کتاب الغدير علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره) جلد7 ترجمه محمد باقر بهبودي -3-

زندگى خود را وقف آن خاندان پاك كرده ام كه از ميان خاندانهاى قريش هوخواه دين اند.

و هم اين شعر ديگرش:

- اى كسيكه به نادانى منصب خلافت را از ابى الحسن باز مى گردانى، دروازه شهر،به روى جاهلان گشوده نخواهد گشت.

- آنهم شهر علم كه دانش طلبان از ورود بدان شهر ناگزيراند. آرى مسوليت متوجه دانشوران است.

- سرور و هم سرپرست جهانيان اوست، چنانكه از جانب خداوند عرش، بر زبان جبرئيل گذشت.

و يا اين شعر ديگرش:

قد خان من قدم المفضول خالقه و للاله فبالمفضول لم اخن

- آنكه نالايقى را بر والائى مقدم شناسد، به خداى خود خيانت ورزيده، من به خاطر نالايقى پست، به خداى خود خيانت نخواهم كرد.

اشعار ديگرش كه بزودى ذكر مى شود، گواه اين است كه در تشيع مايه اى عميق دارد و در دوستى اهل بيت، با اخلاص، و جز به سادات ائمه توجهى ندارد، پس او را " شاعر اهل بيت " بايد خواند، و اينكه مى گويند " شاعربنى مروان " بوده، آن چنان كه در " كامل " ابن اثير ج 9 ص 24 آمده، منظور، سلاطين " ديار بكر " از خواهرزادگان " باذ " كردى است.

سر سلسله آنان، ابو على بن مروان بود كه بر مناطق تحت اشغال خالويش مسلط شد وبعد از كشته شدن، برادرش " ممهد الدوله " به سلطنت رسيد، و بعد از كشته شدن او، برادر ديگرش: ابو نصر، و سلطنت ابو نصر از سال 420 تا سال 453 بدرازا كشيد و بعد از مرگش دو پسربجا گذاشت: يكى نصر كه " ميافارقين "را صاحب شد و در سال 453 درگذشت و فرزندش منصور بجاى او نشست، دومى سعيد كه بر " آمد " دست يافت شاعر ما، كردهاى بشنويه را كه در قلعه " فنك " سكونت داشتند، تحريص مى كرد تا به يارى " باذ " كردى، خالوى، بنى مروان، به پا خيزند.

بنى مروان، در نبردى كه با سال 380 پيش آمده، درتاريخ ياد شده اند، اين نبرد بين " باذ " و بين ابو طاهر و حسين دو فرزند " حمدان " اتفاق افتاد بعد از آنكه فرزندان حمدان، بلاد موصل را سال 379صاحب شدند، و بشنوى در اين باره ضمن قصيده اى سرود، - كردهاى بشنويه، ياران دولت شمايند، عرب و عجم همه مى دانند.

در اين صورت، نسبت شاعر به بنى مروان، به خاطر علاقه است كه به خالويشان " باذ " دارد، البته اين علاقه در اثر هم نژادى است. و بهمين جهت سخن برخى كه وفات شاعر را سال 370 نوشته اند، بى پايه است، چه تاريخ گواهى مى دهد تا ده سال بعد هم، حيات داشته.

صاحب " معالم العلماء "دو تاليف به نام: " دلائل " و " رسائل بشنويه " براى او ياد كرده، و ابن اثير، در " لباب " ج 1 ص 127 مى نويسد: ديوان شعرى دارد كه مشهور است.

طايفه بشنويه

در عراق، قسمت شرق دجله، طوائف زيادى از اكراد سكونت دارند كه به نام قلعه ها و آباديهاى محل سكونت، در تاريخ ياد شده اند، اين قلعه ها در اطراف موصل و اربل جاى داشته و از جمله " بشنويه "است كه شاعر ما از آنجا برخاسته است.

قلاع اين طائفه بالاتر از موصل،نزديك جزيره " ابن عمر " به فاصله دوفرسخ واقع مى شده، و صاحب " جزيره " و نه غير او، نميتوانسته اندبر آنان دست يابند، با اينكه منزوى نبوده با همگان و به تمام شهرها، رفت و آمد داشته اند.

ياقوت حموى در " معجم البلدان " مى نويسد: " اين قلعه هادر دست طائفه اكراد است، سالها مى گذرد، نزديك سيصد سال. مردمى صاحب مروت و جوانمردى و تعصب اند اگر كسى بآنان پناه برد، از او حمايت كرده بزرگش مى دارند ".

از جمله قلاع اين طائفه: قلعه برقه، قلعه بشير، قلعه فنك است و از فرمانروايان اين قلعه امير ابو طاهر، امير ابراهيم و امير حسام الدين است كه در قرن ششم فرمانروا بوده است "از جمله" اكراد " زوزانيه " اند، اين طائفه، به زوزان نسبت مى برند كه ناحيه وسيعى را در شرق دجله از جزيره ابن عمر، شامل مى شود، تقريبا دو روزكه از موصل راه طى شود، به مناطق آنان ميرسد تا به حدود خلاط مى كشد وپايانش تا آذربايجان به كارگزارى سلماس منتهى مى گردد. در اين قسمت قلعه هاى محكم و استوارى است كه طوائف بشنويه، زوزانيه و بختيه ساكن اند.

و "بختيه"، در چند قلعه مخصوص به خود سكونت دارند: چون آتيل، علوس،القى، اروخ، باخوخه، باخو، كنگور، نيروه، خوشب و فرماندارى آنان در قلعه جرذقيل است كه بهترين قلعه هاى آنان است و از جمله رهبرانشان امير موسك بن مجلى است. و "هكاريه" كه در بلوك بالاتر از موصل نزديك جزيره ابن عمر جاى گزيد اند، از فرمانروايانشان در حلب، عز الدين عمر بن على و عماد الدين احمد بن على معروف به: ابن مشطوب بزرگترين اميرى است كه در مصر به حكومت رسيده و از دانشورانشان: شيخ الاسلام ابو الحسن على بن احمد هكارى در گذشته است 486 است كه شرح حالش در ابن خلكان 1 ر 377 مذكور است0

و "جلانيه" كه نام قلعه اى از قلعه هاى بلوك هكاريه است و اكراد آن بنام جلانيه مشهوراند.

و "وزواديه"كه از اشراف و بزرگزادگان كردند، و از آنهاست: اسد الدين شيركوه در گذشته سال 564 و برادرش نجم الدين ايوب.

و "شوانكاريه" و اين همان طائفه اى است كه در سال 564 موقعيكه زنگى بن دكلاء صاحب فارس، از شمله صاحب خوزستان، شكست خورد، بدانها پناهنده گشت و سپس با كمك آنان بر شمله پيروز شده به حكومت فارس رسيد.

و "حميديه" كه دژهاى مستحكمى در كنار موصل داشته اند و "هذبانيه" كه در قلعه اربل و كارگزاريهاى آن جا داشته و "حكميه" كه از فرمانروانشان امير ابو الهيجاء اربلى نامبردار است.

طوائف ديگر اكراد به نام، مارانيه، يعقوبيه، جوزقانيه، سورانيه، كورانيه عماديه، محموديه، جوبيه، مهرانيه، جاوانيه، رضائيه، سروجيه، هارونيه، لريه مشهورو طوائف بى شمار ديگرى كه قابل آمار نيستند.

قسمتى از اشعار بشنوى

از چكامه هاى مذهبى شاعر اين دو بيت است:

- بهترين اوصيا از ميان شريفترين قبائل و گرامى ترين خاندانهابرگزيده شده از لغزش و خطا در امان است.

- هر گاه به چهره او بنگرى، پروردگار خود را عملا و لسانا پرستش كرده خواهى بود.

در بيت اخير به حديث رسول خدا "ص" اشاره دارد كه فرمود " نگريستن به چهره على عبادت است ":

محب الدين طبرى، در " رياض " ج 2 ص 219 از ابى بكر، عبد الله بن مسعود، عمرو عاص، عمران بن حصين، و ديگران، از زبان رسول اكرم روايت كرده است.

گنجى شافعى هم در " كفايه الطالب " ص 64 و 65 با دو طريق، از ابن مسعود نقل كرده و گفته: سند حديث اول از دومى نيكوتر است، دومى را هم جمعى از حافظان حديث مانند ابو نعيم در حليه الاولياء و طبرانى در معجم خود روايت كرده اند، سند آن هم عالى و خوب است، منتهى از اين طريق، سند غريب و شگفت بنظر مى آيد، اما سند اول خوش سياق است.

باز هم به طريق ديگر، از معاذ بن جبل در صفحه 66 روايت كرده و گفته: حافظ دمشقى در تاريخ خود، از جمعى صحابه آنرا روايت كرده كه از جمله ابوبكر، عمر، عثمان،جابر، ثوبان، عائشه، عمران بن حصين، ابوذر نامبره شده، و در حديث ابى ذر آمده است كه رسول خدا فرمود: على بن ابى طالب در ميان شما - يا در ميان شما امت حكم كعبه پوشيده را دارد: نگريستن بدان عبادت و سفر به سوى آن فرض است.

و از اشعار مذهبى اوست:

- باكى نيست كه در كدام سرزمين، خداوند گارم فرمان مرگ دهد.

- و نه اينكه در كدام نقطه زمين پهلوبر خاك نهم و كسى آرامگاهم را منفور دارد و از آن دورى گزيند.

- در صورتيكه گواهى ميدهم: خدائى جز آن خداى يگانه نيست و فرمان او راست.

- و اينكه محمد برگزيده، پيامبر اوست وعلى برادرش.

- و فاطمه دختر رسول پاك و پاكيزه از ارجاس است، همان رسول كه ما را به دين حق رهبرى كرد.

- و دو فرزند گراميش كه هر دو، سرور من اند. خوشا بر آن بنده كه آن دو سرورشان باشند. و يا اين شعر ديگرش:

- ايكه با من به نزاع و ستيزه برخاسته اى، هر چه در قوه دارى بيار،كه من دوستى آل محمد در آويخته ام.

- پاكان و پاك نهادان، ارباب هدايت، آنان پاك نژادند و هر كه آنانرا دوست بدارد.

- خود را بدانها بستم و از دشمنانشان بريدم، تو بى پدر هر چه خواهى ملامت كن: كم يا زياد.

- آنها چون اختران مهار زمين و مايه آرامش آن اند و هم آنان كشتيهاى نجات غريق،اين را از حديث مسند مى گويم.

و هم از سروده مذهبى شاعر است:

- مهترشان گفت: چه نظر مى دهيد و با چه وسيله مى توان امر آشكار خلافت را مردود شناخت؟

- شنيديد كه چگونه با سخن رسا خلافت على را تبليغ كرده سفارش نموده؟

- گفتند: چاره آن بر مادشوار است و نظرى كه مى دهيم قطعى نيست.

- اين كار را هم با ساير امور قياس گيريد و به دقت مطالعه كنيد، بدين وسيله به زندگانى عالى دست خواهيد يافت - بعد از مرگش - بزودى آنرا به شورى مى نهيم، خواه نصيب قبيله تيم شود يا قبيله عدى.

ونيز اين شعرش:

- اى خواننده قرآن، كه راز متشابهات را از محكم باز مى شناسى

- آيا خدمت كعبه: از راهنمائى زائران و آب دادن حاجيان، با ايمان على برابر است؟

- يا او را همرتبه " تيم "و " عدى " شناخته اى، اصولا هيچ گاه مانند آندو بوده است؟

- بجان همان على كه دوستى او بر من فرض و قطعى است. نه نزد من دانشمندان و بى خردان برابر نيستند.

و هم اين دو بيت ديگر:

- آن على كه امروز شهر علم را در است، به رستاخيز، فرمانرواى بهشت و دوزخ است.

- از اين رو دشمن او، بدبخت جهانيان، در آتش جاى مى كند و دوستش سرفراز روز حساب است.

و نيز اين دو بيت ديگر:

خير البريه خاصف النعل الذى شهد النبى بحقه فى المشهد

- سالار مردم كسى بود كه پيامبر اكرم در حق او گواهى داد، گفتند كى است كه جانش با جان شما برابر است و دشمنان دين را سركوب خواهد كرد؟ فرمود: آنكه كفش مرا پينه مى زند و آن على بود.

- پيامبر به دانش و داورى او گواهى داد، و دلاورى و شهامتش نيز مشهود فرشتگان گشت.

و درباره صديقه زهرا چنين سروده است:

- آنجا كه بتول عذرا در صف محشر بگذرد، سروشى بر آيدكه: چشمها فرو كشيد

- همه چشمها فرو كشيده بر زمين دوزند، و سيه كاران سرانگشت ندامت به دهان گيرند.

آنروز است كه دشمنان روسياه گردند و اهل حق روسپيد.

و امام صادق را نيز ثناگفته و سروده:

- چكيده نسل پيشوايان كه با كرامت و بزرگوارى راه جدشان رسول خدا را پيش گرفتند.

- اگر مشكلى پيش آيد كه از حل آنم درمانيم، سر آنرا با دليل و برهان اراعه دهند.

غديريه صاحب ابن عباد

326 - 385

قالت: فمن صاحب الدين الحنيف اجب؟

فقلت: احمد خير الساده الرسل.

گفت: پس - صاحب آئين اعتدال كه بود؟ برگو

گفتم: احمد. سرخيل و سالار رسولان.

گفت: بعد از او كيست كه از جان و دل راه طاعتش گيرى؟

گفتم: وصى كارگزارش كه خيمه بر زحل افراشته.

گفت: بر فراش رسول كه خفت تا برخى او گردد؟

گفتم: آنكه در طوفان حوادث از جاى نجنبيد.

گفت: رسول خدا دست كه را به عنوان برادر خواندگى با اشتياق فشرد؟

گفتم:همان كه خورشيد به هنگام عصر به خاطراو بازگشت

قالت: فمن زوج الزهرا فاطمه.

فقلت: افضل من حاف و منتعل.

گفت: فاطمه كه زهره زهرا بود، با كه جفت شد؟

گفتم: برترين جهانيان: از پا برهنه و چكمه پوش. گفت: دو سبط پيامبر كه از شرف سر به آسمان سودند، زاده كه بودند؟

گفتم: همان كه در ميدان فضيلت گوى سبقت ربود.

گفت: افتخار جنگ بدر نصيب كه گشت؟

گفتم: آنكس كه بيشتر بر فرق دشمنان كوبيد.

گفت: در جنگ احزاب شيرژيان كه بود؟

گفتم: كشنده " عمرو " دلاور بود.

گفت: پس در جنگ " حنين " كه بريد و دريد؟

گفتم: آنكس كه مشركين را در يك لحظه درو كرد.

گفت: براى تناول مرغ بريان حضور چه كس آرزو بود؟

گفتم: همان كه نزد خدا و رسول مقرب و محبوبتر بود.

قالت: فمن تلوه يوم الكساء اجب.

فقلت: افضل مكسوو مشتمل.

گفت: كدام كس در سايه عبا همتاى رسول گشت؟

گفتم برترين عالميان از گليم دوش و خز پوش.

قالت: فمن سار فى يوم الغدير ابن

فقلت: من كان للاسلام خير ولى.

گفت: در روز " غدير "چه كس سرورى يافت؟

گفتم: آنكه براى اسلام بهترين ياور بود.

گفت: سوره " هل اتى " كه نازل شد چه كسى تشريف يافت؟

گفتم: آنكه عطا بخشش از همه فزون بود.

گفت: دست كه در ركوع نماز با انگشترى به سوى سائل دراز گرديد؟

گفتم: دست كسى كه محكمتر نيزه به سينه دشمنان كوبيد.

گفت: پس آن كه آتش دوزخ را تقسيم كند كيست؟

گفتم: آن كه شرار انديشه اش، از شعله آتش گيراتر است. گفت: رسول پاك مطهر،در مباهله كه را همراه برد؟

گفتم: آن كه در سفر و حضر همسنگ و همتاى او بود.

گفت: پس چه كسى از ميان امت شبيه هرون بود؟

گفتم: آن كه در آشوب و فتن نلغزيد و از پاى نماند.

گفت: پس شهر علم را چه كسى در بود؟

گفتم: آن كه نيازمند دانشش بودند و خود نيازمند نبود.

گفت: قاتل " ناكثين " بيعت شكن كه بود؟

گفتم: جنگ جمل پرده گشاى اين راز است.

گفت: با " قاسطين " بيدادگر كه نبرد كرد؟

گفتم: دشت صفين را بنگر كه صحنه عمل بود.

گفت: " مارقين از دين " را چه كس تيغ بر سر كوفت؟

گفتم: روز نهروان معنى آن آشكار گشت.

گفت: به روز رستاخيز، شرافت حوض كوثر از كيست؟

گفتم: آنكه خاندانش شريفيترين خاندانهاست.

گفت: پس " لواى حمد" را كه بر دوش خواهد كشيد؟

گفتم: همان كه از نبرد نهراسيد.

- گفت: تمام اين مزايا در يك نفر جمع بود؟

گفتم: آرى در يك نفر.

- گفت: كيست؟ نامش بر گو

گفتم: امير المومنين على.

و در قصيده ديگرى گفته است:

- اى همسر دخت محمد اگر گوهر وجودت نبود، فاطمه به خانه شوهر نمى رفت.

- اى ريشه خاندان احمد اگر تو نبودى، از احمد مرسل نسلى بجا نمى ماند.

- پيامبر خدا كه شهر علم و به هر گونه كمال آراسته بود، دروازه طلائى آن شهر توئى.

  خورشيد بخاطر تو بازگشت و آن منقبتى است كه پرده پوشى نتوان كرد.

- من آنچه را دشمنانت روايت كرده اند بازگو كردم بهمين جهت جان ومال آنها را حلال مى شمارم.

اى همتاى محمد، اى پيوند همايون، تو با مشكلات و شدائدى مواجه گشتى كه شگفتى ها ببار آورد.

- با لقب " بوتراب " تو را سر كوفت زدند ولى دين خود را با كفى " تراب " معامله كردند.

- ندانستيد: وصى رسول همان است كه در محراب عبادت انگشترى به رسم زكاه بخشيد.

- ندانستيد: وصى رسول همان باشد كه روز " غدير "، فرمانروائى او را بر صحابه مسجل ساخت.

و يا اين شعر ديگرش را ملاحظه كنيد:

- گفتند: على بر كرسى افتخار بالا رفت،گفتم: بلكه كرسى از قدم على فخر گرفت.

- من همانرا گويم كه رسول گفت،موقعى كه همگانرا گرد آورد، فرمود:

- هلا آگاه باشيد هر كه من سرور اويم، بايد كه على را سرور خود شناسد. وگرنه خود داند.

و در قصيده ديگر گويد:

- چه بسيار دعاى مصطفى درباره على به اجابت پيوست و آرزوهاى دشمنانش بر باد رفت.

- چشم دردمند اورا با دعا شفا داد، موقعى كه در جنگ خيبر باد مخالف مى وزيد.

براي هميشه از صورت سرما و گرما مصون گشت و در اين دعا شگفتي هاست.

- كدامين روز، كارها بر وفق مراد چرخيد، كه خورشيد آسمان ولايت "على" پرتوافشان نبود؟:

- آيا در آنروز كه على خواهان زهرا شد و رسول خدايش به دامادى پذيرفت با آنكه همه كس خواهان زهرا بود؟

- يا آنروز كه مرغ بريان بر سفره نهاده مصاحبت بهترين و محبوبترين مردمان را آرزو كرد، جز على كس ديگر حلقه بر در كوفت؟ با آنكه خادم احمق سه نوبت او را باز گرداند.

- يا روز مباهله كه على را همتا و هم سنگ خود معرفى كرده جايگاه او را بهمگان نمود و اين خود بالاترين منزلتى است كه به تصور آيد.

افى يوم " خم " اذا شاد بذكره و قد سمع الايصاء جاء و ذاهب

- يا روز " غدير خم " كه نام على را بلند كرد، وآيندگان و روندگان وصيت او را شنيدند.

- اى پادشاه دين، اى همريشه رسول، اى كسى كه دوستيت از جانب حق فرض و قطعى است.

- جايگاهت بر كوكب فرقدين پيدا است و مجد و عظمتت از ستاره سماك پرتو افكن.

- شمشيرت بر گردن دشمنان قلاده زرين بسته، قلاده اى كه زرگر ماهر نتواند بست.

بيوگرافي شاعر

" صاحب "، " كافى الكفاه " ابو القاسم اسماعيل بن ابى الحسن: عباد بن العباس بن عباد بن احمد بن ادريس طالقانى:

گاه اتفاق مى افتد كه اديب سخندان، با اينكه بيانى شيوا و رسا دارد و قدرت ادبى او در غور رسى وتحليل شخصيت ها و رجال برجسته تاريخ، ممتاز و مسلم است در عين حال، زبانش در تحليل برخى شخصيتها و تحقيق و تشريح عظمتشان دچار لكنت شده در كام مى خشكد.

از جمله اين شخصيتها و رجال با عظمت، صاحب ابن عباد است، كه بسهولت نميتوان به قعر مجد و معالى او دست يافت، بلكه بايد جوانب مختلفه حيات او را يك يك مورد تحليل و تعمق قرار داده، در هر ناحيه بطور عليحده داد سخن داد:

گاه از جنبه علم و هنر، گاه از ناحيه سخندانى و ادب، مرحله اى از وجهه سياست و تدبير، و بار ديگر، از وجهه عظمت روح و نجابت اصيل، تا برسد به بخشش فراوان و فضل سرشار و شرف خالص و روش استوار و ساير مفاخر روحى و معنوى كه قابل آمارنيست و آنچه در فرهنگ رجال و معاجم، پيرامون اين خصال برجسته او بحث و تنقيب پرداخته و يا به تشريح و تحليل برخاسته اند، تنها به اندكى از بسيارقناعت جسته اند.

البته شهرتى كه صاحب ابن عباد، در تمام شئون اجتماعى نامبرده كسب نموده خود گواه عظمت و شخصيت اوست، گرچه تاريخ نويسان، به اشاره برگزار كرده باشند. مشهورترين و قديمى ترين كتابى كه به تحليل و ترجمه صاحب پرداخته " يتيمه الدهر " ثعالبى است كه 91 صفحه آن به تحليل شخصيت او اختصاص دارد و بقيه مربوط به شعرائى است كه او را مدح و ثنا گفته اند.

جمعى ديگر كتابى عليحده در بيوگرافى صاحب بقلم آورده اند، از جمله:

1 - مهذب الدين محمد بن على حلى مزبدى، معروف به ابو طالب خيمى، كتابى دارد به نام " الديوان المعمور فى مدح الصاحب المذكور "

2-شيخ محمد على بن شيخ ابى طالب زاهدى گيلانى "1181 - 1103"

3- سيد ابو القاسم احمد بن محمد حسنى حسينى اصفهانى، كتابى دارد به نام " رساله الارشاد فى احوال الصاحب ابن عباد " كه در سال 1259 تاليف كرده.

4 -استاد خليل مردم بك، كتابى درباره صاحب پرداخته كه در 252 صفحه در دمشق مطبعه ترقى چاپ شده، و آن جز چهارم از كتاب مفصلى است كه در چهار جزء راجع به پيشوايان چهارگانه ادب تاليف نموده.

با وجود اين شهرت جهانگير، تنها وظيفه اى كه بر عهده ماست، آوردن چكيده و خلاصه اين كتب است كه به طوراجمال، آمارى از فضل سرشار او بقلم آيد.

" صاحب " در يكى از آباديهاى اصطخر فارس - و يا در طالقان - به سال 326 شانزدهم ذى قعده، ديده بجهان گشود. علم و ادب از پدرش آموخت و از ابو الفضل ابن العميد و ابو الحسين احمد بن فارس لغوى و ابو الفضل عباس بن محمد نحوى ملقب به " عرام " و ابو سعيد سيرافى و ابوبكر ابن مقسم و قاضى ابوبكر احمد بن كامل بن شجره و عبد الله بن جعفر بن فارس كه از اين دو نفر حديث فرا گرفته است.

سمعانى مى نويسد: حديث را از مشايخ اصفهان و بغداد و رى فرا گرفت و به ديگران فرا داد، و همواره تحريص مى كرد كه حديث بياموزند و بنويسند، از ابن مردويه بازگو شده و او خودش از زبان " صاحب " شنيده كه مى گفت: " هر كه حديث ننويسد، شيرينى اسلام را احساس نخواهد كرد.

چون در مجلس حديث، براى املاء و ديكته حاضرمى شد، جماعت انبوهى به استماع مى نشستند، و ناچار هفت نفر بلندگو صدا به صدا حديث را به گوش آخرين قسمت اجتماع ميرساند.

از اين رو، محدثين زيادى از او سماع حديث دارند و احاديث نخبه فراوانى نوشته اند از جمله: قاضى عبد الجبار، شيخ عبد القاهرجرجانى، ابوبكر ابن المقرى قاضى ابو الطيب طبرى، ابوبكر ابن على ذكوانى و ابوالفضل محمد بن محمد بن ابراهيم نسوى شافعى كه هر يك استوانه حديث و كلام محسوب اند.

علاوه بر اين، نبوغ علمى و مهارت او در فنون ادب تا آنجا شهرت يافت و مورد گواهى حاضران و غائبان قرار گرفت، كه شيخ بهاء الدين عاملى در رساله " غسل الرجلين و مسحهما " او را از علما شيعه و در شمار ثقه الاسلام كلينى ، شيخ صدوق شيخ مفيد، شيخ طوسى و شهيد و امثال آنان آورده، و علامه مجلسى اول در حواشى " نقد الرجال " به عنوان" افقه الفقهاء " از او ياد كرده و درجاى ديگر از روساى اهل حديث و كلامش شناخته و شيخ حر عاملى در " امل الامل " او را با عناوين: " محقق، متكلم والا مقام، گرانقدر در علم " ستوده است.

از طرف ديگر، ثعالبى در كتابش " فقه اللغه " صاحب را از پيشوايانى شمرده كه سخندانى و سخن سنجى آنان سند و گواه استنباط ادبى واز هر جهت مورد اعتماد بوده: مانند ليث، خليل، سيبويه، خلف احمر، ثعلب احمثى، ابن كلبى، ابن دريد و بهمين جهت " انبارى " او را از علماءلغت دانسته و براى او در كتاب " طبقات ادباء از نحويين " فعلى باز كرده، و سيوطى اش در " بغيه الوعاه " كه در طبقات لغويين و نحويين است ياد كرده و علامه مجلسى در پيش گفتار بحار، بعنوان " پرچمدار علم لغت و عروض و عربيت در صفوف اماميه " معرفى كرده است.

اضافات چاپ

|دومچ ابن جوزى در " المنتظم " ج 7 ص 180 مى نويسد: با دانشمندان و اديبان مراوده مى كرد، بدانها مى گفت: " روز چون پادشهانيم و شب چون برادران ".

از محدثين فرا گرفته و به ديگران املاء نموده: ابو الحسن على بن محمد طبرى معروف به " كيا " از زبان ابو الفضل زيد بن صالح حنفى مى گفت: صاحب ابن عباد، موقعى كه تصميم به املاء حديث گرفت، در منصب وزارت كار مى كرد، روزى طيلسان پوشيده تحت الحنك بسته، در هيئت اهل علم برون شد و گفت: آيا پيش كسوتى و سابقه مرا در علم و دانش قبول داريد؟ همگان پذيرفته و اعتراف كردند.

بعد گفت: من به شغل وزارت اندرم و آنچه از كودكى تاكنون،مصرف خرج و انفاق خود كرده ام، همه از مال پدر و جدم بوده است، با وجود اين نمى گويم از مظلمه و حق كشى معصوم بوده ام، اينك من خدا را و سپس شما را گواه مى گيرم كه از هر گناهى بازگشت و به مغفرت و عنايت الهى پناه مى برم.

آنگاه براى خود خانه انتخاب و نام آنرا " خانه توبه " نهاد و يك هفته در آن اعتكاف جست، و بعد از آنكه امضاى فقها را به راستى و درستى توبه خود جمع آورى نمود، بر مسند املاء نشست و جمع كثيرى در محضر او گرد آمد تا آنجا كه يك بلندگو كافى نبود، بلكه شش نفر ديگر صدا به صدا سخن او را به اطراف مجلس مى رساندند،و حتى بزرگانى مانند قاضى عبد الجبار،حديث او را يادداشت كرده اند. ضمنا " صاحب " هر ساله پنجهزار ديناربه بغداد مى فرستاد تا ميان فقهاء و اهل ادب تقسيم شود، و هيچگاه، در اجراى حق الهى، ملامت مردم را به چيزى نمى خريد.| جمعى از پرچمداران علم و يكتا سواران ادب، بخاطر بزرگداشت مقام " صاحب " و ارج شناسى نبوغ او، تاليفات علمى خود را به نام او نوشته و اهداء كرده اند از جمله:

1 - شيخ و استاد بزرگ ما صدوق ابو جعفر قمى، كتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام.

اضافات چاپ دوم

|2- حسين بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى، كتاب نفى التشبيه. در كتاب لسان الميزان ج 2 ص 306 به نقل از فهرست نجاشى چنين آمده ولى در كتاب نجاشى ص 50 بعد از اينكه كتاب نفى تشبيه را ياد كرده مى نويسد: تاليف ديگرى دارد كه به نام صاحب ابن عباد نوشته است

3 - شيخ حسن بن محمد قمى، كتاب تاريخ قم.|

4- ابو الحسن احمد بن فارس رازى لغوى، كتاب " صاحبى ".

5 - قاضى عبد العزيز جرجانى، كتاب " تهذيب ".

اضافات چاپ دوم:

|6- ابو جعفر احمد بن ابى سليمان: داود صواف مالكى، كتابى در شناخت سنگ و اسامى آن به نام " حجر ". تاليف و به خدمت صاحب ارسال داشت، صاحب گفت: " ردوا الحجر من حيث جاء " سنگ را به جاى اولش برگردانيد "مثل است" ولى بعد هديه را پذيرفت و مولف را عطا بخشيد. اين را ابن فرحون در كتاب " ديباج مذهب " ص 36 ياد كرده|.

تاليفات صاحب

صاحب ابن عباد، تاليفاتى در علم و ادب دارد كه از آثار جاويدان اوست، از جمله:

1 - كتاب" اسماء الله و صفاته ".

2 - كتاب نهج السبيل، در اصول

3 - كتاب "الامامه "در تفضيل امير المومنين عليه السلام.

4- كتاب " وقف و ابتدا ". 5- كتاب " المحيط " در لغت "فرهنگ عربى" ده جلد.

6 - كتاب " زيديه ".

7 - " المعارف " در تاريخ.

8 - كتاب " الوزراء ".

9 - كتاب " قضا و قدر ".

10 - كتاب " روزنامه " "يادداشت روزانه" ثعالبى در يتيمه الدهر از آن نقل مى کند. 11 - كتاب " اخبار ابى العينا ".

12 - كتاب تاريخ الملك و اختلاف الدول.

13 - كتاب زيديين.

14 - كتاب جوهره الجمهره ابن دريد "چكيده جمهره ابن دريد است".

15- كتاب " اقناع " در عروض.

16 - كتاب نقض عروض.

17 - ديوان رسائل "دفتر انشاء" ده جلد.

18 - كتاب " الكافى " در رسائل و فنون نويسندگى.

19 - كتاب اعياد و فضائل نوروز باستانى.

20 - ديوان شعر.

21 - كتاب " شواهد ".

22 - كتاب تذكره.

23 -كتاب تعليل.

24 - كتاب الانوار.

25-كتاب الفصول المهذبه للعقول.

26 - رساله ابانه "پرده بردارى" از مذهب اهل عدل.

27 - رساله در طب. 28- رساله ديگرى در طب.

29 - كشف از مساوى شعر متنبى، در مصر به طبع رسيده و 26 صفحه است.

ثعالبى در يتيمه مى نويسد:چون صاحب، اين رساله را نگاشت، قاضى ابو الحسن على بن عبد العزيز جرجانى كتابى بنام " وساطت "بين متنبى و مدعيان او در شعر، پرداخت و يكى از ادباء نيشابور در اين زمينه سرود:

- اى قاضى كه كتابهايت در دسترس است و خانه ات دور.

- كتاب " وساطه " در زيبائى، نسبت به زيورى كه از مفاخر ادب به گردن آويخته اى، چون گوهر ميانين است.

30 - رساله در فضائل سرورمان عبدالعظيم حسنى، مدفون در رى.

31-تاب " سفينه "، ثعالبى در يتيمه الدهر از آن نام برده.

اضافات چاپ دوم

|32 - كتابى منحصرا در شرح حال شافعى محمد بن ادريس پيشواى فرقه شافعى چنانكه در كتاب " الكواكب الدريه " ص 263 ياد شده.

ضمنااستاد حسين على محفوظ كاظمى "ساكن كاظمين" شفاها اظهار مى داشت كه از تاليفات صاحب ابن عباد، به نسخه اين چند رساله برخورد كرده است،

1 - " فصول ادبيه و مراسلات عباديه " در 15باب ترتيب يافته و هر بابى 15 فصل دارد. نسخه آن در تاريخ 628 نوشته شده.

2 - رساله در هدايت و ضلالت، با خط كوفى از روى نسخه مولف نوشته شده و باخط مولف زيور يافته

3-امثال سائره،منتخب از شعر ابو الطيب متنبى، و آن 372 بيت است، نسخه به خط باخرزى در تاريخ 434 نوشته شده.

خواننده گرامى كاملا توجه دارد كه نويسنده اين كتابهاى متنوع علمى بايد يكى از رجال برجسته تاريخ و نوابغ دهر باشد كه در هيچ فنى از فنون علمى كوتاهى نيامده، مراتب عاليه را حائز مى شوند:لذا مى بينيم كه صاحب ما، هم فيلسوف است هم متكلم. هم فقيه و محدث، هم مورخ و لغوى. نحوى، اديب، نويسنده و شاعر.

شما فكر مى كنيد، شخصيت ادبى و موقعيت علمى اين يگانه دهر، كه فنون پراكنده را در سينه خود جاى داده و در رشته هاى مختلف، از دانش وهنر، تاليفاتى به يادگار نهاده، در چه مقامى است؟ جز اين است كه او را در قله كوهسار فضائل مى يابيم كه به حق و شايستگى، آوازه او در جهان علم پيچيده و نامش با فلك چرخان، اقطار كيهان را در نوريده است؟

صاحب، كتابخانه پر ارج و گرانبها و در واقع گنجينه از كتب براى خود فراهم داشته است: موقعى كه صاحب خراسان نوح بن منصور سامانى، پيكى به خدمت صاحب گسيل ساخته او را به دربارخود دعوت كرد، ضمنا عطاى وافرى پيشنهاد فرمود صاحب را به خدمت گزارى در پست وزارت ترغيب نمود، صاحب در مقام معذرت بر آمده و از جمله چنين گفت:

"چگونه توانم اموال خود را با بار و بنه سنگين حركت دهم، در صورتى كه تنها دفاتر و وسائل و كتب علمى من برچهار صد شتر و بلكه بيشتر حمل بايد شد ".

در معجم الادبا از ابو الحسن بيهقى نقل آورده كه مى گفت: كتابخانه اى كه در رى وجود دارد، گواه صادقى بر ارج و بهاى كتابخانه صاحب است. بعد از آنكه سلطان محمود بن سبكتكين قسمتى از كتابخانه رى را سوزانيد، من آن كتابخانه را وارسى كردم، ديدم فهرست كتابخانه در ده جلدتدوين يافته: جريان اين است كه چون سلطان محمود، وارد رى شد، بدو گفتند:اينها همه كتابهاى رافضيان است و اهل بدعت، و او دستور داد، كتابهاى كلامى را جدا كرده همه را سوزاندند.

از اين سخن بيهقى چنين برآورد مى شودكه عمده كتبى كه سوخته شده كتابهاى صاحب بوده است، آرى دست جور و ستم، اين گونه با آثار شيعه و مفاخر ادبى و علمى آنان بازى كرده است. بارى خزانه دار اين كتابخانه و سرپرست آن، ابوبكر محمد بن ابراهيم بن على مقرى متوفى به سال 381 و ابو محمد عبد الله بن حسن اصبهانى خازن بوده اند.

وزارت- سماحت- مديحه سرايان

- ابوبكر خوارزمى گويد: صاحب، در دامن وزارت پرورش يافته، و در همان آشيانه نوپا گشته، واز پستان پر بركت آن شير نوشيده و در واقع چكيده وزارت است كه از پدران خود ارث برده، چنانكه ابو سعيد رستمى درباره اش گويد:

ورث الوزاره كابرا عن كابر موصوله الاسناد بالاسناد
يروى عن العباس عبادوزا رته و اسماعيل عن عباد

- منصب وزارت را پشت در پشت به ارث برده، چون سند روايت كه بهم پيوسته است.

- عباد از عباس راوى وزارت گشته و اسماعيل از عباد.

او اول وزيرى است كه به عنوان" صاحب " لقب يافته: ابتدا چون در مصاحبت ابو الفضل ابن العميد بود، بدو صاحب ابن العميد مى گفتند، بعدها كه خود متولى مقام وزارت گشت، اين لقب بر او ماند، ولى " صابى " در كتاب " تاجى " مى نويسد: بدين جهت اورا صاحب گفتند كه از كودكى در مصاحبت مويد الدوله فرزند بويه بود، و همو او را صاحب ناميد، و لقب ادامه يافت تا بدان مشهور گشت، بعدها هر كه به مقام وزارت رسيد او را صاحب گفتند.

ابتدا از سال 347 تقريبا تا سنه 366 به عنوان منشى و دبير در خدمت مويد الدوله مشغول كار شد، و سال 347، با او به بغداد رفت، سال 366 به وزارت انتخاب شد و تا سال وفات مويد الدوله373 بر سر كار باقى ماند، بعد از او برادرش فخر الدوله، صاحب را به وزارت بر كشيد، صاحب با او به رى آمد كه مركز حكومت او بود، و از هيچ كوششى در خدمت گزارىو توسعه حكومت او خوددارى نكرد:

 

حموى گويد: صاحب،پنجاه دژ، در اطراف حوزه حكومتى گشوده و به فخر الدوله تسليم كرد كه حتى ده دژ آن در دوران حكومت پدرش و نه برادرش تسليم نشده بود. صاحب به دوران وزارتش، در مردم نوازى كوشا بود، علما و شعراء از عطاى فراوان، نعمت سرشار، نوال بى پايانش بهره مندشدند.

ثعالبى از زبان عون بن حسين مى گويد: روزى در خزانه دارى خلعت هاى صاحب بودم، دفتر آمارى كه در اختيار دوستم بود، ملاحظه كردم، ديدم تعداد عمامه خزى كه در زمستان آن سال، به علويين و فقها و شعراء، خلعت داده، سواى آنچه در اختيار خدمتگاران و حاشيه نشينان قرار گرفته، 820 طاقه بوده.

ضمنا صاحب هر سال پنج هزار دينار، به فقها و ادباى بغداد، تقسيم مى كرد و صله و صدقات و خيرات او در ماه مبارك رمضان، با آنچه در ساير ماههاى سال انفاق مى شد، برابرى مى كرد، هيچ كس در ماه رمضان بر او وارد نمى گشت - هر كه گو باش - جز اينكه بعد از افطار از خانه او خارج مى شد، و همه شب، حدود هزار نفر در آنجا افطارمى كردند. "يتيمه الدهر ج 3 ص 174".

دوران صاحب، پر بركت ترين دورانى بود كه بر اهل علم و ادب گذشت: گاه با مقرب ساختن اهل فضل و گاه با تشويق و ترغيب آنان به نشر آثار گرانبهاى خود، تا آنجا كه بازارعلم و دانش رونق گرفت، دانشورى و دانش پرورى رواج يافته، دانش پژوهان و دانش اندوزان بى شمار گشتند.

صاحب در برابر هر اثر نفيس و رساله شيوا، بدره هاى زر و كيسه هاى سيم نثار كرد، و در اثر جود سرشار و كرم بى انتها و نوال بى كرانش، پانصد شاعر او را ثنا خوان و مديحه سرا گشتند، كه قصائد آنان زينت بخش دواوين و فرهنگ رجال است.

حموى از گفت ابن بابك و اواز زبان خود صاحب چنين نقل مى كند: " من و خدا بهتر داند - با صد هزار قصيده عربى و فارسى مورد ستايش قرار گرفته ام ".

آرى همين قصايد بى شمار بود كه نام صاحب را در صفحات تاريخ جاويدان ساخت، كه نه يادش فراموش شود، و نه شعله عظمت و شخصيتش با گذشت روزگاران خاموش گردد.

از جمله شعرائى كه او را ثنا گفته اند:

1- ابو القاسم زعفرانى: عمر بن ابراهيم عراقى، چند قصيده در ثناى صاحب دارد و از جمله نونيه اى كه سرآغازش چنين است:

سواك يعد الغنى و اقتنى و يامره الحرص ان يخزنا
و انت ابن عبادالمرتجى تعد نوالك نيل المنى

- دگران مال و دولت اندوزند و در اثر حرص و آز گنجينه مى سازند.

- و تو كه فرزند عبادى و اميد همگان، عطا و بخشش را وسيله نام نيك ساخته اى.

-ابو القاسم عبد الصمد بن بابك، صاحب رابا قصيده اى ستوده كه آغازش اين است:

خلعت قلائدها عن الجوزاء عذراءرقصهالعاب الماء

مطالب مشابه :


جزوه آموزشي استاتيکي غير خطي‏Pushover‏ و‏‎ ‎تحليل ديناميکي تاريخچه زماني غير خطي سازه

aminipro - جزوه آموزشي استاتيکي غير خطي‏Pushover‏ و‏‎ ‎تحليل ديناميکي تاريخچه زماني غير خطي سازه




تجزيه و تحليل قانون پارتو

مثالي از تجزيه و تحليل پارتو آقاي اميني مسئوليت يك مركز تمام روز را در خانه بمانند تا




کتابخانه همراه فاطمی

بر خانه حضرت فاطمه تحليل حوادث ناگوار زندگانى حضرت فاطمه زهرا (علامه امينى)




كتاب شناسي توصيفي پيتر دراكر

فضل الله اميني. سپس به كار تحليل، مشاوره و تدريس پرداخت و از سال 1971 در خانه




مدرسان دوره ضمن خدمت رياضي پايه هشتم

همكاري در تحليل كتاب رياضي پايه هاي هفتم و هشتم (اميني) ، دلايل خود خانه ی ریاضی. ریاضی




کتاب الغدير علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى نجفی (ره) جلد7 ترجمه محمد باقر بهبودي -3-

کتاب الغدير علامه شیخ عبدالحسین احمد امينى به خانه شوهر نمى زبانش در تحليل برخى




تحليل فيلم"نفس عميق"

تحليل فيلم"نفس عميق" سعيد اميني (مادرش در بيمارستان است وصاحب خانه او را بيرون مي اندازد.)




برنامه‌هاي گروه رياضي استان قزوين در سال تحصيلي 94-1393

انجمن هاي رياضي و خانه هاي محمد ابراهيم اميني و زهرا و تحليل محتواي




برچسب :