سال 1392

عزيزاي مامان سال نو رو بهتون تبريك مي گم اميدوارم سالي پر از بركت وهمراه باسلامتي را پيش رو داشته باشيد خيلي دوستتوتن دارم .

ماماني نمي دونم و نمي تونم حتي گوشه اي از شيطوني هاي شمارا بنويسم نمي تونم .

خيلي وروجك شديد خيلي هم ناز و قشنگ خيلي دوستتون دارم .

امسال سال تحويل خونه آتا بوديم.

مامان جوني شما ها الان 20/1/92 هركودم 50 كلمه انگليسي را كاملا مي شناسيد اميدوارم تا پايان امسال بتونيد مكالمه ي انگليسي تون را كامل كنيد .

ماماني هاي من شما ها ديگه بزرگ شديد خدا را شكر مي كنم خيلي هم شيطون باز هم خدا را شكر مي كنم.ديروز  پنج شنبه 29/1/92 با هم به آتليه دنياي كودك گهردشت كرج رفتيم خيلي شيطوني كرديد خيلي هم اذيت ما فقط تونستيم چند تا عكس اونم با گريه هاي زياد ستيا بگيريم ولي اشكال نداره اين هم خودش يادگاري مي مونه .

مامان جونام

سلام

ماماني چند روزه كه هم شما ها و هم بابا و مامان مريض شديم خيلي حالم بده خيلي هم نگران سرماخوردگي شماها هستم .

مامان جون خيلي دوست دارم تموم واقعه هاي زندگيتون را براتون ثبت كنم ولي متاسفانه دانشگاه رفتن و درس خوندم خيلي كلافم كرده  .

مامان جون شما هاخيلي شيطون شديد خيلي هم كارهاي خطرناك مي كنيد ولي دختراي خوب و حرف گوش كني هستيد .

در يخچال رو باز مي كنيد و بالا مي ريد تا خوراكي برداريد دائما بايد تو خونه دنبال شما ها باشم .

92/4/9

روزهاي خيلي سخت من و ستياجونم  . البته ستيلا جونم هم به خاطر دوري مامان خيلي سختي كشيد .

مامان جوني دو روز است كه شما دو تا گلهاي زندگي مون سرما خورديد البته من و بابا دو دفعه شما را دكتر برديم  ولي زياد فرقي نكرديد رو شنبه 92/4/11  از مهد كودك با من تماس گرفتند كه دختراي گلم استفراق مي كنند من هم براي گزينش به اداره كل آموزش و پرورش استان تهران رفته بودم به خاطر همين بابا وحيد شما دو تا رو برداشت به سمت بيمارستان طبي كودكان تهران  آمد  من هم از سمت آموزش و پرورش به اونجا آمدم خوشبختانه دكتر معاينه كرد و آزمايش گرفت و گفت كه مشكلي نداريد بعدازظهر به خانه آمديم و مامان نتونست امتحانش را كه ساعت 4 بعدازظهر بود بده .

اما با توجه به داروهايبي كه دكتر داده بود حال دختراي گلم بدتر شد ديگه ظهر روز يكشنبه شده بود باز هم من و بابا شما را به دكتر برديم و دكتر براتون داروي ضد استفراق تجويز كرد چون دختر گلم ديگه خون بالا مي آورد من هم دارو را دادم و خدا را شكر استفراق دختراي گلم بند اومد.

نزديك غروب شده بود ستيا مي ترسيد تا خوابش مي برد از خواب مي پريد و گريه مي كرد و جيغ مي زد منم ديگه ترسيده بودم تا صبح بالاي سرش بيدار بودم حدود ساعت 3 صبح بود كه ستياي عزيزم ساكت شد منم خوابيدم  چون حالش بد بود توي تختش نخوابوندم و كنار خودم خوابيد كه اي كاش بميرم و ديگه همچين روزي را نبينم صبح طبق معمول از خواب بيدار شدم ستيا گفت شير مي خوام من هم بدون توجه به او بلند شدم تا براش شيردرست كنم كه ستيا دنبال من دويد تا يك دفعه با صورت به كابينت آشپزخانه خورد .ستياي عزيزم بابا خيلي ترسيد و بلند شد و شما را بلند كرد و به اتاق برد كه من ناگهان با صداي  يا ابوالفضل بابا به اتاق رفتم و ديدم كه چشماي دختر گلم منحرف شده و به گوشه چشم به سمت بيني چسبيده نفهميدم چطوري ستيلا را به مهد كودك گذاشتيم و به بيمارستان رفتيم دختراي گلم خيلي روز سختي بود مامان وبابا فقط گريه مي كردند و توكل اونها فقط و فقط به خدا بود فقط يادم مي ياد كه به آتا جون زنگ زدمو گفتم گوسفند قرباني كنه .آتا جون هم يه گوسفند قرباني كرد و به فخر الملوك  برد و از بچه هاي اونجا خواست تا براي ستيا دعا كنند تقريبا ساعت 9 صبح بود به بيمارستان طبي كودكان رسيديم اونقدر حال ستيا بد بود كه خود پدرمادرهايي كه اونجا بودند گفتند تا ستيا را بدون نوبت به پزشك نشان بدهيم وقتي به اتاق پزشك رفتيم خانم دكتر گفت فلج عصب شماره شش ستيا ( عصب چشمش ) 2 دليل مي تونه داشته باشه يكي قطره ضد استفراق است كه اگر اون باشه با يك آمپول در عرض يك ساعت مي باشد و ديگري تومار مغزي كه بايد سي اسكن شود تا مشخص شود  من در همون زمان نذر كردم كه اگر دختر گلم خوب شد النگوهاش را با دستهاي خودش تقديم حرم امام رضا بكنه .

خلاصه عزيزاي مامان هر ثانيه مثل يك سال براي من مي گذشت ستياي گلم از من جدا نمي شد فقط گريه مي كرد من سوره حمد را ختم كردم خاله سمانه هم رفته بود خونه آنا جون و با بقيه خاله ها و زندائي ها ختم آيت الكرسي گذاشت خلاصه همه دعا مي كردند

ساعت 3 بعدازظهر بود و ستياي گلم تو اورژانس بستري بود دكتر اومد و گفت چون آمپول جواب نداده دخترم بايد سيتي اسكن بشه و هم lp خاله سمانه دايي ميثم و زندائي اومده بودند بيمارستان دايي ياسين هم ستيلا را از بيمارستان به خونه برد دكتر يه داروي خواب آور براي ستيا آورد تا به سيتي اسكن ببرند ماهم به قسمت راديولوژي رفتيم متاسفانه ستيا جونم به خواب نرفت و دكتر مجبور شد تا دوباره به او دارو بدهد بعد ما دختر گلم خوابونديم و با همون بالش زير سرش روي تخت سي تي اسكن گذاشتيم و من لباس مخصوص را پوشيدم و بالاي سرش ايستادم تا سي تي اسكن تموم شد بعد هم به اورژانس برگشتيم خوشبختانه دكتر مغز و اعصاب كودكان بيمارستان از دكتراي خيلي خوب ايران  مي باشد ......

دخترخاله فرزانه مامان ساعت 5 به بيمارستان براي ملاقات دختر گلم اومد حدود ساعت 7 بعدازظهر بود كه از ستيا آزمايش lp را گرفتند و حدود ساعت 8 شب جواب سي تي اسكنش حاضر شد بابا وحيد گفت كه خدارا شكر جواب خوبه و هيچ مشكلي نداره ولي براي اطمينان بيشتر بايد به يك دكتر خارج از بيمارستان هم نشون بديم ولي من خيلي نگران بودم خيلي زياد چون هنوز چشماي دخترم خوب نشده بود ساعت 10 شب شده بود ولي از بابا وحيد خبري نبود من هم هر چي به دخترخاله اصرار كردم به خونه بره قبول نمي كرد به خاطر همين نگرانيم خيلي بيشتر شد ساعت ده و نيم شب بابا اومد و خدا را شكر گفت كه جواب سي تي اسكن هيچ مشكلي نداره و من به گفت كه دكتراي بيمارستان مشكوك وجود يه تومار تو سر ستيا بودند كه خدا را شكر دكتر متخصص گفت كه در زمان انجام سي تي اسكن به خاطر تكان خوردن سر كودك كمي عكس نامفهوم شده  ستيا خواب بود و دخترخاله هم ساعت 11 شب رفت من هم حدود ساعت 1 شب بود خوابيدم بابا هم تو ماشين خوابيد صبح ساعت 5 بيدار شدم تقريبا ساعت 6 بود كه دختر گلم هم از خواب بيدار شد واقعا مي تونم بگم يه معجزه بود چون چشمهاي دختر گلم خوب خوب شده بود من خدا را شكر مي كنم كه واقعا اين لطف را در حق من و خانواده من كرد .

دكتر فوق تخصص مغز و اعصاب بعد از معاينه گفت كه خدا را شكر ستيا هيچگونه مشكلي ندارد ولي امروز هم بايد از او در بيمارستان مراقبت به عمل آيد امروز خاله زهره با دايي ميثم و ياسرو ياسين و خاله خاور و دختر خاله شهرزاد به ملاقات دختر گلم اومدند كه واقعا منو شرمنده خودشون كردند .

بابا وحيد با دكتر طباطبائي كه جراح قلب است و دوست عمو حسين هم است مشورت كرد و بعد از شنيدن صحبتهاي دكتر تصميم گرفتيم به خاطر اينكه ستيا خيلي از لحاظ روحي بهم ريخته با مسئوليت خودمون مرخصش كنيم .


b747d171-276c-4eeb-a280-d807a569519aM201


عكس هاي شمال كه براي بهبود روحيه ستيا و ستيلاي گلم رفته بوديم

جنگل و ساحل زيباي گيسوم

68161b6a-fba7-4f2b-9b2b-f155ad33bdf2MIMA d1987392-0aa8-40e8-b5c7-ca2036c45c99MIMA

3693758f-12d6-4e76-880b-38d80963540eMIMA



aaa49129-aeac-400b-81d2-b4be6cedb204MIMA



0167631d-89fb-4437-b501-1a7016fc7986MIMA


b771723c-f4ec-4261-8d20-37c232fec51dMIMA




2333fc35-2cf6-447d-bc88-b017c1349e1dMIMA




4b2cff7c-e0ab-407f-8cb5-91804523d388MIMA
506c61c0-39b7-49be-a76b-89030b1c4d7eMIMA


ماماني من از 5 مرداد  شيشه شير ديگه بهتون ندادم ستيلاي گلم فقط يك روز بهونه گرفت و ستيا را نگو و نپرس امروز كه 15 مرداد است و من دارم براتون مي نويسم ستيا هنوز موقع خواب بهونه مي گيره دروغ نگم ديگه كم اوردم ولي چون تو مهد كودك خيلي از اين ميكروبها بوسيله شيشه شير منتقل ميشه سر ستيا جونم رو هرجوي كه هست گرم مي كنم تا از يادش بره .







عكس هاي مسافرت تبريز(روستاي زمهرير)


31b0e905-50c5-4f89-a8ce-4d384080d80fM201




7ee5810a-352a-4e78-82d9-e20973e9c958M201




cc627d6e-57ac-404f-a408-291e2f72f38cM201




83d30618-6a67-47af-b7e1-18d35ffd0fb7M201

5bff3d0b-7f7a-4bf0-990b-6c155b7f644cM201




3e8d8416-c1e2-4770-a134-12968a666a5cM201





d1c45473-5102-4ef0-a078-bbe446fd9976M201


دختراي گلم ديگه خيلي خوب حرف مي زنيد البته ستيلا جون يه كمي بهتر ماماني خيلي دوستتون دارم .
جمعه 1 شهريور با سه تا دائي ها رفته بوديم برغون خيلي شلوغ بود ولي خدا را شكر خوش گذشت ستيلا خيلي بهونه گرفت و از من مي خواست تا براش آب ميوه و دنت بخرم موقع برگشت بابا وحيد براي خريد رفت متاسفانه نه دنت داشت و نه آب ميوه به خاطر همين بابائي براتون شير و موز خريد ستيلاي گلم تا ني را به دهن زد خيلي با تعجب به من نگاه كرد گفت : گفتم آب ميوه   يعني دختر گلم ديگه تفاوت مزه ها را به خوبي احساس مي كنه ماماني خيلي دوستتون دارم .ستياي گلم هم ديگه شبا راحت راحت مي خوابه و بهونه شيشه را نمي گيره .

ماماني هاي من .روز جمعه 8 شهريور دو بار با شما و دايي ياسين به شهربازي رفتيم يكي شهر بازي ايرانيان شهريار ولي چون تازه افتتاح شده بود فقط تونستيد 6 بازي انجام دهيد بعد هم به پارك شهريار رفتيم و شما كلي بازي كرديد كه من چند تا از عكسهاي اونجا رو براتون به يادگاري مي گذارم .
20b1f8c5-0c5f-4989-9538-3f67f114fa43MIMA



a5ce0b1e-f06e-47a7-8de8-99d01aeec566MIMA





92/06/19
امروز صبح بابا وحيد با ستيلاي گلم اومدن پايين تا ماشين رو روشن كنند ستياي گلم هم بدوبدو رفت جلوي در خونه و داد زد
  بابا واسا من ديام  بابا واسا من ديام
مامان جون خيلي از اين حركتت خوشم اومد واقعا دوستتون دارم .

92/06/19مامان جونيا تقريبا يك هفته است كه من ديگه پوشكتون نمي كنم خودتون خيلي خوشتون اومده خيلي هم با من همكاري مي كنيد .





مامان جوني ها تولدتون مبارك عاشقتونم ديونه وارمامان جوني ها چون امسال قراره تولدتون رو با دو روز  تاخير در شب عيد غدير بگيريم امشب كه شب تولدتون يه كيك كوچيك گرفتم و بابابا تو خونه براتون تولد گرفتيم .

2cc59244-bad1-4ed2-9b49-9f6757179a2eMIMA




b174a9ed-952a-4ed5-9538-76378366ff59MIMA

بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب شماست

و قشنگ ترین روزم روز شکفتنتان است.
ستيا و ستيلاي عزيزم تولدتان مبارک

 90181f81-87ff-4170-9930-a6572084004dMIMA

خدا را به خاطر خلقت وجودپاکتان سپاسگذارم
و برای دومين سالروز آغاز زندگی شما خوشبختی بیشتر آرزو می کنم


clap2.gifthumbelina2.gifclap2.gif

امروز هوا دوباره

حس قشنگی داره

نم نم عشق و مستی

از آسمون میباره

تولدتون مبارک

گلهاي گلدون من

هزار سال زنده باشید

بسته به شما جون من

مامان فاطمه

25ae8d95-2bd9-436f-9ee2-6088244953f9MIMA


دخترای گلم امروز دوم دی ماه 92 است الان که دارم براتون می نویسم تو هتل صادقیه مشهد هستیم خدا قسمت کرده و برای زیارت امام رضا (ع) به مشهد اومدیم البته آتا جون و دایی میثم هم هستند خدا را شکر هوا خوبه و می تونیم به زیارت بریم .



دختراي گلم الان 16/10/92 حدود سه ماه است كه به كلاس موسيقي مي رويد و خدا را شكر نت هاي موسيقي را كاملا ياد گرفته ايد و از امروز كار با بلز و حركات ريتميك  را شروع كرده ايد  .
يه صحبت ستيلا كه خيلي برام جالب بود را براتون به يادگاري مي نويسم .
امشب ستيلا تو خونه مي گفت مامان مي ري خانم دلنگ دولونگ ( مربي موسيقي ) را دعوا مي كني چون نزاشت من زياد  از اينا ( با حركات دست اداي بلز را در مي آورد ) بزنم .

مامان جون تو این هفته دوبار به قلعه سحر امیز رفتید یکی یکشبه و یکبار هم دوشنبه 25 دی ماه خیلی بهتون خوش گذشت .   ستیا جونم تو آرایشگاه در حال کوتاه کردن مو    
ستیلا جونم تو آرایشگاه در حال کوتاه کردن مو            

 

 

عكس هاي چهارشنبه سوري۹۲

 

 

 


مطالب مشابه :


سال 1390

نگاه مي كنه خدارا شكر شما در مهد كودك اكثر خواب آذرخش مربي » مهد كودك




سال 1392

دنياي كودك گهردشت كرج رفتيم خيلي در يخچال رو را به مهد كودك گذاشتيم و




آتش حسادت

ملي جوانان سابق وتحت نظارت فعلي سازمان بهزيستي استان تهران در مربي تربيتي مهد كودك




تصادف-خواستگاري خواهر باسي-تكميل مدارك-مريضي باباي باسي

من نلي هستم.متولد 1359.مهندس صنايع و در باسي مربي مهده و رو از مهد كودك براي




كشمكش بر سر مطالبات معوقه معلمان شدت گرفت

(كاركنان واحدهاى آموزشى شامل مدير، معاون، مربى كرج ، اصفهان مهد كودك




مطالعات مطالعات طراحی مجتمع كودكان بي سرپرست رساله مطالعات طراحی مجتمع كودكان بي سرپرست پروژه طرح مط

1-3-5- احساس عاطفه در كودك 3-2-6- مجتمع شبانه روزي و شيرخوارگاه كرج 6-5-6-12- اتاق مربي كودك




تحلیل جنسیتی ازدواج مجدد

آنان به عنوان مادر و مربي طي آن 151 كودك 3 تا 6 ساله در مهد شهر كرج در بر مي




عرفه چيست؟ و در عرفه چه بايد كرد؟

و در عرفه چه هــیــئــت بــیــن الــحــرمــیــن كــرج; مهد كودك قرآني و پيش




برچسب :