حُر نهضت عاشورایی حضرت امام

حُر نهضت عاشورایی حضرت امام 

اواخر دهه ی چهل بود . قهرمان کشتی فرنگی شد. وزن فوق سنگین . در اردوی تیم ملی هم حضور داشت . اما رفقایش انسان های خوبی نبودند . هر روز بعد از باشگاه به دنبال کارباره و خلاف و ... بودند.

کم کم به این کار عادت کرد. کشتی را رها نمود . شاهرخ زندگیش را در کار های خلاف سپری  می کرد. به طوری که شهروز جهود ( یهودی صاحب چندین کاباره و ... در تهران ) از او دعوت به همکاری کرد.

شاهرخ هر روز به کاباره شهروز می رفت. مواظب بود کسی  آنجا را به هم نریزد ! قد بلند و قیافه خشن و ... باعث شد که حتی ماموران کلانتری هم از او حساب می بردند!

از کاسب ها باج می گرفت . هیچکس هم جرأت نداشت در مقابل او قد علم کند شب هایی که پول ند اشت به میدان شوش می رفت . از راننده کامیون ها باج می گرفت.

برای خودش دار و دسته ای داشت . گنده لات های تهران از او حساب می بردند . اصغر ننه لیلا ، حسین فرزین ، ناصر کاسه بشقابی و ... از رفقای او بودند که بعد از انقلاب به دستور دادگاه اعدام شدند.

بعد از انقلاب از دادستانی به سراغ شاهرخ آمدند . برای شاهرخ حکم اعدام آمده بوداما! شاهرخ همه پل های پشت سر را خراب نکرده بود. او با همه فساد و ... اما در محرم و ماه رمضان انسان دیگری می شد . اعضای هیئت جوادالائمه (ع) این را به خوبی تایید می کردند.

محرم 57 روحانی هیئت ساعت ها با شاهرخ صحبت کرد . از عاشورای آن سال شاهرخ انسان دیگری شد. شاهرخ حُری شده بود برای نهضت عاشورایی حضرت امام .

البته در تغییر مسیر او دعاهای مادرش بی تاثیر نبود.

شاهرخ در ایام انقلاب همپای مردم در راهپیمایی ها شرکت می کرد. با پیروزی انقلاب وارد کمیته شد.عاشق امام بود. روی سینه اش خالکوبی کرده بود فدات بشم خمینی .

به همه می گفت من حُر نهضت امام خمینی (ره) هستم.در همه عملیات ها و ماموریت ها جلوتر از بقیه بود. در درگیری های گنبد ، کردستان ، خوزستان ، و ... قبل از بقیه حضور داشت.

با شروع جنگ خود را به خوزستان رساند . او به واحد جنگ های نامنظم فدائیان اسلام پیوست.سازمان جنگ در روز های اول نامنظم بود هیچ تیپ و لشکری تشکیل نشده بود بهترین نحوه مبارزه نبردهای نامنظم بود.

شاهرخ در نفوذ به مناطق دشمن معمولاً بدون سلاح می رفت و با سلاح برمی گشت ! هیبت عجیبی داشت عراقی ها از او می ترسیدند.

با نیروهایش صورت های خود را سیاه می کردند. آخر شب به سراغ فرماندهان دشمن می رفتند . آن ها را گرفته و بعد قسمتی از لاله گوش آن ها را می بریدند و رهایشان می کردند ! بعد هم برمی گشتند! می گفت : اسیر گرفتن خوب است اما باید دشمن را ترساند!

شهید شاهرخ ضرغام

گروه آدم خوارها

با شاهرخ رفتیم برای شناسایی . عراقی ها از یکی از روستا ها عقب نشینی کرده بودند . صبح زود وارد روستا شدیم کسی آنجا نبود در وسط روستا یک دستشویی بود ، من در کنار دیوار دست شویی نشسته بودم یک دفعه یک سرباز عرا قی خیلی بی خیال به سمت ما آمد ! سریع پشت دیوار مخفی  شدم . نمی توانستم شاهرخ را صدا کنم

سرباز عراقی به مقابل دست شویی رسید با تعجب به دستشویی نگاه کرد یک دفعه شاهرخ لگدی بر در زد بعد فریاد زد و بلند گفت : وایسا!!

سرباز فرار کرد شاهرخ کمی جلوتر او را گرفت عراقی مدام داد می زد منو نخور !

من کمی عربی بلد بودم رفتم جلو و با تعجب گفتم : نخور ! یعنی چی ؟!

سر باز گفت : فرمانده ما عکس این آقا را به ما نشان داده .گفته : او آدم خوار است ! فرماندهان ما خیلی از ایشان می ترسند.

آدم های عجیبی در گروه شاهرخ بودند مصطفی ریش، مجید گاوی، و.. که همه مثل خود او روزگار عجیبی داشتند اما همه مدیریت او را قبول کرده و آن ها از هیچ چیزی نمی ترسیدند.

هرشب به شناسایی مواضع دشمن می رفتند و به نیروهای دشمن شبیخون می زدند یکباره به میان مواضع دشمن در اطراف آبادان رفتند . صبح با سر فرمانده عراقی ها برگشتند.

گریه های بلند شاهرخ در دعای کمیل و توسل / نشان دادن پیکر بدون سر شهید شاهرخ ضرغام از تلویزیون عراق

فرماندهان بزرگی در گروه کوچک شاهرخ تربیت شدند آن ها درس ایمان و شجاعت را از شاهرخ گرفتند.

دو ماه از جنگ گذشته . شاهرخ خیلی تغییر کرده بود . کم حرف می زد. نماز جماعت و اول وقت او ترک نمی شد . در دعاهای کمیل و توسل با صدای بلند گریه می کرد.

از سادات گروهش خواسته بود برای او دعا کنند که شهید شود! هفده آذر 59 برا یانجام عملیات به سمت جاده ماهشهر رفتیم.

عملیات موفق بود 300 کشته از نیروهای دشمن در منطقه افتاده بود. اما با روشن شدن هوا نیروهای تحت امر بنی صدر از ما پشتیبانی نکردند با پاتک نیروهای دشمن مجبور به عقب نشینی شدیم.

شاهرخ در سنگر ماند تا نیروها بتوانند به عقب بروند با شلیک پیاپی آرپی چی چند تانک دشمن را منهدم کرد. ساعت ده صبح بود فشار دشمن هر لحظه زیادتر می شد برای زدن آرپی چی بلند شد و بالای خاکریز رفت صدایی آمد ناباورانه نگاه کردم گلوله ای به سینه شاهرخ اصابت کرده بود او از روی خاکریز افتاده بود.

عراقی ها نزدیک شدند مجبور شدم برگردم پیکر شاهرخ روی زمین افتاد از کمی عقب تر نگاه کردم عراقی ها بالای سر او رسیده و هلهله می کردند.

همان شب تلویزیون عراق پیکر بدون سر او را نشان داد. گوینده عراقی گفت : ما شاهرخ جلاد حکومت ایران را کشتیم!

دو روز بعد دوباره حمله کردیم به همان خاکریز رسیدیم اما هیچ اثری از پیکر شاهرخ نبود هر چه گشتیم بی فایده بود.

او از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند می خواست چیزی از او نماند نه نام نه نشان نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر!

پیکر سردار شهید شاهرخ ضرغام هیچ وقت پیدا نشد.

انتهای پیام/

منبع : ک – شناسایی /چ سوم/ زندگی نامه و خاطراتی از 40 سردار شهید اطلاعات عملیات/

گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی


مطالب مشابه :


لات هم لاتهای قدیم!

گلچین - لات هم لاتهای قدیم! - گلچينی از گل ها - گلچین




حُر نهضت عاشورایی حضرت امام

سایت بسیج جامعه پزشکی لرستان. حامد نصیری . گنده لات های تهران از او حساب می




اس سر کاری 22

ܓܨஜღ 98ihaღஜ فیییس بووووک کده - اس سر کاری 22 - 10000 نوع sms+عکس عاشقانه+دلنوشته+شعر+داستان+سخن




داستان بوم های خاکستری به قلم فرنگیس گودرزی

کارگاه داستان نویسی حوزه ی هنری استان لرستان. داستان بوم های خاکستری به قلم فرنگیس




برچسب :