خانه حمزه علی

  

مدرسه هاشمی از خانه کلانتر رفته است . حمام کلانتر زیر خاک مانده است . چشمه کلانتر خشک شده است . باغ کلانتر را فروخته اند . باغ که نباشد حمزه علی دق می کند . طرلان دوست دارد با حمزه علی برود در باغ کلانتر ، آلبالو بچیند . حمزه علی قلبش درد می کند . دکتر گفته نمک نخورد . حمزه علی وقتی به مستراح می رود غضنفر می دود و در تختش می خوابد . لحاف تشکش بوی عرق عجیبی دارد . زیور دعوایش می کند که از جای حمزه علی بلند شود . زیور یک گنجه چوبی دارد که درش را قفل می کند . غضنفر که دسته کلید را بر می دارد زیور دعوایش می کند .

 

از وقتی ابراهیم قلی آمده در خانه عباسقلی جنگ جهانی است . فضه و مهناز هر روز به سر و کله هم می پرند . چراغعلی و شهناز گذاشته اند به به ورامین رفته اند . غضنفر و اکرم هم آمده اند پیش حمزه علی و مقصود زندگی می کنند . مقصود هنوز زن نگرفته است . غضنفر با مقصود دوازده سنگ بازی می کند . مقصود دو جعبه نارنگی و یک خوشه بزرگ خرمای خشک از بندر عباس آورده است .

 

تخت حمزه علی گوشه اتاق است . کنار یخدان . لحاف تشک ها را بالای یخدان گذاشته اند . یخدان جهیزیه گلدسته است . طرلان که یخدان را باز می کند هفت تا موش دارند این ور و آن ور می دوند . مادر موشها مرده است . طرلان با زیور سر بچه ها دعوا می کند . آن ور یخدان یک در چوبی است که به خانه مینو می رسد . وقتی زیور خانه نیست اکرم بالای لحاف تشک ها می رود و از لای در چوبی با مینو حرف می زند . مینو بچه ندارد . یک دختر از پرورشگاه آورده که اسمش ستاره است .

 

غضنفر هر روز می رود و با ستاره دختر مینو بازی می کند . غضنفر و ستاره منچ و مار پله بازی می کنند . ستاره ظرفهای ناهار را با تاید می شوید و غضنفر آب می کشد تا زودتر تمام شود و بیشتر بازی کنند . غضنفر و ستاره با دو تا قوطی کنسرو خالی و یک نخ قرقره بلند ، زنگ اخبار درست کرده اند . ستاره آن ور حیاط قوطی کنسرو را جلوی دهانش گرفته و دارد حرف می زند . غضنفر هم آن یکی قوطی را روی گوشش گذاشته دارد مثلا گوش می کند . آن ور حیاطشان یک اتاق است که به یک آرایشگاه زن اجاره داده اند . وقتی عروس می آورند ستاره و غضنفر می روند از پشت پنجره نگاه می کنند .

 

بالاخان و فرشته از تهران آمده اند در طبقه بالای خانه حمزه علی زندگی می کنند . گاو میش ها را فروخته اند . بالاخان ، طویله آن ور حیاط را کفاشی کرده است . بوی چسب کفاشی آدم را دیوانه می کند . غضنفر میخ های کوچک کفاشی را بر می دارد و با چکش روی میز می کوبد . میترا با کش های قرمز رنگ کفاشی موهایش را دم اسبی می بندد . جمال سر یکی از کش ها را گره می زند و مگس هایی را که پشت شیشه مغازه دارند وز وز می کنند می زند . رادیوی بالاخان همیشه آهنگ شاد می خواند . از آن رادیو گرام های زمان شاه که گرامش خراب شده است . بالاخان همیشه شاد است . کم مانده بلند شود وسط کفاشی برقصد .

 

بالاخان به غضنفر گفته که تفنگهایمان را برمی داریم و با تریلی مقصود می رویم همه عراقی ها را می کشیم و غضنفر باور کرده است . حمزه علی می گوید غضنفر شلوغ کند یا نکند دوستش دارم . غضنفر تب دارد . تلویزیون لاشریک لاشریک لاشریک له می خواند . غضنفر تفنگ چوبی اش را بر می دارد و بلند می شود که رژه برود نمی تواند . دوباره بلند می شود و زمین می خورد . حمزه علی شروع به گریه کردن می کند . مرد ها و زنها در اتاق کوچک حمزه علی جمع شده اند . کم مانده غضنفر زیر دست و پا له شود . بالاخان ، حمزه علی را را بغلش می گیرد و در تابوت می گذارد .

 

غضنفر در شورچمن دارد دوچرخه سواری می کند . دوچرخه اش پنچر می شود . پسر همسایه سه تومن به بقالی عیسی کرانی که دوچرخه هم تعمیر می کند جوراب هم می بافد می دهد دوچرخه اش را درست می کند . حمزه علی تازه مرده و همه هوای غضنفر را دارند . بچه ها در حیاط مدرسه در صف آب ایستاده اند . دو تا شیر آب بیشتر نیست . شیر آب در دهان بچه ها گم می شود . ناظم هم محله ای غضنفر است . غضنفر لیوانش را به ناظم می دهد و ناظم لیوانش را بدون نوبت پر می کند و می دهد . گاهی بچه شهید بودن حال می دهد .

 

جمال مگس ها را می گیرد و داخل پره های پنکه پرت می کند . پنکه را در تهران خریده اند . چهار تا دکمه تند متوسط کند و خاموش دارد . غضنفر مگس ها را می گیرد و لای کتاب حیدربابا می گذارد و یکدفعه کتاب را می بندد و مگس ها آن تو له می شوند . غضنفر دارد با ترکی شکسته بسته حیدربابای شهریار را می خواند . جمال و جلال یک دوچرخه بیست و چهار دارند . در راه پله پشت بام خانه بالاخان کلی گلدان و گل و گیاه است . بچه ها بزرگ شدند و هنوز بالاخان برای پله ها نرده درست نکرده است . یکی دو بار بچه ها از بالای پله ها افتاده اند و چیزی نشده است . جمال می رود از پله هفتم می پرد . میز زیر سماورشان دو تا آینه کشویی دارد . کشوها را می کشند و قندان  و استکان ها را از داخل میز بر می دارند . اکرم می گوید که چایشان مثل شربت آلبالو است .

 

بالاخان دو تا دنبیل چوبی بزرگ دارد . چهار صبح بیدار می شود ورزش می کند . بعد می رود سنگک می خرد . بالش های خانه بالاخان قرمز رنگ است . روکش بالش ها سر می خورد . جمال بالش ها را زیر پایش می گذارد و می پرد دستش را به شیشه بالای در می زند . غضنفر یک توپ پلاستیکی خریده و به خانه بالاخان آمده است . خانه را زیر و رو می کنند . فرشته هیچ وقت بچه ها را دعوا نمی کند . در طاقچه عکس بالاخان را گذاشته اند که سبیل دارد و ریش هایش را زده است و موهای جلوی سرش کمی ریخته است و کت و شلوار دارد . عکس سیاه سفید است . پرده کرکره هایشان آبی رنگ است .

 

بالاخان وقتی می خوابد یک بالش زیر پاهایش و یک بالش زیر دستش می گذارد . زیر پیراهنش را در می آورد و می خوابد . جمال کنترل تلویزیون را زیر پیژامه اش مخفی می کند . صدای تلویزیون را بلند کرده اند . بالاخان وسط خواب بیدار می شود و یک فحش می دهد که صدای تلویزیون را کم کنند و دوباره سرش را روی بالش نگذاشته خور و بفش بلند می شود . بالاخان دندانهایش مصنوعی است . بالاخان با اشتها غذا می خورد . فرشته می گوید من و بچه ها می ترسیم که الان بالاخان همه غذاها را بخورد و ما گرسنه بمانیم . آدم که به خانه بالاخان می رود اشتهایش باز می شود .

 

بالاخان دو تا پک که می زند سیگار تمام می شود . روزی یکی دو قوطی سیگار بهمن می کشد . زمان شاه وینستون می کشید اما دیگر نمی تواند وینستون گیر بیاورد . زمان شاه از آن شربت ها هم می خورد اما الان دیگر پیدا نمی کند . بالاخان دارد کفش زنانه می دوزد . برای همه فامیل یک جفت می فرستد . چراغعلی عصر ها گاهی می آید و جلوی مغازه بالاخان می نشیند . بالاخان آبگوشت را داخل یک کاسه بزرگ می ریزد و با ته شیشه آبلیمو نخودها و سیب زمینی ها و گوشت هایش را له می کند . فرشته دارد پیاز پوست می کند . پیاز ها را حلقه ای می برد و در بشقاب می گذارد . هنوز به بشقاب نگذاشته پیازها تمام می شود . جمال دو تا پیاز برداشته است .

 

بالاخان دارد برای غضنفر داستان تعریف می کند . الاغ وسط جنگل بلند عر عر می زند که آواز خواندنم گرفته و آدمها می آیند الاغ و شیر و شتر را می گیرند وقتی می خواهند از رودخانه رد شوند الاغ را سوار شتر می کنند شتر هم وسط رودخانه بلند می شود و به الاغ می گوید که الاغ جان من هم الان رقصیدنم گرفته و الاغ در آب می افتد و غرق می شود .

 

 غضنفر یک شارژ همراه اول خریده است . بالاخان کارد را بر می دارد لاک روی رمز را بخراشد . تا غضنفر می آید بالاخان همه مقوای کارت شارژ را خراشیده و به جای رمز کم مانده آن ور کارت دیده شود . بالاخان مرد همه یا هیچ است . مرد صفر یا یک است . حوصله اعداد اعشاری را ندارد . ژنش اینجوری است .  عباس هم مثل بالاخان ، ذهنش ماژور است . بدوی است . طبیعی است . مصنوعی نیست . هنری نیست . یعنی کاری به ظرافت کاری ندارد . بیشتر به بزرگ بودن و قوی بودن و محکم بودن فکر می کند . بالاخان یک کفش هایی می دوزد که ده سال هم که بپوشی پاره نمی شود . مثل آلمان و روسیه است . مثل فرانسه و اسپانیا نیست . حوصله کارهای کوچک و ریز را ندارد . دیجیتال نیست . کوانتوم نیست . مکانیک است . قناری را دوست ندارد . کرگدن را دوست دارد . حوصله تشریفات و رسم و رسوم ها را ندارد .

 

بالاخان شکم زیر پیراهنش پاره است و اهمیتی نمی دهد . بالاخان عاشق جنگل و کوهستان است اما عباس جنگل و کوهستان هم برایش مهم نیست . بالاخان همه چیز را به همه چیز ربط می دهد . عباس همیشه کاپشنش و موبایلش در خانه اکرم جا می ماند و به همه جا زنگ می زند و دنبال کاپشنش می گردد . یعنی خیلی راحت است . ماشینش را هم که بدزدند می خندد . بالاخان علاقه خاصی به کفن و دفن دارد . دوست دارد ایکی ثانیه همه کارها را ردیف کند برود . بالاخان نشسته و دارد پیر و پاتالهای فامیل را به ترتیب سن می شمارد . سریه که مرد نوبت علی اشرفه بعد نوبت سلطنته بعد نوبت زیوره . خلاصه بالاخان همیشه عجله دارد . یعنی دوست ندارد یکی کاری را لفت بدهد . سریه هم اینجوری بود . عصر مهمان های شهناز که می آمدند و هوا کمی تاریک می شد می گفت  اگر می خواهید بروید هوا تاریک نشده بروید .

 

بالاخان از پنج صبح به مغازه رفته است . هر روز هشتاد جفت کفش می دوزد . از آن کفش های زمستانی ساق بلند . رادیو دارد همشاگردی سلام را می خواند . فرشته چای می گذارد . فرشته خوابش سنگین است . بچه ها یکی یکی به مدرسه می روند . فرشته دارد می رود از طاق یانی سبزی بخرد . برای میترا خواستگار آمده است . فرشته خانه نیست و خواستگارها نیم ساعت است که نشسته اند . فرشته به بازار رفته است . خانه در هم برهم است . فرشته از راه می رسد . خواستگارها می گویند نیم ساعت است نشسته ایم . فرشته به شوخی می گوید اینهمه وقت نشسته اید لااقل خانه را مرتب می کردید . کلا فرشته خیلی راحت است . یعنی دوست دارد با همه راحت باشد . افاده مفاده ندارد .

 

در زمستان شیر مستراح یخ می زند . دور شیر کلی پارچه می بندند که مثلا یخ نزند . آفتابه مسی را از شیر آشپزخانه پر می کنند می برند . غضنفر دو متر مانده به در مستراح پایش سر می خورد و مقصود می گوید غضنفر از این ور حیاط سر خورد و تا آن ور حیاط مثل پلنگ صورتی اسکی رفت و با کله وارد مستراح شد و دخترهای فامیل می خندند . مقصود شکمش قار و قور می کند و می گوید بخاری دارد صدا می دهد و غضنفر می خندد . غضنفر و ستاره می روند در کوچه بغلی کش کش بازی می کنند . دو نفر این ور و آن ور می ایستند و کش را دور پاهایشان می اندازند و یک نفر آن وسط جفت پا روی کش می پرد . غضنفر سوار تاب شده و پیاده نمی شود تا بقیه بچه ها سوار شوند . دخترها دسته جمعی می خوانند غضنفر خودشو دوس داره . یار و رفیق نداره . تنها میره مدرسه . همیشه دیر می رسه . غضنفر عصبانی می شود و دخترها را دنبال می کند .

 

خودکار بیک پیدا نمی شود . غضنفر دو متر نایلون خریده کتابهایش را جلد بگیرد . هفته دفاع مقدس است . بچه ها را به شاه گلی می برند . کلی تانک و تجهیزات جنگی آورده اند . غضنفر یک شلوار ترکیه خریده است . اکرم به غضنفر می گوید زیاد در خانه راه نرود تا پاشنه جوراب هایش پاره نشود . چرخ ماشین ها را باز می کنند و جایش آجر می چینند . زنی زیر چادرش یک دست قطع شده را به خاطر النگوهایش برداشته است . دارد خون می چکد و نمی گذارد مردم کمکش کنند . آقا قربان که رفته کمک کند زیر آوار یک کودک تکه پاره دیده از هوش رفته است . مردم دارند به صورتش آب می زنند . آقا قربان نقاش اتومبیل است ول کرده رفته دارد پارچه می فروشد . بمباران تمام شده است و همه برگشته اند . یک نمره به نمرات ثلث اول اضافه کرده اند و به جای کارنامه ثلث دوم داده اند . مبصر دارد اسم شلوغ ها را در کاغذ می نویسد به ناظم بدهد . یک الاغ در کوچه بغل مدرسه وسط زنگ علوم عرعر می کند و بچه ها می خندند .

 

مبصر با معلم دینی دعوا کرده است . به بچه ها می گوید معلم دینی که وارد کلاس شد پاهایشان را به زمین بکوبند . بچه ها پاهایشان را به زمین می کوبند و معلم دینی می رود مدیر را می آورد . مدیر می گوید همه بچه ها به حیاط بروند و دستهایشان را زیر برف نگه دارند . مدیر تازه فهمیده است که غضنفر بچه شهید است . به غضنفر و داود که جلوی صف قرآن می خواند می گوید لازم نیست شما بروید . دستهای بچه ها در زیر برفها دارد کبود می شود . اگر بچه های دهه هشتاد بودند می رفتند از مدیر شکایت می کردند . غضنفر امتحان ریاضی دارد . اکرم می گوید گوینده رادیو دارد با گریه انا لله و انا الیه راجعون و راضیه مرضیه می گوید . نکند خمینی مرده است . یک هفته مدرسه ها تعطیل می شود . غضنفر نماز نمی خواند اما شب وقتی لحافش را روی سرش می کشد با خدایش حرف می زند . ای خدایی که هنوز قبولت ندارم کمکم کن تا قبولت داشته باشم .

 

می خواهند غضنفر را بفرستند به مسابقات علمی که نمی رود . به زور می فرستند و دوم می شود . یک فرهنگ عمید جلوی صف جایزه می دهند . غضنفر سر افکنده می رود جایزه را می گیرد . بچه ها به جای تشویق هو می کنند . ناظم دعوایشان می کند که الله اکبر بگویند . خلیل آمده از پشت نرده های مدرسه نگاه می کند . خلیل خطش خوب بود . همیشه می رفت جلوی تخته سیاه درس را می نوشت . وقتی غضنفر مریض می شد خلیل مشق های غضنفر را هم می نوشت . خلیل را گذاشته اند کفاشی . دیگر به مدرسه نمی آید . خلیل خیلی مدرسه را دوست دارد . خلیل و غضنفر از پشت نرده ها باهم دست می دهند . خلیل چشمهایش پر از اشک شده است . خلیل دستهایش زمخت بود . خلیل کفش های برادر بزرگش را می پوشید . دو شماره کفش هایش از پایش بزرگتر بودند . خانه شان چند کیلومتر هم آن ور تر از آخر عباسی آنروز بود . خلیل پول بلیط نداشت و پیاده تا مدرسه می آمد . خلیل هر ماه یکبار هم حمام نمی رفت . غضنفر هنوز بوی خلیل یادش است .

 

پسری آمده از پشت نرده های مدرسه نان ساندویچ می فروشد . ناظم نمی گذارد بچه ها از پشت نرده ها چیزی بخرند اما بچه ها می خرند . ناظم یک زنجیر در دست دارد . ساعت هفت و نیم در بزرگ مدرسه را می بندد و آنهایی که دیر می کنند پشت در می مانند . سقف مدرسه شیروانی است . روی شیروانی درود بر خمینی نوشته است . کریم دور کتابهایش کش می اندازد و سر صف ، صاف می ایستد . ایران از کره جنوبی سه صفر می بازد . کریم شوت های از راه دورش خوب است . همیشه سرش بالا است  پاسهای خوبی می دهد . در دفاع هم خوب کله می زند . کریم که گل می زنند مردم راه می افتند می روند جلوی خانه یحیی ، دیوانه بازی در می آورند . محرم ها کریم می آید و شاخسی می رود . غضنفر به مدرسه شاهد می رود . سرویس دارد . صبحانه و ناهار هم می دهند . برای بچه های شهید مفت است از بقیه پول می گیرند . ظهر نماز جماعت می خوانند . خیلی از بچه ها بدون وضو نماز جماعت می خوانند . موسوی هنوز نخست وزیر است . امام فتوا علیه سلمان رشدی می دهد . آتش بس می شود .

 

رودگولیت . کلینزمن . گولیت زرد . وحید طرفدار آلمان است . غضنفر طرفدار آرژانتین است و دوست دارد مارادونا دوباره ستاره باشد . مارادونا چاق شده است . آرژانتین از کامرون شکست می خورد . شیرهای آفریقا تا یک هشتم بالا می روند اما از انگلستان سه دو می بازند . غضنفر دنیای ورزش و کیهان ورزشی می خرد . زاهدی هدف می خرد . زاهدی استقلالی است . زاهدی با آیدین زواره پینگ پنگ بازی می کند . مارادونا گل . مارادونا گل . غضنفر از اول راهنمایی خوشش نمی آید . آقای فیروز فر زبان درس می دهد . بمباران است . بچه ها را به راهپیمایی می برند . آمریکا در چه فکریه . ایران پر از بسیجیه . آدم خوشش می آید . باید سال موش باشد . اکرم و غضنفر ، نوروز را به خانه طرلان در تهران می روند .

 

بالاخان رفته از دکتر پورافکاری شماره گرفته . شماره نداده اند . بالاخان گفته که اگر اکرم بمیرد من می میرم و اگر من بمیرم همه فامیل می میرند و آنوقت منشی شماره داده . تلویزیون فینال جام جهانی هزار و نهصد و نود را نشان می دهد و آنوقت اکرم پشت سر هم استفراغ می کند و به غضنفر می گوید که تلویزیون را ببندد . نور و صدای تلویزیون حال اکرم را خراب می کنند . غضنفر برای اکرم سطل  خالی ماست می آورد . غضنفر موهایش را بالا زده است . مثل گولیت زرد شده است . در دکه حیاط مدرسه پیراشکی می فروشند . در  دیوار مدرسه نوشته ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند . اسرائیل باید از بین برود . نماز ستون دین است . دو تا دروازه هندبال در حیاط مدرسه است . یکی از بچه ها دارد آسمان را نگاه می کند . همه دارند آسمان را می بینند . هیچ خبری نیست . سر کاری بوده است . جلوی صف دارند وصیت نامه یکی از بچه های مدرسه که رفته شهید شده است را می خوانند .

 

احمد داخل خودکار بیک را در آورده و این ور و آن ورش را روی پوست پرتقال فشار داده دو تا گلوله پوست پرتقالی درست شده است . با لوله داخل خودکار که در آورده گلوله عقبی را به جلو فشار می دهد فشار هوا گلوله جلوی خودکار را پرتاب می کند به گوش ممد می خورد . هنوز آقای عطایی نیامده است . یک پس گردنی محکم از پشت به گردن قاسم فرود می آید . قاسم بر می گردد . وحید و ممد و علی و مهدی که در ردیف عقب نشسته اند دارند با با قیافه مظلوم نگاهش می کنند . قاسم می گوید زنگ که بزند حسابتان را می رسم . آقا مشمد بابای مدرسه است . وحید سر به سرش می گذارد و آقا مشمد عصبانی می شود . 


مطالب مشابه :


گزارش تصویری تأسف انگیز از منطقه گاومیش‌آباد اهواز

کف حیاط خانه‌شان را سنگ در خیابان دیگری، چند کودک دبستانی جلوی خانه‌ای معرکه گرفته




خانه تقوی گرگان

خانه تقوی گرگان. این در داخل یكی از حیاط های بیرونی، جلوی نمای ورودی ساختمان در طبقه ی




عکس هایی از معماری زیبای خانه طباطبایی ها در شهر تاریخی کاشان (گالری عکسهای زیبا کاشان)

شهر قم از نگاه دوربین عکاسی - عکس هایی از معماری زیبای خانه طباطبایی ها در شهر تاریخی کاشان




خرید مسکن

های مستقل دارای حیاط جلوی و با قیمت کمتر از خانه هستند. حیاط پشتی بنگلو ها




آیا گربه های سیاه جن هستند

شدیم رفت جلوی در ورودی خانه و با صدای دید كه وارد حیاط شدیم رفت جلوی در ورودی




خاطرات شهدا

خانه نیست در حالی که سفره شام پهن بود در حیاط را می‌زنند و به محض اینکه منیره به جلوی در




طرح و نمای داخلی و بیرونی خانه های ویلا و خانه های زیبا و شیک

تزیینات و دکوراسیون منزل و محل کار - طرح و نمای داخلی و بیرونی خانه های ویلا و خانه های زیبا و




خانه حمزه علی

مدرسه هاشمی از خانه کلانتر رفته ستاره آن ور حیاط قوطی کنسرو را جلوی دهانش گرفته و دارد حرف




برچسب :