"بررسی مقایسه ای عاشقانه های غادة السمان و سیمین بهبهانی"


بحث:
ادبيات زنانه :
ادبيات، از جمله ميراث تمدني بشر است كه زنان نقش بسزايي در شكل‌گيري و شكل‌دهي به آن داشته‌اند. موضوع اصلي ادبيات به عنوان شاخه‌اي از هنر و همراه هنر، به مثابه‌ي شاخه‌اي از معرفت اجتماعي بشر، انسان است، چه در وجه فردي و چه در وجه اجتماعي آن.
آنچه امروزه به عنوان ماحصل تلاش زنان براي اثبات هويت مستقل خويش در عرصه‌ي هنر و ادبيات در حال رشد و بالندگي است، جريان خاصي مي‌باشد با عنوان ادبيات زنانه. اين ادبيات كه عمر كوتاهي را درايران و سرزمين‌هاي عربي مي‌گذراند، داستان  تقريباً مشابهي را از نظر تاريخي و روند شكل‌گيري در عرصه‌ي دو ادب پشت سر گذاشته است.
از مهمترين دلائل شكل‌گيري اين نوع از ادبیات، آشنايي اديبان و شاعران قرن نوزده و بيست در دو زبان فارسي و عربي با نظام‌هاي حقوقي و مدني نوظهور در رابطه با مسائل زنان در آن جوامع است كه در واقع ريشه‌هاي آن را بايد در بسترهاي مناسب اين آشنايي كه پس از انقلاب مشروطه در ايران و همچنين نهضت اجتماعي وادبي در سرزمين‌هاي عربي ايجاد شد، جستجو كرد.(‌احمدي،1384: 11)

 
آنچه كه بايد به آن توجه داشت، اين است كه ادبيات زنانه، با مقولاتي چون از زن گويي و زنانه گويي متفاوت است که در ذیل به آن اشاره می‌شود.
تفاوت دو مقوله­ي از زن گويي و زنانه گويي با ادبيات زنانه :
از زن گويي، قدمت و سابقه­اي طولاني در ادبيات عربي و فارسي دارد و مي­توان رگه­هاي آن را در نخستين آثار بجا مانده در دو ادبيات مشاهده نمود؛ مثلا، در تغزّلي که «امرؤالقيس» بر معشوقه­اش مي­كند، به روشني مي­توان گرايش به « از زن گويي» را مشاهده كرد. اين روند؛ يعني، ابزار­وارگي زن، در ادبيات كلاسيك فارسي و عربي، همواره وجود داشته و اغلب لازمه­ي ادبيات تغزلي بوده است. زن، همواره مورد تغزّل شاعران قرار مي­گرفته و به عنوان يكي از اصلي‌ترين موضوعات وصف، در اشعار هر دو ادب فارسي و عربي مطرح بوده است، گرچه اين حالت در ادب فارسي، كمتر از ادب عربي مي­باشد؛ چرا كه در ادب فارسي، غزل مذكر، رايج بود و بعد از آن، وارد ادب عربي نيز شد، به طوري كه بسياري از بزرگان ادب فارسي، به مذكر تغزل مي­كردند.[1]
زن حتي در اشعار عرفاني نيز به عنوان اصلي­ترين ابزار و نماد، در اختيار شاعر قرار مي­گيرد و به گونه­اي بين معشوق زميني (زن) و معشوق آسماني، پيوند و امتزاج قرار مي­گيرد كه هنوز نيز صاحب نظران، بر سر تفكيك و تأويل اين نمادها از هم_ به زميني بودن و يا آسماني بودن - اختلاف نظر دارند.
«عارفان عقل را كه عنصري است مردانه، در راه شناخت حق، هزاران بار بيكاره و ناتوان خوانده‌اند و همه جا عشق را كه عنصري است زنانه، راه­ياب به بارگاه دوست به شمار آورده­اند كه اين خود حكايت از اهميت اين جنس در تحقق معرفت حق دارد.»(يزداني، 1386: 22)
اهميت اين موضوع، تا اندازه­اي است كه شيخ الاسلام عهد صفوي، كسي را كه زن را دوست نمي­دارد، انسان نشمرده و از عشق و محبت خالي مي­داند:
«هر كه نبود مبتلاي ماهروي                                                          نام  او  از  لوح  انساني  بشوي
دل كه فارق باشد از مهر بتان                                                         لته­ي حيضي به خون آغشته دان
سينه ­ي  فارغ ز مهر گل­رخان                                                        كهنه  انباني است  پر از استخوان
كُلُ مَنْ لَمْ يَعْشَقِ الوَجْهَ الحَسَنْ                                                         قَرِّبِ  الْجُّلَّ    اِليه   و    الرَّسَنْ»
                                                                                                       ( کاسب، ۱۳۷۵ : ۱۸۷)

با تمام اين احوال، از زن­گويي، در بيشتر موارد در ادبيات فارسي و عربي، دستاويزي بود براي تحقير و نكوهش جنس زن . ريشه­ي اين انديشه­ها را بايد در فرهنگ كهن سرزمين­هاي عربي و ايراني جست كه همواره زن، در آن موجودي پايين دست و فروتر از مرد بوده است؛ مثلا، فردوسي اين­گونه از زن سخن مي­گويد، سخني كه موجب نقد و اعتراض شديد شاملوي بزرگ نيز در دهه­هاي معاصر شده بود. فردوسي مي­گويد:
« زنان را ستایی سگان را ستای                                                 که یک سگ به از صد زن پارسای
زن و اژدها هر دو در خاک به                                                   جهان  پاک  از  این  هر دو  ناپاک به »
                                                                                              (فردوسی ، 1370، مج2: 482)
در شعر و ادبيات عربي نيز چهره­ي بهتري از زن را شاهد نيستيم؛ مثلا، «علقمة الفحل» يكي از اين شاعران جاهلي، با نگرش منفي در رابطه با زنان، از بي‌وفايي آنان دم زده و آن­ها را به ناپايداري در عشق، متهم مي­كند و مي‌گويد:
« فإنْ تسأَلوني  بالنِّساءِ  فإِنَّني                                                                بصيرٌ  بأَدواءِ النِّساءِ طبيبُ
إذا شابَ رأسُ المرءِ أوْ قَلَّ مالُهُ                                                                فَليسَ له مِنْ وُدِّهِنَّ نصيبُ»
                                                                                                      ( شيخو،1998، مج1: 172)
اگر از من درباره‌ی زنان بپرسی، من، طبیب دردهای زنان هستم و نسبت به زنان، بینا هستم. هنگامی که مردی موی سرش سفید می‌شود و یا از مالش کم می‌شود، از عشق زنان، بی‌بهره می‌ماند.
عرب جاهلي، اغلب از زن، به عنوان موجودي فريبكار و دل‌ربا كه همواره در پي خدعه و نيرنگ مردان است، ياد مي‌كند؛ مثلا، «‌مهلهل » به طور مستقيم به مكر و حيله­ي زنان اشاره كرده و جامعه­ي مردان را به بر حذر بودن از مكر آنان دعوت مي­كند:
« أنا أُوصيكَ مِنْ بَعدِي وصيةً                                                                  لا تأمنْ  إلي  مَكْرِ  الِّنساءِ
 مِنَ الِّنسوانِ بالَك  ثُمَّ   بالَك                                                                     لا تأمَنْ  و لَو  طالَ  المَداء
لا تَركُن لأُنثي طولَ عُمرك                                                                      و لو قالتْ نَزَلْتُ مِنَ السَّماء»
                                                                                                              (مهلهل، 1894: 22)
تو را سفارش می‌کنم که بعد از من، از فریب و حیله‌ی زنان، در امان باشی. از زنان بپرهیز و از ایشان ایمن مباش، اگرچه که فاصله‌ی تو با آن‌ها زیاد باشد. در طول عمرت به زن اعتماد مکن، اگرچه که بگوید من از آسمان آمدم.

امّا آنچه تأمل و تفحص بيشتری را می­طلبد، اين نکته است كه زن، در بعضي از متون مذهبي منتسب به بزرگان ديني نيز چهره‌ي بهتري از آنچه که در ادبيات كهن عربي و فارسي آمده، نداشته است و نوع تفكّر و تلقّي از او تغيير نكرده است. علي رغم اينكه اسلام و تعاليم آن، ملاك برتري انسان­ها را تقوي قرار داده و ارزش زن در اين مكتب تا به اندازه­اي بوده كه پيامبر، دختر گراميشان را «امّ ابيها» نام نهادند.
براي مثال، مي­توان به چند حكمت منتسب _ و البته در موضع ترديد_ به امام علي (ع) در نهج‌البلاغه اشاره داشت كه زن، در موقعيتي نه چندان مناسب، نسبت به آنچه كه در تعاليم اسلامي از آن سراغ داريم، قرار داشته است و گاه ­به اندازه‌ي يك ابزار در دست مردان سقوط مي‌كند:

«ألْمَرْأَةُ شَرٌّ كُلُّهَا وَ شَرُّ مَا فِيهَا أَنَّهُ لَا بُدَّ مِنْهَا .»( حكمت 238)
زن ،همه‌اش دردسر است و زحمت بارتر اینکه چاره‌ای جز بودن با او نیست.          
«غَيْرَةُ الْمَرْأَةِ كُفْرٌ وَ غَيْرَةُ الرَّجُلِ إِيمَانٌ . »( حكمت 124)
غیرت زن، کفرآور و غیرت مرد، نشانه‌ی ایمان اوست.
«الْمَرْأَةُ عَقْرَبٌ حُلْوَةُ اللَّسْعةِ[2].»( حكمت 61)
زن، به مانند عقربی است که نیشش شیرین است.


نگارنده معتقداست بايد نسبت به اصالت اين موارد، مطالعه­ي بيشتر و وسيع­تري صورت گيرد كه آن خود مجالي ديگر مي­طلبد و از حوصله­ي اين بحث خارج است.
اين نوع تلقي از زنان و بازتاب آن در شعر و ادبيات، تا قرن­ها ادامه داشته است، «اما با شروع تحولات ادبي بعد از مشروطه در ايران و همگام با آن بعد از نهضت ادبي در كشورهاي عربي، شكلی متمايز در نزد بعضي از شاعران مي­گيرد. اين شاعران در بسياري از اشعار خويش به مسائل زنان توجه ويژه نشان داده و به مسائلي چون تربيت، آموزش، اشتغال، مسائل اجتماعي و اعتقادي چون حجاب و غيره پرداخته­اند.»(محمدي، 1387: 1331)
در قلمرو ادبيات عرب، اين دسته از شاعران عبارتند از: احمد شوقي ، الشاعر القروي ( رشيد سليم الخوري)، ايليا ابو ماضي و در دوره‌ي بعد، جبران خليل جبران و در ايران نيز اين شاعران عبارتند از: اديب پيشاوري، بهار، عارف،عشقي، فرخي يزدي و بعدها  توللي ، احمد شاملو و  رشيد ياسمي و .... (امين پور، 1384: 414)
«اشعار اين شاعران پر است از مضامين اجتماعي متأثر از غرب. در واقع شاعران اين گروه بيشتر به جنبه­هاي ظاهري تمدن غرب در رابطه با مسائل زنان نگريسته و كمتر به اين نكته توجه داشته­اند كه آيا جامعه­ي آنان زيرساخت­هاي مناسب براي رسيدن به اهداف مورد نظر در رابطه با حقوق زنان را دارد و يا حتي امكان پذيرش اين اصول و خط مشي­هاي تعريف شده در اشعارشان از سوي خودِ جامعه­ي زنان وجود دارد يا خير. عدم شناخت كافي از زيرساخت­هاي اجتماعي و فرهنگي و اقتصادي جامعه مبدأ (جوامع اروپايي و آمريكایي) و عدم توجه به هنجارهاي فرهنگی و اجتماعي موجود در جامعه­ي هدف ( جوامع عربي) باعث شد نظرات مطرح شده در شعر بسياري از اين شاعران بسيار سطحي و غير قابل پذيرش باقي مانده و در حد شعارهايي كه تاريخ مصرفشان گذشته، با مرور زمان به دست  فراموشي سپرده شود.»(محمدي، 1387: 1332)
تفاوت اين گروه از شاعران با شاعراني چون نزار قباني _كه در ادامه او را به عنوان نماينده­ي جريان «زنانه گويي» در ادبيات عرب معرفي خواهيم كرد _اين است كه اينان به بيان مسائل مربوط به زنان، از زبان و ديدگاه مردان، همت گمارده­اند و اصراري بر همزاد پنداري و رخنه به درون و كنه روان زن ندارند و زبان و روايت اين اشعار، عمدتاً روايتي مردانه است، درست مانند آنچه كه با آن در نزد احمد شاملو و اشعار او در اين رابطه در ادب فارسي مواجه هستيم.
«در كنار مساله­ي «از زن گويي»، جريان «زنانه گويي» وجود دارد. زنانه گويي به آثاري گفته مي­شود كه عمدتاً از سوي شاعران و اديبان مرد در جهت همزاد پنداري و يا شخصيت پردازي و تلاش براي ورود به دنياي عواطف و رازهاي مگوي زنان در ادبيات خلق شده‌اند. اين مقوله با ادبيات زنانه كه زن، زبان و احساسات زنانه­ي خويش را به طور مستقيم در خلق اثر ادبيش به كار مي­گيرد، متفاوت است.»(همان: 1329)
همانطور كه گفته شد، نزار قباني _ شاعر مرد معاصر سوري_ را مي‌توان از جمله‌ي شاعراني دانست كه بسيار به زنانه گويي پرداخته است. دفاتر شعري او پر از اشعاري است كه از زبان زنان رنج ديده و محروم عرب بيان شده است. نزار مي­گويد: «زن روزي گلي بر گريبانم،انگشتري در انگشتم و رؤيايي زيبا در بسترم بود و سپس به شمشيري مبدل شده كه مرا نيز قرباني مي‌كند. زن اكنون در نظر من سكه­اي نيست كه لاي پنبه پيچيده شده باشد و كنيزكي نيست كه در مقصوره­ي حرمسرا منتظرم باشد و مسافرِ خانه‌اي نيست كه چمدان‌هايم را به آن ببرم و سپس مسافرت كنم.»(القبّانی،1364: 47)
اما اشعار نزار و ديگر شاعران هم‌گروه او، علي رغم اينكه بسياري از آلام و حقوق از دست رفته­ي زنان را بيان مي­دارد، هنوز نتوانسته است به كنه احساس و روان زن رخنه كند و تمامي رازهاي مگوي او را باز گويد و البته نبايد چنين انتظاري را از يك شاعر مرد داشت؛ چون مردان به هر اندازه هوشیار باشند، نمی ‏توانند به اسرار زنان احاطه یابند، اما ذكر اين نكته ضروري است كه آثار اين دسته از شاعران، خصوصاً نزار قباني، الگوي مناسبی شد براي آن دسته از زنان اديبي كه بر زنانگي آثارشان تأكيد داشتند. از اين ميان، مي­توان به سعاد الصباح اشاره كرد كه بسياري از آثار خود را با تأثير محتوايي و حتي زباني از نزار قباني سروده است.
از طرف ديگر، نمي­توان حتي به بسياري از آثار خلق شده توسط زنان، عنوان ادبيات زنانه را اطلاق كرد؛ چه بسا آثاري كه اگر نام نويسنده و يا شاعر زن بر روي آن  ذكر نشده باشد، خواننده­ي آن به هيچ روي درك نكند كه خالق اين اثر يك زن بوده است؛ به عبارت ديگر، احساس، زبان و زاويه‌ي ديد زنانه، الزاماً در همه­ي نويسندگان زن وجود ندارد.
بنابراين، اطلاق نام ادبيات زنانه، به اثري كه صرفاً خالق آن يك زن باشد، امكان‌پذير نيست. در ادبيات دو زبان، تعداد اين شاعران زن كه نمي­توان نام آن­ها را در حيطه­ي اين ادبيات گنجاند، بي­شمارند؛ مثلاً، در ادبيات فارسي، پروين اعتصامي را مي­توان از جمله‌ي اين شاعران نام برد. اگر برخي از اشعار پروين را استثناء كنيم، اغلب اشعار او روح و حتي زباني مردانه دارد و كمتر، آن زبان و زاويه­ي ديد مشخص زنانه، در آثار او به چشم مي­خورد. اين نكته را مي­توان در آثار شاعران و اديبان زن قبل از مشروطه، به نحو بارزتري مشاهده نمود كه حتي در شعرشان همچون مردان، به وصف خال و ابروي كمان و گيسوي كمند معشوق مرد خود، مي‌پرداختند. در واقع، تصور چنين ويژگي­هایي براي معشوق مرد، چيزي جز سلطه­ي محض انديشه­هاي مرد سالارانه در ادبيات نبوده است، تا اندازه­اي كه زنِ شاعر، به خودش جرأت وصف معشوق خود از منظر يك زن را نمي­دهد.
به طور كلي، «در شعر فارسي چهره‌ي واقعي زن، نخستين بار در شعر فروغ فرخزاد تصوير شد. او بي‌آنكه خود بخواهد ادبيات زنانه را پي ريخت وبا تك گويي دروني و ذهنيّت و زبان زنانه، جهان فردي خود را در شعر معنا بخشيد. اگرچه پيش از فروغ، در شعر ژاله عالمتاج قائم مقامي نيز چهره‌اي متفاوت از زن ايراني تصوير شده بود ولي بايد در نظر داشت كه مهمترين ويژگي اشعار فروغ زنانه بودن آن است، زني شاعر براي نخستين بار تجربه‌هاي اندوه‌بار يك زن، درد دل‌ها، اعتراض‌ها و گلايه‌هايش را به زبان شعر سرود.»(كراچي، 1383: 111)
بعدها، شاعران دیگري از جمله سيمين بهبهاني راه او را ادامه دادند. در ادب عربي نيز بايد نازك الملائكه را از پيشگامان اين نوع از ادبيات برشمرد، اما سرآمد اين نوع از ادبيات را بايد غادة السمان سوري دانست. «در ميان شاعران عرب خانم غادة السمان نخستين شاعري است كه از اصطبل جانوران اهلي عرب بيرون آمد و اسب سركش عربي را در صحراي گسترده و پرنور عرب رها كرد.»( السمان، 1385: 17)


زندگي و آثار سيمين بهبهاني :
سيمين خليلي معروف به سيمين بهبهاني، در سال 1306 در محله‌ي همت آباد تهران، پا به عرصه‌ي حيات نهاد.(يوسفي، 1385: 20)
پدر و مادر او، هر دو از روشنفكران و نويسندگان عصر خود بوده كه در رقم زدن بسياري از جريانات اجتماعي و فرهنگي، نقش سازنده‌اي داشته‌اند.
با اينكه سيمين تحصيلاتش را در رشته‌ی حقوق قضايي به پايان رسانيد، اما به خاطر عشق وافرش به تدريس، به شغل معلمي روي آورد.(بهبهاني، 1370: 29)
او در مقدمه‌ي مجموعه‌ي رستاخيز مي‌گويد: «تدريس برايم حكم هوا را پيدا كرده بود، بدون آن نمي توانستم زندگي كنم.»(بهبهاني، 1335: 5)
پس از بازنشستگي، به چاپ و نشر آثار خود همت گمارد. از مهمترين آثار او عبارتند از: جای پا، رستاخیز، سه تار شكسته، چلچراغ، دشت ارژن، يك دريچه آزادي و ...

 
زندگي و آثار غادة السمان :
«غادة السمان در 1942 در دمشق متولد شد. پدرش، مرحوم دكتر احمد السمان، رييس دانشگاه سوريه و وزير آموزش و پرورش بود. او تحصیلات دانشگاهی را در رشته‌ی ادبیات انگلیسی از دانشگاه سوریه به پایان رساند و فوق لیسانس خود را در دانشگاه آمریکایی بیروت و دکترای ادبیات انگلیسی را در دانشگاه لندن گذراند. درسال 1977 مؤسسه‌ي انتشارات غادة السمان را تأسيس كرد و تنها آثار خود را در آن چاپ مي‌كند و جز اين فعاليتي تجارتي ندارد.»( فرزاد، 1380: 203)
از مهمترين آثار او مي توان البحر يحاكم سمكة، الرغيف ينبض كالقلب، أشهد عكس الريح، الحب من الوريد الی الوريد  ... را نام برد.

 
تأملي در مفهوم غزل و تغزّل و ابعاد آن در حوزه‌ي ادبيات معاصر :
غزل در اصطلاح شعرای فارسی، شعری است بر یک وزن و قافیه، با مطلع مصرّع که معمولا بین پنج تا دوازده بیت می‌باشد و گاهی به پانزده بیت و به ندرت به نوزده بیت می‌رسد.(همایی، 1361: 124)
اما از لحاظ معنی، آنچه امروزه ملاک غزل بودن شعر محسوب مي‌شود، در درجه‌ي اول موضوع شعر است، نه قالب ظاهري آن؛ به دیگر سخن، اگر شعري از لحاظ فني به صورت غزل و از لحاظ معنی در موضوعی غيراز عشق گفته شود، غزل نيست.(مؤتمن، 1355: 63)
تغزل نيز غزلي است كه در ابتداي قصيده مي‌آمد و از نظر ساختار و درون‌مايه، تفاوت‌هايي با غزل داشت. «در تغزل غالباً وصف معشوق و يا وصف طبيعت و پديده‌هاي آن (باغ، بهار، خزان، پرندگان، گياهان، شب، صبح) يا وصف مي و لوازم آن (درخت رز، شراب‌، باده پيمايي) و مضامين نظير اين‌ها ديده مي‌شود اما اكثريت با همان وصف معشوق است. »(شميسا، 1380: 42)
در دوره‌ي معاصر، مرز بين غزل و تغزّل، نسبت به آنچه كه در قديم مرسوم بوده است، تا اندازه‌ي زيادي از ميان رفته و معنا و مفهوم تاريخي غزل و تغزّل، دچار دگرگوني شده است و به عبارتي مي‌توان هر يك از ويژگي‌هاي ياد شده در اين قسمت را براي هر دو موارد غزل و تغزّل متصوّر شد. در اين مقاله نيز هر جا نامي از غزل برده مي‌شود، منظور همان تغزّل و يا به طور كلّي شعر عاشقانه است .
 
بررسي ويژگي‌هاي ساختاري و زباني عاشقانه‌هاي سيمين و غادة:
قالب و وزن: تحّول، ويژگي بارز كار بهبهاني است. «او با ابتكارات خويش، قالب كمابيش محتضر و به اصطلاح «مرده‌ي» غزل را چنان زنده مي‌كند و به آن چنان اعتلايي مي‌بخشد كه با شعر نيمايي پهلو مي‌زند. »(دهباشي، 1383: 189)
مهمترين تحول او، در توليد و به كارگيري اوزان جديد در غزل فارسي بوده است. سيمين اين فرايند را به صورت بسيار ساده و در دو مرحله‌ي اساسي شكل مي‌دهد:
گرفتن يك پاره از كلام عادي و روزمره ؛
تكرار كميّت و كيفيت آن پاره.
بدين ترتيب، « با چهار بار تكرار، يك بيت پديد مي‌آيد كه هر بيت را مي‌توان به دو مصراع يا نيم مصراع متساوي بخش كرد. نكته‌اي كه بايد به آن توجه داشت اين است كه تطابق اين بيت‌ها با افاعيل عروضي كاملاً اتفاقي است؛ از اينجاست كه وزن‌هاي تازه‌اي مي‌تواند پديد بيايد كه به هيچ وجه در عروض سنتي سابقه نداشته است.»(ابومحبوب، 1387: 109-110)
 در رابطه با غاده بايد گفت: مهمترين و بارزترين ويژگي عاشقانه‌هاي غاده از نظر «قالب»، اين است كه او شاعري است كه در قالب شعر سپيد، شعر مي‌سرايد. در رابطه با «وزن» نيز آن چيز كه در عاشقانه‌هاي غاده بارز و روشن است، اين است كه عاشقانه‌هاي او در وزني آزاد و فراتر از اوزان «شعر حر» در عربي سروده شده است.
«أَهذا أنْتَ حقّاً؟/أَتَأمَّلُكَ وَ أبْحَثُ عَنكَ فيك/فلا أجدُكَ!.../أينَ مَضَيتَ دونَ أن تَمضِيَ كَيفَ مَضَيتَ دونَ أن تَمضِيَ؟/اَرى عَينَيكَ،شَفَتَيكَ،[3] ذِراعَيكَ2 جَسَدَكَ/وَ لكِن أينَ اَنتَ؟/آه كَم اَفتَقِدُكَ ،أينَ أنتَ؟/اَحبَبتُ فيكَ العَبيرَ لا الزّهرَةَ../النّبضَ لا الجَسَدَ/حَفيفَ الرّيحِ3 عَبرَ اَغصانِكَ/لا الجِذعَ الخَشَبيَّ/اَحبَبتُ فيكَ الحُلمَ، الحُلمَ، الحُلمَ/فَكَيفَ اِغتَلتَهُ؟..»(السمان، 1996: 25-26)
به راستی آیا این توایی؟ در آرزوی توام و تو را در تو می‌جویم اما نمی‌یابمت، کجا رفته‌ای بی‌آنکه رفته باشی، چشمانت و لبانت و بازوانت و جسمت را می‌بینم اما تو کجایی؟ چقدر تو را گم کرده‌ام! کجایی تو؟ دوست دارم در تو بوی خوش را و نه شکوفه را، نبض را و نه جسم را، وزش باد را لابه لای شاخه‌هایت و نه تنه‌ی خشک را، دوست دارم در تو رؤیا را، رؤیا را، رؤیا را، پس چگونه آن را کشته‌ای؟

واژگان سیمین و غادة: مهم‌ترین ویژگی واژگان سیمین، سادگی و روانی و غیر مهجور بودن واژگان و آشنایی شنوندگان شعر او با واژگان به کار گرفته شده است، همانگونه که ابومحبوب معتقد است: «واژگان سيمين اغلب واژگان عادي و بسيار رايج زبان است. وي هيچ تمايلي به واژه‌هاي نامأنوس و بيگانه و ناآشنا نشان نمي‌دهد. به همين دليل است كه زبان خود را به كلام عادي نزديك كرده است و حتي اغلب با گزينش واژگان، از نظر نحوي به عاميانه گويي متمايل مي‌شود.»(ابومحبوب، 1387: 341)
براي مثال، به رواني و سادگي واژگان اين بيت اشاره می‌کنیم:
« خرمن  زلف من  كجا؟ شاخه ي ياسمن  كجا ؟              قهر ز من چه مي كني ؟ بهر تو همچو من كجا ؟»
                                                                                                       (بهبهاني، 1385:  345  )

در مورد واژگان شعر غادة بايد گفت: واژگانی که غادة در عاشقانه‌های خود به کار می‌گیرد، واژگانی امروزی، روزآمد و گاه مدرن است وبخش عمده‌ای از واژگان، در معانی اصلی خود به کار رفته‌اند و در این میان شاید واژگانی وجود داشته باشد که استعاره از چیزی باشند، اما کلیت شعر، بازگشت به سوی حقیقت است و به طور کلی، «شعر غادةالسمان شعري روشن و ساده است، به دور از هرگونه پيچيدگي در روند كلام. در حقيقت مي‌توان نوعي ويژگي سهل و ممتنع را در آن يافت.» (مدني، 1385: 73)
علاوه بر اين، بسياري از واژه‌هاي عاشقانه‌هاي غاده، اسامي خاص و يا عام مي‌باشد از این میان می‌توان به اسامي مكان‌ها همچون: غرناطه، المناره، كنكورد، دمشق... و یا اسامي اشخاص همچون: سند باد، هاملت، شكسپير، بدر شاكر، شاطرحسن، دون كيشوت...و یا ابزار نویسندگی همچون: مرکب، دوات، قلم، دفتر، کتاب وغیره اشاره کرد.
برای آشنایی بیشتر با کارکرد واژگان در عاشقانه‌های غاده، شعر «عاشقة منفیة الی الحریة» را ذکر می‌کنیم که می‌توان بسیاری از این ویژگی‌های یاد شده را در آن مشاهده کرد:

«إذا كُنتَ رائِدَ فَضاءٍ[4]/ أدعوكَ إلى قَمَري/ سَيَستَقبِلُكَ فِي المَطارِ السَّندبادُ وَالرُّخُّ وَالجِنّيُّ وَالشّاطِرُ حَسَنٌ/ وَبَقیَّةُ أصدِقائي، وَسَيُهديكَ عَلاءُ الدّينِ  فانوسَهُ السِّحريَّ/ وَ بِساطَ الرّيحِ وَسَأروي لَكَ حِكايَةَ إمرَأةٍ،/ حاوَلوا قَصَّ[5] أجنِحَتِها، وَنزفَت فِي الظُّلمَةِ سِرّاً./ وَ مِن يَومِها تَعَلَّمَتِ التَّحليقَ مِثلَكَ... وَمِن يَومِها صارَ/ الفَضاءُ سِجنَها،/وَالحُرّيَّةُ مَنفاها ...»(السمان، 1999: 16)
اگر فضانورد بودی، تو را به سیاره‌ام فرا می‌خواندم. در فرودگاه، سندباد و سیمرغ و جنی و شاطر حسن و بقیه‌ی دوستانم، به استقبالت می‌آمدند و علاء الدین چراغ جادو و قالیچه‌ی پرنده‌اش را به تو هدیه می‌کرد و من حکایت زنی را برایت روایت می‌کردم که بال‌هایش را بریدند و مخفیانه در تاریکی خونش را ریختند و از آن روز، چون تو، پرواز را آموخت و از آن روز، آسمان، زندانش شد و آزادی، تبعیدگاهش.

تركيبات اشعار سیمین و غاده: از نظر تركيب‌سازي، هنر سيمين در اين است كه گاه تركيبات و واژگاني كه بار شاعرانگي كمتري دارند را با مهارت و استادي تمام و تسلّطي كه بر واژگان دارد، به نفع  شعريّت غزل‌هايش به كار مي‌گيرد. تركيب‌هايي مانند: تب تب، تيك تاك، دنگ دنگ، تاپ تاپ، قول و قرار و ... در اشعار او به وفور ياد مي‌شوند.(يوسفي، 1385: 159)
براي نمونه، اين بيت را ذكر مي‌كنيم:

« تب تب تب طبلي مي كوفت در شاهرگ توفان ها          خط خط خط كج راهي بود در معركه ي باران ها»
                                                                                                        ( بهبهاني، 1385: 967)

در مورد ترکیبات عاشقانه‌هاي غاده نيز بايد گفت: تركيبات او در عاشقانه‌هايش، در يك نماي كلي، شاهكار محسوب نمي‌شوند، اما نوع نگاه او به جهان و كشف لحظه‌هاي شاعرانه از وراي اين تركيبات را بايد يكي از امتيازات شعرهايش دانست. او از واژگان و تركيب آن‌ها با هم، تصاويري بديع و تازه خلق مي‌كند كه در نوع خود بسيار جالب مي‌باشد. تركيبات او داراي بار حسّي بالايي مي‌باشد؛ مثلا، به تركيبات موجود در اين عاشقانه اشاره می‌کنیم:

«اَفتَتِحُ الضَّوءَ بِكَ/ وَ اَشهَدُ بِانهِياراتِ اَكواخِ وَطَني .../ وَ شَظايا  زَمَني/ وَ بِلَيالِي الغُربَةِ في فنادق القَطاراتِ/ اَشهَدُ بِالتَّشَرُّدِ/ وَ عَزفِ المُتَوَحّدينَ فِي المَحَطّاتِ/ اَشهَدُ بِالقَتلِ وَ الدَّمعِ الاَسوَدِ بِالكُحلِ.../ اَشهَدُ بِالبومِ اللَطيفِ وَ بِحِبري/ وَ اَوراقي وَ خَواتِمي وَ قيتاري»(السمان، 1992: 7)
 با تو در به نور می‌گشایم و گواهی می‌دهم به سقوط خانه‌های سرزمینم و ترکش‌های زمانم و به شب‌های غربت در کوپه‌های قطار، گواهی می‌دهم به آوارگی و به صدای ساز تک نوازان در ایستگاه‌ها، به کشتار گواهی می‌دهم و به اشک سیاه چشمان سرمه کشیده، گواهی می‌دهم به جغد مهربان و به دواتم و به برگه‌هایم و انگشترم و گیتارم.   
«أكواخ وطن»، «شظايا زمني»، «ليالي الغربة»، «البوم اللطيف» و ... همه تركيباتي هستند كه در پي رنگ عاطفي اين عاشقانه، نقش خود را به خوبي ايفا كرده‌اند.
جمله و نحو در اشعار سیمین و غاده: آن چيز كه در بررسي غزل‌هاي سيمين به چشم مي‌خورد، اين است كه بيشتر جملات اشعار سيمين، با فعل همراه است :

«بيا ، بيا كه به سر باز هم ، هواي تو دارم                             به سر هواي تو دارم ، به دل وفاي تو دارم»
                                                                                                           ( بهبهاني، 1385: 158)

بيشتر افعال به كار گرفته شده در شعر سيمين، از نوع جملات غيراسنادي مي باشد. «جايگاه كاربردي اينگونه جملات عمدتاً خيزش  و حركت و پويايي است.»(يوسفي، 1385: 161)
این بیت، نمونه‌ی بارزی از پویایی و دعوت به تحرک در شعر سيمين است:

«عشق دوباره مي رسد ، شور و طلب دوباره كن                   مايه نماند اگر تو را ، وام بساز و چاره كن»
                                                                                                         ( بهبهاني، 1377: 175)

نکته‌ی قابل توجه دیگر در رابطه با عاشقانه‌های سیمین، آن است که گاهی نیز فعل بنا بر ضرورت‌های مختلف، حذف می‌شود که شامل حذف افعال به قرینه‌ی لفظی و یا معنوی است. نمونه‌ی بارز آنچه که گفته شد، حذف افعال در این اشعاراست:

« و نگاه كن به شتر آري كه چگونه ساخته شد باری / نه ز آب و گل كه سرشتندش  ز سراب و حوصله پنداري»( بهبهانی، 1385: 969)
و یا:
« قسم به انجير و زيتون كنايتي آسمانی                            كه باغ مي­سوزد از تب ،فغان از اين باغباني»
                                                                                                                      ( همان : 975)
در بررسي جمله و نحو درعاشقانه‌هاي غاده، آن چيز كه بيش از همه به چشم مي‌خورد، فصاحت و بلاغت كامل شاعر در عاشقانه‌ها و آشنايي با قواعد صرفي و نحوي كلمه و كلام مي‌باشد. ويژگي ديگر جملات غاده درعاشقانه‌هايش، اين است كه شاعر، بنابر اقتضاي مضمون و هارموني اشعارش، به تناوب در كوتاهي و بلندي و همچنين تكرار جملات در اشعارش كوشيده است.

«أحبّك/أحبّك, أحبّك, أحبّك/أعرفك جيّداً على حقيقتك وأحبّك/لا واحة لي غير قحطك/لا امان لي غير غدرك/لا مرفأ[6] لي غير رحيلك/لا فرح لي غير خيانتك/لا سلام لجرحي غير خنجرك/أحبّك , كما انت /افتقدك , كما انت/أقبلك كما انت ...»(السمان، 1996: 85-86)
دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم، تو را به خوبی می‌شناسم و دوست دارمت. زمین خشک تو، تنها آبادی من است. نیرنگ تو، امنیت من است. کوچ از تو، لنگرگاه من است. خیانت تو، موجب شادمانی من است. خنجر تو، تنها مرهم برای زخم من است. آنگونه که هستی دوستت دارم. همانگونه که هستی از دستت می‌دهم و همانگونه که هستی می‌پذیرمت.

علاوه بر صنعت تكرار و كوتاهي و بلندي جملات، حذف افعال به قرينه‌ي معنوي و يا لفظي، از ديگر ويژگي‌هاي جمله در عاشقانه‌هاي غاده مي‌باشد؛ براي مثال، اين شعر را از غاده ذكر مي‌كنيم كه ويژگي‌هاي ياد شده در آن بارز است:

«وَ لَم تَكُن حَقّاً تَسكُنُ البَحرَ/كُنتَ تَسكُنُ لُعبَةَ السُّلطَةِ .../وَ لَم تَكُن حَقّاً بَريئاً[7] كَعَناصِرِ الطَّبيعَةِ كُنتَ مُدَنِّساً كَكُلِّ القادَةِ وَ العُظَماءِ/وَ لَم تَكُن حَقّاً حَبيبَ الغاباتِ[8] وَ الطّيورِ/كُنتَ حَبيبَ النّفوذِ وَ التّمَلّكِ/وَ لَم ... وَ لَم ... وَ لَم...»(همان: 32)
به راستی که تو ساکن دریا نیستی، تو بر ملعبه‌ی قدرت سکونت داری و تو مانند عناصر طبیعی، پاک نیستی، تو هم مانند همه‌ی رهبران و بزرگان، آلوده‌ای و به درستی که تو دوستدار جنگل‌ها و پرندگان نیستی، تو دوستدار نفوذ و تملکی.

 
تخيّل: آنچه در رابطه با تخيّل در عاشقانه‌هاي سيمين قابل بيان است، اين است كه اساساً سيمين در عاشقانه‌هاي خود از تخيّلي نه چندان ژرف استفاده مي‌كند؛ به عبارت ديگر، استفاده از زبان روزمره و واژگان و تراكيب نه چندان دور از ذهن، مجال تخيّل عميق و مداوم را به شاعر نمي‌دهد؛ براي مثال، اين قطعه كه شاعر فقط در مصرع آخر آن، رو به تخيل مي‌آورد و صبوري را به اشتري مست تشبيه مي‌كند:

« فرجام تو شد ز گريه ، کوري، كولي!                                         تركيد  دلت  ز  تاب  دوري ،  كولي!
 ديديش  هميشه  رام  و اين  بار  ببين                                            بد مستي يِ اشتر صبوري ، كولي! »
                                                                                                        (بهبهاني، 1385: 675)

اكثر عاشقانه‌هاي سيمين، با حداقل تخيّل كه براي رسيدن به شاعرانگي در هر متني لازم است، همراه مي‌باشد؛ از اين رو، ارتباط مخاطب با عاشقانه‌هاي او، ارتباطي سخت و ديرياب نخواهد بود؛ گرچه در برخي موارد، اشعار او از تخيّلي عميق و گاه تودرتو  و دير فهم نيز برخوردار است.
بر خلاف عاشقانه‌هاي سيمين، اغلب عاشقانه‌هاي غاده، از تخيلي عميق برخوردار است؛ به عبارت ديگر، شعر او از عنصرتخيّل، به بهترين وجه ممكن استفاده نموده است؛ تخیّلی که در راه بیان مقصود ذهنی شاعر، مرزهای معمول را می‌شکند و تا آنجا که بتواند با مخاطب ارتباط صمیمانه برقرار کند، پيش مي‌رود؛ براي نمونه، قطعه‌ي عاشقانه‌ي «حنان النسيان» است که شاعر با استفاده از تخيّل بي‌حد و مرز خويش، عشق را با كوچك‌ترين موجودات طبيعت پيوند زده و تصويري بديع و زيبا مي‌آفريند، تصويري كه با عشق شاعر نيز پيوند مي‌خورد:

«ما ألطَفَ العَناكِبَ!/ مَا الّذي كُنتُ سَأفعَلُهُ بَعدَ فِراقِكَ،/ لَو لَم يَأخُذ عَنكَبوتُ النِّسيانِ بِيَدي/ وَ يُحيكُ[9] عَسَلَهُ حَولَ جُرحي؟» (السمان، 1999: 21)
عنکبوتان چه مهربان‌اند! بعد از دوریت چه می‌کردم اگر عنکبوت فراموشی دستم را نمی‌گرفت و با بزاغش پیرامون زخمم تار نمی‌تنید؟

تخيّل وسيع و عميق اين عاشقانه، باعث شده است كه شاعر، روايت تنهايي خود را به خانه‌هاي عنكبوت نيز كشانده و در عالم خيال، عنكبوت را مي‌بيند كه با بزاغش، زخم‌هاي او را مرهم مي‌نهد. از اين دست تخيّل ژرف و به تمام معني شاعرانه، در عاشقانه‌هاي غاده، بسيار به چشم مي‌خورد.

بررسي محتوايي تغزّل‌هاي سيمين و غادة:

در ابتدا ذکر این نکته ضروری است که تحولات پدید آمده در دو شعر عربی و فارسی با هم تشابه فراوانی دارد که این امر به سبب نزدیکی فکری– فرهنگی و مشابهت وضعیت سیاسی و اجتماعی این ملت‌ها بوده است؛ زیرا عوامل مشترکی در این خیزش ادبی بین ایرانیان و اعراب، نقش داشته است و دگرگونی ادبیات در این دوره‌ها، نزد هر دو ملت، زائیده‌ی بیداری سیاسی – اجتماعی و فکری این ملت‌ها بوده است. عمده ی این دگرگونی‌ها‌، به طور یکسان در مضمون شعر و موضوع ادبیات هر دو ملت رخ می نماید.(خسروی، 1387: 32)
از این رو، در رابطه با بررسي و تحليل محتواي عاشقانه‌هاي سيمين و غادة، به عنوان دو تن از موفق‌ترين عاشقانه سرايان دوره‌ي معاصر، بايد گفت: هرگاه سخن از عاشقانه‌هاي معاصر به ميان مي‌آيد، بايد دامنه‌ي مضامين آن را علاوه بر موضوعات سنتي در عاشقانه‌هاي پيشين - كه لزوماً عاشق و معشوقي كلاسيك و از جنس زميني و يا آسماني در آن مطرح بود- در گستره‌اي وسيع‌تر متصور شد و در حيطه‌هاي مختلفي چون اجتماعي، وطني و حتي سياسي، آن را بررسي نمود و از اين منظر، ويژگي عاشقانه‌هاي دو شاعر در اين حوزه‌ها بررسی خواهد شد.

 
تغزل ناب: تغزّل ناب كه عمده‌ي آثار تغزلي موجود در ادبيات سنتي از آن نوع است، عاشقانگي را در اوج نشان مي‏دهد و معشوق، عمدتاً از جنس زميني و يا عرفاني است كه البته نوع دوم آن را كمتر در اشعار سيمين سراغ داريم. در عاشقانه‌هاي غاده نيز به ندرت گرايش به سوي معشوق فرازميني وجود دارد.

به طور كلي، ويژگي‌هاي عاشقانه‌هاي ناب در آثار سيمين و غاده را می‌توان در موارد زير خلاصه کرد:

الف- روح زنانه‌ي عاشقانه‌ها: بهبهانی ویژگی‌ها و خصائص انسانی را در انحصار یک جنس یا گروه خاصی از مردمان نمی‌داند، او می‌خواهد زن و مرد را بیرون از قفس تنگ تعاریف زنانگی و مردانگی ببیند و بشناسد؛ از همین‌رو، نیک و بد، زشتی و زیبایی، وفا و پیمان شکنی زن و مرد را در کنار یکدیگر گنجانده است؛ به دیگر سخن، از آغاز کار شاعری تا به امروز، زنانگی هرگز محبس ذهنیت بهبهانی قرار نگرفته است. بهبهانی به اعتبار زن بودنش، طبعاً منظر و رویکردی زنانه در عاشقانه‌هایش دارد. او با تصرف کامل در بنیان غزل، به زن، به عنوان نیمی از جمعیت انسانی، روح و هویتی دوباره اهدا می‌کند و به زبان و احساس زنان، مجال سر بر‌آوردن در عاشقانه‌ها را می‌دهد. از ويژگي‌های خاص عاشقانه‌هاي سيمين، نسبت به ديگر شاعران زن، در حيطه‌ي غزل، اين است كه او نظام مرد سالارانه را در محتواي غزل كلاسيك بر هم زده است.
از نمادهاي بارزي كه سيمين در جهت برون داد اين روح زنانه در عاشقانه‌هاي خود به كار مي‌گيرد، خلق شخصيتي به نام كولي است. کولی این قهرمان تغزلی زنانه‌ی سیمین، نماد شجاعت و جسارت زن ایرانی است. سیمین با آوردن کولی در عرصه‌ی شعر امروز ایران، زنی در شعر پارسی می‌آفریند که فعال است و با جسارت و شجاعت می‌تواند فریاد بزند، جار بزند و حقوق تضییع شده‌ی خود را مطالبه کند:

« کولی به حرمت بودن باید ترانه بخوانی                                   شاید پیام حضوری تا گوش ها برسانی»
                                                                                                         (بهبهانی، 1377 : 307)

در رابطه با عاشقانه‌هاي غاده نيز بايد گفت: زن بودن و زنانه سرودن، از مهم‌ترين امتيازات شعري او محسوب مي‌شود؛ از اين رو، انسان آرماني او، بيشتر در كالبد يك زن، حلول مي‌يابد و اين مسأله امري طبيعي مي‌تواند باشد.
کولی که در شعر سیمین تا اندازه‌ی زیادی کاربرد نمادین داشته، در برخی عاشقانه‌های غاده نیزعهده‌ دار همان رسالت است؛ برای مثال، این عاشقانه‌ی او را ذکر می‌کنیم:

وَ ثمّةَ غجريٌّ، يُضيءُ مصابيحَ الحنين/وهُوَ يُنشِدُ على قيتارهِ/ما تَخُطُّهُ لي فوقَ أوراقِ الرّيحِ مِن أشعار.. /وَ ثمّةَ غجريّةٌ[10] ضالّةٌ في غاباتِ العُصورِ/تُطارِدُ فُتات[11] خُبزِ ذِكريّاتِها الآتيةِ مَعَك /كَي لاتضلَّ الطّريقَ إلى «الكوما» الرُّوحيّةِ.(adab ، 9/4/1390)
آنجا مرد کولی است که چراغ‌های اشتیاق را بر می‌افروزد و با گیتارش، اشعاری را که بر اوراق باد می‌نویسی، می‌خواند و آنجا زن کولی است که در بيشه‌های اعصار گم شده است و خرده ریزه‌های نان خاطرات آینده‌اش را با تو جستجو می‌کند تا راه کمای روحی را گم نکند.

کولی می‌تواند خود شاعر و معشوق او باشد که در میان آن همه ظواهر دنیا، تنها عشق را برگزیده‌اند.

ب- از بين رفتن نظام مردسالاري در عاشقانه‌ها: سيمين نظام مردسالاري در عاشقانه‌هاي سنتي را دگرگون كرد. او خود در اين مورد مي‌گويد: «من هيچ سالاري را قبول ندارم خواه زن، خواه مرد. سالار من عشق است، انسانيّت است.»(ابومحبوب، 1387: 61)
او در برابر مرد، موضعي
تند در پيش نمي‌گيرد، بلكه با درك عميق خود، زن و مرد را موجب تكامل همديگر قلمداد مي‌كند:

« اي مرد ! يار بوده ام و ياورت شدم                                          شيرين نگار بوده و شيرين ترت شدم
  بي من  نبود اوج فلك  سينه ساي تو                                           پرواز  پيش گير كه  بال و پرت شدم.»
                                                                                                        ( بهبهاني، 1385: 386)

غاده نيز براي عاشقانه‌هاي خود، همين شيوه را پيش مي‌گيرد. معشوق در سنت عاشقانه‌سرايي عربي، موجودي قدرتمند، مستغني و سنگدل است كه ناز مي‌نمايد و شاعر در برابرش اعلام نياز مي‌كند. در عاشقانه‌هاي غاده، اين نظام ناز و نياز سنتي، فرو‌ مي‌ريزد و ميداني فراهم مي‌آيد كه شاعر و معشوق، به وحدت مي‌رسند؛ براي نمونه، عاشقانه‌اي را از او در اين رابطه ذكر مي‌كنيم :

«كُنتُ اُفَكِّرُ بِعَلاقَةٍ اِنسانيَّةٍ حَقيقيَّةٍ/ نَحياها مَعاً/ في دَهاليزِ اَحزانِنا وَ خَيباتِنا/ وَ نُواجِهُ بِها المَوتَ وَ الحُزنَ وَ المَجهولَ .../ وَ نَتَبادَلُ خَلعَ الاَقنِعَةِ[12] وَ الحُبَّ/ في لَيلِ المَحَطّاتِ الموحِشَةِ الماطِرَةِ... »(السمان، 1992: 43)
پیوسته به یک رابطه‌ی انسانی واقعی می‌اندیشیدم که با هم در آن زندگی کنیم  در دهلیز غم‌ها و نا امیدی‌هامان و در آن با مرگ و اندوه و ناشناخته روبه رو شویم و سیمای بی نقاب و عشق را با هم مبادله کنیم در شب ایستگاه‌های خلوت بارانی ... 

در نگاه اومانيستي غاده، محور جهان، انسان است به دور از جنسيّت، زن و مرد در خردورزي یکسانند؛ به عبارت دیگر، زن دانا با مرد دانا برابر است و انسانيّت در پرتو عشق، برتر از هر چيز است.(مدني، 1385: 76)

ج- استفاده از كاركرد اسطوره‌ها و نمادها در عاشقانه‌ها: از ديگر خصوصيات تغزل‌هاي سيمين و غاده، استفاده از كاركرد اسطوره‌ها در فضاي كلي شعر است.
براي مثال، اسطوره‌ي آدم و حوّا كه در عاشقانه‌هاي معاصر كاركرد زيادي دارد، در عاشقانه‌ي سيمين نيز استفاده شده است:

« شيطان نه با من است و فريبش، دستي نبرده ام سوي سيبش/حوّا نما ، فرشته نهادم، عريانم و بري ز گناهم.» ( بهبهاني، 1377: 50)

و همچنين، اشاره به درخت سيب و فريفته شدن انسان در متون روايي مذهبي و اساطيري ملل، از ديگر موارد است :

« درخت سيب، زانو پيش آن سرو آن گونه خم کرده                       كه حوّا تحفه اي بهر فريب آدم آورده »
                                                                                                          (بهبهاني، 1385 : 545)

 
غاده نيز به سبب آشنايي با ادبيات باستاني عرب و همچنين تحصيل در رشته‌ي ادبيات انگليسي و مطالعه در ادبيات جهان، با بسياري از نمادها و اسطوره‌ها آشنا بوده است و آن‌ها را در عاشقانه‌هاي خود بازتاب داده است. با اين وجود، در عاشقانه‌هاي او، در بسياري از موارد، اسطوره‌ها و نمادهاي شرقي و گاه ديني و عربي به كار گرفته شده است؛ برای مثال، به این شعر اشاره می‌شود:

«آدَمُ تَعَثّرَ[13] بِتُفّاحَةٍ/وَ سَقَطَ سَبعَ سَماواتٍ إلَی الأرضِ.../أنتَ وَ أنا لانَزالُ/نُحاوِلُ أن نَتَعَلَّمَ، لا كَيفَ نَأكُلُ التُّفّاحَةَ، بَل كَيفَ لاتَأكُلُنا التُّفّاحَةُ»(السمان، 1999: 9)
آدم به سیبی دست یافت و از هفت آسمان به زمین فرو افتاد، تو ومن، پیوسته براین کوششیم که بیاموزیم نه اینکه چگونه سیب را نخوریم بلکه چگونه سیب ما را نخورد.

د- تنهايي وانزوا: اين ويژگي، از بارزترين خصوصيات عاشقانه‌هاي دو مجموعه‌ي شعري به نام «مرمر» و « چلچراغ » است. اكثر غزل‌هاي او در اين دو مجموعه، بيشتر فردي و بيان


مطالب مشابه :


صنایع دستی مهاباد(از نظر زیبایی و کیفیت کم نظیر هستند در دنیا)

مختلفي از صنايع دستي كيف زنانه و مردانه و زين ابعاد سجاده معمولاً




چگونگي تشكيل ستاد استان

دنيا را طلاق دادي و با مشت كوبنده و خشم مردانه و در ابعاد مختلف در كيف دستي




برنا مه ريزي فيزيكي

و سرويسهاي بهداشتي به تفكيك مردانه و (هنرستان صنايع دستي) 2 ميز به ابعاد 150*70 جهت كيف و




ورق کاری - برش - فرم دادن - خم کاری ورق ها پودمان کاربا فلز کاروفناوری هشتم

پودمان صنايع دستى ابعاد کاغذهای نقشه دکمه لباس مردانه;




خاص ترين عروس وداماد

لباس عروسش استفاده شود و سنگ هاي تاجش همرنگ سنگهايي باشد كه روي كيف دستي تقديم مدير




"بررسی مقایسه ای عاشقانه های غادة السمان و سیمین بهبهانی"

«عارفان عقل را كه عنصري است مردانه، در راه كَيفَ مَضَيتَ دستي نبرده ام




برچسب :