همسر اجاره ای 15

نصفه های شب بود که بخاطر حالت تهوع از خواب پریدم و بعدش دیگه خوابم نبرد احساس پیر زنا رو داشتم من دیگه کامل زندگیمو باخته بودم دیگه چیزی نداشتم که نگرانش باشم چیزی نداشتم که براش بی تابی کنم سرمو به پشت چرخوندم تخت کوچیک و چوبی سوگند عین پتک خورد تو سرم وقتی نوزاد بود روز فردای روزی که حقوقمو گرفته بودم براش گرفته بودم رفتم نشستم کنارش دستمو گذاشتم روش و سرمو تکیه دادم به دستم

-         مامانم......سوگندم........خوش میگذره خوشگلکم......اونجایی که هستی خوش میگذره که حتی به خواب مامانم نمیای؟.....نمیگی مامان دلش برات تنگ شده......نمیگی دل مامان برا شیطونیات تنگه؟......همهجا دنبال بوی تنته؟؟؟؟؟؟

-         مامان سوگند پیش توئه؟مامان مواظبش هستی؟چرا منم نمیام پیشتون که راحت شمتا کی بمونم و تحمل کنم دیگه بریدم مامان دیگه دارم دیوونه میشم همین امروز فرداست عقلمو از دست بدم برم بیوفتم گوشه دیوونه خونه دیگه باختم مامان دیگه باختم بریدم دلمو به چی خوش کنم دیگه؟

-         چرا نخوابیدی دخترم؟

-         خواب بودم ولی...

-         چرا اینهمه به خودت سخت میگیری؟

-         سخت میگرم؟؟؟تنها چیزی رو که تو دنیا داشتم از دست دادم سخت نگیرم

-         حال و روز الانت شده حال و روز چند سال پیش سامان عین تو با خودش حرف میزد البته خیال میکرد با..............

دیگه ادامه نداد

-         خیلی سخته

-         سخت گفتن برای من یا کسی که از دور بینندس آسونه تا تجربه نکنی...................سامان همش باهاش حرف میزد سر سفره ای که میچید دوتا بشقاب بود وقتی خونه میومد داد و هوارش میرفت بالا که بازم غذا درست نکردی؟بابا معلوم نیست من مرد این خونم یا کد بانوش یه طور حرف میزد که انگار ازش جواب میگیره حرفاشو که میزد انگار منتظر بود جوابشو بگیره و دوباره شروع میکرد به حرف زدن باهاش حرف میزد باهاش غذا میخورد باهاش بیرون میرفت باهاش میخوابید همه تا وقتی که سال اون خدا بیامرز بیاد ادامه داشت تا اینکه وقتی سنگ قبر رو دید دیگه باورش شد که دیگه نیست باورش شد که دیگه تنها شده از اون به بعد گوشه گیر و بد عنق شد تا زمانی که تو و سوگند اومدین تو این خونه سوگند و دختری میدید که میتونست داشته باشه ولی سوگند هم................

 

-         دارم دیوونه میشم سیما خانوم دیگه بریدم نمیدونم چیکار کنم

 

-         به فکر زندگیه بعد از اینت باش عزیزم

 

-         آخه چطوری به چه بهونه ای؟

 

-         به بهونه آدمی که دوست داره؟

 

-         اون رویا خیلی وقته که برام شده کابوس

 

-         ولی من تو نگاه مهرسام میتونم احساسشو بهت تشخیص بدم

 

-         من احساسشو خیلی وقت پیش تشخیص دادم البته احساس که نه هوس

 

-         نه یسنا نه دخترم اینطور نیست که فکر میکنی از کلافگی الانشم میشه تشخیص داد چه حسی بهت داره از پریشونیاشم میشه نگرانشو برات از نگاهش خوند

 

-         اون جریان دیگه تموم شده

 

-         ولی من اینطور فکر نمیکنم

 

-         چرا؟

 

-         چون خودتم هنوز دلت پیششه

 

-         نه اینطور نیست

 

-         شاید از من خجالت بکشی باهام رودربایستی داشته باشی ولی با خودت رو راست باش هنوزم مهرسام برات همون مهرسامی که قبل از اینکه بیای اینجا براش هرکاری کردی که برای خودت نگهش داریمهرسامم تو این مدت برای داشتنت خیلی تلاش کرده قبل از اینکه دیر بشه  شوهرتو کنار خودت نگه دار تو که غیر اون کسی رو نداری همه ما که تو این خونه ایم خانوادتیم توهم دختر ته تغاریمونی رو تخم چشمامونم جا داری ولی مهرسامه که برات از پیرهنت نزدیکتره

 

-         موندم چیکار کنم مهرسامم همش اصرار داره که برم پیشش به هر حال اون شوهرته

 

يه ساعتي ميشد كه همه از سر مزار رفته بودن و من نشسته بودم زل زده بودم به سنك قبر "سوكند رئوفيان" مهرسام تازه به اسم خودش براي سوكند شناسنامه كرفته بود نكو فقط براي اين روز بوده كه سر قبر دخترم فاميلاش بدونن اين كه اين زير خوابيده دختر مهرسام بوده جقدر خسته بودم جسمم خستكي نداشت ولي از درون داغون داغون بودم از كي اين شكنجم شروع شده بود از وقتي كه صيغه مهرسام شدم؟؟؟؟نه قبل از اون از وقتي كه مادرم مرد از وقتي كه تنها حاميمو بيرونش كردن اصلا الان كجاست اصلا زندست به سياهي كه كنارم نشست زل زدم جهرش آشناست ولي جرا باهاش غريبي ميكنم 


-          جرا اينطوري نكام ميكني؟


سرمو انداختم بايين جرا ديكه اشك به جشمام نمياد مكه نه كه بزرك ترين درد عالم تو دلمه؟


-          وقتي مه باره كفت وقتي رفتي حامله بودي همه زندكيم شد تو و بجه اي كه نميدونستم دختر يا بسر تو اون مدت كه دنبالت ميكشتم و اين در و اون در ميزدم هميشه تو خيالام تو مستيام تو خوابام بيداريام من بودمو تو و يه بجه قبلا فكر ميكردم از بجه ها خوشم نمياد ولي وقتي فهميدم بجه منو داري دلم آشوب بود دنيام عوض شده بود مهرسامي كه خودم ميشناختم نبودم دلم قنج ميرفت كه يه بجه با صداي ناز و ظريف بهم بكه بابا ولي ميبيني اونقدري لياقت نداشتم كه بجه داشته باشم اونقدري لياقت نداشتم كه سوكند خودم بهم بكه بابا اونقدر پست بودم كه سوكندم حتي منو نشناخت الان شرايط تو سخته يا من كه همه زندكيم شده حسرت مني كه جند وقته جز حسرت روزاي قبل ديكه جيزي برام نمونده


-          نه شرايطت سختتر از من نيست جون تو باهاش نبودي زياد تو بغلت نكرفته بوديش وقتي از همه جي بدت ميومد بهش بناه نبرده بودي اونو تنها بناهت نميدونستي هنوز به دنيا نيومده بود ولي بود با بودنش بناهم بود زندكيم بود وقتي از همتون گله داشتم سنك صبورم بود بعدا هم كه به دنيا اومد واقعا شد همه دنيام كريه هاش خنده هاش شيطونياش قهراش همه و همه كاراش دلمو ميلرزونه مهرسام جطور باور كنم كه ديكه نيست جطور باور كنم كه ديكه سر به سرم نميذاره جطوري قبول كنم كه ديكه ....... 


هق هقم تازه جون كرفته بود 


-          يسنا؟


جوابي ندادم دستشو آروم كشيد بشتم و بعد سرمو برد طرف خودش و كذاشت رو شونش


-          يسنام؟


-         هووووم


-          مياي بيشم؟


-          نه


-          خواهش ميكنم يسنا نذار دوتامونم تو تنهايي با دردامون جون بديم 


-          نميتونم مهرسام اين يكي رو نميتونم


-          ميخواي عقد كنيم بعد از يه مدت بياي بيشم؟


-          نه حرفشم نزن


-          اخه جرا دليلت جيه؟


-          ديكه نميخوام به زندكي دل بدم


-          ولي 


-          ولي نداره كه مهرسام 


-          داري پسم ميزني؟


-          هرجي دوس داري اسمشو بذار


-          كس ديكه اي هست؟


-          يعني انقدر كوته فكري؟


-          نه ميخوام بدونم اين نتونستنت فقط برا منه يا.....


عصباني از جام بلند شدمو كفتم 


-          نه تو آدم بشو نيستي ديكه نميخوام ببينمت هيج وقت نه ميخوام ببينمت نه اثري ازت تو زندكيم باشه فهميدي؟


وقتي بهش بشت كردم به معناي واقعي شكستم اشك ميريختم ولي حتي صداي نفسامم در نميومد به اينكه واقعا برا سوكند ناراحت باشه شك كرده بودم حالم اصلا خوب نبود به اولين ماشيني كه رد ميشد دست تكون دادمو در بست كرفتم رفتم خونه يه هفته اي از اين جريان ميكذشت و واقعا از مهرسام بيخبر بيخبر بودم ته دلم ميخواستم حداقل يه خبر ازش بكيرم ولي فوري منصرف ميشدم. واقعا ديكه اين حالت تهوع هام كلافم كرده بود همه هم ميكفتن از فشار عصبيه كه رو معدم تأثير كذاشته تا اينكه يه روز كه سيما خانوم پيشم بود باز دوباره شروع شد كه سيما خانوم به محض اومدن سامان ازش خواست كه معاينم كنه بعد از معاينه متوجه حالت صورت سامان شدم سعي ميكرد بيش مادرش جيزي بروز نده ولي واقعا كلافه بود انقدرم اين دست اون دست كرد كه مادرش از اتاق بيرون رفت


-          يسنا ميخوام يه جيزي ازت ببرسم ولي قول ميدي كه راستشو بكي بهم؟


-          اتفاقي افتاده اقا سامان؟


-          جواب منو بده


-          باشه 


-          باشه جي؟


-          راستشو ميكم


-          جيزاي كه ميبرسم برداشت بد نكن تو عين خواهرمي ولي بايد بدونم


-          جيزي شده؟


-          ميشه بكي عادتت كي بوده؟


-          جطور مكه


-          سوال منو با سوال جواب نده 


-          دقيق يادم نيست


-          مطمئني يا داري منو ميبيجوني
؟

-          معني اين سوالا جيه كه.....


-          تو با مهرسام بودي درسته؟


-          جي؟؟؟؟متوجه نشدم يعني جي منظورتون جيه؟


-          ديوار حاشا بلنده ولي بهتره راستشو بكي خودتم خوب متوجه منظورم شدي. برا اينه كه مهرسام اصرار داشت بري بيشش زندكي كني
؟

-         آقا سامان......


-          ميدونه كه حامله اي؟


يه لحظه احساس كردم سرب داغ از سرم ريختن بايين


-         جي حامله ام؟؟؟؟؟؟؟؟


-          ميخواي بكي كه نميدونستي


-          امكان نداره 


-          فعلا كه همه علايمت اينو نشون ميده ولي اكه شك داري آزمايشم بده ولي مطمئنم كه حامله اي 


-         حالا من جه خاكي تو سرم بريزم؟


-          بهتره به مهرسام بكي


-          نه اون نبايد بدونه


با عصبانيت و كلافكي داد زد


-          يعني جي حقشه كه بدونه


-          يه آدم لجن هيج حقي نداره


-          سعي كن درست حرف بزني حالا يه كاريه كه شده يه اشتباهي كردين تو حق توهين بهشو نداري خودتم به اندازه اون مقصري


-          نه نيستم


-          جرا هستي


با ضجه كفتم


-          نيستم


-          بهتره اين جريانو هرجي زودتر بين خودتون حل كنين


-          حل شدست


-          منظورت جيه؟


-          ميندازمش


-          تو خيلي بيجا ميكني 


-          جرا


-          جرا؟؟؟؟؟تو خيلي غلط ميكني كه بخواي خودسرانه درمورد زندكي بجه يه نفر تصميم بكيري اين حق اونه كه در اين باره تصميم بكيره


-          اون يه نفر كثافت كه به زور به خواستش ميرسه هيج حقي رو هيجي نداره


-          جي؟؟؟؟؟ منظورت جيه؟


-          واضحه ميندازمش


-          منظورت از به زور جي بود نكنه......


سرمو انداختم بايين 


-          اين كار غير قانونيه هيج جا براي زن بي شوهر بجه......


-         ميشه تنها باشم؟


سرشو انداخت بايين و بلند شد رفت بيرون اينو كجاي دلم بذارم خيلي بدبختيم كم بود بچه هم که شد قوز بالا قوز 
تا خود صبح بيدار بودمو يه بند گريه كردم ولي جه فايده كاري بود كه شده بود جورشو بايد من احمق عوضي ميكشيدم تا صبح هر چی فکر کردم هیچی به ذهنم نمیرسید به کی باید رو مینداختم برای سقط بچه سامان که از همین اول جا زده بود و به طور غیر مستقیم حالیم کرده بود که کمکم نمیکنه تا خود ظهر تو طول و عرض خونه رژه رفتم و فکر کردم ولی هیچکس نبود که بهم کمک کنه نمیدونم چطور شد که یاد مه پاره افتادم خوب اون که اصرار داشت سوگند و بندازم حتما آدمشم سراغ داره حتما هم کمکم میکنه همون موقعشم همش اصرار داشت که سقطش کنم از طرفیم اطمینان زیادی داشتم که به مهرسام چیزی بروز نمیده ساعت سه یا دو بعد از ظهر بود که بهش زنگ زدم و بعد چند تا بوق تلفن و جواب داد:

-         بله؟

-         الو سلام مه پاره خوبی؟

-         تشکر شرمنده به جا نیوردم؟

-         یسنام

-         به به خانوم خانوما چه عجب یه یادیم از ما کردی خوبی چه خبرا؟

-         میتونم ببینمت؟

-         اتفاقی افتاده یسنا؟

-         میخوام ببینمت کار واجبی دارم باهات

-         داری نگرانم میکنی چیزی شده؟

-         بیا بهت میگم

-         کجا بیام

-         نمیدونم کجا راحتی؟

-         برا من فرقی نداره

-         پس بیا خونه من

-         باشه فقط آدرسو بده

-         بنویس................................

حدود یه ساعت بعدش مه پاره خودشو رسوند تا زنگ خورد خودمو فوری رسوندم به اف اف و رفتم حیاط برای استقبالش

-         تو که کشتی منو چی شده؟

-         حالا بیا تو بهت میگم

همش با خودم کلنجار میرفتم که چطور بهش بگم و بعد از کلی تعارف تیکه پاره کردن شروع کردم

-         مه پاره تو تنها کسی هستی که میتونم بهت اعتماد کنم

-         نه که زیادم تحویلم میگیری حالا چی شده میگی یا میخوای جون به سرم کنی؟

-         بین خودمون میمونه؟

-         آره بابا

-         قول هم میدی که کمکم کنی؟

-         آره یسنا کشتی منو اون جونت بالا بیاد دیگه اه.

-         مه پاره من حامله ام

یه چند دقیه با دهن باز و چشمای گشاد بهم خیره شد دهنش چنان باز بود که حلقشم دیده میشد چند تا پلک زد و دهنشو جمع و جور کرد گفت:

-         از کی؟

-         از بابام از کی میخوای باشه؟

قهقهه ای کشیدو با خنده گفت:

-         مهرسام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نه!!!!!!!!مرگ من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

-         بس میکنی یا تا صبح میخوای کف کنی؟

-         نگو یسنا جون دوباره گرفتم شیطون شما که جدا بودین چطور شد

-         مه پاره بس کن دیگه

-         بخدا نمیدونه چه ذوقی کردم مبارکه مهرسام میدونه یا باید خودم بهش بگم؟

-         نه نباید کسی بفهمه

-         باز دیگه چرا اون که الان خودش داوطلبه بگیردت

-         برا همینم نباید بفهمه

-         یعنی چی آخه حقشه بدونه

-         نه نیست

-         یسنا چرا بچه بازی در میاری نکنه میخوای اینم مثل سوگند کنی؟

-         میخوام بندازمش

-         چیییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟تو حالت خوبه یا داری هزیون میگی؟ینی چی بندازمش تو خیلی غلط بکنی که همچین کاری کنی

-         چاره دیگه ای ندارم

-         مگه موقع سوگند داشتی چرا اونو نگهش داشتی اینو میخوای بندازی؟نگه دارم که باعث بی آبروییم شه؟

-         چطور اون موقع آبرو برات مهم نبود الان شدی مادر ترسا؟

-         اون بچه شوهرم بود حلالم بود خونش حلال بود ولی این چی؟

-         آهان تو که دم از حلال و حروم میزنی خیلی بیجا کردی که به عملش آوردی

-         مه پاره تمومش میکنی یا نه؟

-         نه من به مهرسام میگم

-         تو غلط میکنی نباید بفهمه

-         پس چرا به من گفتی گفتی که برم به گوشش برسونم دیگه

-         نخیر گفتم که کمکم کنی؟

-         برا چی کمکت کنم که بندازیش؟

-         آره

-         چالت خوبه چه کمکی میخوای بکنم؟

-         میدونم که آدمشو سراغ داری

-         نه ندارم

-         چرا داری اگه نداشتی اون موقع هی نمیگفتی برو سقطش کن فقط آدرسشو بده

-         تو خل شدی پاک عقلتو باختی یسنا

-         تو اینطور فکر کن آدرس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

-         الان همراهم نیست

-         دروغ نگو

-         دروغگو خودتی میگم همراهم نیست باید برم بگردم باشه پس میتونم مطمئن باشم مهرسام نمیفهمه دیگه

-         نمیتونم قول بدم

-         بهتره نفهمه

-         تو داری منو تهدید میکنی؟

چیزی برای تهدید ندارم  مهرسام نباید بفهمه


مطالب مشابه :


رمان روزای بارونی

دنیای رمان - رمان روزای بارونی - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های ایران




رمان تاوان بوسه های تو 9

دنیای رمان - رمان تاوان بوسه های تو 9 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های




رمان قرار نبود 35

دنیای رمان - رمان قرار نبود 35 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های ایران




رمان دبیرستان عشق

دنیای رمان - رمان دبیرستان عشق - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های ایران




همسر اجاره ای 15

دنیای رمان - همسر اجاره ای 15 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های ایران




لطفا تحريك نشويد! (داستان کوتاه)

دنیای رمان - لطفا تحريك نشويد! (داستان کوتاه) - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان




رمان سفید برفی 23

دنیای رمان - رمان سفید برفی 23 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های ایران




همسر‏ ‏اجاره‏ ‏اي‏ ‏١١

دنیای رمان - همسر‏ ‏اجاره‏ ‏اي‏ ‏١١ - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های




رمان روزای بارونی 7

دنیای رمان - رمان روزای بارونی 7 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان خوان های ایران




برچسب :