سفرنامه کیش

خودمونی با خودم : 

وای وای وای...یه عالمه باید ینویسم....خوب.شروع میکنیم.بسم الله...ساعت14:57...

28.29.30ما رفتیم کیش...بزارید از اول بگم براتون...اول قرار شد با دخترخاله معصومه وعمه ی ارزو بریم شیراز و اصفهان...بعدش دوباره نظر عوض شد قرار شد بریم زنجان بعد یهو بابام از اداره زنگید گفت بلیط گرفتم برا کیش...بله..ما مثل خر ذوق کردیم..اخه اولین بار بود هواپیما سوار میشدیم...بله جانم...نمیدونم پنج شنبه بود یا جمعه ما صبح راه افتادیم به سمت تهران...مقصد فرودگاه مهراباد...حالا بابای من تهران رو بلد نبود رفتیم فرودگاه رو پیدا کنیم مکافاتی بود برا خودش...دو ساعت دنبال فرودگاه میگشتیم...یه دو سه بار راه رو اشتب رفتیم کلا داشتیم دور خودمون میگشتیم...بلاخره رسیدیم فرودگاه..ساعت 1.5رسیدیم 6پرواز داشتیم...هیچی رفتیم ماشین پارک کردیم من ومامانم دو گرفتیم رفتیم دستشویی داشتم شاش بند میشدم...رفتم مصترا راحت شدم...همه رفتیم زیر یه درخت نشستیم تا 6...نشستیم کتلت و گوجه خیار خوردیم...یه ذره حرفیدیم...بعد باباشون بلند شدن رفتن داخل فرود گاه بگردن...ما هم دوباره نشستیم حرفیدیمم...نزدیکای 5بود بابام رفت از تو ماشین یه مشما اوچه اورد و شلیل برا باغمون نشستیم خوردیم..اقا من میگم الوچه یه مشما بود ولی مشما چه مشمایی بود من توش جا میشدم من غصم گرفته بود کی میخواد بخوره اینارو تو کیش..بابا م گفت غصه نخور میخوریم...بعد بلند شدیم رتیم تو ترمینال...اول ترمینال علی بار رو گذاشته بود رو چرخ تو یه مشما یه شیشه ابلیمو بود همین که رفت تو نمیدونم چی شد شیشه ابلیمو شکست همون اول ترزدیم...بعد رفتیم نشستیم بابام رفت بلیط پرواز رو به یکی نشون داد اون گفت ترمینال رو اشتب اودید ترمینال چهار باد برید..حالا ترمینال چهار کجا بود...اونور دنیا...اقا ینقدر راه رفتیم که نگو..همون اول که از ترمینال اومدیم بیرون یه راننده تاکسی اومو جلو گفت میخواین برسونمتون بابام کفت نه اون گفت راش زیاده هاااا.بابام گفت خودمون یمریم..کاشکی حرفشو گوش کرده بودیم...نیم ساعت تو راه بودیم...لااقل اگه جرخ داشتیم که بار رو باهاش ببریم میشد وسط راه رسیدیم اومدن چرخ رو ازمون گفتن گفت بیشتر از این نمیتونید چرخ رو ببرید...هیچی ما رفتیم و رفتیم تا رسیدیم ترمینال چهار...اوناج نشتیم تا نوبت پرواز ما شد...رفتیم سوار واحد شدیم ما رو بردن دم هواپیما بعد رفتیم تو نشستیم وای که چه قد ذوق داشتیم ما....اون ته ته نشسته بودیم .همه ماست بودن...6 پروازمون بدو شد 6.15....بعد شد6.0بعد یهو دیدیم یارو میگه کمربندارو ببندید میخوایم بریم فضا همه بستیم کمربندو هواپیما یه دور تو بادن چرخید رفت بلند شه نتونست دوباره یه دور دیگه دور خودمون گشتیم بعد یهو دیدیم میگن همه پیاده شید چرخ پنچر شده...اقا اینم شانس ما..قدم اینقده نحس بود چرخ هواپیما به اون عظمت پنچر شد..هیچی ما رفتیم دوباره نشستیمداخل ساع شد 10 شب دیگه خسته شدیم دخترخاله و مامان و عمه ارزو رفتن نماز خونه بخوابن منم گوشیم شارژ نداشت رفتم نمازخونه شاژش کنم رفتم اوناج دیدم اونا مثل ندید پدیدا هستن کفشارو اوردن تو نمازخونه که نبرن منم گفتم میزارم دیگ....بهد که خواستم بیام بیرون همون دالخ پوشیدم یکی از خدمتکارای اونجا پاهامو دید گفت خانم اون داخل مگه کفش میپوشن همه نماز میخونن...یه ذره مراعات بقیه رو هم بکنید..راست میگفت یارو..همش تقصیر مامانم اینا بود...اون داخلم یه چندتا از اهالیه پرواز ما بودن یه ذره نشستیم حرفیدیم....یکیشم بچه ساری بود....بعد رفتم دوباره پیش بابام نشستم...گفتن ساعت 11راه میفتیم...ساعت یازده شد ما رفتیم دوباره تو هواپیما نشستیم ایندفعه خدارو شکر راه افتادیم رفتیم بالا...بله..به ارزومون رسیدیم..مامنم که همون اول دخیل بست تن صندلی تکون نمیخورد چشاش بسته بود کلا داشت ایت الکرسی میخوند...دخترخاله معصومه هم که کلا کرکره ی پنجره رو کشید پایین که اسمون رو نبینه چشاشم بسهته بود..کلا هواپیمای مضخرفی بود...تابان بود دیگه...هواپیما همین که رفت بالا اوج گرفت اون ردیفای جلو همه جوون بودن دست زدن سوت کشیدن...بعد ما رفتیم بالا...پرواز 1ساعت و نیم بود...خوب بود...من که کلا تو گوشم هندزفری بود داشتم اهنگ گوش میکردم اخه صدای هواپیما اعصابمو خورد میکرد...بلاخره رسیدی مفرودگاه کیش..اقا چشتون روز بد نبینه اینقده هوا شرجی بود که من که داشتم میمردم خیلی هواش مضخرف بود....هیچی...ما رفتیم و ترمینال ایستادیم که اون راننده هتل بیاد ما رو ببره اونم مارو رسوند هتل ما فکر چه هتل خفنی میخوایم بریم...رفتیم یه هتل عتیقه که گوه توش نداشت گوه..فقط هرچی داشت اون خدمت کارایی که توش بودن همشونم هیز بودن یه خیره ای بودن که نگو تو چشات نگاه میکردن دیگه ولت نمیکردن...رفتیم تو اتاقمون که ساعت شده بود 2نصفه ش...یه کولر داشت البته اسپیلیت بود ولی خودشو نمشتونست خنک کنه....کولر روشن بوداااا ولی اتاق گرم بود....بعد حمامشم که اب نداشت..اتاقشم مضخرف بود...برا اتاق دخترخالشون همین که وارد میشدی بوی فاضلاب همه جارو میگرفت نمیتونیستی نفش بکشی...اونا همون اول که رفتن تو نیم ساعت بعدش رفتن اتاقشونو عوض کردن..عمه ی ارزو شون چون دو نفر بودن رفتن اتاق دو نفره اتاقشون سالم بود...بابای من یه روز تو اتاق طاقت اورد بعدش رفت تو هتل بازنه دعوا افتادحالا میگم بهتون.......صبح شد همه برپا رفتیم صبحانه بخوریم رفتیم تو نشستیم مثل خانما رفتیم رو صندلی نشستیم که برامون صبحانه بیارن بعد دیدیم همه دارن میرن خودشون بگیرن بیان...ما هم رفتیم بلند شدیم برا خودمون صبحانه گرفتیم اومدیم...اولا که هیچی مه منگ بودیم...لوی بعدش بابام داشت همه رو داخل سالن غذاخوری یکی یکی شناسایی میکرد اخر سر متوجه شدیم که هم ه اینجا قائمشهرین بابام همشونو میشناخت...فکرشو کنیبد رفتیم کیش تو هتلیمون نصف به نصف قائمشهری یا بچه های شهرای دیگه ی شمال بودن....هیچی اینو خوردیمو رفتیم نشستیم داخل اون وردی هتل اسمش نمیدونم چی بود...یه نیم ساعتی نشستیم که دوست بابام بیاد مارو راهنمایی کنه که کجاها بریم...بله..ما اولین روز رفتیم بازار...اسم بازار رو یادم نیست ولی فکر کنم زیتون اینا بود یا یه چیز دیگه....رفتیم اونجا یه خورده گشتیم ولی چون زود راه افتاده بودیم نصف به نصف مغازه ها باز بود...ولی اونایی که هم باز بود مضخرف بود وسیله هاش...رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم رفتیم یه پاساژ دیگه...اقا بگم براتون که سوار ماشین میشدی همه کولرا روشن بود دیگه بعد که پیاده میشدی شیشه عینکت بخار میبست..البته من که عینک افتابی نداشتم اخرین روز که رفتیم بازار مرجان عینک خریدم....هیچی رفتیم یه پاساژ دیگه...اوناج هم چیزی نداشت...بعد سوار از این تاکسی گنده ها شدیم رفتیم طرف بازار عربها....بگم براتون که انگار داشتیم میرفتیم عربستان راهش ایقده دور بدو که نگو...بلاخره رسیدیم یک جای بسیار مضخرف که نگو..البته بعضی از وسیله هاش قشنگ بود...مثل همون مانتو سفیدی که من پوشیدم ولی ادنازم نبود...خیییییلی خوشگل بود خیلی....بعد رفتیم گضتی یه دامن شلواری برا خودم خریدم...این مامانم داشت اعصابمو خوررد میگرد یعنی اعصابم دادغون شده بود....هی میگفت بابا بیاد با هم بریم بخریم...یا میرفتم تو یه مغازه هی میگفت برا امیر این خوبه یانه؟؟حالا امیر گسفن کجا بود همراه بابا داشت برا خودش وسیله میخری..بابام رفتیه مساژور خرید...مهسا رفت برا خودش جهزیه رو جور کرد..تا جا داشت با پول عیدیش برا خودش وسیله اسباب بازی خرید که نگو...هم زن..لباسشویی...اتو...بعد که رفته بودیم یه پاساژ دیگه دم یه مغازه اسباب فروشی ایستاده بود داشت با افسوس وحسرت به یه باربی نگاه میگرد که میز ارایشو وسیله اراش اینا داشت مهسا هم عشق اینا من بهش گفتم که دیگه جهزیت تکمیل شد اونم رفت کنار...اونجا اصلا زورت میومد برا خودت یه قوطی اب بخری همه قیمتا دو برابر ...اب بود 1000..چایی تو هتل ما میفروختن 1500...هتل ما انگار 5ستاره بود ولی به نظر من ستاره که نداشت هیچ تعداد ستار هاشم منفی بود...هیچی از بازر عربها اومدیم بیرون رفتیم سمت هتل سوار یه ماشین شدیم ما رو یه جا پیاده کرد بهمون گفت هتلتون اون دسته خیابونه پیاده میتونید برید....البته اون دست منظورش شت اون تپه بود ما هم که نمیدونستیم باور کردیم رفتیم اون پشت دیدیم خبری نیست الهی بگم اون راننده چی بشه ما نیم ساعت توی اون هوای مضخرفه کیش پیاده راه رفتیم تا رسیدیم به هتل....قشنگ همه جنازه شدن...عمو ایرج و خواهرشم رفته بودن داروخونه که برا چشم عمو ایرج که بند زده بود پماد بخرن داروخونه بسته بود برگشتن...ما همه رسیدیم هتل مثل جنازه ها وا رفتیم...هم رفتی مبالا اتاق وسیله هامونو گذاشتیم دوباره اومدیم پایین نشستیم بابام حالا اعصابش داغون تو گرما راه رفته بود همه عصبی بودیم بعد بابام برگش به اون زنه صاحب هتل گفت چرا حمومتون اب نداره..کولر که خنک نمیکنه...بعد دخترخاله برگش گفت حمامه ما هم اب ندارهابش خیلی کمه اصلا نمیشه دوش گرفت عد یهو بابام قاطی کرد گفت این چه هتلیه ما تازه اولین باره اینجوری داریم خدمت رسانیه یه هتلو میبینیمو از این حرفارو قاطی کرده بود داشت با زنه دعوا میفتاد اون زنه هم با کمال ارامش هی میگفت عزیز من عزیز من...بابام گفت ما دیشب پروازمون تاخیر داشت ساعت 2 رسیدیم هتل اتاق کولرش روشن بود ولی اتاق خنک نبود وامروزم که راننده با ما اینجوری کرد هتل شماهم که اینجوریه..اون زنه هم میگت عزیز من قربونت برم پرواز شما تاخیر داشت تقصیر منه....بابام داشت کفری میشد هی اون میگفت عزیز من از قیافش معلوم بود میخوادبرگرده یه چیز به زنه بگه ولی نگفت.گفت پرواز تصیر شما نیست ولی بقیه مشکلا مکه دست شماست و اینا...هیچی..اونم گفت ساعت 12 طبقه اول یه اتاق 4نفره خالی میشه میفرستمتون اونجا...البته قبل این حرف یه اچار فرانسه رو فرستاد تو اتاق ما که کولر ور درست کنه که نشد..رفت شیر اب حمام رو درست کنه گفت مشکل از این نیست چون شما طبقهسومید اب نمیرسه بالا...هیچی بعدش قرار شد اتاقمونو عوض کنیم....همه رفتیم هاهار بخوریم رفتیم غذا سفارش دادیم گفتیم 10تا مرغ یارو برگشت گفت 7تا مرغ بیشتر نداریم..اینم از غذاش بود..بعد بقه مجبور شدیم کوبیده بخوریم...موزیک زنده هم داشتن...یه 3.4نفر داشتن میخودن...ما رفتیم اون وسط نشستیم بعد دیدیم باد کولر به ما نمیرسه رفتیم دم در زیر کولر نشستیم..منم دوربین رو در اورده بودم داشتم از اونا که میخودن فیلم میگرفتم...هیچی ناهار رو خوردیم...اها..یه چیز..نوشابه هاش همه نصفه بود..من نمیدونم خود کاحونه نصفه میریخت یا اینا نصفش میکردن..ناهار رو خوردیم رفتیم اتاق خوابیدیمو ساعت 4 دوباره رفتیم بازار خرید کردیم وشبش رفتیم جشنواره...خوب بود...خوش گذشت..بازیگره پویا امینی رو اروده بودن همه مثل ندید پدیدا داشتن فیلم میگرفتن منم فیلم گرفتم کلا نصف حافظه دوربین فیلم این بود.....قرعه کشی ماشینم کردن...اسم یه دختره افتاد که کوچیک بود دو ردیف جلوتر از ما نشسته بود اینقده ذوق کرده بود که نگو...ما گوز شانس بودیمدو تا ردیف عقبتر میگفت شاید اسم ما میفتاد...هیچی اینم تموم شد ما پیاده برگشیم هتل..تو راه اهنگ مازندرانی گذاشته بودیم..خیلی فاز بود..اقا اونجا یه ماشینایی داشت که نگو...یه موتور پیدا نمیشد...باکلاس ترین ماشین قائمشهر در حکم بی کلاس ترین ماشن کیش بود...یه مشینایی بود که نگو...امیر و علی که فقط ماشینارو نگاه میکردن...ما هم با دهن باز نگاشون میکردیم..رفتیم هتل اصلا یادم نمیاد شام چی خوردیم...ولی فرداش که بعد صبحانه دوباره رفتیم بازار بعدش رفتیم اکواریوم مرجانی...دیر از بازار اومدیم بیرون همه داخل کشتی نشسته بودن منتظر ما بودن بلابام اعصابش خورد شده بود هی میکفت 200تومن پول بلیط دادیم شماها رفتیم تو بازار دیگه در نمیاین..بعد علی وامیر دویدن که به کشتیه بگن وایسه نره اولین کشتی رسیدیم اونا گفتن برا شما کشتی دومیست بعد دوباره امیر دوید رفت علی احمق ایستاده بود...ما رفتیم سوار شدیم...5دقیقه بعد راه افتادیم یه فازی داد که نگو...یه پسره میخوند همه دست میزدن بعدش یه پسره سهیل رو اروده بودن میگفتن خوانندست حالا نمیدونم راسته یا درو ...خیلی صفا دا...اول گفت همه چی رو فراموش کنید..همه مشکلاتونو بدهی هاتونو همه رو فراموش کنید این یه ساعت شاد باشید...بعتشم اهنگ گذاشت قرار بود به اونایی که خیلی باحال دست میزدن جایزه بدن یه مرده بود کرد بود اینقده شاد و باحال بود که نشسته کردی رقص میکرد....بعد دخترخاله و عمو ایرج به مهسا گفتن برقص اونم رقصید یهو همه دوربینا اومد سمت مهسا همه داشتن فیلم میگرفتن...خیلی باحال بود...بعدش یه خورده که رفتیم جلو کشتی ایستاد یه ور کشیت رفت پایین که ماهی ها و مرجان رو ببینه بعد ماها رفتیم پایین زیاد باحال نبود به نظر من...اخه سمت پنجره ی من کلا خالی بود...اصلا ماهی نبدوووسمتای دیگه هم همه نشسته بودن ولی خیلی خوش گذشت...مخصوصا که برگشتن اهنگ منصور رو گذاشت که خیلی فاز داد...بعدش تموم شد همه پیاده شدن..ما ها رفتیم کنار دریا خانوادگی عکس گرفتیم..دریاش یه دریایی بود که نگو...اینقده صاف و تمیز بود...ماسه ساحل هم خیلی تمیز بود حالا دریای ما زورت میاد نگاش کنی....بعدش که عکش گرفتیم رفتیم جلو اب بخوریم اخه دستگاه اب سرد کن داشت من نمیدونم که چی شد اخر سر که همه اب خرودن لی چیکار با لوله اب که لوله ترکید حالا من میگم باباجان برید به یکی بگید بیاد درست کنه اب حروم میشه همه میگفتن نه بریم از کشتی دارن میان بیرون خودشون میبینن..اخرم ما رفتیم...بعدش سوار ماشین شدیم رفتیم هتل...ناهار خوردیم...ایندفعه دیگه ماهی هم داشتن...من یه ذره خوردم غذارو دادم به مامانم خودم مرغ گرفتم...شبش اصلا یادم نمیاد کجا رفتیم...ولی میدونم که فرداش رفتیم باغ پرندگان..از اونورش رفتیم اکواریوم ماهی دیدیم....از اون ورش رفتیم سیرکخیلی باحال بودیه پسره ردیف جلوی ما نشسته بود یه سره اژیر میکشید خیلی باحال بود..کلا جو رو عوش میکرد...بعدش رفتیم پارک دلفینا که از همه باحالتر بود...تازه رفم اونجا فهمیدم که حافظه دوربین پر شده اعصابم داغون شد..ولی به جاش نشستم همه رو قشنگ نگاه کردم الانم هم همه ی حرکتای دلفینا یادمه..خیلی جیگر بودن دلفینا مخصوصا موقع سلام کردن و خداحافظی...بعدش رفتیم کنسرت اون مخوب بود باحال بود...به من خوش گذشت..من و مامان ارزو کنار هم نشسته بودیم هی با هم دست میزدیم..بعد بابای ارزو وشوهرعمه ی ارزو مثل ماست نشسته بودن...من به بابام هی میگفتم دست بزن دست میزد..یهو دیدیم یکی از مجریا برگشت به بابای ارزو و دامادش گفت اون دو تا اقایی که اونجا نشستن ماکتن...اخه هیچ حرکتی نمیکنن..نه دستی نه چیزی...همه خندیدنو...بعد اونا یه ذره دست زدن باز دوباره ماست شدن..نهگفته نماند که همهی این جاهایی که رفتیم تو یه محوطه بود...خیلی خوش گذشت..اول که وارد شدیم باید سوار قطار میشدیم همه باید خانوادگی وای میستادن ازشون عکس بگیرن بعد سر باغ پرندگان عکسارو میدادن...ما هم عکس گرفتیم عکسمونم گرفتیم قیمتشم 7تومن بود...الهی کوفتشون بشه...این که خوبه..برنامه دلفینارو سی دی شو 10تومن میفروختن....نقاشیه دلفینارو هم گذاشتن حراج اولین قیمت 170تومن بود یه پسره بلند شد گفت من میخرم بعد قیمت رفت زنه گفت 200میخرم بعد دوباره مرده گفت 210 بعد زنه زد سیم اخر گفت 250میخرم نقاشی دلفین 250تومن فروخته شد به زنه...بله..اینم مزایای خرپولیه...تازه داره یه چیزایی یادم میاد...بعد این جاهایی که رفتیم رفتیم بازار مرجان من و مامانم رفتیم تو یه مغازه مامانم هی میگفت این صندل برا امیر خوبه این بده و اینا من اعصابم داغون شد هی به مامانم میگفتم بریم بعد که مامانم برا پرف رفت تو اتاق من و پسره تنها شدیم پسره گفت اعصاب نداری؟؟ها؟؟چرا.؟؟اعصابت ضعیفه..منم گفتم ضعیفه دیگه..مشکلی داری. اینا..یه ذره کل کل کردیم بعد دیدم زیاد پروهه بیخیال شدم یگه جوابشو ندادم بعدش بابام چند دقیقه بعد اومد تو مغازه...بعدشم من و مامانم رفتیم بیرون تو مغازه ها گشتیم من برا خودم تیشرت واینا رخیدم..تازه یه هم شهری هم پیدا کردیم..نمیدونم چرا اونجا حالم داشت بهم خورد...سر مدرد میکرد سرم گیج میرفت....که نگو..رفته بودم عینک بخرم اصلا نفهمیدم چی خریدم رفتم یه عینک پسرونه خریدم که بعدش معینکو دادم به امیر عینکه امیررو گرفتم....بعدشم که باید میرفتیم فرودگاه پرواز داشتیم رفتیم فرودگاه بازم اونجا مشکل چیش اومد ایندفعه فنی نبود.و.ایندفعه هواپیما سه تا مسافر ضافه داشت...اخه من نمیدونم این همه مشکل از جا میاد ما باز رفتیم تو هوا این دفعه هم مامانم دخیل بست هی ایت الکرسی میخوند که هواپیما سقوط نکنه....بعد رسیدیم فرود گاه بارمونر وکه گرفتیم بابام و عموایرج رفتن ماشین رو بیارن سوییچ ماشین دست دخترخاله بود بعدش عموایرج هی میگفت معصومه سوییچ ته دست نره اون هی میگفت ایرج دنیه دنیه...بعدش سوسن که عمه ی ارزو باشه کیف دخترخاله رو خالی کرد سوییچ رو پیدا کرد دخترخاله گفت اه خدا مه ره بکوشه.....بعدش باباشون گفتن بیاین جلو ما داریم ماشین رو میاریم..ما هم بار ور گذاشتیم رو چرخ رفتیم بالا....حالا داستا ناینجارو ببینید..خیلی باحاله...اون وسط راه یه زیرگذر داشت خیلی کوچیک بود بعدش سراشیبی هم داشت...این چرخا سخت بود بالا بردنشون هی کج وراست میشدن...بعد نصفه شبم بود ساعت2اینا بود هیچکی اونجا نبود مامان من ترسیده بود اون زیر پل داشت سوت میزدی صدا میپیچید خیلی فاز میداد من هی سوت میزدم علی جیغ میزد علی سوت میزد من سوت مسزدم مامانم هی فحش میداد هی میگفت نکنید بعد رسیدیم یه جا همه از ما جلو افتادن من ومامانم موندیم بعدش مامانم از ونجا داد زد گفت سوسن است هاکن اما ترسمی..من نمیدونستم ترسش برا چی بود....هیچی دیگه ما رسیدی اون بالا...بعد بابا وعموایرج اومدن بعدش عمو ایرج با دخترخاله دعوا افتاد که م نیمگم سوییچ تو یکفه توهه ت وهی میگی نیست...هیچی دیگه همه بار هارو گذاشتیم تو ماشین راه افتدیم..بله مسافرت ما تموم شد...رفتیم به سمت شمال...وسط راه بابام گفت بریم ییلاق بعد دیگه رفتیم یلافق تا برسم ساعت شش شده بود همین که رسیدیم همه خوابیدیم وقتی بیدار شدیم ساعت12بود همونجا نشستیم صبحانه خوردیم و بعد برا ناهار هم باباشون رفتن فیرزو کوه گوشت ومیوه واینا خریدن که کباب کنیم رفتیم کباب درست کردیم...سیخای کباب هم گل منگلی شده بودن...بعدش ناهار خوردیمو راه افتادیم سمت شیرگاه که رسیدیم یه ماشینه یهو وسط راه پیچید جلو بابام بابام قاطی کزرد رفت جلو ماشین رو تو جاده گرفت هی میگفت برو جلو پیش پلیس است کن و اینا...بعد هر دو تا ماشین که با هم بدون از تهران هم بودن زدن کنار ایست کردن بابام رفت با هاشون دعماوا افتاد اون زنیکه ازگلشم که حالم ازش بهم میخوره هی میگفت برا چی به شوهر من فحش میدی بابای من هم قاطی کرده بود هی بهش میگفت تو دهنتو ببند تو اصلا حرف نزن بعد شوهر یارو جلو دهن زنشو گرفت گفت بور کنار...بعدش بعد یه ربع دعوا یه ماشین رفت یه ماشن موند بابام اومد تو ماشین اونم با پلیس اومد دم پنجره بعد پسره برگشت گفت من اشتباه کردم درست ولی کار شما که دعوا افتادین خطرناکتر بود بعد بابام برگشت گفت تو دگه روتو زیاد نکن دارم میبخشمت...اها اها..یادم رفت یه چیز...وسط دعوا پسره گفت من بچه تهرانم بابام قاطی کرد گفت بچه هتهرانی؟؟چیکار کنم؟؟بترسم ازت؟شماها دارین همش گوه شمالی هارو میخرودین..فکر کردین نژاد برترین؟؟...بعدش که اون پسره اومد دم پنجره بابام گفت فکر کنکن شمالیها .......... شفت ....... اونا به موقش روی شماهارو هم کم میکنن...بعدش ما رفتیم..ووسط دعوا هم فمیده بودیم که یه راننده کامیون که تو ماشین بود ا دعاومون فیلم گرفته..حالا فیلم چخ شده ی خودمون رو کی میبینیم خدا میدونه....بله ته مسافرتمون اینجوری شد..در کل باحال بود..خوش گذشت..خونه دار ما هم محمد بود که فکر کنم همه ی وسیله های خونه رو گشت...نامروزم که یکشنبه 12تیر باشه من 6کلاس فیزیک دارم پیش همون دبیر مدرسمو...دیروزم ذرفتیم حسابان فردا کلاس داریم....کارنامم که گرفتم...فقط نذر کرده بودم که زیر هجده نشم جغرافیا هم رد نشم همینطورم شد فقط مودنه نذرمو ادا کنم...الان هم درس خوندن رو شروع کردم..امیدوارم خدا کمکم کنه...دستم دیگه ترکید فر بیشتر چیزارو گفتم ولی بازم یه چیزایی رو نگفتم...اگه وقت کردم باز مینویسم..الانه که یاسمن بیاد اخه با بچه ها قرار گذاشتیم دم میلاد نور با هم بریم کلاس فیزیک.....


مطالب مشابه :


رزرو پرواز

مشهد-ساری . برچسب‌ها: بلیط هواپیما ارزان تهران به مشهد و تهران به کیش




تور مشهد زمینی

کوثر گشت - تور مشهد زمینی - فروش بلیط هواپیمای مشهد و کیش و برگزاری تور ارزان قیمت




اطلاع از تورها و بلیط های چارتر

مشهد کیش _ کیش مشهد ساری _ ساری رزرو و صدور آنی بلیط هواپیما




قیمت جدید بلیط هواپیمای تهران-جهرم

به گزارش خبرگزاری چاره ی جهرم جدول قیمت جدید بلیط هواپیما در ساری 802.000 000 اهواز کیش




سفرنامه کیش

جزیره کیش در صورت تمایل میتوانید خاطرات - تصاویر - عکسها و نظراتتان را در سفر به جزیره کیش به




نرخ جدید بلیط هواپیما

نرخ جدید بلیط هواپیما - کیش: آبادان 1.234 ساری بندرعباس




پروازهای موجود

مشهد-ساری . افزایش‌قیمت‌بلیت‌هواپیما تهران به مشهد و تهران به کیش




سامانه پیامکی وبلاگ

ساری_شیراز_اصفهان_تبریزو بلیط هواپیما ارزان تهران به مشهد و تهران به کیش




سقوط هواپیمای فالکون 20 فلایت چک - کیش

ایمنی زمینی هواپیمایی و فرودگاهی - سقوط هواپیمای فالکون 20 فلایت چک - کیش - AIRcraft rescue & fire fighting




برچسب :