش را از من سلب كرده است.» نهايت بعد از شش ماه درگيري با قواي اعزامي عبدالله خان طهماسبي فرمانده قوا و والي آذربايجان با اصابت تكه­هاي خمپاره‌هاي دولتي و به روايتي به واسطه انفجار بمب دست ساز خويش در پائيز آذر ماه 1302 خورشيدي در سن 56 سالگي كشته، ابتدا در سنگ و بعداً در قريه خود مدفون مي‌گردد.

 

خانواده كاظم خان سه تن ازچهارزن كاظم خان به نامهاي تمرلي، رفيعه‌خانم و فلك ناز قوشچي بودند. داراي دو فرزند پسر به نامهاي قاسم ومالك كه قاسم 85 ساله، آذر ماه 1377، هنوز در قيد حيات و ساكن شهر اروميه است و چندين دختر و دو نوه پسري از مالك به نامهاي بهمن و معصوم كاظمي9 كه بهمن كاظمي هفتاد ساله وسالم و سلامت و بسيار شبيه به كاظم خان، مقيم در حياط پدر بزرگ خود و به كشاورزي مشغول است. چنانكه بهمن هنوز هم در همان حياط باغچه‌اي كه روزگاري كاظم خان زندگي مي‌كرد مقيم است. حياط تقريباً با اطاق و بالاخانه‌هايي كه روزگاري محل زد و خورد كاظم خان با عمر خان از سركردگان و فرستاده سيمتقو بوده قسمتي به همان حال اوليه باقي و قسمتي نيز نوسازي شده است.

 

توصيف عماد الدين زكريابن محمد قزويني 682 ق 605 ه.ق مؤلف آثار البلاد از گورچين قلعهحال با اين شناخت مختصر از كاظم خان از سنگ بالا مي‌رويم «قلعه متين كوكر چنلق =كوكر جلبق =گورچين قلعه» و آن سنگي است بلند كه سه طرف او را دريا احاطه نموده و از طرف ديگر او در عهد قديم، سنگ‌تراشان، سنگ‌تراشيده راهي بر قله آن سنگ ساخته‌اند كه دو نفر توانند رفت، و نزديك قلعه، راه بريده و به دريا متصل ساخته‌اند كه بايد تير و تخته انداخته شود تا امكان عبور پيدا شود و در قله سنگ آبي است كه از سنگي معوج، متقاطر است و در آنجا، حوضي ساخته‌اند وآبش بسيار شيرين و خوشگوار. و چاهي از سنگ در قلعه كند‌ه‌اند بسيار عميق و آبهاي باران را كه بر قلعه مي‌بارد چنان كه جاري به ميان چاه مي‌شود. از عجايب آن است كه از دهن چاه با وجود اينكه يكپارچه سنگ است سنگي به قطر يك ذرع و نيم و به طول دو ذرع كنده در كنار چاه گذاشته‌اند. و از علامات معين است كه در ابتداي كندن چاه، اين سنگ را با اسبابي كه داشته‌اند از دهن چاه يكپارچه برداشته به كنار گذاشته‌اند. و محبسي غريب در قله كوه اين قلعه ساخته‌اند و آن چنان است كه چاهي به اندازه پنچ ذرع در كنار قله كوه كنده‌اند و از ته چاه به اندازه قامت يك مرد نقب زده‌اند. پس از آن ايواني بزرگ از سنگ كنده­اند و يك طرف ايوان را به نهايت قله رسانيده‌اند كه از آنجا تا پائين بيشتر از پانصد ذرع مسافت است و جاي سي نفر انسان در آنجا مي­شود. محبوسي را از اين چاه پايين مي‌اندازند. محبوس از آن راه داخل ايوان شده ناچار در آنجا قرار مي‌گيرد و به آب و ناني كه     مي­دهند قناعت مي كند.

 

مشاهدات ما از قلعهموقع ديدار ما پل چوبي كه به دستور كاظم خان تعبيه و سر ديركها  قيراندود شده و در خاك نشانده را مشاهده و از رويش گذشتيم. شايد هم انداختن ديركها و قيراندودي آنها كاري تازه از زمان­هاي بعد باشد. همه باقي و دست نخورده و سالم است ولي قراولخانه شكسته و ريخته و درهم فرو رفته است. از دو پايه سنگي مرمر سفيد مورد اشاره مؤلف تاريخ رضائيه نشاني نبود. سخت دنبال سنگ نبشته­هاي مرمرين دو پايه قلعه بوديم! به مانند صدها سنگ نبشته‌هاي بي­صاحب اين ديار و به همان خيال و آرزوي ديرينه دستيابي به گنج بادآورده همه را شكسته و انداخته و بعضي‌ها را با خود برده‌اند. آثار عمارات و ساختمانهاي چند و سنگ‌هاي بزرگ و تراشيده در پي و بناي قلعه هنوز قابل رويت­اند كه حكايت از عمارات و آثار ديدني اما همه مخروبه منهدم قلعه دارند. ما نيز چون محمد تمدن نويسنده «تاريخ رضائيه» در بدر به دنبال «سنگهاي مرمري سفيد و براق باعباراتي به خط نسخ خيلي زيبا ....»12 بوديم. اما جز حسرت نصيب­مان نشد. شايد اين دو نوشته هم به سان نوشته يكي از پايه­هاي درب قراولخانه در حين حمل به درياچه افتاده باشد. باز اي وطن، نگهدار آثار خود باش. حوض قلعه در ابعاد 5/2 متر و عمق 8 و 7 متر را خالي و خشك و پر از خس و خاشاك يافتم، چنانكه چكه قطره قطره آب زلال غار گنبدي شكل و حوض و مجراي آن را از اطاقك سنگي و هم از حداد خانه و تعميرگاه و كارگاه قايق سازي و توپ و باروت و فشنگ‌سازي اثري باقي نبود. همه شكسته وگسيخته و فروريخته، سر بر خاك سياه نهاده. روز و روزگاري ارمني‌ها، آسوري­ها، كردها، عثمانيها و دست اندركاران خارجه و داخله نامسئول در اين منطقه و ناحيه، آشوب و بلوا راه انداخته بودند. مردم بومي و رعيت همين قدر كه فرصت مي‌يافتند دست زن و بچه خويش را گرفته از گوشه‌اي در مي‌رفتند در چنين وانفسايي كه اسماعيل آقا انگشت در منطقه كرده13 هر كه را مي‌يافت دمار از روزگارش درمي‌آورد و بر دار مي‌كرد كاظم خان يگانه در قلعه را محكم ساخته و به قول پيرمرد روستاي «گورچين قلعه»، «رعيتي قوروردي» و مردم با استفاده از قايق‌هاي پارويي كاظم خان آذوقه و وسايل لازم خود و ديگران را از بندر شرفخانه تامين كرده و فرارياني را كه جانشان درخطر بود به وسيله همين قايق‌ها و با محافظت تفگچيان كاظم خان به تبريز مي‌‌رسانيدند. خود نيز همين باوربود.

 

ديدار سرهنگ كلبعليخان نخجواني با كاظم خان در سنگ پاسخ به خواسته سرهنگ كلبعليخان 14 فرستاده والي اروميه كه او را به توصيه كاپيتن «مسيو كود»15 كنسول انگليسي در تبريز به انقياد از «سميتتو» فرا مي‌خواند جز اين نمي‌يابيم «....گفتند چه عجب ما را ياد و سرافراز فرموديد؟ جناب سرهنگ ... اما من به قول وعده­هاي «سميتقو» كوچكترين ارزش و اطمينان قائل نيستم و در پاسخ به خواسته سرهنگ كلبعليخان فرستاده والي اروميه كه او را به توصيه قابل اطمينان هم نيستند درثاني من يك عده از اهالي ستمديده «قره باغ» و «انزل» را در اينجا محافظت مي‌نمايم. بدون من، اين اهالي پريشان و متفرق مي‌شوند و به علاوه اهالي اروميه اين جا را پناهگاه مطمئن خود مي‌دانند و به اطمينان اينجا از شهر فرار كرده و از غارت و كشته شدن به دست اشرار نجات مي‌يابند. وجود و اقامت من در اين شبه جزيره يك خدمت نوعي است من ابداً از محل و مسكن خود دست­بردار نيستم همين جا هم خواهم ماند تا ببینیم عاقبت چه خواهد شد»

 

سرانجام كاظم خاندريغا كاظم خان قلعه­بان و محافظ مردم به قدري در بالاي سنگ ماند تا امير لشكر عبدالله­خان طهماسبي آن كافر نعمت روباه صفت، عده‌اي را براي خلع و دستگيري او اعزام داشت. او تا آخرين لحظه رشيدانه دفاع نمود تا خونش در قلعه پاشيده شد.كاظم­خان نه رئيس ايل بود و نه فرمانده قشون. نه مالك بود نه والي. دهقان گمنام و بي سواد عامي و ساده دل اما جسور و تيزهوش و نترسي بود كه هرازگاهي سيل حوادث به سان صخره‌هاي درشتي از جا كنده و همراه مي‌آورد. كاظم­خان را هم سير حوادث اواخر دوره قاجار و پيش آمدهاي جنگ جهاني اول در اين گوشه از وطن نامدار و يادش را ماندگار ساخت. او با اقدامات متهورانه خود نامي پيدا كرد و در مقابل «سميتقو» كه بي رحمانه برخصم خود پنچه مي­انداخت و منطقه را جولانگاه خود ساخته بود و دولت مركزي و مسوولان امور در ايالات و ولايت كه يك سر و هزار سودا داشتند و هر يك درصدد بيرون كشيدن گليم خود از آب بود. او در فكر رعيت قراء حول وحوش خود بود. اينقدر هم همت و غيرت داشت كه غليرغم  فشارهاي نيروهاي داخله و يورش­هاي قهرآميز «سميتقو» و دخالتهاي مزورانه و نفوذي ‌نماينده انگليسي و برخورد مذبذبانه و خدعه آميز مسئوولان داخلي، خود را نباخت و با عده‌اي از روستائيان و كسان با وفاي خود، در همين قلعه «كوه سنگي كه برفراز آن مانند عقابي آشيانه خود را ساخته بود»17 همين قلعه كه بعدها به نام خود او مسمي گرديد مردانه در مقابل مهاجمان پاي فشرد تا قشون دولتي وارد شد آنگاه پاكدلانه به تيمسار سرتيپ امان الله ميرزا جهانبانی فرمانده قواي دولتي مساعدت كرد و دست در دست او بر عليه اسماعيل خان برخاست.

 

ديدار تيمسار امان الله ميرزا از كاظم خان قوشچيجهانباني تصميم گرفت كه شخصاً براي ملاقات ياغي مذكور عزيمت نمايد. اين عمل كه دور از حزم و احتياط به نظر مي‌رسيد بلافاصله پس از رسيدن قواي دولتي به بندر سنگ كاظم انجام گرفت. قواي نظامي كه در بندر سنگ كاظم پياده شده بودند پس از پياده شدن فرماندهي كل قواي آذربايجان احترامات نظامي را مرعي داشته و با هوراي متعدد خود از فرمانده خويش (....كه با كشتي آدميرال پهلوي) به معيت مرحوم سرلشكر روح الله جهانباني (كيكاوسي) و مرحوم سرتيپ حسين ميهن كه در آن موقع (1301ش) اولي سروان و دومي ستوان بودند و چند نفر ديگر به طرف سنگ كاظم عازم18 و تا پياده مي‌شوند استقبال مي‌نمايند. اين عمل باعث مي‌گردد كه كاظم ياغي تصور نمايد قواي بي‌اندازه زيادي در پناهگاه او پياده شده و هرگز قادر نيست كه علناً با آنان به مبارزه پردازد. به اين مناسبت با كليه نفرات خود به ارتفاعات بندر سنگ كاظم پناه برده و در خود بندر هيچگونه دفاعي به عمل نيايد. سرتيپ جهانباني به علت ممكن نبودن قواي زياد به همراهي خود و براي جلوگيري از خونريزي­هاي بدون فايده به همراه دو سه نفر نظامي بدانجا عزيمت كرده و به كاظم پيغام داد كه جهت پاره‌اي مذاكرات و ملاقات خصوصي به قلعه او رهسپار است. سرتيپ جهانباني پس از عبور از راههاي مشكل خود را به قلعه رسانيده در اطاقي كه از سنگ يك پارچه ساخته شده بود كاظم را در حالي كه با يك بمب روسي دستي بازي مي‌كرد در ميان تني چند از بستگانش ملاقات نمود. سرتيپ جهانباني در برخورد اوليه كاظم را كه به علت نگراني شديدش به هيچ وجه مايل نبود بمب را از خود دور سازد از بازي با آن بمب برحذر داشته او را متوجه نمود كه ممكن است اين عمل به نابودي او و كليه اشخاصي كه در آن جا حضور دارند منجر گردد ولي كاظم اظهار داشته بود كه اين از عادات ديرينه من است. سرتيپ جهانباني با خوشرويي در ملاقات به نامبرده گفت: اگر منظور دفاع  درمقابل ما چند نفر است احتياج به بمب دستي نيست. زيرا با يك اشاره شما كافي است نزديكان مسلح­تان كه در نقاط حساس گماشته شده‌اند ما را نابود نمايند. اين سخن در كاظم تاثير فراواني كرده و بمب دستي را به كناري گذارده براي مذاكره حاضر گرديد. سرتيپ جهانباني بدون مقدمه به او گفت: منظور دولت از اين اردو­كشي قلع و قمع سميتكو بوده و هيچ ارتباطي به او ندارد بلكه طرز رفتار و عمليات گذشته شما كه تحت تاثير اكراد قرار نگرفته­ايد، موجب نهايت تشكر اولياي دولت مي­باشد و اميد است كه مورد مرحمت هم واقع گردد. تنها منظور از پياده شدن در اين نقطه و ملاقات با شما اينست كه از سواران چريك شما كه خطوط و جاده‌هاي كوهستاني اين نواحي را به خوبي مي‌شناسند استفاده نموده و ما را راهنماي نمائيد.

 

كمك كاظم خان به قواي دولتي در قلع و قمع اسماعيل آقا كاظم كه از رفتار و كردارش معلوم بود شخص با استعدادي است و برخلاف ياغيان آن ناحيه خونخوار و سبع به نظر نمي­رسيد طرز ملاطفت و برخورد اوليه سرتيپ جهانباني در مشاراليه تاثير نموده و او راكاملا رام ساخت. به اين مناسبت در پاسخ گفت من تصور مي­كردم پياده شدن قواي دولتي در بندر سنگ كاظم براي حمله به قلعه و تسخير آن مي‌باشد اما تشريف فرمائي شما با يك نفر افسر و چند نفر سرباز در اين منطقه مستحكم مرا به مراحم دولت اميدوار ساخته و به گفته‌هاي شخص شما نيز نهايت اطمينان را دارم و از اين تاريخ كليه اتباع خود را به منظور راهنمائي قواي دولتي به اختيارتان مي‌گذارم و به آنها توصيه خواهم كرد كه اوامر شما را مانند دستورات من بپذيرند اما خودم در قلعه سنگ كاظم خواهم ماند19 من كاظيمام يئريم قالا   بالون گله بومبي سالا   اوزوم اولسم يولوم قالا  داشدير كاظمين يولاري20 سرتيپ جهانباني نظر به اينكه استنباط نمود كه مشاراليه در گفته­هاي خود صادق بوده و دوروئي نمي‌كند تقاضاي او را پذيرفته و با اعتماد كامل از هم جدا شدند. كاظم نيز بلاقاصله به قول خود رفتار كرد و اتباع خود را در اختيار قواي مختلط سرهنگ ابوالحسن خان پور زند قرار داد و در نتيجه راهنمائي­هاي دقيق اتباع كاظم ياغي بود كه سرهنگ مزبور توانست با نهايت سهولت و سرعت جاده­هاي كوهستاني ناحيه قره داغ را در كمترين وقت طي نموده و راه­پيمايي خود را با رسيدن به عمده قوا در قلعه چهريق به پايان رساند 21

 

ستون سنگ كاظمستون سنگ كاظم به فرماندهي سرهنگ پورزند (مرحوم سرلشكر پورزند) مركب از قسمتهاي زير بود:الف) پياده قزوين 900 نفر ب) گردان مرادي به فرماندهي شاه مراد خان كرد ج) سواران كاظم قوشچي د) تك اراده توپ صحرائي ابوخف ه) بهادران قزوين22  ستون سنگ كاظم موقيعت خاص را حائز بود زيرا تا سلماس مبناي عمليات اكراد بيش از چند فرسنگ مسافت نبود و بدين طريق همواره دشمن را تهديد مي‌كرد. اين ستون از دهم اسد (مرداد ماه) 1301 ش شروع به پيش­روي نموده و تدريجا گردنه­هاي قراباغ و قره وران و غيره را اشغال و از شنبه 15 اسد (مرداد) با دشمن تماس گرفته و خود را با زدوخورد تا ايستي سو (آب گرم) و زين دشت، قريه و محل اردوي عمرخان، مي‌رساند. جبهه ستون بيش از سه فرسنگ طول پيدا مي‌كرد به طوري كه سر هر ارتفاعي عده قليلي مستقر گشته بودند كه البته اگر دشمن سريع السير يا قوي در مقابل مي‌داشت دچار شكست حتمي مي‌گرديد چنانكه در ياغيغي و از طرف خان تختي كه دشمن به پست­ها حمله­ور گرديد آنها را مجبور به عقب نشيني به گردنه سماع نمود.پنجشنبه 18 اسد خبر فتح سلماس به فرمانده ستون رسيد و21  20 اسد با قواي خود وارد زين دشت (روستا و مقرعمر خان) و يكشبه 21 22 وارد قريه ممكان گرديده و در قريه مزبور خبر فتح چهريق واصل و 22 اسد (مرداد) ستون سنگ كاظم وارد شهر اروميه شد.23در يك لحظه قيام كردها قتل جعفر آقا شكاك در تبريز به پا خاستن اسماعيل آقا به خونخواهي برادر مقتولش و استقرار در قلعه چهريق، خالو قربان، خالو مراد، خالوكريم، خالو محمد عمر خان، خورشيد آقا هركي، سرانجام امير ارشد قره داغي در جنگ شكريازي بين قانلو دره (دره خوني) و سلماس، عمارت اوخارا (داش عمارت) اقبال السلطنه ماكويي و قصر باغچه جق، قيام شيخ محمد خياباني و حياط­هاي تجدد و باغ امير، حاج مهديقلي خان مخبر­السطنه هدايت، قيام لاهوتي و گلدسته­هاي مسجد سيد حمزه و صاحب الامر، عزيمت سرهنگ شيباني و سرتيپ امان الله ميرزاجهانباني به آذربايجان و تمركز قشون دولتي دربندر شرفخانه و مساعدت كاظم خان و سرانجام قضيه تخريب قلعه كه به قول اسكندر بيگ تركمان: پيك تيزگام اوهام را عبور و مورچه خيال را مرور برآن در نظر شيروان حوادث دور مي نمود. حركات عبدالله خان اميرطهماسبي و عاقبت عالي قاپوي تبريز و عبدالله خان به سرعت برق از نظرم گذشتند. آنكه فاتح بود برحق بود و آنكه مغلوب و منكوب، ناحق. هنوز هم كاتبان دفتر تاريخ برمبناي شكست و پيروزي و غالب و مغلوب قلم مي زنند! و چنين است برداشتهاي رسانه­هاي دولتي اين چنين از شاهكار وزارت جنگ و سران قشون متحدالشكل سردارسپه، بارهاي بار تجليل به عمل مي­آيد و تهنيتها وتقديرنامه­ها شرف صدور مي­يابند و سران قشون غالب شادي­ها مي­نمايند. اما مغلوبين و مخالفين را جز ياغي و طاغي و اشرار و اوباش نناميدند و رقم نزدند.اگر روزي تاريخ معاصر كرد به راستي نوشته شود جايگاه واقعي اسماعيل آقا و جعفر آقا و عمر خان و خورشيد آقا هركي، شيخ عبيدالله شمديني و ..... روشن و معلوم  خواهد شد. اما بعيد است كه كسي به توضيح و تبيين زندگي و افكار و اقدامات دهقان ساده اي برخيزد كه در مقابل امير تومان حاج شهاب الدوله مالك ده گورچين قلعه كه از صميم قلب مي­خواست او را به اورميه برده و در مورد نوازش و دلجويي....... به مقامات حكومتي و نظامي معرفي نموده و مقام ارزشمندي از حيث مادي و معنوي برايش بگيرد، مي گويد: آقا اولا من اين قدر مي دانم ديگر ايران انتظام نپذيرد و رضاخان كه امروز وزير الوزراء است، عمره مقصود او پادشاهي است، تو احمد شاه را بياور من هم اطاعت كنم ، بعد از اين هركس دهن تفنگ او با زورتر باشد كار را او از پيش خواهد برد اين قدر بدانيد من از اين سنگ بيرون نمي آيم تا خون من به اين سنگها پاشيده شود....»24شجاع مردي كه حتي كسي چون عبدالله مستوفي كه كمتر تحبيب و تمجيد آذربايجاني كرده ازيادداشتي بهره برده كه سراسر كاظم خان را تمجيد و تحسين مي كند: كاظم كه ...... معلوم بود شخص با استعدادي  است» «..... بر خلاف ياغيان آن ناحيه خونخوار و سبع بنظر نمي رسيد» ، «....تشريف فرمايي شما با يك نفر افسر و چند نفر سرباز در اين منطقه مستحكم، م


مطالب مشابه :


فرهنگي. گريم . سينما

makeup and hair - فرهنگي. گريم . سينما - وبلاگی برای گریمورهاوارایشگران وهمهء انهایی که به زیبایی




گریم در سینما

ايجاد دانشگاههاي هنري و آموزش فعاليت هاي وي رشد صنعت گريم کشور را وابسته به رشد علمي




افتتاح بزرگترين سالن اجتماعات دانشگاهي شمال كشور با حضور دكتر جاسبي در واحد ساري

اصلي ، لابي ها ، راهروهاي جانبي ، فضاي سن ، اتاق فرمان مجهز ، اتاق گريم دانشگاههاي




انواع شعر آشقي در زبان تركي

مي گريم و مي خندم/ اشكهايم را پاك مي كنم/ قرباني تو مي سايت اطلاعات تمام دانشگاههاي




آموزش جهان بينی زرتشت چيست؟

در اين نبرد روشنگرايان و فيلسوفهای بزرگی مانند ولتر، گوته، گريم، ديدرو دانشگاههاي




مهندسي هوافضا (Aerospace Engineering) چيست؟

رشته هوافضا در دانشگاههاي آموزش تخصصي گريم seasons in the sun عضو شو بازي كن جايزه




امربه معروف ونهی از منکربه تأسی ازسیدالشهداء(14)عملکردوزارت ارشاداسلامی درعرصه چاپ ونشر...(4)

در سمينار بين‏المللى دانشگاههاى باز در تهران 1377 زير كرم‏ها و گريم‏ها، چهره واقعى




كاظم خان قوشچي

دلسوزي چون جناب محمود نوالي آن روز استاد ارجمند فلسفه امروز دانشگاههاي گريم 30 - شمشيرم




برچسب :