معانی واژه های سوره حمد 2

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ (1)

باء:

حرف دوم از الفباى عربى و فارسى و حرف جرّ است، اهل لغت از براى آن چهارده معنى گفته‏اند. در اينجا بعضى از آنها كه مناسب اين كتاب است نقل ميشود.

1- تعديه. مثل «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً» فرقان: 72 «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ» بقره: 20 «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» انعام: 160 در اين آيات و امثال آنها چنانكه مى‏بينيم «باءِ» براى تعديه فعل آمده است.

ممكن است بعضى‏ها در آياتى نظير «وَ لَقَدْ جاءَكُمْ مُوسى‏ بِالْبَيِّناتِ» بقره: 92 و غيره، «باء» را بمعنى مع و مصاحبت بگيرند يعنى: موسى با بيّنات آمد! ولى معناى تعديه بهتر و دلچسب است. يعنى: موسى بيّنات را آورد.

2- تأكيد و آنرا زائده گويند:

ظاهرا زائد بمعنى بى‏فائده نيست بلكه از اين جهت كه در تغيير معنى كلام مثل تعديه و غيره نيست، آنرا زائد گفته‏اند و گر نه مطلب را تأكيد ميكند و بى‏فائده نيست. در كلماتيكه بعد از مادّه «كفى» واقع‏اند «باء» را زائد گفته‏اند مثل «وَ كَفى‏ بِاللَّهِ حَسِيباً» نساء: 6 «وَ كَفى‏ بِاللَّهِ وَلِيًّا وَ كَفى‏ بِاللَّهِ نَصِيراً» نساء: 45 «كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً» اسراء:

14 در بيست هفت محلّ از قرآن كه فعل كفى بصورت ماضى آمده، ما بعد همه باء است جز آيه «وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ» احزاب: 25.

در صحاح و اقرب الموارد و مجمع البيان «باء» را بعد از كفى‏ زائد گفته‏اند. بيضاوى ذيل آيه 45 سوره نساء گويد: باء براى تأكيد اتصال بفاعل كفى اضافه ميشود.

ولى از انصاف نبايد گذشت اگر باء در اينگونه موارد زائد مى‏بود لازم بود كه در «كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ» نيز جايز باشد كه بگوئيم:

 «كَفى بِاللَّهِ الْمُؤْمِنينَ الْقِتال» و اين جايز نيست و معنى درست در نميايد ما در اينجا قول راغب و زجّاج را اختيار ميكنيم كه گفته‏اند: كفى در موارديكه بعد از آن باء آمده بمعناى «اكتف» است «كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً» يعنى كفايت كن و بس كن بخدا در گواهى «اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً» بخوان كتاب خود را و بس كن بنفس خود در حسابگرى بر خود. در اين صورت باء براى تعديه است و اتفاقا معناى آيات كاملا درست و دلچسب در ميايد.

وانگهى باء در صورتى بعد از «كفى» ميايد كه ما بعد آن منصوبى در معناى حال باشد (مثل حسيبا، شهيدا، وليّا، نصيرا در آيات گذشته) چنانكه راغب گفته است پس صحيح اين است كه كفى در اينگونه موارد در جاى «اكتف» است چنانكه فعل تعجّب «احسن بزيد» در جاى «ما احسن» واقع است و معنايش اين است: اكتف باللَّه شهيداً.

طبرسى در ذيل آيه 45 از سوره نساء فرموده: در باره دخول باء بلفظ اللَّه دو قول است يكى تأكيد اتصال، دوّمى بقول زجّاج: «كَفى‏ بِاللَّهِ وَلِيًّا» در معنى اكتفوا باللَّه است يعنى بس كنيد بخدا در ولايت. پس اينكه گفته‏اند: باء در فاعل زائد آيد مثل كفى باللَّه كه باللَّه فاعل كفى و باء در آن زائد است صحّت ندارد، باء در اينگونه موارد زائد نيست بلكه براى تعديه است.

و نيز گفته‏اند باء در مفعول زائد ميايد مثل «لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ» بقره: 195 «بِأَيْدِيكُمْ» را مفعول «لا تُلْقُوا» و باء آنرا زائد گفته‏اند چنانكه اقرب الموارد و طبرسى و بيضاوى تصريح كرده‏اند.

راغب گويد: صحيح آنست كه معناى آيه «لا تُلْقُوا انْفُسَكُمْ بِأَيْديكُمْ الَى التَّهْلُكَةِ» باشد مفعول حذف شده بجهت دلالت بر عموم، زيرا نه هلاكت خويشتن جايز است و نه ديگران و اگر «انفسكم» ذكر ميشد دلالت بر عموم نميكرد. طبرسى اين قول را از ديگران نقل كرده و گويد:

گفته‏اند آيه در معنى «لا تُهْلِكُوا انْفُسَكُمْ بِأَيْديكُمْ» است و دخول باء براى دلالت باين معنى ميباشد.

اين سخن كاملا صحيح است و باء زائد نيست نظير «فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ» انعام: 6 باء در اينجا بمعنى سبب و علّت است همچنين در آيه ما نحن فيه يعنى بسبب كارهائيكه با دست خود انجام ميدهيد خودتان را بمهلكه نياندازيد.

 «وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآكِلِينَ» مؤمنون 20 كلمه «تَنْبُتُ» را هم از باب نصر ينصروهم از باب افعال خوانده- اند در صورت اوّل باء در «بِالدُّهْنِ» بمعنى مع و مصاحبت است يعنى ميوه و ثمره آن با روغن ميرويد و شايد براى تعديه باشد. و در صورت دوّم براى تعديه است يعنى: روغن را ميروياند بنا بر آنكه فعل را لازم بگيريم چنانكه در «انبت البقل» بقل را فاعل «انبت» و آنرا لازم گفته‏اند.

و در هر دو صورت باء زائد نيست مراد از درخت طور سيناء، درخت زيتون و مراد از صبغ خورش طعام است چون روغن زيتون را هم در روغن مالى بدن مصرف ميكنند و هم در خورش و «شجرة» عطف بآيه سابق است و حاصل معناى آيه اين است: و بوجود آورد براى شما درختى را كه در طور سيناء است و ميوه‏اش با روغن و خورش خورندگان ميرويد.

3- مع (مصاحبت) «قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكاتٍ» هود: 48 «ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِينَ» حجر: 46 اى نوح با سلام و بركات پياده شو، بسلامت داخل بهشت شويد.

4- ظرفيّت «إِلَّا آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ‏ بِسَحَرٍ» قمر: 34 مگر آل لوط كه وقت سحر نجاتشان داديم.

 «عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً» انسان: 6، بعضى‏ها باء را در «بها» بمعنى «من» گفته‏اند يعنى «يشرب منها عباد اللَّه». طبرسى «بها» را مفعول «يشرب» و باءِ را زائد گرفته و از فرّاء نقل كرده «شربها و شرب بها» در معنى يكى است.

نا گفته نماند نظير اين آيه در سوره ديگر آمده ما ابتدا هر دو را نقل ميكنيم بعد نظر خود را اظهار ميداريم «إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً  عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجِيراً» انسان: 5 و 6.

 «إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ ...

يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ  خِتامُهُ مِسْكٌ ...

وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ  عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ» مطففين: 22- 28.

در آيات اوّل «عينا» راجع به «كافور» است يعنى آن كافور از چشمه‏ايست كه بندگان خدا مياشامند، پس ابرار (اصحاب يمين) از شرابى مياشامند كه آميخته بكافور است ولى عباد اللَّه (مقرّبين) از خود آن چشمه كه مقدارى از آن بشراب ابرار آميخته است، مينوشند در آيات دوّم «عينا» راجع به «تسنيم» است اگر آن مثل كافور نوشيدنى باشد، معنى همان است كه در آيات اوّل گفته شد و اگر نام چشمه باشد در اينصورت «عينا» بيان آنست يعنى تسنيم چشمه‏ايست كه مقرّبون مينوشند. در اين آيات نيز مال ابرار شرابى است آميخته بشراب چشمه- ايكه مخصوص مقرّبين ميباشد، و مقرّبين در آيات دوّم همان «عباد اللَّه» اند كه در آيات اوّل واقع‏اند و ابرار در هر دو يكى‏اند. با مراجعه بسوره واقعه كه اهل قيامت را بسه دسته سابقون، اصحاب يمين، و اصحاب شمال تقسيم كرده ميدانيم كه مراد از «ابرار» اصحاب يمين و از عباد اللَّه و مقرّبين همان سابقون‏اند و شراب ابرار آميخته از چشمه‏اى‏ است كه بمقرّبين اختصاص دارد.

در هر دو آيه «بها» براى تعديه است زيرا از فرّاء نقل شد كه فعل:

شرب هم بنفسه و هم با باء متعدى ميشود در نهج البلاغه آمده «قد ذاقوا حلاوة معرفته و شربوا بالكأس الرّوية من محبّته» خطبه 81 و نيز آمده «و تركوا صافيا و شربوا آجنا» خطبه: 142.

چنانكه ملاحظه ميشود: شرب بنفسه و با باء هر دو آمده است در باره حرف باء مطالب ديگرى نيز هست طالبين بكتب ادب مراجعه كنند.

قاموس، ج‏1، صص: 155 - 158

 


اسم:

نام. گويند: اصل آن سمو است همزه اول عوض از واو است و گويند: اصل آن و سم بمعنى علامت است واو بهمزه قلب شده. و آن لفظى است كه بر چيزى گذاشته شود تا از ديگر چيزها متمايز گردد. احتمال نزديك بيقين آنست كه اصل آن و سم بمعنى علامت باشد كه اسم هر چيز علامت و نشانه آن است. طبرسى اصل آن سمو بمعنى رفعت است همچنين است قول راغب.

 «وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا» انسان: 25.

 (تسميه): نام گذاشتن «وَ إِنِّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ» آل عمران: 36. «هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هذا» حج: 78. مسمّى: نام گذارى شده.

معناى تعيين نيز ميدهد كه نام گذارى تعيين بخصوصى است. «ثُمَّ قَضى‏ أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ» انعام: 2. سپس مدتى مقرر داشت و مدّت تعيين شده نزد اوست.

 (سمّى): هم نام و همتا «نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى‏ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا» مريم: 7. كه مراد همنام است «فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا» مريم: 65. بخدا عبادت كن و در بندگيش بردبار باش آيا براى او همتائى ميدانى؟!.

«وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ ...» رعد: 33. ظاهرا مراد از «سَمُّوهُمْ» چنانكه در الميزان فرموده توصيف است يعنى براى خدا شريكانى قائل شدند بگو آنها را توصيف كنيد و ببينيد آيا ميشود بآنها رب، خالق، رازق، رحيم و رحمن و غيره گفت؟

چون توصيف واقعيت هر چيز را روشن ميكند در اين صورت خواهند دانست كه آنها شريك خدا نيستند.

 «إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنْثى‏» نجم:

27. بنظر ميايد الانثى بيان تسميه است:

آنانكه بقيامت ايمان ندارند ملائكه را مؤنث توصيف ميكنند و ميگويند ملائكه دختران خدايند چنانكه فرموده «وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً» زخرف: 19.

 «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ» بقره:

31. بقولى ضمير جمع «عَرَضَهُمْ» و «هؤُلاءِ» راجع بآدم است و آن اسم نوع ميباشد. نه علم شخص. و مراد از اسماء ظاهرا استعداد و قابليت هائى است كه در بشر گذاشته است و منظور از تعليم اسماء بودن آنها در نهاد آدم است. و شايد مراد از اسماء، اسماء حسنى باشد كه مشروح آن در «خلف» ذيل عنوان بشر خليفه خداست گذشت. معنى آيه چنين است: خداوند همه اسماء را بآدم (كه خليفه خداست) آموخت، سپس آدمها را بملائكه نشان داد و فرمود از نامهاى اينان (از قابليت و كارهايشان) بمن خبر دهيد اگر (در خليفه خدا بودن) راستگوايد؟.

 «هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ ...» حشر: 24.

اسماء حسناى خداوند مشروحا در «حسن» گذشت.

 «وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ ...» حجرات: 11. بقولى مراد از اسم ذكر است يعنى: القاب بد را بيكديگر نبنديد، بد ياد كردنى است كه مردم‏ را پس از ايمان با فسق ياد كنيد بهتر است بگوئيم: فسوق مخصوص بذمّ بئس است و مراد از آن خطاب كننده يا خطاب شده است يعنى فسوق و نظير آن بد نامى است كه بكسى بعد از ايمانش نسبت داده شود و يا خود شخص در اثر تلقيب بد فاسق گردد.

 «تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» رحمن: 78. «وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا» انسان: 25.

 «وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى» اعلى: 15.

در اين گونه آيات مراد ذكر خداوند است و قيد اسم ظاهرا براى آنست كه خدا را فقط با قلب ياد نكنيد بلكه با زبان و ذكر نامهاى حسناى او هم ياد نمائيد.

 [بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏]

مخفى نماند مجموع سوره‏هاى قرآن صد و چهارده است در اوائل همه آنها بجز سوره توبه بسم اللّه الرّحمن الرّحيم آمده است. يك بار نيز در سوره نمل در نامه سليمان بقوم سباء ذكر شده على هذا مجموعا صد و چهارده بار در قرآن مجيد تكرار شده است.

طبرسى در مجمع البيان فرموده:

باتفاق اماميه، آن يك آيه است از سوره حمد و از هر سوره ديگر و هر كه آنرا در نماز نخواند نمازش باطل است خواه واجبى باشد يا ندبى. و در نمازهاى جهريّه بلند گفتن آن واجب و در نمازهاى اخفاتى بلند خواندن مستحب است. در اين كه گفته شد ميان فقهاء امّت (اهل سنت) اختلاف هست ولى در اينكه آن جزء آيه سوره نمل است اختلافى نيست.

آية اللّه يزدى در عروة الوثقى فرموده: بسمله جزء هر سوره است.

واجب است قرائت آن مگر در سوره برائت. در مستمسك عروة ذيل اين مسئله فرموده: اين مطلب اجماعى است چنانكه در خلاف شيخ، مجمع البيان، نهاية الاحكام، ذكرى، جامع المقاصد و ... نقل است.

حرّ عاملى رحمه اللّه در وسائل كتاب الصلوة ابواب قرائت باب 11 روايات آنرا نقل كرده و در باب 12 نيز روايات محمول بر تقيه را آورده است.

زمخشرى در كشافّ گويد: همه قراء مكّه و كوفه و فقهاء آندو شهر گفته‏اند: بسمله آيه ايست از فاتحه و از هر سوره. شافعى و اصحابش نيز در همين عقيده‏اند و لذا آنرا با جهر ميخوانند و گويند: اهل سلف آنرا در قرآن ثابت كرده‏اند با آنكه توصيه مينمودند قرآن را از هر زايد پاك دارند. بدين جهت آمين را ننوشته‏اند اگر بسمله از قرآن نميبود آنرا در قرآن محفوظ نميداشتند. از ابن عباس منقول است: هر كه آنرا ترك كند صد و چهارده آيه از كتاب خدا را ترك كرده است.

ولى ابو حنيفه و تابعانش و ديگران گفته‏اند: آن آيه نيست نه از حمد و نه از سوره‏هاى ديگر فقط براى تبرك و جدا كردن ميان سوره‏ها نوشته شده چنانكه در هر كار با آن شروع ميشود و در رأى آنها در نماز با جهر خوانده نميشود.

المنار در ذيل سوره حمد گويد:

مسلمين اتفاق دارند در اينكه بسم اللّه الرّحمن الرّحيم از قرآن است و جزء آيه از سوره نمل ميباشد ولى درباره آن در سوره‏هاى ديگر اختلاف دارند سپس مثل كشّاف اقوال را نقل نموده است.

ولى در مكتب اهل بيت عليهم السلام (اهل البيت ادرى بما فى البيت) چنانكه نقل شد بسمله جزء تمام سوره‏ها و آيه مستقلى است و غير آن مردود و باطل است در الميزان از خصال صدوق از امام صادق عليه السّلام نقل شده فرمود: چه شده بر آنها خدا آنها را بكشد بزرگترين آيه را در كتاب خدا قصد كرده و پنداشته‏اند كه چون اظهارش كنند بدعت است و از امام باقر عليه السّلام منقول است: گراميترين آيه را از كتاب خدا كه بسم اللّه الرّحمن الرّحيم است دزديدند. و سزاوار است در شروع هر كار بزرگ و كوچك آنرا بياورند تا مبارك باشد و نيز فرموده: در روايت فريقين از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل شده: «كلّ امر ذى بال لم يبدء فيه باسم اللّه فهو ابتر ...».

ناگفته نماند: ابن اثير در نهايه بدين صورت نقل كرده «كلّ امر ذى بال لم يبدء فيه بحمد اللّه فهو ابتر» رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جدا شدن و در روايتى تمام شدن سوره را نميدانست مگر با نزول بسم اللّه الرّحمن الرّحيم. و از صحيح مسلم از حديث انس نقل كرده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اكنون بر من سوره‏اى نازل شد پس خواند: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم. اين دو حديث در الميزان نيز آمده است.

قاموس، ج‏3، صص: 329 - 333


اللَّه:

علم (اسم) خداوند تبارك و تعالى است، بعضى گويند اصل آن اله است، همزه‏اش حذف شده و الف و لام بر آن اضافه گشته و لام در لام ادغام گرديده است، صاحب قاموس گويد: اصحّ آنست كه علم غير مشتقّ است.

بايد دانست: در اين كلمه صفت بخصوص از صفات حق تعالى منظور نيست و آن فقط علم ذات بارى است، ولى التزاما بجميع صفات خدا دلالت دارد و شايد از اين جهت گفته‏اند: اللَّه نام ذات واجب الوجودى است كه جامع تمام صفات كمال است. اين لفظ مبارك مجموعا دو هزار و هفتصد و دو بار در قرآن مجيد آمده است پنج بار «اللّهم» و بقيّه «اللَّه» (المعجم المفهرس).

وجود حق تعالى و توحيد او اساس دين مبين اسلام و تمام اديان آسمانى است، هيچ دينى و هيچ دانشمندى، موقعيّت و عظمت و وجود و صفات خدا را مانند قرآن تعريف نكرده و نشان نداده است.

 [خدائيكه قرآن تعريف ميكند]

1: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ  اللَّهُ الصَّمَدُ،  لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ،  وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» بگو: او خداى بى‏همتاست خداى كه مقصود همه است، نزاده و زائيده نشده، هيچكس همتاى او نيست، نا گفته نماند چنانكه در «احد» گذشت: اين كلمه فقط در ذات بارى بمعنى وصفى استعمال‏ گرديده است بنا بر اين لازم است احد را در قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، بى همتا معنى كنيم، در اين صورت، تمام سه آيه كه بعد از آيه اولى آمده است شرح احد ميباشد. يعنى بى‏همتاست زيرا كه مقصود همه است و زائيدن و زائيده شدن كه از خواصّ تمام موجودات است، در او نيست و بالاخره هيچكس كفو و برابر او نيست راجع بمعناى صمد بآن ماده رجوع شود.

اين است خدائيكه قرآن معرّفى ميكند يعنى خود خدا معرّفى ميكند زيرا قرآن كلام خداست. از نظر علم و عقل و فطرت فقط اين خدا قابل قبول است نه خدايان دروغين و نه خدائيكه اديان تحريف شده ميگويند.

2: خدا خالق و آفريننده تمام اشياء و تمام جهان و جهانيان و تمام موجودات است. و جز او هر چه هست آفريده اوست «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» انعام: 102 «قُلِ اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» رعد: 16 «اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَكِيلٌ» زمر: 62 «ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» غافر: 62 «وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ» انعام: 101.

3- تربيت تمام اشياء و موجودات بدست اوست و او مربّى همه‏ى مخلوقات است «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» فاتحه 2- فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمِينَ» جاثيه 36 كلمه «رَبِّ الْعالَمِينَ» 42 بار در قرآن آمده است. و خلاصه بند 2 و 3 اين است كه آفرينش و پرورش هر دو از خدا و در دست خداست و بتعبير ديگر چنين است «أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ» اعراف:

54 بدان آفريدن و تدبير و دستور فقط براى اوست، بلند مرتبه است خدا، كه پرورش دهنده مخلوقات است. در «ربب» خواهيم گفت كه «ربّ» تربيت دهنده است.

4- خدا بر هر چيز قادر و تواناست و هيچ چيز از حيطه قدرت و توانائى او بيرون نيست و او بر كار خود پيروز است «تَبارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ» ملك: 1 «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمْرِهِ» يوسف: 21، جمله «هُوَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ» و «اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ» مجموعا 34 بار در قرآن تكرار شده.

5- حيات و مرگ مطلقا در دست اوست، و اوست كه حيات مى‏بخشد و ميميراند «وَ اللَّهُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ» آل عمران 156 «إِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِي وَ نُمِيتُ وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ» حجر: 23، اين دو تعبير 11 مرتبه در قرآن آمده است.

6- شروع آفرينش و اعاده آن از او و بدست اوست، كه آفريده و اوست كه بعد از ويرانى، نظم جديد برقرار كرده و آفريدن را از سر ميگيرد «يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ» انبياء: 104 روزى آسمانرا مى‏پيچيم و جمع ميكنيم. همانطور كه طومار نوشته‏ها را ميپيچد و جمع ميكند.

پس از آن همچون آفرينش اوّل، آفريدن را دوباره شروع ميكنيم، اين وعده بر ما حتمى است و ما آنرا عملى خواهيم كرد. «قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ» يونس: 34.

7- او نور آسمانها و زمين است زندگى و حركت و افاضه مطلقا از اوست «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» نور: 35.

8- او شريك و همتائى ندارد، خدائى و معبودى جز او نيست، فرزندى ندارد، كسى را بفرزندى انتخاب نكرده است «مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ» مؤمنون:

91 «سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ» نساء:

171 «لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ» اسراء: 111.

9- او هر روز در كارى است.

همه از او ميخواهند، از او استمداد ميكنند و دست نياز بسوى او دراز كرده‏اند اگر چه عدّه‏اى متوجّه نيستند. «يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» رحمن:

29 هر كه در آسمانها و زمين هست‏ حاجت خود را از او ميخواهند، او هر روز در كار بخصوصى است.

آيه شريفه راجع باصل احتياج و استمداد از خداست، بحكم آيه «لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» لقمان:

26 و آيه «يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ» فاطر: 15، بشر از خود چيزى ندارد، او مطلقا فقير و محتاج است، در مقابل، هر چيز از خدا و ملك خدا و خدا غنىّ مطلق است، پس تمام مردم اعمّ از خدا شناس و غيره كه براى رفع حاجت خود بوسائل مادّى متوسّل ميشوند، بوسائل خدا متوسّل ميشوند. و از خدا ميخواهند، اين آيه، نظير آيه‏ى «وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ» ابراهيم: 34 است مردم همه چيز را از خدا نخواسته‏اند، بلكه خدا مطابق احتياج واقعى آنها وسائل زندگى بوجود آورده است، اين سئوال، سئوال فطرى و واقعى است كه همان احتياج بوده باشد.

و امّا «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» خداوند ربّ العالمين است، معناى ربوبيّت آنست كه ربّ هر روز در كارى نظير كار گذشته يا غير آن بوده باشد مثل بنّاء كه هر روز يكجور كارى در ساختمان، نظير روز قبل يا غير آنرا ميكند تا بناى آن سر آيد.

تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

10- عزّت و ذلّت و گرفتن و عطا كردن در دست اوست، او پادشاهى ميدهد و پادشاهى را مى‏ستاند، اختيار در دست اوست، او شب را بروز و روز را بشب داخل ميكند و زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مياورد «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ، بِيَدِكَ الْخَيْرُ ... تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ» آل عمران: 26- 27.

همانطور كه تمام نعمت‏ها را خدا ميدهد، پادشاهى و حكمرانى را نيز او عنايت ميكند، اين دليل نميشود كه پادشاه و حكمران هر چه‏ خواهد بكند و بگويد: خدا بمن داده است، چنانكه يكنفر پر زور و قهرمان نميتواند همه را زير مشت و لگد بياندازد و بگويد: خدا اين نيرو را بمن داده است، نيكو كار و بدكار بودن شخص، روى كارى است كه ميكند، پادشاه بودن يا مردم عادى بودن، دليل عزّت و ذلّت و خوبى و بدى نيست، حساب عمل در ميان است، معاويه‏ى مقتدر از همه بدتر، و ابو ذر فقير از همه (نسبت بخودش) نيكوتر بود.

11- هدايت و گمراهى در دست او و در اختيار اوست، اوست كه هدايت ميكند و گمراه ميگرداند ولى گمراه نميكند مگر فاسقان را، اگر مردم اراده گمراهى كردند گمراه ميكند، او بقلب كفّار مهر ميزند كه خود در اثر ادامه‏ى معاصى چنين خواسته‏اند «يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ» بقره: 26 «إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ» رعد: 27 «وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ» ابراهيم: 27 «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ» بقره: 7.

قرآن همه چيز را از خدا و در دست خدا ميداند، و بى پروا ميگويد:

كه عزّت و ذلّت و ضلالت و هدايت از خداست، اما معيّن ميكند كه:

كارهاى خدا گزاف نيست و اينها روى نظم و حساب دقيقى است، چنانكه فرمود «يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ» ابراهيم: 27 «وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ» بقره: 26 آنها كه ستم پيشه كرده‏اند، گمراهشان ميكند، مشروح سخن در «ضلال» ديده شود.

12- او دانه را ميشكافد، مرده از زنده و زنده را از مرده بيرون مياورد (از تخم بى‏حركت و دانه مرده و بى حركت درختان و بوته‏ها و علفهاى زنده بيرون مياورد، دوباره از آنها، تخم‏ها و دانه‏هاى مرده و بى‏حركت خارج ميكند) فقط او ميگرياند، ميخنداند، ميميراند، زنده ميكند، نر و ماده را او آفريده خلقت آخرت نيز در دست اوست، او بى‏نياز ميكند، او عطا ميكند، او غذا ميدهد، او مريض را شفا مى‏بخشد انعام: 90 نجم: 43- 48، شعراء:

79- 81.

13- روزى موجودات از او و در دست اوست، او رزّاق مطلق است «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ» ذاريات، 58 «وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُها وَ إِيَّاكُمْ» عنكبوت: 60 «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها» هود: 6.

14- او باندازه قدرت و توانائى انس و جنّ، تكليف ميكند و اين قاعده كلّى تكليف است «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» بقره: 286، اين حقيقت پنج بار بدين صورت در قرآن تكرار شده است.

15- بازگشت همه بسوى اوست، خوبان و بدان همه بسوى او بر ميگردند «كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ» انبياءِ: 93 16- كسانى و كارهائى كه خدا دوست ندارد و از آنها بيزار است بقرار ذيل‏اند:

 «إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ» بقره:

190 «وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ» بقره:

205 «وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ» بقره: 276 «فَإِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرِينَ» آل عمران: 32 «وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ» آل عمران: 57 «إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالًا فَخُوراً» نساء:

36 «إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوَّاناً أَثِيماً»

 نساء: 107 «وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ» مائده: 64 «إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ» اعراف: 31 «إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ» نحل: 23 «إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ» قصص: 76.

17- آنانكه خدا دوستشان دارد بقرار زيراند: نيكو كاران «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ» بقره: 195 توبه كاران: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ» بقره: 222 پاكيزه‏ها: «وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» بقره: 222 پرهيزكاران:

 «فَإِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ» آل عمران:

76 بردباران: «وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ» آل عمران: 146 توكّل كنندگان:

 «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ» آل- عمران 159 دادگران: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ» مائده: 42 جنگجويان در راه خدا: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ» صفّ: 4 18- قرآن در باره اثبات وجود خدا و توحيد او، بيشتر برهان نظم را كه دليل قطعى شعور و درك و عقل است، پيش ميكشد، آرى براى اثبات حق تعالى و يگانگى او، برهان نظم بهترين برهان و عموم فهم است.

19- اسماء حسنى را كه نامهاى- مخصوص خدا باشند در «حسنى» مطالعه فرمائيد.

اللَّهمَّ:

اصل آن يا اللَّه است، حرف نداء از اوّلش حذف شده، و ميم مشدّد در آخر جاى آنرا گرفته است، در قرآن فقط در معناى نداء بكار رفته، در زبان عرب بمعناى تمكين جواب و استثناء نيز استعمال شده است، و در قرآن مجيد فقط پنج بار آمده است.

قاموس، ج‏1، صص: 98 - 101


(رحمة): مهربانى «وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ» اسراء: 24.

بال تواضع را براى آنها از روى مهربانى بخوابان. «وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً» روم: 21.

راغب ميگويد: رحمت مهربانى و رقتّى است كه مقتضى احسان است‏ نسبت بشخص مرحوم گاهى فقط در مهربانى و گاهى فقط در احسان بكار ميرود مثل: رحم اللّه فلانا. و چون خدا با رحم وصف شود مراد از آن فقط احسان است نه رقّت قلب لذاست كه روايت شده: رحمت از خدا انعام و تفضّل و از آدميان رقّت قلب و عاطفه است.

در الميزان ذيل تفسير بسمله ميگويد:

رحمت انفعال و تأثر خاصى است كه در وقت ديدن محتاج عارض قلب ميشود و شخص را برفع احتياج و نقيصه طرف وادار ميكند اين معنى بحسب تحليل بعطاء و فيض بر ميگردد و بهمين معنى خداوند سبحان با رحمت توصيف ميشود. يعنى رحمت در خدا بمعنى عطا و احسان است نه تأثر و انفعال قلب زيرا در ذات بارى انفعال نيست.

طبرسى در موارد بسيارى از جمله در تفسير سوره حمد و ذيل آيه 157 بقره رحمت را نعمت معنى كرده است و در سوره حمد پس از ذكر قول ابن عباس ميگويد: خدا با رقّت و انفعال توصيف نميشود پس مراد از رحمت نعمت و افضال است (نقل آزاد).

زمخشرى در تفسير بسمله گويد:

اگر گوئى معنى توصيف خدا با رحمت يعنى چه؟ با آنكه رحمت بمعنى عاطفه و مهربانى است؟ گويم: آن مجاز است از انعام خدا ببندگانش چون فرمانروا آنگاه كه بمردم مهربان باشد بآنها انعام و احسان ميكند.

كوتاه سخن آنكه رحمت بمعنى مهربانى و رقت قلب است كه از ديدن شخص محتاج عارض ميشود و شخص را باحسان واميدارد ولى در خدا فقط بمعنى احسان و نعمت است كه خدا با رقّت و انفعال توصيف نميشود.

در نهج البلاغه خطبه 177 فرموده «رحيم لا يوصف بالرّقّة».

 «مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ ...» انعام: 16. هر كه آنروز عذاب از وى دفع شود خدا احسانش كرده است «يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ ...» عنكبوت: 21. هر كه را خواهد عذاب كند و هر كه را خواهد مى‏بخشد و از عذاب نجاتش ميدهد.

 «أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ» بقره: 157. آنانرا از پروردگارشان عنايات و احسانى است. «وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ ...» انعام: 133. خداى تو بى نياز و صاحب احسان و نعمت است.

 «خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً» كهف: 81. رحم (بر وزن قفل) در اكثر كتب لغت مثل (رحم) بمعنى مهربانى است چنانكه در قاموس، صحاح، اقرب، نهايه و غيره آمده است لذا رحم در آيه بمعنى مهربانى است نه از رجم بمعنى قرابت معنى «أَقْرَبَ رُحْماً» يعنى نزديكتر از جهت مهر و عاطفه.

بنا بر آنچه گذشت همه نعمتهاى خدا رحمت اواند و بعضى از چيزها در قرآن بخصوص با كلمه رحمت توصيف شده‏اند كه ذيلا ببعضى اشاره ميشود:

1- بهشت «وَ أَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَتِ اللَّهِ» آل عمران:

107. 2- قرآن «وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى‏ عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» اعراف: 52.

3- تورات «وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى‏ إِماماً وَ رَحْمَةً» هود: 17.

4- نبوّت «يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ آتانِي مِنْهُ رَحْمَةً» هود: 63.

5- پيغمبر «وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا» مريم: 21.

 «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» انبياء: 107.

6- باران «فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها» روم: 50. ايضا 46 روم.

خداوند رحمت را بر خود حتمى فرموده و رحمتش بتمام موجودات شامل است و او از تمام مهربانها مهربانتر است «كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» انعام: 54. «رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً» غافر: 7.

 «وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» اعراف: 151.

انبياء: 83. «وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» يوسف: 64 و 92.

ناگفته نماند رحمت خدا دو گونه است يكى رحمت عام كه شامل تمام موجودات است و آن رحمت خلقت و رزق و غيره است چنانكه فرموده «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‏ءٍ» اعراف: 156. «رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً» غافر: 7. و يكى رحمت خاصّ كه مخصوص اهل ايمان است و ديگران در آن سهيم نيستند مثل «أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ» بقره:

157. «وَ اللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ» بقره 105. «وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً» احزاب: 43.

قاموس، ج‏3، صص: 70 - 72

 


 (رحمن): از نامهاى خداوند سبحان است و غير خدا با آن توصيف نميشود.

و 169 بار در قرآن مجيد آمده است صد و سيزده بار در اوّل سوره‏ها ضمن بسمله و پنجاه و شش بار در اثناء آيات.

اكثريت قريب باتفاق اهل لغت و تفسير آنرا كلمه عربى و مشتق از رحمت گرفته‏اند و احسان كننده و نعمت دهنده معنى كرده‏اند.

در صحاح ميگويد: رحمن و رحيم دو اسم‏اند مشتق از رحمت مثل ندمان و نديم و هر دو بيك معنى‏اند و چون صيغه دو اسم مختلف باشد تكرار آنها بر وجه تأكيد جايز است چنانكه گفته‏اند: جاد مجد تنها فرق آنست كه رحمن مختص بخداست بخلاف رحيم.

راغب نيز هر دو را از رحمت گرفته و رحمن را كسيكه رحمتش بهر چيز وسعت داده و رحيم را كثير الرحمة معنى كرده است.

ابن اثير در نهايه گويد: رحمن و رحيم هر دو از رحمت مشتق‏اند مثل ندمان و نديم و هر دو صيغه مبالغه‏اند و رحمن از رحيم رساتر است. رحمن اسم خاصّ خداست غير خدا با آن توصيف نميشود بر خلاف رحيم.

طبرسى فرموده: رحمن و رحيم براى مبالغه‏اند و هر دو از رحمت مشتق ميباشند جز آنكه وزن فعلان در مبالغه از فعيل رساتر است. همچنين است قول زمخشرى و بيضاوى كه هر دو را از رحمت گرفته و رحمن را در مبالغه از رحيم رساتر گفته‏اند.

المنار گويد: رحمن صيغه مبالغه است دلالت بر كثرت دارد و رحيم صفت مشبهه است دلالت بر ثبوت دارد و اين دو تأكيدهم نيستند بلكه هر يك معنى مستقل دارد. الميزان نيز مانند المنار رحمن را صيغه مبالغه و رحيم را صفت مشبهه گرفته و گويد: لذا مناسب است كه رحمن دلالت بر رحمت كثيره كند كه بر مؤمن و كافر افاضه شده و آن رحمت عامّ است و در قرآن اكثرا در اين معنى بكار رفته ...

و لذا مناسب است كه رحيم دلالت بر نعمت دائم و رحمت ثابت داشته باشد كه بر مؤمن افاضه ميشود چنانكه فرموده «وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً» احزاب: 43 ... و براى همين است كه گفته‏اند: رحمن بر مؤمن و كافر عموميّت دارد و رحيم خاصّ مؤمن است. صدوق رحمه اللّه در كتاب توحيد بعد از ذكر معناى رحمن فرموده:

رحمن براى جميع عالم و رحيم فقط براى مؤمنان است.

خلاصه سخن آنكه: رحمن و رحيم هر دو از رحمت مشتقّ‏اند و هر دو صيغه مبالغه و يا رحمن صيغه مبالغه و رحيم صفت مشبهه است. ناگفته نماند اگر هر دو از رحمت باشند بهتر است رحمن را صيغه مبالغه و رحيم را صفت مشبهه بگيريم تا تكرار لازم نيايد و نيز خيلى جالب است كه گفته شود رحمن دلالت بر كثرت و رحيم دلالت بر دوام دارد.

ناگفته نماند يكى از مختّصات «رحمن» آنست كه در قرآن هر جا كلمه رحمن آمده ميشود بجاى آن «اللّه» ذكر كرد و بالعكس بر خلاف نامهاى ديگر خدا. مثلا در جاى «لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ» بقره:

163. ميشود گفت «هو اللّه الرّحيم» و بجاى «وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ» رعد: 30. ميشود گفت: «و هم يكفرون باللَّه» «إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ»

 «إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً» مريم: 18- 26. «إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ» مريم: 58.

در آيات فوق نيز ميشود بجاى رحمن اللّه گذاشت و خلاصه تمام موارد استعمال رحمن در قرآن چنين است.

از طرف ديگر ميشود بجاى اللّه رحمن گذاشت چنانكه آمده «وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً» بقره: 116. «وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً» مريم: 88. هر يك بجاى ديگرى است «إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ» انعام: 40 و 47. «إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ» مريم:

45. در اين دو آيه نيز يكى بجاى ديگرى آمده و متعلق هر دو عذاب است در آيه «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ» اسراء: 110. نيز هر دو مساوى آمده‏اند.

 «جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ» مريم: 61. «أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً» مريم: 78.

نظير اين دو آيه چنين است «وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ... جَنَّاتِ عَدْنٍ» توبه: 72. «قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً» بقره: 80.

اين مطلب نشان ميدهد كه رحمن با اللّه مساوى و هر دو بيك معنى‏اند نه اينكه رحمن صفتى از صفات خدا باشد.

اين مطلب كه گفته شد در صفات ديگر عموميّت ندارد «مثلا در جاى «وَ كانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً» احزاب:

43. نميشود گفت «و كان بالمؤمنين اللَّه» و در جاى «وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ» بقره: 160. نميشود گفت «و انا التواب اللَّه» همچنين ساير اسماء حسنى كه دلالت بر معناى خاصّ دارند.

از طرف ديگر رحمن مثل اللّه در همه جا آمده نه فقط در موارد رحمت مثلا رحيم پيوسته در موارد رحمت بكار رفته ولى رحمن مثل اللّه در موارد رحمت و عذاب و سلطنت و غيره استعمال گرديده مثل «وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ» رعد: 30. «إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً» مريم: 26. «إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ» مريم: 45. «أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً  وَ ما يَنْبَغِي لِلرَّحْمنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً» مريم: 91 و 92. ملاحظه ميشود كه اين موارد محل رحمت نيستند بلكه محل عذاب و اقتدار و كفراند.

 «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏» طه: 5. «وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ ...» طه 90 «وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ» طه:

108 «الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ وَ كانَ يَوْماً عَلَى الْكافِرِينَ عَسِيراً» فرقان: 26. «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً» فرقان: 63.

 «وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ» زخرف: 20 «ما تَرى‏ فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ» ملك: 3. «لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ» نباء: 38، ملاحظه اين آيات و غيره شكى نميگذارد در اينكه رحمن با اللّه مساوى است و همچون اوصاف ديگر خدا نميباشد كه بيك معنى خاصّ دلالت داشته باشد.

اين سخن مؤيد آنست كه رحمن مثل اللّه از نامهاى خداست و وصف نيست و از رحمت مشتق نميباشد و عربى نيست بلكه دخيل است. و در غير لغت عربى بمعنى اللّه و خدا و «گاد» انگليسى ميباشد.

طريحى در مجمع البحرين ماده رهم سخنى از حضرت نوح نقل كرده كه وقت نشستن كشتى گفت «رهمان اتقن» و گويد: معنايش آنست پروردگارا احسان كن.

اين جمله ميرساند كه رهمان در لغت نوح همان رحمن عربى است و بمعنى اللّه ميباشد. طبرسى رحمه اللّه گويد: از ثعلب حكايت شده كه رحمن عربى نيست و از لغات ديگر است و با آيه «قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ» كه كفار مكه آنرا انكار ميكردند استدلال كرده ولى طبرسى آنرا قبول نميكند و ميگويد:

اين لفظ در نزد عرب مشهور و در اشعار آنها موجود است شنفرى گفته الا ضربت تلك الفتاة هجينها الا قضب الرحمن ربى يمينها و سلامة بن جندل گفته است:

و ما يشاء الرحمن يعقد و يطلق‏ ولى فرمايش طبرسى رحمه اللّه سخن پيشين ما را كه رحمن با اللّه مساوى استعمال شده است و مانند صفات ديگر خاصّ نيست رد نميكند دو شعر فوق در تفسير ابن كثير ذيل آيه بسمله نيز نقل شده است و نيز ابن كثير از ابن انبارى از مبرّد نقل ميكند كه رحمن عبرانى است و عربى نيست و از زجاج از احمد بن يحيى نقل كرده كه رحيم عربى و رحمن عبرانى است لذا ميان آندو در (بسمله) جمع شده است.

حبيب اللّه نوبخت در كتاب ديوان دين ص 103 از كتاب المزهر و اتقان سيوطى نقل نموده كه رحمن عبرى و معرّب رخمان است و در ص 129 ميگويد: كلمه رحمن چنانكه در كتاب المزهر آمده و نيز در ضمن معربات ابن نقيب، لغتى است معرّب و عبرى و نظير رخمان.

آيه 60 سوره فرقان نيز مؤيد و يا دليل اين مطلب است «وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا وَ زادَهُمْ نُفُوراً» كلمه «وَ مَا الرَّحْمنُ» اگر از روى عناد نباشد ميرساند كه آنها از رحمن بى اطلاع بودند و نميدانستند كه رحمن از نامهاى خداست در مجمع از زجاج نقل ميكند: كه رحمن نامى از نامهاى خداوند است و در كتب قبلى ذكر شده و (عرب) آنرا از نامهاى خدا نميدانستند بآنها گفته شد كه رحمن از نامهاى خداست.

در جريان صلح حديبيّه نقل شده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بعلى عليه السّلام فرمود:

بنويس بسم اللّه الرحمن الرحيم. سهيل بن عمرو و مشركان گفتند: ما رحمن را نمى‏شناسيم مگر صاحب يمامه (مسيلمه كذاب) بنويس: بسمك اللّهم. اين سخن نيز حاكى از عدم شناسائى آنها از رحمن است.

ابن كثير در تفسير بسمله گويد:

اين سخن را از روى عناد و لجاجت گفته‏اند و گرنه رحمن در اشعارشان مذكور است آنگاه دو شعر گذشته را شاهد آورده است. الميزان گويد: «وَ مَا الرَّحْمنُ» سؤال از هويّت و ماهيت است و اين از آنها مبالغه در تجاهل و استكبارى است نسبت بخداوند.

و خلاصه آنكه: لفظ رحمن يا غير عربى است و بمعنى اللّه ميباشد و از اين جهت هر يك در جاى ديگرى واقع ميشوند و معنى بسم اللّه الرحمن الرحيم چنين ميشود: بنام خدا، خدائيكه مهربان است. و يا بواسطه دلالت بر رحمت عامه در جاى اللّه بكار ميرود ولى اين اشكال ميماند كه در قرآن پيوسته در مواقع رحمت بكار نرفته است.

قاموس، ج‏3، صص: 73- 77

 


 (رحيم): مهربان. از اسماء حسنى است و دويست و بيست و هفت بار در قرآن بكار رفته است صد و سيزده بار در ضمن بسمله و صد و چهار ده بار در اثناء آيات و آن بر خدا و غير خدا اطلاق ميشود چنانكه درباره حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله آمده «عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ» توبه: 128. در تمام قرآن فقط يكمورد فوق آمده و در موارد ديگر صفت پروردگار سبحان واقع شده است و آن بعكس رحمن فقط در موارد رحمت بكار رفته است.

وصف رحيم مخصوص براى آخرت نيست بلكه بيشتر آيات عموميّت آنرا ميرساند «فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» بقره: 173. «تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» فصلت: 2. و ده‏ها آيه ديگر و اگر بگوئيم رحيم يعنى خدائيكه فقط براى مؤمنان رحيم است آنهم در قيامت. اين سخن را قرآن تصديق نميكند در دعاى 54 صحيفه سجّاديه آمده «يا رحمن الدّنيا و الآخرة و رحيمهما» چنانكه ملاحظه ميشود هر دو درباره دنيا و آخرت بكار رفته است. رحيم چون بر خدا اطلاق شود مراد از آن نعمت دهنده و احسان كننده است و چون بر غير خدا گفته شود مقصود از آن مهربانى و رقّت قلب است محال است در خداوند تأثر و انفعال بوده باشد.

مولا امير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه در خطبه 177 نهج البلاغه در وصف خدا فرموده «بصير لا يوصف بالحاسّة رحيم لا يوصف بالرّقّة» يعنى خدا بيناست ولى نميشود گفت چشم دارد.

رحيم است ولى با رقت و تأثر و انفعال توصيف نميشود.

صدوق رحمه اللّه در توحيد در معنى رحيم فرموده: معنى رحمت نعمت است و راحم بمعنى منعم است ...

معناى رحمت (در خدا) رقّت نيست كه آن از خدا منتفى است فقط بشخص رقيق القلب رحيم گويند كه بسيار رحم كننده باشد.

مرحمت نيز بمعنى رحمت است «وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ» بلد: 17. جمع رحيم در قرآن رحماء آمده «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ» فتح: 29.

قاموس، ج‏3، ص: 78

 


مطالب مشابه :


تجزیه سوره حمد

تجزيه سوره حمد. بسم الله الرحمن الرحيم. اسم. أصل آن سمو بوده است، حرف عله که حرف سوم است حذف




تجزیه و ترکیب سوره توحید

تجزیه و ترکیب سوره توحید «قل هو الله احد ,الله الصمد لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد»




ترکیب سوره حمد

تجزیه و ترکیب قرآن کریم - ترکیب سوره حمد - تجزیه و ترکیب قرآن کریم با ذکر نکات صرفی و نحوی و




ترجمه و تجزيه و ترکيب سوره حمد

آموزش زبان عربی باقری - ترجمه و تجزيه و ترکيب سوره حمد - آموزش زبان عربی - آموزش زبان عربی




ترجمه و تجزیه ترکیب سوره حمد

مقالات و تحقیقات من - ترجمه و تجزیه ترکیب سوره حمد - محلی برای نشر مقالات و تحقیقات و مطالب




دانلود کتاب تجزیه سوره بقره

آموزش قواعد و ترجمه و مکالمه عربی - دانلود کتاب تجزیه سوره بقره - یادگیری قواعد و لغات زبان




تجزيه و تركيب پنج آيه اول سوره انسان

تجزيه و تركيب پنج آيه اول سوره




معانی واژه های سوره حمد 2

تجزیه و ترکیب قرآن کریم - معانی واژه های سوره حمد 2 - تجزیه و ترکیب قرآن کریم با ذکر نکات صرفی




تجزیه و ترکیب

تجزیه و ترکیب قرآن کریم - تجزیه و ترکیب - تجزیه و ترکیب قرآن کریم با ذکر نکات صرفی و نحوی و بلاغی




تجزیه وتحلیل همخوانی سوره مبارکه نجم

سایت جامع تواشیح کشور - تجزیه وتحلیل همخوانی سوره مبارکه نجم - دانلود تلاوت،تواشیح ابتهال




برچسب :