عشق کیلویی چند

سامان – من نمی دونم شما ها توی آرایشگاه چیکار میکنید که اینقدر پول خرج دک وپزتون میکنید ولی آخرشم همون بیریخت همیشه گی هستین حالا واسه چی رفته بودی آرایشگاه ؟

سارا – موهام را رنگ زدم معلوم نیست .

من – نه تغییری نکرده .خداییش حیف رنگ مو های خودت نبود.

سامان – راس میگه بابا عین این دختر چهار حرفیا شدی .

سارا منتظر همین یک کلمه بود تا آتیش بگیره سامانم که دید اوضاع خیتی بارونه فرار کرد سارا هم دنبالش منم همین جور سر جام نشسته بودم که پسره تخت کناریمون که باچند تا پسر دیگه مجردی اومده بودند بیرون بلند جوری که من بشنوم گفت :

پسره – ای خدای متکی تا کی.(ادامش راخودم میگم :مناجات مجردها!!ای خدای متکی تاکی بخوابم من تکی ؟!من تکی . یارم تکی!پس کی میشیم ماجفتکی؟باهم بخوابیم لختکی فردابیاریم طفلکی :؟کل عرض این پسره همین بود.)

دیدم پسره فکرای بد توی سرش داره ماهم که بچه مثبت مثبت چشم وگوش بسته کیف بدبختمون رابرداشتیم و د برو که رفتیم دنبال اون دوتا منگل .دویدم دنبالشون که دیدم چلا پای ماشین واسادن وهرهر دارن می خندن .

من – مرض کوفت حناق خصبه دردبیدرمون این امل بازیا چیه در میارین .سارا یه نگاه به سامان کرد و گفت :

سارا – دادا....

سامان – وردارپادا(تیکه کلام من ودادام داداش دومیم )

سامان – حال کری چطوری در رفتیم مخ منا حال میکنید حالاهم زود باش بریم سوار ماشین بشیم وبریم .

سوار ماشین شدیم ایندفعه سامان نشست پشت ماشین منم کنار دستش سارا هم عقب .ساعت 12شب بود خیابوناهم خلوت یه سی دی از توی جیبش در آورد وگذاشت توی دستگاه وسی دی رپ بود از اون خفناش سرعت ماشینم زیاد کرد وتوی خیابون باسرعت میرفت و ویراژ میداد منم جو گیر شدمو پنجره رادادم پایین وتاکمر خودم رااز پنجره دادم بیرون و مثه چی آژیر میکشیدم .

من – هوووووووووووووووووووووووووو ای ول سامان .

سارا – تورو خدا آرزو بیاتو .

من – سارا خیلی باحاله توهم بیا بیرون .هوووووووووووو

همون موقع یه ماشین عروس اومد از کنارمون رد شد ولی البته بایه ایل وتوار پشت سرش .

من – سامان جونی بیفت دنبالشون حال کنیم یکم .

ماهم دنبال ماشین عروس میرفتیم وبوق میزدیم به احتمال 99درصد همه از ماشین مامیتر سیدن .چون هرکی نمیدونست فکر میکرد از پارتی اومدیم ویه چیزایی زدیم نه بابا ما خودمون همین جوری سر خوش هستیم نیازی به قرص مرص نداریم .

من – سامان برو جلوشون یه دور پلیسی بزن حال کنند.

سامان – ای به چشم . وبعد سرعتش رازیاد تر کردوکمی جلوتر یه دور پلیسی زد که من بد بخت یه پرش جانانه زدم واز پنجره پرت شدم بیرون وافتادم بالای درخت .

سامان – وای سارا آرزو پس کوش .

سارا – وای نمیدونم سامان از پنجره پرت شد بیرون ولی بیرونم نیست . وبعد زد زیر گریه (فکر نکنید سارا واسه ی آرزو گریه کرد ونه سر خودش محکم خرده بود توشیشه که گریش گرفت ولا از این هنرا نداره واسه کسی دلش بسوزه چه برسه بخواد گریه کنه .

سامان – حالا نمی خواد آبغوره واسش بگیری .

سارادماغش را با استین مانتوش پاک کرد وگفت :

سارا – دلت خوشه کی واسه اون گریه می کنه سرم درد گرفت .سامان روح وجسمش را باهم فرستادی به دیار باقی.

سامان – گمون کنم حالا بپر پایین ببینیم کجاست .

ماشین عروس وایل وتوارشون از کنار ماشین رد شدندو واسه ی ما بوق زدند.

واما بیاین سراق من بدبخت بیچاره که اون بالا بودم .

من – آییییییی .....سامان مردشور خودت را ببرن با اون دور پلیسیت (آخی آرزوجون این اتفاق واسه پسر خاله ی منم رخ داد)

سامان – آرزو هووووووووووووی ...آرزو

مخداوکیلی صدا کردنشون را حال می کنید انگار اومدن صحرا .

من – مردشور خودتو اون صدای نکرت راببرن اکبیری .

سارا وسامان تامن را دیدند زدند زیر خنده .

من – خفشید جفتتون بیایند منا از این بالا بیارید پایین .

سامان – عزیزم میدونستم آخر به هویت خودت پی میبری .

من – سامان حوصله ندارم منا بیار پایین .

دولا شد منم پریدم پشتش ماکلا یه تختمون کمه هرکی دیگه جای سامان بود دستاش را از هم باز می کرد ومن را توی آغوشش می کشید ولی این دولا میشه یه هو یاد خر باباجون مامانم افتا دم که مامانم تعریف می کرد .

سامان – وای آرزو چند کیلویی بابا کمرم شکست .

من – بابا من 53 کیلو هستم .وزنی ندارم .

من را گذاشت زمین کمی سرم گیج میرفت .

من – شانس که نداریم همیشه دلم میخواست تصادف کنم وپام تا زانوم راگچ بگیرن که یادگاری روش بنویسن یاسرم بکشنه وخون بیاد و مثه توی این فیلم ها هستا که مثه شیر برنج وامیرن وتلپ غش میکننداونجوری بشم .

سارا – وای آرزو سرت داره خون میاد .

ذوق کردم وپریدم بالا ولی پام خیلی درد اومد پهن زمین شدم

من – وای آخجون حالا غش میکنم !!!!!!!!!!!!!!!!!

سارا – خاک بر اون سرت کنند که ذوق کردنت هم مثه آدمی زاد ...................................................................................

دیگه بقیه حرفش را نفهمیدم .

چشمام را که باز کردم همه جا سفید بود تودلم گفتم : اوا پس هوری و پری کوشن .

سرم به اندازه ی وزنه ی نیم مثقالی سنگین شده بود دست روی سرم گذاشتم دیدم پانسمان شده ودور مچ پام هم باند پیچی شده خبری ازملکه ی انگلیس و جان سینا نبود.

صدای در اومد منم حس مردم آزاریم گل کرد . چشمام را بستم از صدای پاهاش معلوم بود مرده و تنها هم هست من خلم فکر کردم سامانه وتا اومد بالا سرم .....

من – پخخخخخخخخخخخخ .....

بدبخت 1کیلومت پرید هوا وپهن زمین شد ودستش را گذاشت روی قلبش .

من – ای وای خاک برسر شدم برم به یه پرستار بگم بیاد اینا جمع وجور کنند.عجب خلیم من این که خودش بهش میاد دکتر باشه لنگون لنگون رفتم دم در و پرستار را صدازدم اومدن توی اتاق خبری از اون دوتا توی سالن نبود.

پرستا – وای آقای دکتر چی شدین؟

دکتر – هیچی فقط کمی ترسیدم وبعد از روی زمین بلند شد. دکتره یه 28 سالیش بود قیافشم قابل تحمل بود .

من – وای ببخشید آقای دکتر فکر کردم پسر عمومه .

دکتر – خواهش می کنم ولی اگه منظورتون اون آقا پسره واون دختر خانمه که شما را آوردند بیمارستان باید خدمتتون بگم شما را که رسوندند رفتند وگفتند وقتی حالتون بهتر شد ومرخص شدین بهش زنگ بزنید .

ای خاک عالم برسر جفتتون منا باش که فکر میکردم از بیخوابی ودلنگرانی دارین می میرید پس نگو رفتید خونه وکپه ی مر گتون را گذاشتید واسه خودم در حد تیم ملی متاسف .

من – بله ممنون که گفتید حالا کی مرخص میشم؟

دکتر- وقتی که سرمتون تموم بشه .

وا سرم این چقدر خل وضع تر از منه من که سرم تودستم نیست .

من – ولی آقای دکتر من که سرم توی دستم نیست ؟

دکتر – پس باید صبر کنید تا سرمتون را بزنند وبعد برید .

من – چشم .

سرمم رازدند اینقدر موثر بود که نگو از اولم بهتر شدم . پرستاره اومد وسرم را از دستم در آورد ورفت .بله این طور که بوش میومد پول بیمارستان را حساب نکرده بودند از بیمارستان کریختم وتوی خیابونا داشتم راه میرفتم که رفتم توی خیابون خلوت یه ماشین مزدا3اومد وهم پامن داشتند میومدند 2تا پسره توی ماشین بودند یکی شون گفت :

پسره – خوشگل خانم برسونیمتون .

من – برو گم شو حوصله خودم راندارم چه برسه به توغزمیت .

پسره – اوه .. اوه چه توپ پری هم داره بیا ناز نکن وسوار شو .

محل ندادم وبه راه خودم ادامه دادم .پسره که راننده بود گفت :

پسره ه- ناز نکن دیگه کوچولو پول خوبی گیرت میاد .

من – بروبابا... بابای من خودتون را با کل خونوادتون می خره اشکولا .

اون پسره که کنار دست راننده بود پیاده شد واومد طرف من .

پسره – عزیزم با زبون خوش سوار می شی یا نه.

من – نوچ سوار نمی شم .

پسره اومد طرفم تا دستم را بگیره

 (دلم به حال جوون مردم سوخت آخه این آق پسر نمیدونه آرزو جون ما مربیه تک نیکای رزمیه اعم از :کاراته . تکواندو .سلاح سرد و....است )

ان چنان یه ماواشی زدم توی کمرش که از درد به خودش پیچید ولی ول کنم نبود اومد بازم جلو که یه ماواشی زوکی نسار کمر وسینش کردم پدر پای بدبخت بیچاره ی باند پیچیم در اومد یه نفر از پشت دستش را گذاشت روی شونم منم که هنوز جو گیر بودم فکر کردم اون پسرس

(آرزوجون میشه اینقدر فکر نکنی به جون اون سامانتون حیف فسفر که توی مغز تو بسوزه )

برگشتم ویه زوکی نسارصورتش کردم کله ی بدبختش 360درجه تغییر کرد(اوخی جووون مردمو کشتی )به قیا فش می خورد آدم حسابی باشه ولی توی اون وضعیت تنها کاری که کردم 1000تا پا قرض کردم ودبرو که رفتیم .خیلی عجیب بود من تاحالا توعمرم با این سرعتی که الان داشتم فرار می کردم ندویده بودم چه برسه با این پای ناقصم .

 

 

ادامه دارد...............


مطالب مشابه :


عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان یکم چشم انداختم ببینم اینورا کجا ساندواچی هست که دیدم اون طرف




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان در اتاق باز شد وهمکار گرامی وارد شدند وای نازی نازی گوگولی من




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان سامان – من نمی دونم شما ها توی آرایشگاه چیکار میکنید که اینقدر




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان پسره که راننده بود رو به اون یکی که کنار من نشسته بود گفت:




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان سلام اسم من آرزو صداقت دانشجوی رشته مهندسی عمران استاد وظیفه




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان غذام آماده شد وواسم آوردند . وقتی که آوردند چشماش چارتا شد .




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان از اتاق اومدم بیرون ورفتم توی اتاقم و یه تیپ پسرونه ی سفید مشکی




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان وای خدایا اکسیژن تموم شد دارم خفه می شم چرا این نیومد راستی




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان خودش رو از روی من پرت کرد اون طرف و کنارم روی زمین خوابید .




عشق کیلویی چند

رمان عشق کیلویی چند. رمان خواستگاری یا




برچسب :