رمان پرستار من 18(قسمت آخر)

-نمی خوام هیچ وقت.. هیچ وقت جلوی کسی جز من اشک بریزی.. تو رو با غرورت دوستدارم.. همیشه مغرور بمون... حداقل جلوی بقیه.... نمی خوام کسی حتی بیه لحظه فکر کنهتو ضعیفی...

توی آغوش کشیدم.. حس این که دارم له می شم هم حتی نتونست اون لذتشیرینی که داشتم رو نابود کنه....



************


-مرض بگیری ...بیا دیگه ،بدبخت سه ساعته دم در منتظرته !

برای بار دهم خودمو توآینه نگاه کردم...لباس سفید عروسی تنم بود...موهام شینیون بود ورو سرم تور وتاج بود ...باورم نمی شد ...این منم ؟! ...یگانه ؟! یگانه ی تنها؟! اون که یه روز تو خیابونا ولو بود...اون که باباش نخواستش؟!...به کجا رسیدم ؟!...کجا بودم که به این جا رسیدم ؟! ..باکی ؟! باکمک کی ؟!...زیرلب خدارو شکر کردم ...هیچ کس جز اون دست منو نگرفته بود...

داد ارغوان بلند شده بود..با اون شکم گندش دم در آرایشگاه ایستاده بود وغر می زد...شهاب ربع ساعت بود بیرون منتظرم بود اما من تو آینه دنبال عیب وایراد می گشتم که برم سرآرایشگرو حسابی بهش نیش بزنم ...بی شعور...تا اومد موهامو درست کنه از بس به خاطر بلندیشون غر زد دلم می خواست با اتومو بذارم رو صورتش بگه جلیییییییییییز...!!!

آخه یکی نیس بهشون بگه معمولا سرعروس کچل غر می زنن نه سرمن بدبخت که یه عالمه مو داشتم ومی شد ازتوش یه شینیون توپ درآورد...منتها این یارو بلد نبود،به زور می خواست یه پوستیژ بذاره کلم وکار خودشو راحت کنه...

خب منم ساکت ننشستم .انقد بهش کنایه زدم که آخر کار باکلی چشم غره اومد موهای خودمو رنگ کرد...یه رنگ خییییییییلی توپ...عسلی تیره که به صورت سفیدم فوق العاده می اومد...بعدش موهامو بی گودی کرد وحلقه حلقه های درشت وخوشکلی ازتوش درآورد ... آرایشمم دودی نفره ای بود و رژم رنگ صورتی مات مات ...تاجم ظریف وسلطنتی بود وتورم کوتاه وفرانسوی...

ابروهام شیطونی دم کوتاه که فک می کردم دنبالشو تا نزدیکای پیشونیم برده ...انقدر تغییر کرده بودم که خودم خودمو نمی شناختم چه برسه به شهاب بیچاره ...!

ناخونامو مانیکورکرده بود بعدش شاگرد آرایشگره اومد فرچ کرد وحسابی خوشکلشون کرد...همه چی سرجاش بود ...لباسمو نگاه کردم ..دکلته ،دنباله دار وپر از نگین ...از سرتا پاش نگین کاری شده بودم ...زیر نور عین لوستر می شدم...! چون لباس سفارشی بود فوق العاده کیپ تنم بود...

سرمو بردم نزدیک آینه وبادقت بیشتری نگاه کردم ..با بدجنسی لبخند زدم ...یکی ازتارموهام صاف بود ..ضایع نبود ولی من تا پدر این آرایشگره رو درنیارم یگانه نیستم !

برگشتم وباذوق خواستم برم سمت اتاقکش که یکی دستمو محکم نیشگون گرفت ...

-اوووووووف ...

آرزو با حرص ازبین دندونای کلید شدش گفت :

-ای کفنت کنم یگانی ...بیا بریم شوورت خوابش برد ...!

درحالی که دست چپمو روی بازوی راستم می کشیدم گفتم :

-ببین بازومو چیکار کردی ؟! الان جاش کبود میشه آبروم می ره ..

-کبود شدنو که آخر شب آقاتون بهتون می گه یعنی چی !!! من تازه مقدمشو رفتم .....

یه جیغ بنفش کشیدم ومی خواستم به طرفش یورش ببرم که با چشمهای پر از تعجب وسرزنش خانومای دیگه روبرو شدم ...یه کم خیط شدم .حالا پیش خودشون می گن چه عروس بی جنبه ای !

خدارو شکر آرایشگاه بزرگ بود وخیلی صدام به اتاقک آرایشگره نرفت ...ولی باعث شد مثل بچه آدم حلقه دنباله لباسموبندازم تو انگشتم وشنل به دست برم بیرون ...صدای کل زدن های ضایع صدف وآرزو تو گوشم بود...چون آرایشگاه آپارتمانی بود..شهاب پشت درمنتظرم بود...آرزو وصدف وارغوان داخل موندن ومن به خاطر فیلم برداری تنهایی رفتم از دربیرون ...

واوووو...مای گاااااد...خدایا نوکرتم ...براوو.....چی خلق کردی !

کت وشلوار سفیدی که به خاطر پاک شدنش ازاعتیاد، خودم تو خریدمون براش انتخاب کردم با بلوز فیروزه ای وکراوات سفید ...موهاشوهم شسوار کرده بودوبا ژل وواکس وتافت جلوشوبه اندازه چندتا تار کج ریخته بود ..بقیه روهم زده بود بالا...فشن نبود ولی مدلی که زده بود فوق العاده بهش می اومد...

اون به من خیره شده بود ومن به اون...

اشاره ی دست فیلم بردار رو دیدم که می گفت برم جلو...لبخند زدم وبه سمتش حرکت کردم ...شهاب هم انگار به خودش اومد وبدون لبخند ومغرورانه قدم برداشت ...

دلم از دیدن حرکتاش داشت غش می رفت ...یه دستش توی جیب شلوارش بود ویه دستش دسته گل رز قرمز...

رسیدیم بهم ...من منتظر نگاش کردم واون با کنجکاوی ویه لبخند محسوس بهم خیره شده بود...انگار قصد نداشت بهم دسته گل رو بده ...آروم گفتم :

-شهاب جون می خوای دسته گل مال خودت !

آروم وبی صدا خندید...گفت :

-ببین این حرص خوردنات می افته توفیلممون خاطره میشه...

چشم غره ی کوچیکی بهش رفتم وبا ناز ازشهاب رو گرفتم وازکنارش رد شدم ...بلافاصله با یه قدم خودشو ازپشت سربهم رسوند ودستشو دورکمرم حلقه کرد...اون پشت سرم ایستاده بود ومن جلوش بود...دسته گل رو جلوم گرفت ومن سرمو چرخوندم سمتش ...ولی بدون لبخند ...فیلم بردار دورمون می چرخید...شهاب با خنده چشمک زد که یعنی دسته گل رو بگیرم ...دسته گل رو گرفتم وازتوش یه شاخه رز کشیدم بیرون..بعدم همون طور که تو بغلش بودم برگشتم وگذاشتم تو جیب کتش !...

صدای فیلم بردار رو شنیدم که باذوق گفت :

- عالییییییییییی...عالی بود....



دستمو حلقه بازوی شهاب کردم وآروم آروم ازپله های ساختمون می رفتیم پایین وفیلم بردار جلومون عقب عقب می رفت وفیلم می گرفت ...قبل از اینکه از ساختمون بریم بیرون .شهاب شنل رو ازم گرفت وروسرم انداخت .همون طورکه بند های شنل رو می بست زیر گوشم گفت :

-یگانه یه عالمه پسر دم دره ....سرتو بگیر پایین زود رد شو...

سرمو بالا آوردم ونگاهش کردم ...این شهاب بود؟!...مگه این همونی نبود که یه روز اعتیادش ناموس و غیرتش بود! ..چه ذوقی تودلم کردم ...کاملا ازاین روبه اون رو شده بود..حالا زنش ناموس وغیرتش بود!..گفتم :

-این جوری که باز می بری می کوبیم تو درخت !

خندشو به زور قورت داد وبازومو فشار داد:

- حالا تو اذیت کن ..نوبت منم می رسه !

با اخم سرمو تکون دادم وسربه زیر وحلقه به دستش رفتیم بیرون...نمی تونستم همه رونگاه کنم چون اگه یه ذره سرمو تکون می داد با یه کف گرگی می خوابوندم رو زمین !

ازاین شهاب دیوونه همه چی برمی اومد. فقط صدای جیغ دخترا وهوهو کردنشون وسوت زدن پسرا رو می شنیدم ...شهاب که می گفت اقوامشون کمن ..پس این همه آدم کجا بودن!

ناگفته نمونه دوستای دانشگاهی منو شهاب خودشون یه گله بودن .دیگه با دعوتی که خدا عالم بود چند نفر می شدن !از روی پل جلوی ساختمون رد شدیم .به پرادو سفید جلوم نگاه کردم ...بعد ازاون تصادف شهاب ماشین نوئشو فروخت وبرای عروسیمون یه شاسی بلند خوشکل خرید..کلا قصد کرده بود همه چی رو چه خونه چه وسایلش وچه ماشینشو عوض کنه !البته موفقم شد ..یه خونه ویلایی تو فرمانیه وبه اضافه جهازکامل من که با زحمت های لیلا خانم خریده شده بود با خرید ماشین ولباس عروس وخرید کل عروسیمون همراه شد...بهترین خرید عمرم!

شهاب درماشین رو باز کرد ومن با کمک اون سوار شدم...دنباله لباسمم خودش جمع کرد ودرو بهم زد...

تا برسیم خونه آقای کیانی شهاب یه ریز بین ماشینا لایی رفت ...هی سبقت می گرفت وهی ماشین دوستاشو می نداخت عقب ...سهند ازتو ماشینش رو به شهاب داد می زد که بذاره برن جلو...شهاب فقط بهشون می خندید واجازه نمی داد...تادم خونه شهاب جلوتر ازهمه ماشین ها می رفت ...

جلو در خونه شهاب پارک کرد..اوووو چه خبر بود..حیاط خونه رو چراغ بارون کرده بودن وپرمیز وصندلی .صبح که می رفتم آرایشگاه ازاین خبرا نبود!

وقتی باهم رفتیم داخل ...چهره خیلیا رو نمی شناختم اما با روی گرم ازم استقبال می کردن ..بیشترشون خانواده ی دوستای منو شهاب بودن !

توی سالن خانوما بودن وتوی حیاط رو واسه آقایون گذاشته بودن...یه خواننده وارگ زن هم بالای پله های حیاط داشت ورود مارو با داد وهوار اعلام می کرد...بالاخره ازبین آقایون ردم کرد ورفتیم داخل زنونه .روی دوتا مبل جلوی سفره عقدمون نشستیم ومن به قیافه خودمو شهاب توی آینه روبروم زل زدم ...صدف وآرزوداشتن بلند بلند شعر می خوندن وهمه روش دست می زدن :

کوچه رو آب بپاشید آب بپاشید عروس میاریم عروس میاریم ...

عروس ....خوشکل وملوس جشن عروسی مبارکش باد 

دوماد..... یه شاخه شمشاد جشن عروسی مبارکش باد ...

هو..هوهو...هو....

همه تقریبا دورمون جمع شده بودن.شهاب دستشو جلو آورد وشنلمو درآورد وتورمو زد بالا ...چشم توچشم شدیم ...

دلم یه جوری شد...باورم نمی شد شب عروسی منو شهابه !میگن شب عروسی وموقع عقد خدا مهر بین دختر وپسر وصدبرابر می کنه..من اون لحظه باتمام وجودم اون مهر رو حس کردم ...

سرمو چرخوندم وبه خانومای دور وبرم چشم دوختم ...یه کم که خوندن وکل زدن همه با شروع آهنگ تتلو ریختن وسط وقر می دادن ...صدای شهاب روشنیدم سرمو برگردوندم به طرفش..چون صدای ارگ زیاد بود حرفشونفهمیدم گفتم :

-جانم ؟! چیزی گفتی شهاب ؟!

-میگم به نظرت بهترین هدیه ای که امشب می تونم بهت بدم چیه ؟!

یه فکر سریع کردم وگفتم :

-اوووم یه جعبه رنگ روغن مارک ! همونا خودتم داشتی خشک شده بود!

-بابا اونا که مهم نیس ده تا جعبشو برات می خرم ..یه چیز مهم ..توزندگیت چیو بیشترازهمه مهم می دونی ؟!

-اینا چه سوالاییه !

-جواب بده می فهمی 

-خب تو ومامان بابات ...من که جزشما کسی رو ندارم 

شهاب مرموز وبا لبخند نگام کرد :

-مطمئنی جزماکسی رو نداری ؟!!!

نامفهوم بهش زل زدم ...منظورش چی بود.....





مطالب مشابه :


رمان من یه پسرم (فصل دوم)

رمان | مرجع رمان تو همین نصفه روز این نتیجه رو گرفتی؟ دانلود رمان,




پرستار من 36 ( قسمت اخر)

رمان رمــــان ♥ - پرستار من عاقد خطبه رو برای بار دوم وسوم خوند دانلود رمان عاشقانه




رمان پرستار من 18(قسمت آخر)

رمان خانه دانلود رمان برای کامپیوتر و اون که یه روز تو خیابونا ولو بود




رمان پرستار من (قسمت آخر)

ایستگاه رمـــــــــــــــــــــــان 173-رمان روز را عاقد خطبه رو برای بار دوم وسوم




رمان تا ته دنیا 12

ایستگاه رمـــــــــــــــــــــــان 173-رمان روز را بلندتر قسمت سی وسوم»




رمان عروس خون بس 10

ایستگاه رمـــــــــــــــــــــــان سال دوم وسوم راتو یادش به اون روز




پرستارمن18(قسمت اخر)

♥ دوسـ ـتـداران رمـان ♥ مگه این همونی نبود که یه روز عاقد خطبه رو برای بار دوم وسوم




رمان همسایه من 11

ایستگاه رمـــــــــــــــــــــــان 173-رمان روز هوای خوب اردیبهشت بد جوری وسوم




برچسب :