اشعاری از پابلو نرودا


تركم نكن
حتي براي ساعتی
چرا كه قطره هاي كوچك دلتنگي
به سوي هم خواهند دويد
و دود
به جستجوي آشيانه اي
در اندرون من انباشته مي شود
تا نفس بر قلب شكست خورده ام ببندد !



آه !
خدا نكند كه رد پايت بر ساحل محو شود
و پلكانت در خلا پرپر زنند !



حتي ثانيه اي تركم نكن ، دلبندترين !
چرا كه همان دم
آنقدر دور مي شوي
كه آواره جهان شوم ، سرگشته
تا بپرسم كه باز خواهي آمد
يا اينكه رهايم مي كني
تا بميرم

 

شاعری

و در ان زمان بود
كه ( شاعري ) به جستجوي ام بر آمد
نمي دانم !
نمي دانم از كجا آمد
از زمستان يا از يك رود
نمي دانم چگونه
چه وقت !
نه !!
بي صدا بودند و
بي كلمه
بي سكوت !



اما از يك خيابان
از شاخسار شب
به ناگهان از ميان ديگران
فرا خوانده شدم
به ميان شعله هاي مهاجم
يا رجعت به تنهايي
جائيكه چهره اي نداشتم
و
( او ) مرا نواخت !!



نمي دانستم چه بگويم !
دهانم راهي به نامها نداشت
چشمانم كور بود
و چيزي در روح من آغازيد :
تب
يا بالهايي فراموش شده !
و من به طريقت خود دست يافتم :
رمز گشايي اتش !
و اولين سطر لرزان را نوشتم :
لرزان ،
بدون استحكام ،
كاملا چرند !!
سرشار از دانايي آنان كه هيچ نمي دانند!!
و ناگهان ديدم
درهاي بهشت را
بدون قفل و گشوده !
گياهان را
تپش كشتزاران را
سايه هاي غربال شده با تيغ آتش و گل را
شب طوفان خيز و
هستي را !



و من
اين بي نهايت كوچك
با آسمانهاي عظيم پرستاره
مهربانانه
همپياله شدم !



تصويري راز آلود
خودم را ذره اي مطلق از ورطه اي لايتناهي حس كردم
با ستارگان چرخيدم
و قلبم
در اسمان
بند گسست

 

گردش

اتفاقي از انسان بودن خسته ام.
اتفاقي خياط خانه و سينما مي روم٬خشکيده
و نفوذ ناپذير چون قوي محسوس پشمي
بر آب ريشه و خاک

از بوي آرايشگاه ها هق هق مي گريم
تنها فراغت سنگ ها يا پشم را مي خواهم٬
نمي خواهم بيشتر از نهاد ها٬باغ ها٬کالاها٬
عينک ها و آسانسور ها ببينم.

اتفاقي از پاها٬ناخن ها٬موي
و سايه ام خسته مي شوم.
اتفاقي از انسان بودن خسته ام.

هنوز دلنوازست
سر دفتري را با سوسن بريده اي ترسانم
يا با ضربه اي بر گوش راهبه هراسانش کنم.
زيباست
با چاقوي سبز خيابان روم
فرياد زنم تا آن که از سرما بميرم

نمي خواهم چون ريشه در تاريکي زندگي کنم
نمي خواهم در ترديد٬پهنا گستر٬لرزانِ روياها
در شکمبه ي نمور زمين نزول کنم٬
نمي خواهم جذب کنم و فکر کنم٬هر روز بخورم.

اين همه بيچارگي را نمي خواهم.
نمي خواهم چون ريشه و مزار٬
تونل پرت٬سرداب اجساد زندگي کنم٬
نمي خواهم از سرما خشک شوم٬از درد بميرم.

براي همين٬دوشنبه چون بنزين زبانه مي کشد
وقتي که با چهره ي زندان ام مي رسم٬
و در گذرش چون چرخ مجروح مي نالد٬
و صداي پاهايش شبانگاه با خون گرم مي آميزد.

و مرا مي برد گوشه هاي معين٬ خانه هاي نمور٬
بيمارستان هايي که استخوان ها از پنجره هايش ظاهرند٬
پينه دوز هايي که بوي سرکه مي دهند٬
خيابان هايي که چون شکاف ها هراس آورند.


پرندگان به رنگ گوگردند٬ و روده هاي هراس آور
از درهاي خانه هايي آويزانند که بيزارم٬
دندان هاي مصنوعي در قهوه جوش فراموش اند٬
آينه ها
با شرم و وحشت گريسته اند٬
بر فراز همه جا چتر ها٬سَم ها و ناف هايند.

با چشم ها٬کفش ها٬
با خشم و نسيان آرام مي گذرم٬
از ادارات و مغازه هاي ابزار عبور مي کنم٬
و در حياط لباس ها بر طناب ها آويزانند٬
زير شلواري ها ٬حوله ها و پيراهن ها
آرام اشک هاي چرکين مي گريند

 

سرود زندگی

تمام شب
با تبری
بر اندوه من می کوفت
خواب اما آمد و
سنگ های خونین را
با آب تیره پاک کرد
دوباره امروز زنده ام
دوباره تو را بر شانه های خویش
بلند می کنم
ای زندگی

ای زندگی
ای فنجان روشن،
بناگهان سرشار می شوی
از آب الوده
از شراب مرده
از درد ، از بیهودگی،
از انبوه تارهای عنکبوت
و بسیاری باور می کنند
که تو آن رنگ دوزخی را
تا ابد نگه خواهی داشت.
اینچنین نیست.
شبی دراز می گذرد،
تک لحظه ای،
و همه چیز دیگر گون می شود.
فنجان زندگی
از روشنی
سرشار شده است.
کار عظیم در انتظار ماست.
بناگهان کبوتران زاده می شوند.
و روشنائی بر فراز زمین جا خوش می کند.

ای زندگی
شاعران بینوا ترا تلخ می پنداشتند.
همگام با تو
از رختخواب هاشان
به درون باد جهانی نمی رفتند.

ضربه های تو را
بدون جست و جوی تو پذیرا می شدند،
خود را حفر می کردند
با سوراخی سیاه،
و در اندوه چاهی سیاه غرق می شدند.

درست نیست، ای زندگی
تو زیبائی
چونان زنی که من دوست می دارم
و میان پستان هایت
رایحه ی نعنای صحرائی را پنهان داری.

ای زندگی
تو ماشین کاملی هستی،
خوشبختی، صدای دلتنگی توست،
وقت سیال روغن توست.

ای زندگی
تو تاکستانی:
نور را انبار می کنی و آن را
خوشه خوشه پس مس دهی.

بگذار آنکه به تو ناسزا می گوید
لحظه ای ، شبی
سال دراز یا کوتاهی، درنگ کند.
بگذار از تنهایی دروغ به درآید.
بگذار جست وجو کند، تلاش کند.
و دستانش را به دستان دیگر پیوند دهد.

هرگز بدبختی را مپذیر و نوازش مکن
مپذیر که شکل دیوار به خود گیرد.
بگذار سنگ بدبختی را کنده کاری کند
چونان سنگ تراشی،
و آن را به صورت تنبانی
بتراشد.

زندگی منتظر همه ی ماست
همه ما که دوست می داریم
بوی وحشی دریا را
و رایحه ی نعنای وحشی را
که میان پستان هایش
پنهان دارد.


مطالب مشابه :


برترين‌هاي پنجمين جشنواره سراسري سرودهاي بسيج دانش‌آموزي معرفي شدند

مرکز دانلود خاطر ساختن آهنگ سرود "سرلوحه كبريا" و به خاطر اجراي سرود "مرد طريقت




مردان خدا

داروي تربيت از پير طريقت مرد دانا، به جهان داشتن ارزاني دانلود vTask Studio 7.84




در طريقت هرچه پيش سالک آيد خير اوست

در طريقت هرچه پيش سالک آيد خير اوست ღ*مرد مردستان علی* (دانلود قرآن الكترونيك)




تولد شيخ عبدالقادر گيلانی رحمه الله در شب 1 رمضان 471 قمري (22 اسفند 457 خورشيدي)

و جالب اينجاست که در حالي که در قرن پنجم قمري تصوف و طريقت در حال مرد عجم و دانلود سرود




یادی از خواننده‏ي لرنژاد آهنگ های زیبای کردی:استاد حشمت‏الله لرنژاد

كه بسيار مشكل است به نحو احسن سرود«بهشت زندگي رفيقاني طريقت » و مرد ساعت




پایتخت تشیع ایران و جهان اسلام اردبیل غریو «لبیک یا حسین»

طريقت المهدي (عج) عباس را ابر مرد شجاعت و الگوی بی چه زیبا سرود در مدح لبیک یا




اشعاری از پابلو نرودا

گفتی که مردِ راه چون، و من به طريقت خود دست سرود زندگی تمام




برچسب :