رمان شروع عشق بادعوا(6)

سامیار....زودخودمورسوندم شرکت روز دوم بود که بجای عمومییومدم باکیارش عصرقرارداشتم بایدمیدیدمش قراره یه چندتابرنامه جدید واسه شرکت بریزیم..واردشرکت شدم به مشدی سلام کردم عادت نداشتم به بزرگترم بی احترامی کنم حالادرهرسمتی میخواد باشه ..یه نگاه به میزش انداختم خوشکل ضایع بودخودشوزده به اون راه سرشوانداخته بودپایین که بگه مشغولم اون خانمی که کنارش نشسته بودسریع ازجاش بلند شدو سلام کرد امااون نه تنها بلندنشدبلکه سلامم نکرد باسرجواب دوستشودادم بازروخودش نیاورد خواستم بی تفاوت باشم اماباخودم گفتم روش زیادمیشه کارشوتکرارمیکنه واسه من عیبه جلواین فنچولک کم بیارم..چند قدم که بامیزش فاصله گرفتم سرجام وایسادم برگشتم سمتشو گفتم نشنیدم..سرش روورقه ها بودباشنیدن صدام سرشوبالااورد شک اول توروز دوم نتونستم جلونگاه کردنموبگیرم عاشق این رنگ بودم رنگ رزش  حالت لباش به دل میشست حیف که تقص ونچسبه ..واقعا نچسبه که اینطوری زوم کردی روش؟ فقط نگام رولباش بود پشت کمرم خیس شده بود هروقت هیجان زده میشدم عرق میکردم ...صدای پا ازپشت سرم شنیدم اماتمام توجه هم به لباش بود ....-چی رو..صداش منو ازعالم هپروت بیرون اورد یه پوزخندرولباش بود.اه مرتیکه بی جنبه احمق حالا قکرمیکنه چه تحفه ایه...سریع تعقیرحالت دادم اما نتونستم صداموبالاببرم...سوالمویادم رفته بودبایه حالت گنگ نگاش کردموگفتم..-چی؟...لبخندش پرنگترشد..-حرصم گرفت..-چی رونشنیدین..-متوجه حظور فلاح شده بودم باز نقش نخودهراشوایفاکرد..اه ای بدم میادازدخترای اویزون..سعی گردم برم توجلدسامیارمغرور به صدام ولوم دادم اخمم چاشنیش کردم بالحنی جدی گفتم...اول بلندشو وایساجایگاهتو بدون بعدم زبونتوگربه خورد سلام نمیکنی..یه نگاه به اطرافش انداخت فلاح که تااون موقع عرض اندام نکرده بود رفت تونقشش بااون کفشای پاشنه بلند ش صداش روموخ بود بدون اینکه به حضورش اهمیت بدم اومد سمتم هه صداشونازک کردو باعشوه گفت سلام اقای رستمی خوش اومدین به خودم زحمت نگاه کردنشوندادم اخه یه مترسک که هزارجورنقاشی روش شده که نگاه کردن نداره..باسرجوابشودادم ازرو نرفت وگفت بااجازتون برم به کارا برسم یه نگاه به یوسفی انداختوگفت اینجا خیلیابیکارن بایدنظارت داشته باشن...اینکه این دختره ی پروروداشت ضایع میکردبدم نیومد اماازنوع حرف زدنش بدم اومد ..گفتم..-اونوقت شما چه کارئید مدیرعاملید...اوه مثل اینکه بدعصبیش کردم باگفتن یه بااجازه سریع رفت تودفترش ...خوب حالانوبت این ربع وجبیه گستاخه تودلم گفتم ادمت میکنم ..ازجاش بلندشد..تودلم گفتم ای ول جذبه پسر..اماذهی خیال باطل..بالحن پرتمسخری گفت ...ظاهراشمامحتاج مورداحترام قرارگرفتنید بعد بایه حالت مسخره تری گفت سلام جناب رستمی خوش اومدین..دختره ی پررو عجب روی داره انگارمن منشیم اون ریس نباید کم میاوردم اره خودش بود..به لباش خیره شدموگفتم...اماشما واقعاعقده ی به چشم اومدنودارین تیرمیزدی خونش درنمییومدبعد خیلی ریلکس یه دستمال برداشتم گرفتم سمتش وباحالت کلافه ای گفتم بگیرپاکش کن تا..تا .خودم..بقیه حرفموخوردم میخواستم بگم تا خودم پاکش نکردم کم نیاوردوگفت..-من واسه شما نزدم که بخاطرشماهم پاک کنم منشیتونم درست اما تیپوظاهرمن به شما ربطی نداره...-به سمتش خم شدموگفتم ...چیه ناراحت شدی نگفتم خودم پاکش میکنم؟...-اونم به سمتم خم شدو گفت واسه این کار ریزمیبینمت جناب رستمی کوچک..دست گذاشت رونقطه ضعفم کفری شدم باخشم زل زدم بهش..گفتم..وقتی تایک ماه حقوقت قطع شدادم میشی بعدشم سریع رفتم تودفترموحرصموسردرخالی کردمومحکم بستمش .....یلدا مادرکیارش صبح تماس گرفتو بامامان صحبت کردوقرارشد پنج شنبه شب بیان نیشم تا بناگوشم بازشد مامان بااخم نگام کردسریع خودموجمع کردم وبه بهانه ی درس رفتم تواتاقم تودلم کیلوکیلوقنداب میکردن ..خواستم به کیارش بزنگم اما همون لحظه خودش تماس گرفت سریع جواب دادم ..-الو..-صدای گرمش توگوشی پیچید...-سلام خانم حال شما..-ایناروبالحن مهربونی میگفت ..منم لبخندزدموگفتم...- سلام خوبم ممنون شماخوبین..-اولم شما نه واسه توکیارشم خواستم ببینم چی شد ؟کی قرارما بیایم عروسمونو ببریم..-بااین حرفش دلم ضعف رفت..-گفتم مگه بامامانت حرف نزدی؟..-نه خواستم ازتوبشنوم..-قرارشد واسه روز پنچ شنبه البته شب..-حالانمیشه من زودتربیام مثلاواسه ناهار؟...-خندم گرفت...-گفتم ..فعلا نه اگراوضاع خوب پیش رفت بعدا 24 ساعت بیااینجا...-صدای خندش میومد ..یادت نره ها 24 ساعته گفتیانیام شبادکم کنی...-ازاین حرفش خجالت کشیدم باصدای ارومی گفتم ..من بایدبرم مادرم مثل اینکه کارم داره ...صدای خندشومیشنیدم باشه برو خانمم مواظب خودت باش..وای تیرخلاصیوزد... خانمم...توهم خداحافظ


مطالب مشابه :


رما نشروع عشق بادعوا(7)

رمان آبی به رنگ احساس من _ جلد دوم عشق و حدش خوب نبود اهل خوش دارم قرارما




قرار ما عشق نبود10

دنیای رمان - قرار ما عشق نبود10 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های ایران




قرار ما عشق نبود3

دنیای رمان - قرار ما عشق نبود3 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های ایران




رمان شروع عشق بادعوا(6)

رمان عشق و احساس نبود. رمان یگانه خواستم ببینم چی شد ؟کی قرارما بیایم عروسمونو ببریم




قرار ما عشق نبود 10

♥ رمــــان رمان رمــــان ♥ - قرار ما عشق نبود 10 - میخوای رمان بخونی؟ پس بدو بیا




قرار ما عشق نبود10

رمان برای همه - قرار ما عشق نبود10 - هر رمانی که بخواید.رمان عاشقانه.رمان عارفانه. همخونه ای و




رمان قرار ما عشق نبود 10

·٠• ♥ شکرستان رمان ♥ •٠· - رمان قرار ما عشق نبود 10 - صلوات برا سلامتي امام زمانو فراموش




رمان قرار ما عشق نبود 13

رمان قرار ما عشق نبود 13 ونداد وسط حرفم میاد ومیگه ــ قرارما این نبود که تو با غیرت من بازی




قرار ما عشق نبود3

رمــــان ♥ - قرار ما عشق نبود3 بره فضولی کنه نه نه نه خدایا قرارما این نبود وای ی ی ی ی خدا




قرار ما عشق نبود13

16- رمان قرار ما عشق نبود. ونداد وسط حرفم میاد ومیگه ــ قرارما این نبود که تو با غیرت من




برچسب :