گفت‌وگو با هفته‌نامه‌ی آسمان، درباره‌ی دود

متنی که در زیر آمده، گفت‌وگوی مکتوب من است با عطیه‌ نوری برای هفته‌‌نامه‌ی صدا. در خودِ هفته‌نامه که همین هفته منتشر شده( به شماره ۲۰)، ترتیب سوال و جواب‌ها تغییر کرده تا ابتدا مسائل مربوط به رمان طرح شود و بعد مسائل کلی‌تر. من اما همان‌طور که گفت‌وگو نوشته شد، در این جا می‌گذارمش، فقط چون حوصله‌ی جابه‌جایی سؤال‌ها را نداشتم و دلیلی هم برای آن نمی‌دیدم. در متن هفته‌نامه چند جمله‌یی هم در جواب من بعدا اضافه‌ شده، که آن را هم می‌شود گذاشت به حساب وسوسه‌های روزنامه‌نگاری، یا هر چیزی مثل آن.


۱ - شما جزو نویسندگانی هستید که در طول یک دهه گذشته لطمه زیادی از نظارت‌های ارشاد و ممیزی دیدید. به نظرتان مشی ارشاد در این یک سال و اندی چه تغییراتی داشته؟ و این نظارت ها چه تاثیری بر روند داستان نویسی ما دارد؟

ج ـ ارشاد دولت قبل، تا آن جا که من می‌فهمیدم، نه قصد اصلاح و پیش‌برد فرهنگ را داشت و نه اهمیتی می‌داد که اصلا در وضعیت مثلا ادبیات ما چه اتفاق‌هایی افتاده و چه اتفاق‌هایی دارد می‌افتد. اهمیتی نمی‌داد که تعداد بی‌شماری از دوستان جوان و پا‌به سن گذاشته‌ی ما کتاب‌هاش در اداره‌ی کتاب مانده بود و کم‌کم خیلی‌ها داشتند قید فرستادن کتاب به ارشاد را می‌زدند و از طرفی هم به فکر چاپ غیررسمی آن می‌افتادند. در یکی دو سال آخر دیگر همه داشتند به این فکر می‌افتادند که کتاب‌هاشان را یا به صورت اینترنتی منتشر کنند و یا به صورت به اصلاح زیرزمینی چاپ کنند. عواقبش هم معلوم بود. فاصله‌ی بیش‌تری میان خواننده و ناشر و نویسنده می‌افتاد و از طرفی هم دست ارشاد از تاثیرگذاری بر نشر کم‌کم کوتاه‌تر می‌شد. درواقع بین همه‌ی اضلاع نشر فاصله می‌افتاد که این به ضرر همه، و به‌خصوص ارشاد بود. در ارشاد دولت فعلی، مسئولان و بررسان اداره‌ی کتاب دست‌کم به حرف‌های ناشر و نویسنده گوش می‌دهند و به اعتراض‌شان هم جواب می‌دهند، گرچه این حرف‌زدن و جواب‌دادن به اعتراض‌ها، به نشر کتاب خیلی از نویسنده‌ها هم منجر نشده، اما بالاخره بعضی‌شان مجوز گرفته‌اند و کتاب‌شان چاپ شده، مثل رمان خودِ من به نام "دود". البته من برای رمان "نیمه‌ی غایب" هم دو سه بار هم به آقای صالحی، معاون فرهنگی، و هم به آقای شجاعی صایین، مدیر اداره کتاب، نامه نوشته‌ام و هنوز هیچ جوابی نگرفته‌ام. با این حال می‌توانم بگویم که وضع مجوز و نشر کتاب در دولت قبل چنان خراب بود، که حالا با همه‌ی اما و اگرهاش اصلا قابل مقایسه با آن دوره نیست. من فقط امیدوارم روزی برسد که ارشاد وظایف خودش را حکومتی نداند و به جای این که خودش را نماینده‌ی حکومت فرض کند، نماینده‌ی اهل فرهنگ بداند و خواسته‌های آن‌ها را برآورده کند، که این خواسته‌ها هم، دست‌کم از نظر من، چیزی نیست جز فراهم کردن زیرساخت‌های کارهای فرهنگی.

۲ـ  قطعا نویسندگان نیازمند انجمن و سازوکار تشکیلاتی هستند تا ذیل آن از حقوق آن‌ها (از بیمه گرفته تا کپی‌رایت و دزدی‌‍‌های ادبی) دفاع شود؛ عملکرد کانون نویسندگان را با توجه به حواشی سیاسی که پیرامون آن هست چقدر در این مقوله کارآمد می‌دانید؟ و آیا در وضعیت امروز حرکت تازه ای، خارج از فعالیت های کانون نویسندگان، برای انسجام تشکل صنفی نویسندگان توصیه می شود؟

ج ـ بله، به نظر من هم اهل هر حرفه‌یی احتیاج به یک صنف و تشکیلات دارند، که تا حالا برای نویسنده‌گان ایران، کانون نویسنده‌گان مهم‌ترین و قدیمی‌ترین این تشکل‌ها بوده. اما متاسفانه کانون هیچ‌وقت نه فرصتش را داشته و نه چندان دغدغه‌اش بوده که به این کارها برسد. در دوره‌ی انقلاب به سختی درگیر مسائل سیاسی بوده و بعد از ان هم جلو فعالیتش گرفته شده و در دهه‌ی هفتاد هم که دوباره شروع به فعالیت کرد، هیچ‌وقت این فعالیت کاملا با آزادی و راحتی نبود. متاسفانه از طرفی حکومت با گرفتن جلوی انتشار کتاب‌ها و همین‌طور گردامدن نویسنده‌های کانون، عملا آن را تبدیل گروهی بیش‌تر سیاسی و به ضد خودش کرده و از طرف دیگر هم بعضی از دوستان ما در کانون حرفه‌ی اصلی‌شان نوشتن یا ترجمه نیست و هر پنج یا ده سالی کتابی برای چاپ دارند و چون انتشار کتاب برای‌شان اهمیتش خیلی کم‌تر از فعالیت‌های اجتماعی و احیانا سیاسی‌شان است، آن‌ها هم چندان اهمیتی به فعالیت‌های صرفا صنفی نمی‌دهند و چیزهایی که شما گفتید، یعنی بیمه و کپی‌رایت و مانند این‌ها مسئله‌شان نیست. من امیدوارم روزی برسد که کانون نویسنده‌گان امکان برگزاری مجامع و جلساتش را داشته باشد تا سپس خود اعضا بتوانند درباره‌ی چندوچون و درست و نادرست فعالیت‌ها و روش‌های کانون با هم صحبت کنند و خودشان آن را به سمتی ببرند که مجبور نباشد صرفا پاسخ‌گوی مسائل سیاسی باشد.

۳ـ غالب آن چیزی که در ادبیات داستانی فارسی در میان نویسندگان روشنفکر و جدی تولید می‌شود بر پایه پیرنگ مینیمالیستی و دچار نوعی ماجراگریزی و عدم کنشمندی شده است. به نظرتان این امر ناشی از چیست؟

ج ـ شما چند چیز را در سؤال‌تان مفروض گرفته‌اید که برای من چنین نیستند؛ این که غالب ادبیات داستانی ما بر ماجراگریزی بناشده، یا چنین چیزی را بشود پیرنگ مینیمالیستی دانست، برای من پذیرفته یا آشکار نیست که بر اساس آن به شما جواب بدهم. اما می‌توانم درباره‌ی جریان اصلی داستان‌نویسی سال‌های اخیرمان (و نه همه‌ی جریان‌های این یک دهه) بگویم که: نسل جوانی به داستان‌نویسان ما اضافه شده‌ که برخلاف اغلب داستان‌نویسان گذشته در شهرهای بزرگ زنده‌گی می‌کند و درگیر غیرمستقیم هم یک انقلاب و یک جنگ بوده‌ و هم مستقیم درگیر تبعات مدرنیزه‌شدن زنده‌گی در جامعه‌اش که با خود پیچیده‌گی‌های روابط جدید و خانواده‌های جدید و مسائل متعدد دیگری را به همراه می‌آورد. از این جهت به گمان من این نسل جدید (و شاید خود ما هم که دیگر می‌شود گفت به یک نسل قبل‌تر تعلق داریم) پیش از ماجرا و تاریخ و فلسفه و غیره و غیره،‌ می‌خواهد ابتدا خودش را و جای‌گاه خودش را در این وضعیت جدید بشناسد. این است که بیش از هر چیز از خودش و روابط پیرامونی‌اش و چه‌گونه زنده‌گی کردنش می‌نویسد. این را هم یادمان نرود که تلویزیون و رسانه‌های حکومتی بیش‌تر از هر چیز زنده‌گی سنتی‌یی را نشان می‌دهند و براش تبلیغ می‌کنند که هر روز دارد کم‌رنگ‌تر می‌شود. یعنی زنده‌گی ساده و متعارف این نسل کم‌وبیش از رسانه‌های رسمی حذف شده است و این است که این نسل هم ترجیح می‌دهد اول همین زنده‌گی را بنویسد و نشان بدهد تا شاید جای خودش را پیدا کند و هویتی را که گم یا دست‌خوش تعبیر و تغییرهای بسیار شده، بشناسد. این است که این داستان‌ها بیش از همیشه شبیه حدیث‌نفس ممکن است به نظر بیایند. 

۴ـ خب منظور من افتادن به ورطه تکرار و پرداختن به فضاهای محدود است و من هم موافقم که ساختار اجتماعی و تجربه‌ زیسته مشترک میان نویسندگان ما در این ماجرا نقش مهمی دارد. اما این عدم کنشمندی که از آن نام بردم اتفاقی است که در ژانرنویسی کمتر رخ می‌دهد، هر چند که من هم واقف هستم که ژانرنویسی خود فرآیندی است که می‌تواند نویسنده را محدود کند. اما به هر حال یکی از اختیاراتی است که نویسندگان جدی ما کمتر سراغ آن می‌روند. از نظر شما چرا در ادبیات داستانی ما به ژانرنویسی که معمولا با سبک شخصی همراه باشد، آن طور که باید و شاید، پرداخته نمی‌شود؟

ج ـ ژانرنویسی متعلق به نشری است که همه چیزش حرفه‌یی باشد، از ناشر و نویسنده تا کتاب‌فروش و خواننده و سایر اجزایش. در ژانرنویسی کسانی تربیت می‌شوند مثلا برای نوشتن داستان ترسناک و کسانی برای داستان جنایی و مانند این‌ها. ناشران و خواننده‌هایی هم برای هر کدام این‌ها تربیت می‌شوند. هیچ کدام این‌ها را ما نداریم. ضمن این که در جاهایی که ژانرنویسی رایج است رسانه‌های متعددی کار شناخت و بازیابی هویتی یک جامعه را به عهده می‌گیرند، از روزنامه‌ها و مجلات گرفته تا سریال‌ها و اخبار و غیره. در ایران اما این‌ها چندان نمی‌توانند و نتوانسته‌اند کارِ  خودشان را انجام بدهند. در نتیجه وظایف‌شان به عهده‌ی داستان، و در مراتب بعدی شعر، گذاشته شده است. درواقع خواننده‌های ما هم به همین کتاب‌هایی که شما به‌شان ایراد می‌گیرد توجه دارند و آن‌ها را می‌خوانند،‌ و نه مثلا کتاب‌های جنایی و مانند آن را. دلیلش هم این است که می‌خواهند خودشان و هویت‌شان را در این کتاب‌ها پیدا کنند و بفهمند. چرا باید حالا نویسنده‌ی غیرحرفه‌یی ما برود و داستان ژانری بنویسد؟ هر وقت ما به‌قدر کافی نشرمان حرفه‌یی شد و از یک کتاب تیراژ معقولی که زنده‌گی یک نویسنده را تامین کند، منتشر شد، آن‌وقت خودبه‌خود ژانرها هم به‌وجود خواهند آمد. 

۵ـ البته من خرده نمی گیرم فقط فقدان پرداختن به داستان کمدی یا گوتیک یا فانتزی و حتی تاریخی به چشمم می‌آید که تحلیل شما هم از امکانات داستان‌نویسی ما و ریشه‌های آن درست و دقیق است. البته آمار نشان می‌دهد تیراژ داستان‌های عامه‌پسند که معمولاً در ذیل ژانر رمانتیک یا گاهی معمایی قرار می گیرد کم نیست. اشکال اینجاست که علاوه بر مواردی که به درستی اشاره کردید در ایران گاه ژانرنویسی کاری غیر روشن‌فکری تلقی می شود و نویسندگان جدی ما کمتر سراغ آن می‌روند و دور به دست جریانی افتاده که اغلب تلقی درستی از داستان‌نویسی ندارند. حضور اجتماعی ادبیات داستانی را چطور ارزیابی می‌کنید؟ از نظر شما داستان با بحران مخاطب مواجه است یا آثار تولید شده مخاطب خود را پیدا می‌کند؟

ج ـ داستان‌های عامه‌پسند در کشور ما (تا آن جا که من می‌دانم و دیده‌ام) فقط داستان‌های عاشقانه‌ی سبک هستند و نه از انواع عامه‌پسند، مانند کشورهای دیگر. آن‌ها از ساده‌ترین و رایج‌ترین ژانرهای جهان‌اند و در همه جا خواننده‌های خودشان را دارند. در ایران هم ناشر و نویسنده و کتاب‌فروش و خواننده‌ی خودشان را دارند. می‌شود گفت که این بخش از نشر ما کاملا حرفه‌یی است. حتا یکی از دوستان من که با این جریان آشنا بود، می‌گفت که حدود صد نویسنده در این بخش از نشر و با درآمد آن زنده گی می‌کنند. به‌هرحال آن بخش ربط چندانی نه به هویت‌شناسی ما دارد و نه زنده‌گی واقعی مردم را منعکس می‌کند. من هنوز هم فکر می‌کنم همین داستان‌هایی که فعلا داریم می‌نویسیم به‌ترین نوع داستانی است که باید نوشته شود. فقط روزبه‌روز باید به‌تر این داستان‌ها را نوشت و از ماجرا و شخصیت خالی‌شان نگذاشت. درواقع مهم‌ترین و پرطرف‌دارترین و پر بحث‌ترین داستان‌ها در همه جای جهان همین‌ها هستند. از همین نوعی که در کارهای داستایفسکی و تولستوی و کامو و فاکنر و غیره و غیره می‌بینیم، منتها با کیفیات متفاوت. حضور اجتماعی ادبیات را طبعا به‌تر است جامعه‌شناسان و با کار میدانی و تحلیلی بررسی کنند و درباره‌اش حرف بزنند. من اما فقط بر اساس مشاهدات و حدس‌های شخصی می‌توانم بگویم که هنوز هم قشر جوان و تحصیل‌کرده‌ی ما بیش‌تر از هر چیز دیگری خودش را در داستان‌نویسی ما پیدا می‌کند و می‌شناسد. قشرهای دیگر را بعید می‌دانم که چندان تاثیرپذیری‌یی از داستان‌ها داشته باشند. بحران مخاطب هم به‌طور کلی همیشه در ایران بوده. منتها در زمان‌هایی تعداد نویسنده‌ها کم بود و دست‌کم آن‌ها که تثبیت می‌شدند تیراژ خوبی پیدا می‌کردند، اما الان تعداد نویسنده‌ها زیاد است و هنوز زمان لازم است که از میان این گستره کسانی خوب تثبیت بشوند و تیراژ بالای مثل ده یا حتا پنج هزار پیدا کنند. ضمن این که امکانات فنی و مالی نشر هم تغییر کرده و صرفه در تیراژ کم و مکرر است. 

۶ـ از میان داستان‌نویسان نسل جوان کسانی هستند که پیگیر کار آن‌ها باشید؟ (لطفا علاوه بر اسم آوردن ویژگی کارشان را هم توضیح دهید)

ج ـ نمی‌دانم منظورتان از پی‌گیری چیست. اگر این است که مثلا هر کتابی ازشان درآمد بگیرم و فوری بخوانم، خب می توانم تعداد معدودی را نام ببرم. اما اگر منظورتان این است که منتظرم پس از چاپ کارهاشان، درباره‌ی هر کارشان چیزهایی بشنوم و بعد بگیرم و بخوانم، خب، تعدادشان زیاد می‌شود. گرچه حتما اسم تعدادی را فراموش می‌کنم، ولی می‌توانم حالا از این اسم‌ها نام ببرم: پیمان هوشمندزاده، پیمان اسماعیلی، آنیتا یارمحمدی، علی چنگیزی، شاهرخ گیوا، پژمان تیمورتاش، حافظ خیاوی،... و از دوستانی هم که در جریان کارهاشان بوده‌ام و کتاب‌شان تازه درآمده یا به زودی منتشر می‌شود، گلرنگ رنجبر، محمد زارعی، نسرین اسدی، و تعداد بیش‌تری که فهرست‌تان را طولانی می‌کند. همین نام‌بردن هم جواب را طولانی کرد، چه برسد به گفتن ویژه‌گی کارشان. کنکور هم نیست که مجبور باشم جواب این سوال‌های سخت را همین حالا بدهم.

۷ـ چرا برخی شاگردان گلشیری، با وجود پتانسیل‌هایی که داشتند و دارند، چه در داستان‌نویسی و چه در فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی اتوریتی و جایگاه او را کسب نکردند؟ آیا دشواری‌های فرهنگی و اجتماعی در این زمانه منجر به این امر شده یا اینکه اساساً قیاس اشتباهی است؟

ج ـ سؤال شما اما و اگرهای بسیاری دارد: کدام شاگردان؟ کدام پتانسیل؟ اما اگر نظر من را بخواهید هیچ‌کدام ما نه پتانسیل‌های او را داریم و نه شخصیت او را. شاید فقط تکه‌ها و جنبه‌هایی از او را. هیچ کس دیگری هم مثل او نبوده و نمی‌تواند و نتوانسته کارهای مخلتفی را که او در زمینه‌های مختلف انجام داد، به تنهایی انجام بدهد.

۸ـ جالب است که با وجود گذشت چیزی حدود نه سال از نگارش این رمان اما مشمول گذشت زمان نشده. با وجود سرعت تغییرات محیطی تهران و حضور ارجاعات مکانی و یا حتی یکسری مارک‌ها در داستان (مثل مانتو بلوچ که الان عملا دیگر به شکل قبل وجود ندارد یا هاکوپیان که قوتش کم شده) هنوز تازه به نظر می‌رسد. علت این تازگی را در چه می‌دانید؟

ج ـ راستش من ترجیح می‌دهم وقتی کسی قضاوتی درباره‌ی کار داشت، خودش هم دلایلش را بگوید. یعنی اگر کسی برعکس شما گفت که این کار زمانش گذشته، باز هم خودش باید برای این قضاوت دلیل بیاورد و توضیح‌اش بدهد. من فقط می‌توانم بگویم که داستانی که دغدغه‌های درونی یک آدم را و کشمکش‌های همیشه‌گی او را برجسته می‌کند، دست‌کم از این جنبه تازه می‌ماند. مثلا ببینید در هملت هم تردید‌های هملت است برای فهمیدن حقیقت و فاصله‌یی که می‌اندازد میان او و عمل، که هنوز تازه‌اش نگه داشته. ضمن این که موضوع جاه‌طلبی‌های ادمی و روابط فسادآمیزی که اجازه می‌دهد آدم‌هایی از خلل و فرج این روابط خودشان را بالا بکشند، نه فقط در جامعه‌ی ما نسبت به ده سال پیش مثلا، کم‌تر نشده، که بیش‌تر هم ظاهرا شده. یا دست‌کم بیش‌تر به چشم آمده در این سال‌ها. پس حتا از نظر موضوعی هم گمانم وضعیت ما عوض نشده و آدم‌ها با اجتماع‌شان همین درگیری‌ها را هنوز دارند.

۹ـ عنوان «دود» قرار است چه طنینی را در لایه‌های زیرین این رمان احضار کند و استعاره از چیست؟

ج ـ من در اسم‌گذاری سعی کرده‌ام به چیزهای پنهان‌تر و یا وضعیتی که به طور کلی ماجراها در آن جریان دارد، اشاره کنم. دود این جا بیان یک رمز یا یک چیز مشخص نیست. بیان یک وضعیت است. این که چه وضعیتی و برای چه کس یا کسانی، بماند برای خواننده و تشخیص خودش.

۱۰ـ چه تمهیدی در داستان‌نویسی موجب بالارفتن ریتم و ضرب‌آهنگ رمان «دود» شده است؟

ج ـ ضرباهنگ را چیزهایی بالا می‌برد مثل تعداد ماجراها، برش‌هایی که از یک موضوع به موضوع دیگر میزنیم (از درون به بیرون، از حال به گذشته و برعکس، و از یک ماجرا به ماجرایی دیگر)، و همین‌طور فشرده گفتن توصیف و روایت. البته هر چه کشمکش هم بیش‌تر باشد احساس این که ضرباهنگ تندتر است بیش‌تر به خواننده دست می‌دهد. به نظرم قبل از آن مسئله‌ی ما به عنوان داستان‌نویس این است که هوش و عادات خواننده‌ها را هم به حساب بیاوریم. به گمان من هر چه می‌گذرد مردم بیش‌تر یاد می‌گیرند که سریع ببینند، فکر کنند و تصمیم بگیرند. نمی‌شود نویسنده از مردم عقب بیفتد یا به کارکرد ذهن‌شان بی‌توجه باشد. گمانم این از خصوصیات زنده‌گی شهری و به‌خصوص زنده‌گی در شهرهای بزرگ است که زمان مدام مهم‌تر می‌شود و همه‌ی ما مشغله‌ی بیش‌تر و وقت کم‌تری برای انجام‌شان داریم. پس زنده‌گی‌مان خودبه‌خود ضرباهنگ تندتری می‌گیرد. داستان امروز نمی‌تواند با ضرباهنگ روستا کار کند که در آن آدم‌ها مشغله‌ی کم‌تر و وقت بیش‌تری دارند.

۱۱ـ با وجود آنکه پرسوناژ اصلی این داستان یک مرد است ولی تصمیم‌ها و کنش‌ها یا عدم کنش‌های او یکپارچه وابسته به موقعیت زن‌های اطرافش است که اتفاقاَ تعداد آن‌ها کم هم نیست. چرا حسام تا این حد به زن‌ها وابسته است؟ و سهم این زن‌ها (از مادر و همسر سابق و زنی که روزی قرار بوده با او ازدواج کند و زنی که قرار است با او ازدواج کند و دختر) در فروپاشی حسام چقدر است؟

ج ـ جواب این‌ها باید در کتاب داده شده باشد و اگر داده نشده باشد که از کوتاهی من است. اما بگذارید کلی‌تر به قضیه نگاه کنیم. در مجموعه روابطی که پایه و مبناشان پول است و پیچیده‌گی‌های ارتباطی مربوط به آن، و همه هم تقریبا دست مردهاست، آدمی که بیرون از این روابط است، کجا می‌تواند برود و به چه کسانی می‌تواند نزدیک بشود؟‌ به نظرم ناگزیر زن‌ها. به گمان من هر اتفاقی هم که در جامعه‌مان برای زن‌ها افتاده باشد، باز هنوز آن‌ها بخش سالم‌تر جامعه‌ی ما را تشکیل می‌دهند. گمانم آدمی که خودش نمی‌تواند پناه کسانی دیگر باشد و احتمالا دنبال پناه می‌گردد، شاید جایی جز روابط با زن‌ها نتواند پیدا کند. دست‌کم به نظرم برای حسام این طور است. شاید هم من اشتباه می‌کنم، اما به هر حال این تعبیر خود من است به عنوان فقط یک خواننده از این ماجراها و شخصیت حسام. هیچ بعید نیست اشتباه کنم.

۱۲ـ با این توضیح علت انتخاب کاراکتر حسام، به عنوان شخصیت اصلی و به نوعی کاراکتری که خواننده با او همذات پنداری می کند، از طبقه پایین و مظفر، به عنوان ضد قهرمان، از طبقه مرفه نیز همین روابط مالی است؟ بیم آن نداشتید که این انتخاب طبقاتی داستان شما را به رمانس های کلاسیک نزدیک کند؟

ج ـ من هیچ کدام از این دو را قهرمان و ضدقهرمان نمی‌بینیم. هر دو می‌توانند خصوصیات هم قهرمان و هم ضدقهرمان را داشته باشند. رمانس کلاسیک هم شوخی‌یی است که شما با این رمان می‌کنید.

۱۳ـ برخلاف توجه دقیق‌تان در توصیفات و رویدادها در برش‌‌هایی که انتخاب کرده‌اید، اما با آن وسواسی که روایت را پیش می‌برید به شخصیت‌ها نزدیک نمی‌شوید و تقریباً تمامی شخصیت‌ها در سطح باقی می‌مانند. آیا عمدی در نزدیک نشدن راوی به شخصیت‌های این داستان وجود دارد؟

ج ـ نمی‌دانم از کجا به این رسیدید که شخصیت‌ها در سطح باقی می‌مانند. اگر شخصیت‌ها در سطح باقی می‌ماندند که اصلا شما رمان را نمی‌خواندید و نصفه‌کاره رها می‌کردید. بقیه‌ی خواننده‌ها هم همین‌طور. آیا از خواننده‌ها شما این طور شنیدید که رمان را رها کرده باشند؟ یا آن را به عنوان پاورقی و فقط برای ماجراهاش خوانده باشند؟ حتا درباره‌ی پاورقی‌ها هم این‌‌طور راحت نمی‌شود نظر داد که شخصیت‌هاشان در سطح باقی می‌مانند. اصلا مگر می‌شود رمانی چاپ شود که شخصیت‌هاش در سطح باقی بمانند و شما بروید با نویسنده‌اش مصاحبه کنید؟ اگر می‌شود، خیلی در اشتباه‌اید. نویسنده‌یی که شخصیت‌هاش در سطح باقی می‌مانند، باید رهاش کرد تا خودش در اعماق مدفون بماند. اما گمانم به جای این اظهارنظرهای کلی و بی‌دلیل و بی‌شاهد، از جزییات و از رفتارها حرف بزنید و دوتا نکته بگویید که خواننده‌یی که این حرف‌ها را می‌خواند بداند که شما اصلا رمان را خوانده‌اید و حالا دارید از فلان جاش مثلا ایراد می‌گیرید و نکته‌یی درمی‌آورید. خیلی بد است که همین‌طور یک حرف کلی می‌زنید که همان یک حرف اگر درست باشد باید فاتحه‌ی آن رمان و نویسنده‌اش را خواند، اما حتا لازم نمی‌بینید یک دلیل و شاهد هم برای حرف‌تان بیاورید. 

۱۴ـ به نظر می‌رسد درونمایه اصلی رمان «دود» روایت فروپاشی انسان شهری ‌است، این خوانش چقدر با ایده اولیه شما همسو است؟ و علاقه شما به پرداختن به شهر، خصوصا تهران، از کجا ناشی می‌شود؟

ج ـ من در تهران به دنیا آمده‌ام (به رغم این که شناسنامه‌ام از کرج صادر شده)، در تهران بزرگ شده‌ام و جز چهار سال که در شمال زنده‌گی کرده‌ام با خانواده، بقیه‌ی عمرم را هم این جا بوده‌ام. این شهر را هم با همه‌ی مسائلش دوست دارم. دلایل این دوست‌داشتن را هم، به جز این‌ها که گفتم، نمی‌دانم. فروپاشی انسان شهری کلمه‌ی گنده‌یی است که من موقع نوشتن رمان به‌اش فکر نکرده بودم. حالا که شما این سؤال را می‌پرسید باید به‌اش فکر کنم که آیا چنین اتفاقی در رمان من می‌افتد؟ نمی‌دانم. همین‌قدر فقط می‌دانم که آدم‌های داستان من،‌اغلب‌شان و نه همه، باوجود همه‌ی مسائلی که درگیرش هستند، و باوجود همه‌ی فشارهایی که همین روابط مبتنی بر سرمایه و دروغ و جاه‌طلبی بر آن‌ها وارد می‌کند، باوجود همه‌ی این‌ها دارند تلاش می‌کنند. تلاش می‌کنند که پاشیده نشوند. خودشان را به هر چیز که بتوانند آویزان می‌کنند تا داغان نشوند. و اگر فرصتی هم دست بدهد، عصیان می‌کنند. آیا این وضعیت اغلب ماها نیست و اغلب‌مان همین کار را نکرده‌ایم و نمی‌کنیم؟ می‌شود همه‌مان درباره‌اش بیش‌تر فکر کنیم. شاید دست‌کم وضعیت شخصی خودمان را به‌تر بفهمیم.


مطالب مشابه :


نقش دست زنان بلوچ نقشه راه مد و لباس ایرانی

هنر دست زنان بلوچ چنان دارای جذابیت و انعطاف است که اکثر طراحان لباس و مد ... امروزه اکثر البسه های تولیدی ایرانی نظیر مانتو و یا روسری و همچنین لباس هایی که حتی




سوزندوزی

سوزن دوزي آنچنان با زندگي زنان بلوچ آميخته كه درهرجــــاي دنيـــا سوزن دوزي را با زن .... فروش درمراكز شهري ،توليداتي همچون سجاده ، دستمالهاي تزئين شده ، نوارهاي مانتو و.




سوزن دوزی بلوچی

وای وطن و هشكين دار - سوزن دوزی بلوچی - شهر سراوان/شهر زاهدان/شهر خاش/شهر ... جاي کليد، جاي دستمال کاغذي، دستمال سفره، شلوار، کت‌، ‌مانتو، کراوات، پارچه‌، کفش،




کفش و پوشاک شیراز

بلوچ رضایی 2304443 خیابان صورتگر - فروشگاه بلوچ 100 مانتو آناهیتا نامدار 2354520 خیابان مشیرفاطمی - روبروی خیابان اردیبهشت مشاغل شیراز مشاغل فارس




مدل های جدید مانتو اسپورت دخترانه

عکس مدل مانتو دخترانه اسپرت. مدل های جدید مانتوی اسپورت زنانه. امروزه مانتوهایی با طراحی بر اساس لباس‌های سنتی اقوام مختلف مانند کرد و لر و بلوچ و حتی با طرح




درباره رژیم روشندل

اون قدیما که تازه مانتو فروشی ها باز شده بودند و ما هر از گاهی مانتو می خریدیم و مثل الان نبود که هر فصل شونصد تا مانتو بخریم، همیشه مشتری بلوچ بودم. همیشه مانتو های




گفت‌وگو با هفته‌نامه‌ی آسمان، درباره‌ی دود

19 ژانويه 2015 ... با وجود سرعت تغییرات محیطی تهران و حضور ارجاعات مکانی و یا حتی یکسری مارک‌ها در داستان (مثل مانتو بلوچ که الان عملا دیگر به شکل قبل وجود




مدل مانتوهای اسپرت دخترانه ۲۰۱۲

عکس مدل مانتو دخترانه اسپرت. 1210 مدل مانتوهای اسپرت دخترانه 2012. امروزه مانتوهایی با طراحی بر اساس لباس‌های سنتی اقوام مختلف مانند کرد و لر و بلوچ و حتی با




بلوچ دوزی

بلوچ دوزی. یکی از ظریف ترین هنر های دستی ایران است که طی آن تمام یا قسمت اعظم پارچه از کوک و بخیه های رنگین پوشیده شده باشد . در مورد سابقه ی تاریخی این دوخت




مدل مانتو اریکا

برچسب‌ها: مدل مانتو اریکا, مدل مانتو 91, جدیدترین مدل مانتو, مانتو بازار تهران, مانتو ... و ناخن+آموزش آرايش خليجي+مانتو اريکا+مانتو بلوچي+مد شلوار مردان+کت و شلوار.




برچسب :