یادداشتهایی از یک روح سرگردان انارشیست

یادداشتهایی از یک روح سرگردان انارشیست,spowpowerplant, Blog,مهندسی مکانیک,وبلاگ یک مهندس,اسپاو, Weblog,همه چیز درباره نیروگاه,مهندسی مکانیک,برق و الکترونیک,پمپ پایپینگ توربین,مهندسی شیمی,تحقیق,داستان کوتاه,دانلود کتاب جزوه مقاله پروژه,پروژه تحقیق پایان نامه,مهندسی,Engineer,مدیریت,دانلود کتابهای مهندسی,معرفی و نقد فیلم و کتاب,دانلود جزوه,دانلود مقاله,توربین,نیروگاه,spow, Persian,Iran, Iranian,Google,Yahoo,MSN, Weblogs, Blogs"> توضیح عکس توضیح عکس
توضیح عکس تبلیغات

وبلاگ یک مهندس... - یادداشتهایی از یک روح سرگردان انارشیست

وبلاگ یک مهندس...

یادداشتهایی از یک روح سرگردان انارشیست یادداشتهایی از یک روح سرگردان انارشیست

- پارادوکس زندگی بشر اثبات توانایی نیست بلکه انکار ناتوانی است...

------------------------

- در شعرها وقصه ها بیهوده امیدوار میکنند که پایان شب سیه سپید است اما نمیدانند در سرزمین بدبختی خورشید هیچگاه طلوع نمیکند.!

------------------------

- از داستانهای بلوار شماره 12

هشتصدهزارتومان

سر چهارراه منتظر وحیدم تا بریم دنبال جمع کردن یه سیستم نو وبه صرفه که برای کارگاه جدیدش لازم داره واز من خواسته برای خرید باهاش برم.

اقا جمشید مرد میانسالی است که چندسالی میشه سر چهارراه بغل یه فروشگاه خیلی بزرگ لباس بساط کوچک تعمیر کفش و واکسی راه انداخته

از چندسال قبلتر میشناختمش از اون اوستاکارای بازار کفاشا بود وبرای خودش تو حوزه کفشهای مردانه اسمی در کرده بود تا اینکه زد و سه تا اتفاق همزمان هست ونیستش رو به باد فنا داد.

اقا جمشید یه پسر بیشتر تو دنیا نداشت اسمش اگه فراموش نکرده باشم علیرضا بود.

یه پسر خوش هیکل و سرزنده که تو کارگاه ومغازه وردست اقا جمشید کار میکرد واپیدمی اعتیاد گریبانگیر اونم شد تا اینکه اروم اروم هم خودشو هم قافله عمو عزرائیل کرد هم کمر اقا جمشید رو شکوند.

یه روز صبح تو کارگاه جسدشو پیدا کرده بودن اونم موقعی که داشته به خودش تزریق میکرده وقلبش سر همین وایساده بوده

این وسط هم یهو بازار پرشد از کفش های ارزون قیمت چینی که کاروکاسبی خیلیارو از سکه انداخت.

از اون طرف اقا جمشید سر اصل همگانی بیشتر میخوام وبیشتر میخوام بشری با یه بنده خدای دودره بازی تو کار کفش وچرم شریک شد ویه اعتماد بی جا باعث شد مغازه وکارگاهشو برای پرکردن چک هایی که کشیده بود وقرار بود اون بنده خدا جاشونو پرکنه وبا پولاش از ایران پریده بود بفروشه واخر سر هم برا اینکه نره زندون اب خنک بخوره خونه خودشم فروخت ورفت تو محله های پایین شهر یه خونه کوچیک اجاره کرد وبا زنش رفتن تو یه دایره تنهایی وگم وگور

این شد که دیدن دوباره اقا جمشید مرد کاری ومشهور سابق معطوف شد به گذر لحظه ای از سر چهارراه وسلام علیکی کوتاه وگذرا

اما امروز وحید دیر کرده بود ومنم کاری نداشتم وجای دیگه ای هم نمیخواستم برم اصلا از اینکه دیر سر قرار حاضر بشم نفرت دارم وبقول اقا حیدر راننده تاکسی پیری که گهگاه همراهش میشم ادم باید حرف نزنه اگه زد باید گردنشو بزنن تا حرفش از ارزش بیفته!

تو همین حس وحال بودم که ملیحه خانم همسایه قبلیمون یهو جلوم سبز شد.

یه دوازده سیزده سالی میشد که از اون محل رفته بودیم وبجز اتفاق وشانس دیدن دوباره همسایه های سابق حداقل برای من محلی از اعراب نداشت.

با دخترش رعنا که اون موقع چهار پنج سالش بود اومده بودن خرید وتا منو دید انگار که صدساله باهم اشناییم وقرنهاست منو ندیده

وسط اون هیاهو مثل زنای لچک به سر داستانهای عمو صادق با صدای بلند شروع کرده به احوالپرسی وسین جیم کردنم ومنم که مثل معمول حوصله ادمارو ندارم چه برسه به ادمای عادی ، با جوابای کوتاه راهیش میکنم تا به تب وتاب دخترش برسه که برای خرید لباس فصل سرما لحظه شماری میکنه

رو میکنم به اقا جمشید ومیگم چه خبرا اقا جمشید؟

میخنده و حتی یه دونه هم دندون ظاهر نمیشه تو دهنش

میگه : شکر نفسی میاد ومیره وما هم مشغولیم دیگه!

میگم اقا جمشید نکنه موشه شب اومده همه دندوناتو دزدیده؟

میگه : ای بابا چیکار کنم؟ همه چی گرون شده وبا این تعمیر کفش و واکس زدن فقط نون شبمونو درمیاریم تا دستمونو جلوی یکی دراز نکنیم.

رفتم یه خبراز دندونپزشک محلمون گرفتم با کلی تخفیف ویه جنس معمولی یه دست دندون درمیاد هشتصد هزارتومن

تازه فقط خودم نیستم که مهری خانمم یه دست دندون میخواد اونم میشه هشتصدهزارتومن از کجا بیارم یه میلیون وششصد هزارتومن بدم

سرشو تکونی میده ومیره سراغ پسر جوونی که از اقا جمشید میخواد تا پاشنه کفششو تعمیر کنه براش واقا جمشید به پسره میگه کفشتو دربیار وبشین رو تخت بلقیس تا کارتو راه بندازم

اقا جمشید به نیمکت کوچیک چوبی خودش میگه تخت بلقیس!

جیغ رعنا حواسمو برمیگردونه به سمت ملیحه خانم ودخترش

 : من فقط اون پالتو قرمزه رو دوست دارم . من نمیدونم باید اونو برام بخری . من پیش دوستام ابرو دارم (اینو چنان با بغضی میگه که ناخوداگاه خندم میگیره) فرزانه یه پالتو مارک دار خریده بالای یه میلیون پولشه

ملیحه خانم انگار که دارن جونشو از حلقومش میکشن بیرون دست تو دست رعنا میره به سمت در ورودی فروشگاه

قبل اینکه بره تو برمیگرده بهم میگه بچه هم بچه های قدیم!والا بخدا یه قناعتی میفهمیدن یه وضعیت بابا ننه شونو درک میکردن. واسه یه پالتو زاغارت باید هشتصد هزارتومن پول بدم. اه

یکی با دستش میکوبه رو شونم

برمیگردم ومیبینم وحید هست

میگم مردمومن نیم ساعته منو کاشتی اینجا گوشیتم که خاموشه کجایی تو پس بابا

میگه : باتریش تموم شد شرمنده تو که به بدقولی های من عادت داری ولی امیدی نداشتم منتظرم بمونی

میگم نترس داشتم اماده میشدم که برم ومیخندم

میگه اقا بیخیال خرید سیستم

: چرا؟

میگه از اون شرکتی که مواد اولیه میخریده زنگ زدن گفتن مواد گرون شده وباید مابه تفاوت خرید قبلی رو پرداخت کنید تا جنس جدید براتون فرستاده بشه

میگم چقدر میشد مگه؟

میگه : هشتصد هزارتومن


مطالب مشابه :


سایت مد و مدل کیف کفش لباس مدل و مدلباس

مدل لباس مدل کیف و کفش و فشن های زیبا لباس مردانه فروش اینترنتی




دانشگاه سالن مد و آرايش نيست

مدل لباس مدل کیف و کفش و فشن های زیبا و ژورنال لباس و مدل کفش مردانه فروش اینترنتی




گیاهان ضد سرتان

که یک جفت کفش کالج را با شال مردانه صد قلب اینترنتی مخصوص به




یادداشتهایی از یک روح سرگردان انارشیست

یه فروشگاه خیلی بزرگ لباس بساط کوچک تعمیر کفش و واکسی کالج مجازی برق خرید اینترنتی




پولدارترین ایرانی کیست؟

خرید جارو شارژی امریکا می رود و در کالج نافتز در رشته پردرآمد ترین سایت های اینترنتی




از پست‌های ویرایش‌نشده‌ی همینجوری

دختر خانواده‌ی سه نفره هم وارد کالج شده و مدت‌ها پیش یک خانه‌ی مستقل اجاره کرده.




برچسب :