روز شمار مقاومت در خرمشهر 2

24 مهر، شدیدترین جنگ خیابانی در خونین شهر:

 تهاجم گسترده دشمن که از آغاز روز 23 مهر در همه محورها شروع شده است، شب هنگام نیز ادامه یافته، در محور جنوبی منجر به اشغال محوطه بندر می شود. در سایر محورها، مدافعان با وجود عدم پشتیبانی، خستگی مفرط و قلت تعداد، تا حد امکان از پیشروی دشمن جلوگیری می کنند؛ هر چند تکاوران و کماندوهای دشمن با استفاده از تاریکی شب، به مناطق نفوذ خود می افزایند و خانه به خانه پیشروی می کنند. تلاش دشمن برای مسدود کردن جاده آبادان ـ ماهشهر و محاصره ی کامل آبادان، وضعیت بحرانی خرمشهر را نیز تشدید کرده و نیروها را در مضیقه بیشتری قرار داده است. وضع نیروهای نظامی و خودی و فرماندهی آن نابسامان تر شده است. سرهنگ رضوی- فرمانده ستاد اروند- باز هم در نامه ای به فرماندهی لشکر 92 زرهی در روز 24/7/59، با ذکر این که من افسر ژاندارمری هستم و تاکنون در یگان های ارتشی خدمت نکرده ام، و نیز به علت بیماری شدید، درخواست جایگزین می کند. وی در همین روز طی پیام زیر درخواست خود را تکرار می کند. «از: ستاد اروند، به فرمانده لشکر 92 زرهی، شماره 5 سیار، تاریخ 24/7/59 اگر جان انسان ها برای شما بی ارزش است، حداقل به فکر حیثیت کشور باشید. سرکار سرهنگ فروزان، فرمانده ژاندارمری هم با هلی کوپتر به طرف اهواز حرکت کرد. من هم در بستر بیماری هستم و شهر آبادان و خرمشهر در محاصره و مورد حملات هوایی قرار دارند. اگر ظرف امروز یک فرمانده برای هدایت این نیروی باقی مانده فرسوده اعزام نکنید، در برابر تاریخ شرمنده خواهید بود و هر تصمیمی من بگیرم، مقصر شما هستید.» در پی درخواست فوق، جواب زیر ارسال می گردد. «از: ستاد لشکر 92 زرهی ـ رکن سوم به: ستاد اروند ـ سرهنگ رضوی، شماره 48105ـ 201، تاریخ 24/7/59 1ـ مسوولیت شما در طرح عملیاتی حر ابلاغ شده است و بایستی برابر آن عمل نمایید. 2ـ شما به نام فرمانده نظامی منطقه آبادان تعیین و اعزام شده اید. 3ـ عملیاتی که در خرمشهر انجام دادید و باعث عقب نشینی دشمن گردید، به نام شخص شما ثبت گردیده است. چگونه حالا که مساله جدی تر شده، از زیر بار مسوولیت شانه خالی می کنید؟ 4ـ من نمی توانم مسوولیت منطقه آبادان را به کسی دیگر محول کنم، چون شما ارشدترین افسر و به علاوه فرمانده ژاندارمری خوزستان هستید و عملیات باید زیر نظر شما انجام گیرد. 5ـ اگر پزشک، تشخیص دهد که وضع مزاجی شما وخیم است، در این صورت تصمیم دیگری خواهم گرفت. «سرهنگ قاسمی» سرهنگ رضوی طی پیام زیر، قبول ادامه مسوولیت می کند: «از: ستاد اروند، به : فرمانده لشکر 92 زرهی، شماره 7 سیار، تاریخ 24/7/59 با این که حصبه گرفته ام، پرسنل موجود را رهبری می کنم. تاریخ درباره شما قضاوت خواهد کرد و در شانه خالی کردن از زیر بار مسوولیت ضرب المثل خواهید شد. بسیار خوب، بنده با وجود بیمار بودن منطقه را اداره می کنم تا شما راحت باشید و به گزارش یک فرمانده عملیات که در شرایط حساس قبول مسوولیت کرده، پوزخند بزنید.» فرمانده سپاه خرمشهر نیز با وجود ناامیدی از دریافت هرگونه کمک و پشتیبانی و با تجربه این که از ستاد اروند کاری ساخته نیست، در پی عبور دشمن از کارون و مسدود شدن جاده آبادان ـ اهواز، برای نجات خرمشهر، عازم اهواز می شود و با سه نفر دیگر از برادران سپاه، به هر مسوول و هر جایی که احتمال کمکی می رود، سر می زنند. جهان آرا در حین اقدامات خود مطلع می شود که پلیس راه اشغال شده و دشمن به سوی کوی طالقانی پیش می رود. شب هنگام تصمیم به بازگشت می گیرند که خبر بسته شدن جاده خاکی آبادان را هم دریافت می کنند. این اخبار چنان فشار بر آنان وارد می آورد که چون کودکی مادر از دست داده گریه سرمی دهند. برادر جهان آرا طی تماس تلفنی با دزفول، بنی صدر را به پشت گوشی می خواند و با وجود ناراحتی شدید، بامتانت، وضعیت را برای او تشریح می کند. بنی صدر وعده ی رسیدن کمک تا فردا را می دهد. برادران در انتظار رسیدن کمک و نیز تلاش برای تهیه سلاح و مهمات و نیرو، روزی دیگر در اهواز به سر می برند تا این که شب با دیدن فیلمی از نقاط اشغال شده، کوی طالقانی در تلویزیون بغداد، پی به وخامت اوضاع برده، تصمیم می گیرند هر طور شده، چند کامیون مهمات برداشته، خود را به خرمشهر برسانند.

 با شروع روز 24 مهر، درگیری ها به شدت بیشتری ادامه می یابد و تا اواسط روز با از خود گذشتگی بچه های شهر، نیروهای اعزامی و افرادی از براداران ارتش که در محورهای مختلف اعم از قسمتی از جاده کمربندی، کوی طالقانی، کوی بندر، استادیوم ورزشی و ... به مقابله با دشمن ادامه می دهند، از دستیابی دشمن به خیابان چهل متری و پل خرمشهر جلوگیری می شود. مقاومت مدافعان به حدی است که گردان دیگری به کمک گردان هشتم نیروی مخصوص دشمن، در محور جنوب خیابان چهل متری می شتابد. معدود خودروهای امداد و پشتیبانی، با رفت و آمد در خیابان چهل متری به حمایت اندک خود از رزمندگان و تخلیه شهدا و مجروحان ادامه می دهند. شیخ شریف با تلاش خستگی ناپذیر خود، در حالی که چند شبانه روز است خواب را بر خود حرام کرده، با تردد در بین بچه ها و رساندن آب و غذا و مهمات، آن ها را به ایستادگی تشویق می کند، مواضع دشمن را نشان می دهد و فریاد می زند: «بشتابید به سوی بهشت» و نیز به تلاش خود برای برگرداندن افراد گریزان ادامه می دهد. او گاهی به کنار پل آمده ، به آن هایی که قصد خروج دارند، التماس می کند: تو را به خدا، تو را به امام، تو را به قرآن بایستید. ما یا مثل امام حسین (ع) شهید می شویم و زیر بار ذلت نمی رویم یا پیروز می شویم. ستاد اروند طی گزارشی به فرمانده لشکر 92 زرهی، وضعیت روز 24/7/59 خرمشهر را چنین اعلام می کند: 1ـ شهرهای آبادان و خرمشهر از قسمت شمال شرقی و غربی در محاصره ی دشمن است. کلیه محورهای زمینی دو شهر مسدود است و تنها راهی که تاکنون بسته نشده، راه آبی بهمنشیر به خلیج فارس است. اگر نیروهای دشمن که در شرق آبادان هستند به پیشروی خود به سمت جنوب ادامه دهند، می توانند روی بهمنشیر پل بزنند که در نتیجه راه جنوبی نیز مسدود می گردد. 2ـ نیروهای خودی درخرمشهر، قسمتی از شهر را در دست دارند. در قسمتی از کوی طالقانی و در تمام گمرک جنگ خیابانی ادامه دارد و پرسنل در اثر مداومت نبرد و عدم نیروهای رزمی روحیه ضعیفی دارند. سربازان جدید کارایی ندارند. مجروحان و کشته شدگان تخلیه نشده اند. با این حال در نهایت فداکاری ماموریت خود را انجام می دهند... نبرد شدید در همه محورها جریان پیدا می کند تا این که با گذشت ساعاتی از ظهر، در حالی که مدافعان خرمشهر با وجود قلت عِدّه وعُدّه سخت به مقابله مشغولند، یگانی از نیروهای دشمن با راهنمایی ستون پنجم غافلگیرانه خود را به خیابان چهل متری رسانده، با استقرار تیربار در چند نقطه و موضع گیری تک تیراندازان در ساختمان های مسلط بر این خیابان، محور مرکزی شهر و اصلی ترین راه پشتیبانی و تردد نیروهای درگیر در کوی طالقانی (سمت شمال چهل متری) کوی بندر و استادیوم (سمت جنوب چهل متری) را می بندد. نیرهای دشمن با کمین در نزدیکی خیابان، ماشین ها و افرادی را که از این مسیر به سمت نقاط درگیری می روند یا از نقاط درگیری به سمت پل برمی گردند، به دام انداخته، از نزدیک زیر رگبار می گیرند. مهاجمان پس از تیراندازی به سوی ماشین ها و انهدام آنها، به سراغ سرنشینان می روند. اگر کسی زنده مانده باشد، او را وحشیانه به شهادت می رسانند، حتی در دهان بعضی ادرار می کنند. چند نفر از برادران و یکی از خواهران که مجروح شده اند و میان شهدا بی حرکت افتاده اند، شاهد چنین مناظری هستند. در همین حال ماشین آبرسانی نیز به کمین دشمن می افتد و سرنشینان آن از جمله شیخ شریف هدف قرار گرفته، مجروح می شوند. کماندوهای دشمن به سراغ شیخ می روند. شیخ شروع به پند و نصیحت می کند، اما آن ها با دیدن عمامه بر سر او، وحشیانه به جانش افتاده، او را به وضع فجیعی به شهادت می رسانند. در این هنگام یکی از افراد دشمن وحشیانه به عربی نعره می کشد که : «من یک خمینی را کشتم! من یک خمینی را کشتم!» وضع به همین صورت ادامه می یابد و مهاجمین درصدد گسترش مواضع و در حال پیشروی به سوی پل هستند و تا ساعتی دیگر به پل خواهند یافت و خرمشهر را به اشغال کامل در خواهند آورد و مدافعان را اسیر خواهند کرد، اما هوشیاری و واکنش به موقع یکی از بچه ها، در اوضاع تغییر اساسی به وجود می آورد، به این ترتیب که یک یاز رزمندگان که با ماشین از پل به سوی مرکز شهر می رود، با قرارگرفتن در معرض نیروهای دشمن، قبل از افتادن به کمین مهاجمین، متوجه جریان شده، به سرعت برمی گردد و خود را به مسجد جامع رسانده، می گوید: عراقی ها از طرف کوی بوستان وارد شهر شده، خیابان چهل متری را بسته اند. این خبر به سرعت به همه ی نیروهای درگیر درمحورهای مختلف می رسد و دو واکنش برمی انگیزد: آنانی که آماده ی شهادتند، مشتاقانه به سوی چهل متری می شتابند و آنهایی که نه از روی اختیار و نه به طور داوطلبانه وارد خرمشهر شده اند و در پی راه گریزند و نیز آن عده که ترس از اسارت دارند، به سرعت خرمشهر را ترک می کنند. ستاد عملیات اروند در پیام به لشکر 92، وضع را چنین گزارش می کند: چون حقیقت تلخ است، امیدوارم ناراحت نشوید، زیرا نیروهای چریکی مورد نظر شما هم فرار کردند و شهر خالی از سکنه و در هم کوبیده شده است. بهتر بود به گزارش های ما توجه می کردید تا به این روز گرفتار نشویم، زیرا پنج بار دشمن را شکست دادیم و شما از موقعیت استفاده نکردید. مع الوصف مایوس نیستم، ولی می دانم که از طرف شما هیچ اقدامی به عمل نخواهد آمد. در گزارش واحد اطلاعات سپاه خوزستان نیز آمده است: دشمن در خرمشهر در حال پیشروی است و مواضع خودی یکی پس از دیگر به دست دشمن سقوط می کند. طبق گزارش سپاه آبادان، نیروهای عراقی در خرمشهر تا اطراف زندان پیش آمده اند و حدود 30 تانک، 30 زرهپوش و 40 خودروی عراق در حال پیشروی به داخل خرمشهر هستند. شهر خالی از سکنه است. تنها تکاوران و پاسدارن وعده معدودی از افراد عادی، دفاع می کنند. شهر در حال سقوط است و دشمن تا پل خرمشهر پیشروی کرده، با تیربار به سمت پل شلیک می کند. گزارش شهربانی آبادان نیز حاکی است: برابر مشاهدات عینی و اظهارات عده ای از پرسنل درگیر در عملیات جنگی خرمشهر که در فلکه فرودگاه آبادان جمع شده بودند، فرمانده آن ها تیر خورده است و 700 نفر به دلیل نداشتن مهمات و نرسیدن نیروی کمکی در محاصره هستند. در حال حاضر نیروی دشمن تا ابتدای پل اول چهل متری آمده است. ضمناً موضوع به فرمانده عملیات جنوب (ستاد اروند) اعلام شد و از آن طریق پرسنل را جمع آوری و با نیروی بیشتری به سمت خرمشهر حرکت کرده، ولی رفت و آمد از روی پل امکان ندارد، زیرا با خمپاره به سمت پل تیراندازی می شود. تعداد زخمی به دلیل مقاومت خیابانی، زیاد اعلام شده است. با انتشار سریع خبر دستیابی دشمن به خیابان چهل متری و تلاش برای رسیدن به پل، رزمندگان در کوی طالقانی خود را در معرض محاصره کامل دشمن می بینند. مدافعان ضلع شمالی چهل متری، کوی بندر، اطراف استادیوم و حوالی گمرک احساس خطر می کنند... رزمندگان با تعجب از دستیابی قوای عراقی به خیابان چهل متری تا حدی که میدان های دیگر خالی نشود، به سوی خیابان چهل متری و قسمت اشغالی آن می شتابند. در ساعات پایانی روز، نبرد سختی درمی گیرد. با توجه به استقرار قبلی مهاجمان در نقاط مسلط و دارا بودن تجهیزات کامل به همراه پشتیبانی آتش، ابتدا برتری با مهاجمان است، اما مدافعان خود را به آن ها نزدیک کرده، به مقابله شدید برمی خیزند و با وجود تحمل شهادت و جراحت بسیار، بسیاری از نیروهای دشمن را به هلاکت می رسانند. فرماندهی قوای عراقی به یگان های مهاجم دستور پیشروی می دهد و با این خیال که مدافعان شب هنگام مقاومت کمتری می کنند، تاکید بر ادامه پیشروی دارد، اما تاریکی هوا نیز برای دشمن کار ساز نیست و با از جان گذشتگی مجاهدان حقیقی، قوای مهاجم نه تنها از پیشروی باز می مانند، بلکه با قرارگرفتن در فشار شدید، پی در پی درخواست کمک می کنند. از طرف دیگر، با ورود عده ای از نیروهای ارتش و دیگر رزمندگان خودی به خرمشهر و همچنین آمدن یک تانک و یک زرهپوش و پیشروی رزمندگان پیاده خودی در پناه این دو دستگاه زرهی، درگیری در خیابان چهل متری شدت گرفته، یگان مهاجم در محاصره قرار می گیرد. فرمانده مهاجمان با احتمال تسلیم نیروهای محاصره شده اش، یگان دیگری را به کمک آن ها می فرستد، اما این گروهان نیروی مخصوص نیز کاری از پیش نبرده، با تحمل تلفات شدید عقب نشینی می کند. در نهایت فرمانده مهاجمان با به کارگیری آتش سنگین توپخانه و تانک های تیپ 26 زرهی، با این که احتمال دارد یگان های خودش نیز در معرض آتش قرار گیرند، امکان خلاصی نیروهای محاصره شده اش را فراهم می کند. گزارش ستاد عملیات اروند حاکی است: آخرین وضعیت خرمشهر و آبادان تا ساعت 22 که با یک سخنرانی مهیج تمام نیروهای موجود را به طرف خرمشهر فرستاده ام، جنگ تن به تن ادامه دارد و به شدت دنبالمی شود. نیروهای ما بدون زرهی خطوط دشمن را در هم شکسته اند و آن ها را به عقب می رانند. دشمن آن ها را با توپخانه زیر آتش گرفته است. از میزان تلفات طرفین اطلاعی در دست نیست.آبادان و خرمشهر در محاصره دشمن قرار دارد. گزارش واحد اطلاعات سپاه خوزستان از نتیجه این درگیری چنین است: آخرین خبر از آبادان حاکی است که در خرمشهر دشمن از چند سنگر عقب نشینی کرده است و فرمانداری دوباره به دست نیروهای خودی افتاده است. امروز از 3 هلیکوپتر ارتش که برای خرمشهر مهمات و غذا می بردن، یکی سقوط کرده و دو فروند دیگر مجبور به فرود در منطقه دشمن شدند. واحد اطلاعات سپاه نیز ضمن پیامی، با ذکر عقب نشینی نیروهای دشمن، اضافه کرده که پل خرمشهرـ آبادان باز است و گاهی آتش تیربارهای دشمن پل را هدف قرار میدهد، ولی راه تردد باز است. به این ترتیب با فرار نیروهای محاصره شده ی دشمن که پس از چند ساعت نبرد بی سابقه صورت گرفت، خرمشهر از سقوط حتمی نجات یافت و به پاس خون های پاکی که در این راه ریخته شد، این شهر، خونین شهر نام گرفت. در پایان این مجاهده ی عظیم، خیابان چهل متری و اطراف آن را پیکرهای پاک شهدا و اجساد به هلاکت رسیده ی افراد دشمن پوشانده بود. در این صحنه کربلایی، بسیاری از برادران شهید و مجروح شدند. برادر فرهاد دشتی در توصیف صحنه نبرد می گوید: وقتی خبر ورود دشمن به چهل متری رسید، نیروی منسجمی ایجاد شد که به سراغ عراقی ها رفتند و تعداد زیادی از آن ها را همان جا کشتند. من خودم با آرپی جی بودم. عراقی ها در این روز چنان کشتند و کشته دادند که خون، فضای شهر را پر کرده بود، مخصوصاً بیشتر خون برادران داوطلب اعزامی که مظلومانه شهید شدند. من خودم بیشتر در خیابان آرش بودم. یک سری از بچه های آغاجاری که بچه های با تجربه ای بودند، سرخیابان آرش و تقاطع آرش و چهل متری با آرپی جی مقابله می کردند. در حین نبرد ترکش به یکی از گلوله های آرپی جی که روی کولشان بود، اصابت کرد که با انفجار آن گلوله و چند گلوله دیگر، پنج تن از این برادران چنان تکه تکه شدند که قابل تفکیک نبودند.

در 24 مهر در خرمشهر کربلایی دیگر برپا شد و علی اکبرها و ابوالفضل ها در این میدان جان باختند. در پیام مرکز فرماندهی سپاه پاسداران به مرکز فرماندهی ستاد مشترک ارتش چنین آمده است: دشمن تا 500 متری پل، نیرو پیاده کرده بود که سپاه، تکاوران، ژاندارمری و مردم دشمن را عقب راندند. تعداد شهدا بین 50 الی 60 نفر و مجروحان از نظر حمل و نقل و کمک های پزشکی در مضیقه هستند. به دلیل جلوگیری دشمن از برداشتن اجساد شهیدان تعداد زیادی لاشخور در آسمان دیده می شود و احتمال بیماری های واگیردار شدت یافته است. آب و برق قطع است و بیمارستان ها قادر به کار نیستند. هم چنین در پیام مرکز فرماندهی ستاد مشترک ارتش به نیروی زمینی آمده است: در سطح خرمشهر صدها کشته افتاده اند که فرصت جمع آوری شان نیست. تقاضای کمک از صلیب سرخ جهانی را داریم. برادرمرعشی (یکی از مسوولین شهرداری خرمشهر) در مورد بیمارستان و آمار شهیدان و مجروحان می گوید: «من شب روز بیست و چهارم مهر در اثر تصادف زخمی شدم. وقتی به بیمارستان طالقانی درآبادان مراجعه کردم، محوطه کل بیمارستان پر بود. زخمی ها طوری لت و پار شده بودند که من شرمنده شدم بایستم. مرا چند بخیه زدند و پانسمان کردند. خجالت کشیدم بایستم، چون بچه ها دست و پایشان قطع شده بود. یکی از بچه های گروه الله اکبر یازده گلوله خورده بود و هنوز زنده بود. وقتی صبح دوباره به بیمارستان مراجعه کردم، تعداد شهدا 125 و تعداد زخمی ها 450 نفر بود، یعنی از ساعت 5ـ 4 عصر که درگیری شدت پیدا کرد تا صبح که اجساد را جمع کردند خیابان چهل متری پر ازجسد بود. سه تا از وانتهایمان آن روز از بین رفتند. بچه ها واقعاً زحمت کشیدند تا خیابان چهل متری را نجات دادند و عراقی ها را تا پادگان دژ عقب راندند. قسمت زیادی از شهر را نجات دادند به امید این که کمک برسد و پل خرمشهر سقوط نکند. در پایان این فصل گزارش یکی از فرماندهان نیروهای مهاجم از عملیات روز 24/7/59 ذکر می گردد: «طرح همان گونه که قرار بود، ادامه یافت. بندر تصرف شد، اما در سایر محورها مقاومت بسیار شدید بود. مشکلترین محور، محور گردان هشتم نیروی مخصوص در سمت راست(جنوب) خیابان چهل متری بود. گردان دوم از تیپ دوم به یاری گردان هشتم شتافت. نیروهای ایرانی در این محوردر باشگاه ورزشی مستقر و بر اوضاع مسلط بودند. با ارسال نیروی فوق، گردان دوم از تیپ 31 نیروی مخصوص و گردان یکم از تیپ 23، تنها واحدهایی بودند که در سمت چپ جاده (شمال خیابان چهل متری و کوی طالقانی) مستقر بودند. به یگان ها دستور دادیم با استفاده از تاریکی شب به پیشروی ادامه دهند، زیرا ایرانی ها در شب مقاومت کمتری خواهند کرد. گردان یکم از تیپ 23 بیش از سایر یگان ها موفق به پیشروی شد و در ساعت 21 به ما گزارش داد که از سوی مدافعین محاصره شده و اگر این محاصره درهم شکسته نشود، احتمال تسلیم شدن نیروها وجود دارد. یک گروهان نیروی مخصوص از گردان دوم تیپ 31 نیروی مخصوص، برای کمک، قصد پیوستن به واحد فوق را داشت که براثر مواجه شدن با مقاومت شدید نتوانست محاصره را بشکند. آتش سنگین توپخانه و تانک از تیپ 26 زرهی در سمت چپ دژ، این فرصت را داد تا گروهان مزبور عقب نشینی کرده، خود را به سختی به مناطق پشتی در محل های ورودی شهر برساند. این واحد در طی این عملیات متحمل تعدادی کشته و اسیر و مفقود شد.»

 

بیست و پنجم مهرماه؛ محور بندر

در سومین مرحله هجوم که تلاش اصلی دشمن برای ورود به شهر و رسیدن به پل، از طریق بندر و گمرک خرمشهر صورت گرفت، مدافعان نیز توان اصلی خود را برای مقابله در این محور به کار گرفتند. با شروع چهارمین مرحله هجوم و ورود دشمن به مدخل شهر، محورهای مرکزی اصلی ترین تهدید برای خرمشهر شد که مدافعان اصلی برای مقابله با تهاجم به محورهای مرکزی می شتابند. با کاهش مدافعان بندر، طولی نمی کشد که دشمن بندر را کاملاً به اشغال در می آورد. یکی از فرماندهان مهاجم، در گزارش خود آورده است:

«نیروها در داخل شهر پیشروی را آغاز کردند که در نتیجه نیروهای مقاومت کننده به درون شهر رفتند و این موجب شد از شدت مقاومت در بندر کم شود. نیروهای ما با استفاده از وضع موجود به سوی بندر پیشروی کردند و به ساختمان گمرک واقع درآبریز رود کارون رسیدند و در شب 16/10/80 (24/7/59)، بندر را به تصرف در آوردند.

با این حال آتش و گلوله باران از سوی مدافعان ادامه داشت و مقاومت های شدیدی از طرف خیابان فردوسی مشاهده می شد که نیروهای ما توانستند در ساعات اولیه روز 16/10/80 (24/7/59)، یعنی پس از ساعت 24، موقعیت را به نفع خود تثبیت کنند.»

واحد اطلاعات سپاه و ستاد اروند، در گزارش های روز 23/7/59 از خرمشهر آورده اند که بندر، اداره بندر و گمرک خرمشهر جزء نقاط اشغال شده توسط دشمن هستند.

بیست و پنجم مهرماه؛ مسجد جامع زیر آتش، بحران پشتیبانی

با این که دشمن از آغاز هجوم سراسری تلاش کرده با کمک ستون پنجم، مراکز مهم نظامی، پشتیبانی و نقاط تجمع نیروهای خودی را با آتش دوربرد منهدم نماید و در خیلی از موارد موفق هم بوده است، تلاش های مکررش برای انهدام مسجد جامع بی نتیجه مانده است.

با تشدید تهاجم یگان های دشمن از روز 27/7/59، و پیشروی در محورهای مختلف در روز 28/7/59 (عید قربان) پایگاه اصلی پشتیبانی مدافعان خرمشهر نیز زیر آتش خمپاره های دشمن قرار می گیرد. عده ای شهید و مجروح می شوند. وضع مسجد به هم می ریزد.

فرود هر خمپاره و گلوله بر در و دیوار مسجد ضربه ای بر دل و روح رزمندگان است، هر چند این ضربات تاکیدی بر کفر و خصومت دشمن با اسلام است.

این اتفاق در حالی می افتد که گروه ده نفره ای از بچه ها به سرپرستی برادر محمود احمدی، دفاع از مسجد جامع را به عهده گرفته اند و طی شبیخون های متعدد به دشمن که سرگرد شریف نسب نیز معمولاً در آن شرکت می کند، تلاش کرده اند از نزدیکی مهاجمان به مسجد جامع جلوگیری کنند. این گروه شب ها مرتب در خیابان هایی که به مسجد جامع منتهی می شوند، خانه های محل استقرار عراقی ها را مورد حمله قرار می دهند.

با ادامه آتش دشمن روی مسجد جامع، گروه هایی از بچه ها در صدد مقابله با قوای مهاجمی که اقدام به این کار کرده اند، برمی آیند، اما وجود ساختمان ها و موانع متعدد، مهاجمان را از چشم بچه ها پنهان نگاه داشته است. نه دیده بانان مشخصند، نه مجریان آتش. تا این که سرانجام دو تا از بچه ها، موفق می شوند.

شهید بهروز مرادی این جریان را چنین شرح می دهد:

«دشمن در عید قربان برای اولین بار مسجد جامع را هدف قرار داد. ما بعد از این که از کشتارگاه عقب نشینی کردیم، آمدیم به محله بلوچ ها، خیابان شهرام و اطراف استادیوم. کم کم نیروهای دیگری هم به آن جا آمدند. ما احساس کردیم که دشمن در حال دور زدن ماست. با سرگرد شریف نسب صبحت کردیم. او گفت: بروید به خیابان چهل متری، اطراف گل فروشی بجنگید.

ما تصمیم گرفتیم برویم اطراف دبیرستان دورقی. چون دشمن از جاده کمربندی به طرف این دبیرستان آمده بود. ما روزها و شب ها در اطراف دبیرستان دورقی جنگیدیم و تلفات سختی به دشمن وارد کردیم. دشمن را در خانه غافلگیر و با نارنجک دستی و آرپی جی، خانه ها را روی سرشان ویران می کردیم. دشمن تصمیم گرفته بود از جاده کمربندی به سمت دبیرستان دورقی آمده به دو قسمت شود و از یک محور به سمت فلکه شهداء و سپس فلکه دروازه بیاید و از محور دیگر به طرف چهل متری و مسجد جامع حرکت کند.

روز عید قربانی وقتی به مسجد جامع آمدیم، گفتند بچه ها را ببرید محله خیام و اطراف زندان، بچه ها را به آن جا رساندیم. هنگام برگشت، نرسیده به مسجد جامع بود که بچه ها داد زدند: از خیابان رد نشوید، می زنند. از مسجد جامع هم دود انفجار خمپاره و گرد و غبار بلند بود. با چند تا از بچه ها مشورت کردیم که چه کار کنیم. یکی از افرادی که می شناختیم و قبلاً هم عضو تیم بسکتبال بود، شروع کرد به تضعیف روحیه بچه ها. گفت:

فایده ندارد بجنگیم. شهر به زودی سقوط می کند. به خدا همه کشته می شویم. باید برویم فایده ندارد...

گفتم: حرف مفت نزدن. عُرضه نداری بجنگی، راهت را بکش برو، چرا روحیه بچه ها را خراب می کنی؟

او را همراه خودم بردم. رفتم طرف مسجد جامع که دشمن خمپاره زده بود به گنبد و حیاط آن چند تا از بچه ها پایشان قطع شده بود. وضع مسجد به هم ریخته بود. روغن و پودر لباسشویی و شکر و نخود لوبیا قاطی شده بود. مرتب هم خمپاره می خورد به مسجد مرتضی قربانی را دیدم. گفتم: تیراندازی به این صورت اثری ندارد. بیا تا دشمن سرگرم این جاست، برویم غافلگیرش کنیم. چند تا گلوله آرپی جی و خشاب ژـ 3 برداشتیم و دوربین شهردار را که دیده بان خمپاره اندازها بود، گرفتیم و رفتیم به طرف گلفروشی. از ساختمان سه طبقه ای در خیابان چهل متری بالا رفتیم. دیواری را سوراخ کرده، شروع کردیم پشت بامها را یکی یکی نگاه کردن تا این که بالاخره دو عراقی را پیدا کردم که با دوربین به مسجد جامع نگاه می کردند. مرتضی گفت: یک گلوله بزن ببینیم چه می شود.

آرپی جی را شلیک کردم. کار خدا بود که گلوله را هدایت کرد و خورد وسط آن دو و هر دو را پایین انداخت. چند لحظه رفتیم پایین و دوباره آمدیم بالا دیدیم دو تکاور عراقی ایستاده اند دستشان به کمرشان است و یک سرباز عراقی هم به آن ها مسجد جامع را نشان می دهد. گلوله ای دیگر شلیک کردم، اما نخورد. رفتیم پایین و کمی بعد دوباره بالا آمدیم. به مرتضی گفتم تو با ژـ3 مواظب باش، من هم آرپی جی صبر کردیم به محض این که بالا آمدند. آن ها را زدیم. بعد از یک ربع ساعت آتش روی مسجد جامع قطع شد. بچه ها توانستند مجروحان را به بیمارستان برسانند. به یکی از بچه ها هم گفتیم: برو به سرگرد شریف نسب بگو بچه ها دیده بان عراقی ها را زده اند. به نیروها بگویید برگردند. دیگر مسجد جامع را نمی زنند.

بچه ها با خوشحالی یکدیگر را بغل کردند، اما طولی نکشید که دیدیم تک تک خمپاره روی مسجد می افتد. دوباره شروع کردیم با دوربین پشت بام ها را بگردیم و این در حالی بود که آفتاب روی سرما بود و به صورت دشمن می تابید. از پشت پنجره کوچکی در فاصله 500 ـ 400 متری، یک تکاور عراقی را دیدم. او را به مرتضی نشان دادم و گلوله ای به طرفش شلیک کردم، گلوله بالای پنجره خورد و تکاور فرار کرد. از این که نتوانستم او را بزنم، ناراحت شدم ولی آن روز دیگر آتش از روی مسجد قطع شد.

از جمله علت هایی که سبب شد دشمن مسجد جامع را هدف قرار دهد این بود که در آن روزها رادیو اعلام می کرد:

ای دلاوران مسجد جامع، مقاومت کنید. ای حماسه آفرینا شهر خون مقاومت کنید.» و از این گونه شعارها. خب، دشمن هر چقدر هم نفهم باشد، با شنیدن این شعارها متوجه
می شود که در مسجد جامع یک خبرهایی هست.

ما مصمم بودیم هر طور شده از مسجد جامع محافظت کنیم. ساعت 2 بعدازظهر همین روز، رادیو شروع کرد به تعریف و تمجید از بچه ها، که ای حماسه آفرینان، ای غرور آفرینان... که این ها ما را خیلی رنج می داد. ما به مهمات سنگین و تجهیزات نیاز داشتیم، رادیو برایمان شعار پخش می کرد. مرتضی پرسید: امروز چند شنبه است؟

ـ از صبح تا حالا این همه قربانی داده ایم، تازه می پرسی چند شنبه است؟

ـ آخر چه روزی است؟

ـ این همه توی مسجد جامع قربانی شدند، این همه دست و پای بچه ها قطع شد، تو نفهمیدی امروز چه روزی است؟ امروز عید قربان است.

مرتضی یک مرتبه جا خورد اشک از گونه هایش سرازیر شد و گفت:

«خدایا ببین ما به کجا رسیده ایم. ببین چه قدر بچه های مردم کشته شده اند. ببین این بچه ها چه طور می جنگند و کسی به فریاد این ها نمی رسد. تو فکری به حال ما بکن. ما که از شهر بیرون نمی رویم.»

با قرار گرفتن مسجد جامع زیر آتش مستقیم دشمن، یکی از دو ستون خیمه ی مقاومت خونین شهر مورد تهدید جدی قرار می گیرد و ستون دیگرخیمه، یعنی رزمندگان، مرکز پشتیبانی خود را از دست می دهند. اگر تا کنون مقاومت و ایستادگی خونین شهر بر دو ستون رزمندگان و مسجد جامع استوار بود، از این پس مدافعین حقیقی که با از دست دادن یاران خود بارشان چند برابر شده است، باید به تنهایی خیمه مقاومت خونین شهر را سرپا نگهدارند و بار ستون پشتیبانی را نیز بردوش کشند.

از روز 28 مهر وضعیت پشتیبانی به گونه ای بحرانی می شود که خونین شهر حتی از نظر نان در مضیقه قرار می گیرد تا جایی که قرار گاه تاکتیکی نیروی زمینی به لشکر 92 پیام می دهد: مدافعان در خرمشهر هنوز می جنگند. هر گونه کمک به ویژه نان به آنان برسانید.

ستاد اروند نیز از لشکر 92 تقاضای کمک می کند:

«در اثر یازده روز محاصره شهرهای خرمشهر و آبادان تدارکات از هر نظر، غذا، آب، مهمات، بنزین و سایر مایحتاج ضروری رو به اتمام است. دستور فرمایید اقدامات لازم به عمل آید و ستاد عملیاتی مستقر در ماهشهر هر چه زودتر نسبت به شکستن محاصره اقدام نماید.»

در همین روزها با احساس خطر بیشتر، به طور جدی از پدران و مادران و خواهرانی که هنوز با حضور خود در خرمشهر به پشتیبانی از مدافعان ادامه می دهند، درخواست
می شود که خرمشهر را ترک کنند، اما آن ها برحضور خود اصرار می ورزند. آن ها اخیراً و در همین نزدیکی شهادت دو تن از خواهران را در اثر اصابت خمپاره های دشمن در خیابان چهل متری نزدیک گلفروشی دیده اند. اما مگر از شهادت می ترسند؟ وقتی به آن ها گفته می شود: «شما بروید که ما بتوانیم راحت بجنگیم. هیچ نیروی کمکی هم
نمی رسد. ما مجبوریم با همین تعداد که هستیم، بجنگیم.» در پاسخ می گویند:«به ما هم اسلحه بدهید که همدوش شما باشیم.»

بالاخره با هزار خواهش و التماس اکثر پدران و مادران و خواهرانی که تاکنون باقی
مانده اند، بیرون می روند. معدودی نیز تا روز های آخر به پشتیبانی خود ادامه
می دهند. پدر دو تن از رزمندگان شهید (قاسم و محمود فرخی) هم چنین حاج آقا سامعی (پدر شهردار) و... باقی می مانند. این پدران در جواب خواهش بچه ها برای ترک شهر یا لااقل کمی عقب تر رفتن می گویند:

ـ اگر شما تشنه تان شود، چه کسی به شما آب برساند؟

روزهای آخر دیگر حتی آبی نبود که این پشتیبانان حقیقی به رزمندگان برسانند. وقتی بچه ها سراغ پدر شهید فرخی می روند، او این طرف و آن طرف به دنبال جرعه ای آب است تا از تشنگی بچه ها بکاهد.

همین طور خواهرانی که در خرمشهر به نگهبانی از مکان های نگهداری مهمات و نیز تخلیه و بارگیری آن مشغول هستند، با پیشروی دشمن و نزدیک شدن آتش آن ها به اطراف پل و مکان های ذخیره مهمات، از اصابت آتش دشمن و انهدام مهماتی که با خون جگر بسیار فراهم آمده است، احساس خطر کرده، مهمات را به مدرسه ای در کوی بهروز آبادان منتقل کرده، به ماموریت خود در آن جا ادامه می دهند.

به هر صورت، از یک سو لحظه به لحظه بر فشار دشمن افزوده می شود و ارتش عراق یگان های مهاجم را با واحدهای تازه نفس تقویت می کند و از سوی دیگر، مدافعین خرمشهر در مضیقه و مشکلات بیشتری قرار می گیرند. قوای دشمن با تهدید و فشاری که از سوی فرماندهان خود برای پیشروی در پشت سر دارند در هر قدم پیشروی متحمل تلفات زیادی می شوند و بچه ها اجازه نمی دهند قدمی به آسودگی بردارند. گزارش های روز 28 مهر تا حدودی بیانگر اوضاع است.

ستاد عملیات اروند طی گزارشی به لشکر 92 ، وضعیت خرمشهر را در روز 28/7/59 چنین اعلام می کند:

«تا این لحظه که ساعت 30: 9 می باشد، ما هم چنان در محاصره ارتش عراق هستیم و از نیروی تقویتی خبری نیست، جاده ها هم چنان بسته مانده اند. بعثی ها با تانک و توپ، تنها نیروی پیاده ما را با آتش شدید هدف قرار داده اند. خیابان ها پر از شهید است. نا فرمانی، تمرد و عقب نشینی بدون برنامه و ناباوری در نجات، شیوع پیدا کرده و چون از عوارض جنگ است، قابل کنترل نیست، زیرا وعده های ما هم خالی از حقیقت در آمده است. بمباران های پی درپی، بیمارستان را پر از غیر نظامیان بی سر و دست کرده است. شخصاً امروز از بیمارستان بازدید کرده، وضع رقت بار مردم را دیدم. نبودن آب و برق، بهداشت، خطوط ارتباطی، سوخت و عدم جایگزینی تجهیزاتی که از بین می رود، نیروها را رنج می دهد. گروه های اعزامی به محض دیدن چند شهید روحیه خود را از دست داده، جبهه را ترک می کنند. نیروی هوایی حملات موثری بر دشمن وارد می کند، ولی چون ما فاقد نیروی زرهی هستیم، نمی توانیم از موفقیت های نیروی هوایی استفاده کنیم. در ماهشهر اقداماتی در جریان است و اگر تاخیر کنند، تلاش آن ها هم بدون ثمر خواهد ماند، زیرا اگر خدای ناکرده خرمشهر به دست دشمن بیفتد، به علت نزدیک بودن این شهر به عراق و وجود راه های مواصلاتی سریع، بیرون راندن آن ها کارساده ای نخواهد بود. صراحتاً می گویم دو نیروی نابرابر هستیم که با وجود تمام نابسامانی ها، فداکاری پرسنل و این که هر روز بیش از صد شهید می دهند در خور ستایش است. ما هفت روز متوالی است که از سقوط خرمشهر جلوگیری کرده ایم.

من از شما وملت ایران برای رفع این مشکل کمک می طلبم. تا خون شهیدان هدر نرفته، پیروزی های ما خنثی نشود. اضافه می کنم تمام مسائل را با صراحت به مقامات گزارش کرده ام. امیدوارم این آخرین گزارشی باشد که به این صورت تقدیم می گردد. در آبادان، نیروهای ما دلیرانه دشمن را متوقف کرده اند، ولی اگر خرمشهر سقوط کند، دشمن به صورت گاز انبری آبادان را هم تصرف خواهد کرد. به امید اقدامات موثری که انجام
می دهدی، هستم.»

ستاد مشترک ارتش نیز طی پیامی به نیروی زمینی اعلام می کند:

«برابر اعلام نداجا (نیروی دریایی) مستند به اطلاع واصله از خرمشهر در ساعت 10 روز جاری 28/7/59 دشمن به طرف پل خرمشهر در حرکت است. مراتب جهت آگاهی و هرگونه اقدام اعلام می گردد.

واحد اطلاعات سپاه خوزستان نیز در بولتن خبری روز 29/7/59 آورده است:

«طبق اطلاع رسیده از ستاد خبری سپاه دیروز (28/7/59) نبرد شدیدی بین نیروهای خودی و دشمن در سطح خرمشهر جریان داشت و تلفات زیادی به نیروهای دشمن و خودی وارد آمد. سپاه آبادان از بی سیم شنیده است که فرمانده ی جبهه دشمن در خرمشهر درخواست عقب نشینی کرده و تلفات را حدود 500 نفر ذکر کرده است، ولی به وی اجازه عقب نشینی داده نشده و گفته شده پشت سر شما مین گذاری شده است و درصورت عقب نشینی با مین ها برخورد خواهید کرد.»

خرمشهر علاوه بر نیاز به نیروی ورزیده رزمی، پشتیبانی و امداد رسانی، از نظر آتش سنگین و نیمه سنگین نیز در مضیقه شدید است. فرماندهی نیروی زمینی ارتش (مدیریت عملیات و اطلاعات) در تاریخ 28/7/59 از فرماندهی قرار گاه تاکتیکی جنوب چنین درخواست می کند:

«ژاندارمری آبادان با توجه به وضع بحرانی خرمشهر و آبادان، نیاز فوری و حیاتی به یک آتشبار توپخانه از هر نوع کالیبری که باشد، دارد. لذا دستور فرمایید با برداشت از آتشبارهای توپخانه موجود در اهواز به هر ترتیبی که شده، یک آتشبار سازمان داده، سریعاً از طریق جاده ماهشهر به آبادان اعزام و نتیجه را گزارش نمایید، زیرا اعزام آتشبار از محل دیگری که با سرعت انجام شود، امکان ندارد.»

.

.

دوم آبان ماه ؛ هجوم نهایی دشمن

علاوه بریگان هایی از دشمن که تا روز 28/7/59، به قوای مهاجم پیوستند و در طرح هجوم نهایی به آن ها ماموریت داده شد، در روز 3/7/59، تیپ 112 مرزی عراق وارد منطقه شده، تحت امر نیروهای محمره قرار گرفت و موظف شد در مناطق اشغالی و متصرفه، پشت نیروهای پیشرو و مستقر شود. هم چنین در روز 1/8/59، نیروهایی از جیش الشعبی و گارد مرزی به منطقه خرمشهر وارد شده، به قوای دشمن پیوستند.

طرح هجوم نهایی قوای عراقی به خونین شهر، از اولین دقایق بامداد 2/8/59، به اجرا در آمد. طی چند روز گذشته رزمندگان در مسیرهای اصلی که از جاده کمربندی به فلکه فرمانداری منتهی می شود، یعنی خیابان های آرش و عشایر، مستقر بوده اند تا از نفوذ بیشتر نیروهای دشمن جلوگیری کنند.

با آغاز هجوم سنگین و شروع پیشروی عراقی ها از این دو مسیر، نیروهای اعزامی از دزفول و آذربایجان با چند تن از بچه های خرمشهر، در خیابان آرش برای جلوگیری از پیشروی دشمن با تمام وجود ایستادگی می کنند. سی، چهل نفر در مقابل تعداد بسیاری از نیروهای دشمن قرار می گیرند. با وجود فشار سنگین دشمن، بچه ها به مقاومت ادامه می دهند، اما کسی نیست آن ها را پشتیبانی کند.

به زودی از نظر مهمات در مضیقه قرار می گیرند. با بی سیم در خواست مهمات می کنند، اما انتظار بی فایده است. دو تن از رزمندگان مجروح می شوند. یحیی غضبان زاده، مجروحان را پشت وانتی گذاشته، با دو نفر دیگر به سمت بیمارستان حرکت می کنند. پس از سرازیر شدن از پل، خمپاره ای در نزدیکی آنها فرود می آید و دو نفر همراه مجروحان نیز مجروح می شوند. یحیی چهار مجروح را به بیمارستان منتقل می کند و به مقر سپاه در کوی آریا برگشته، با برداشتن مقداری مهمات به سوی مدافعان خیابان آرش حرکت می کند. بچه ها به مقابله ادامه می دهند و عده ای از مهاجمان را می کشند، اما فشار فرماندهان عراقی بر نیروهایش در جهت پیشروی و تشدید فشار مهاجمین، از توان مدافعان می کاهد، طوری که دو تن از بچه های آذربایجان و همچنین سه چهار نفر آرپی جی زن به شهادت می رسند. در پی تشدید حملات، بچه ها گام به گام عقب
می نشینند.

گروهی دیگر از بچه ها پس از نبرد بی وقفه 48 ساعته و خستگی و کوفتگی شدید، اوایل شب برای استراحت به مقر باز می گردند. ساعت 12 شب بی سیم صدا در می آید و صدای جهان آرا به گوش می رسد: بچه ها بیایید که شهر دارد سقوط می کند.

بچه ها شانزده نفری به سمت خیابان آرش حرکت می کنند. هوا تاریک و اوضاع چنان آشفته است که نیروی خودی از نیروی دشمن قابل تشخیص نیست، طوری که بچه ها ناگهان خود را مقابل گروهی سی، چهل نفری می بینند که صدای نامفهومی از آن ها به گوش می رسد. احمد قندهاری با نارنجک تخم مرغی آماده هدف گیری می شود. بهروز قیصری جلوی او را گرفته، می گوید: شاید خودی باشند.

اما بچه ها وقتی متوجه عراقی بودن آنها می شوند که آنها از کمین خارج شده اند. قندهاری با ناراحتی می گوید:

بهروز! چرا نگذاشتی بزنم؟

ـ بابا اگر ایرانی بودند. چه خاکی بر سرمان می کردیم. عراقی را در یک خیابان دیگر، در یک کوچه دیگر گیر می آوریم، اما ایرانی را چه؟

بچه ها با نزدیک شدن به نیروهای دشمن، درگیری نزدیکی را شروع می کنند و طی چند ساعت نبرد شدید عده ای از نیروهای دشمن را کشته، بقیه را از این محور مجبور به فرار می کنند.

بچه ها که از فرط خستگی توان ادامه کار را ندارند، حدود ساعت چهار صبح به ساختمان فرمانداری برمی گردند، اما امیر رفیعی، تیربارچی گروه، در همین محور در کمین قوای دشمن می ماند.

در ساختمان فرمانداری هنوز چشمان بچه ها گرم نشده که با صدای تیراندازی مهاجمان بعضی بچه ها متوجه حضور دشمن در نزدیکی خود می شوند. با ردیابی گلوله ها، گروهی از نیروهای دشمن را روی ساختمانی در پانصد متری فرمانداری می بینند.
بچه ها با کمین در نقاط مناسب، مهاجمان را زیر آتش سلاح های خود می گیرند. سماجت دشمن برای پیشروی، با وجود تلفات پی درپی تعجب بچه ها را برانگیخته است:

ـ ما همین طور می کشیم، باز هم جلو می آیند، معلوم نیست مستند؟ مرفین به آن ها
زده اند؟

ساعتی می گذرد در حالی که بسیاری از نیروهای دشمن کشته شده اند. ناگهان بی سیم به صدا در می آید:

ـ بچه ها داریم محاصره می شویم.

ـ نه بابا، ما این جا داریم می کشیم.

ـ از دو طرف داریم محاصره می شویم. عراقی ها از طرف (کوی) چومه و (خیابان) عشایر دارند می آیند.

با اخطار رضا دشتی، عباس بحر العلوم و بچه های دیگر به ساختمان فرمانداری باز
می گردند. بچه ها با تیرباری که روی ساختمان فرمانداری نصب است، به مقابله با مهاجمان ادامه می دهند. طولی نمی کشد که تانک های دشمن از خیابان عشایر وارد شده، محل استقرار بچه ها را زیرگلوله های مستقیم می گیرند و این در حالی است که مهمات بچه ها رو به اتمام است و سلاح مناسبی برای مقابله با تانک ها ندارند. بچه ها خود را به میدان فرمانداری رسانده، در نقاطی از آن سنگر می گیرند. یکی از بچه ها آخرین گلوله ی آرپی جی را به سمت اولین تانک دشمن شلیک می کند که در پی آ ن آتش عظیمی بر پا می شود. البته به خوبی قابل تشخیص نیست که تانک دشمن منهدم شده، یا خودروی مهمات آنها، یا چیزی دیگر. نیروهای دشمن با استقرار در ساختمان فرمانداری و دیگرساختمان های مجاور هر جنبنده ای را زیر آتش می گیرند. اولین و مهمترین هدف آن ها بستن پل است. برای همین با تسلطی که از این طریق به دست می آورند، هر خودرو و عابر را روی پل و اطراف آن زیر آتش خمپاره اندازها و تیربارها می گیرند. نیروهای محاصره شده در میدان فرمانداری برای خروج از محاصره تلاش می کنند. بعضی مجروح شده، برخی موفق به خروج از محاصره می شوند.

محور دیگر هجوم دشمن خیابان عشایر است که با آغاز هجوم نهایی در معرض تهاجم شدید قرار می گیرد. نیروهای خودی در این محور به مقابله ای جانانه دست می زنند. سروان شریعتی، از افسران پادگن دژ با 25 نفر دیگر از نیروهاو سربازان پادگان دژ تا پای جان در این محور ایستادگی کرده، قسمتی از قوای دشمن را منهدم می کنند. اما توان بالا و تجهیزات زیاد و هجوم از محورهای فرعی متعدد از یک سو و توان اندک نیروی خودی موجب غلبه دشمن شده، برادران متعهد ارتشی همگی یا به شهادت رسیده، یا به اسارت دشمن در می آیند. غلبه مهاجمان در این محور موجب می شود برای شکستن مقاومت در خیابان آرش و ساختمان فرمانداری و فلکه فرمانداری، یگان زرهی دشمن زا خیابان عشایر به سوی فلکه فرمانداری به حرکت در آید و با به کارگیری مستقیم
تانک ها و تیربارهای آن ها، مقاومت نیروهای اندک و بدون پشتیبان را درهم بشکند.

به این ترتیب دشمن با به کارگیری حداقل 5 گردان از نیروهای کماندویی و نیروی مخصوص و پیاده با یک گروهان تانک و آتشبارهای متعدد توپخانه و خمپاره انداز و... می تواند بر حداکثر یک گروهان نیروهای مردمی و نظامی، آن هم بدون فرماندهی واحد و بدون پشتتیبانی آتش و مهمات رسانی و امداد و ... غلبه کرده، پس از سی وسه روز نبرد پی در پی و اجرای طرح های متعدد و تلفات بسیار، سرانجام خود را به ساختمان فرمانداری خرمشهر رسانده، بر پل خونین شهر مسلط شود.

هم زمان با هجوم در محورهایی که از طریق جاده کمر بندی به پل خرمشهر منتهی
می شود و هدف اصلی دشمن را تشکیل می دهد، دو گردان نیز ماموریت دارند با پیشروی در محور چهل متری و مسجد جامع، توجه رزمندگان را جلب کرده، آن ها را از مقابله با نیروی مهاجم در پیشروی به سوی پل باز دارند. در این محور قوای دشمن با آن که چندان نیرویی در مقابل خود ندارند، موفقیتی کسب نمی کنند و مدافعان مسجد جامع از دستیابی مهاجمان به پناهگاه خود جلوگیری می کنند.

با استقرار نیروهای دشمن برساختمان فرمانداری و ساختمان های اطراف آن، مهاجمان کاملاً بر پل تسلط یافته، رفت و آمد، انتقال مجروحان و رساندن مهمات به بچه ها غیر ممکن می شود. حتی عبور از کارون توسط قایق و بلم به سادگی میسر نیست. زیرا کارون زیر آتش خمپاره های دشمن قرار گرفته است. یک ماشین پر از مجروح قبل از رسیدن به بالای پل هدف رگبار دشمن قرار گرفته، با انفجار باک بنزین، راننده و مجروحان می سوزند. هم چنین قایقی حامل دو مجروح، دو سه نفر از خواهران و سه چهار نفر از برادران، هنگام عبور از کارون مورد اصابت خمپاره دشمن قرار می گیرد و چیزی از آن باقی نمی ماند.

فقط لحظاتی بعد آب خونین شده، قطعاتی از چادر خواهران روی آب مشاهده می شود.

چهارم آبان 59 پایان حماسه خونین

چهارم آبان 59 پایان حماسه خونین شهر است، حماسه ای که از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز شد و طی 15 ماه در مقابله با عوامل داخلی دشمن که قصد تجزیه خرمشهر و خوزستان را بدون وارد شدن در یک جنگ مستقیم و بدون پرداخت بهایی سنگین داشت، ناکام گذاشت و در طول 2 ماه برخورد کج دار و مریض، به ایجاد آمادگی و ارزیابی برای هجوم مستقیم پرداخت و با تهاجم سراسری در آخر شهریور ماه 59، جنگی همه جانبه را با مردمی بی دفاع آغاز کرد.

چهارم آبان 59، روز کامل شدن اشغال شهری است که رزمندگانش نزدیک به دوماه نبرد و تلاش شبانه روزی کوشیدند با انجام تکلیف الهی خود، دشمن را از گسترش تجاوز به میهن اسلامی بازدارند. اگر چه خرمشهر به اشغال دشمن در آمد، ولی شاهد حماسه ها، ایستادگی ها و جانبازی هایی بود که داغ اشغال سه روزه ی خوزستان را بر دل رژیم عراق و داغ سقوط نظام جمهوری اسلامی و شکست انقلاب اسلامی را بر دل استکبار غرب و شرق و رژیم های مزدورشان گذاشت. حماسه آفرینان خرمشهر با مقاومت خود، استراتژی جنگ سریع یا پیروزی برق آسای دشمن را به شکست کشاندند و عراق را در تکمیل هدف و طرح جدید خود، یعنی اشغال خرمشهر و جزیره آبادان ناکام گذاشتند.

در چهارم آبان 59، تلاش شبانه روزی جوانان و سپاهیان خرمشهر، برخی ارتشیان غیور و دیگر رزمندگانی که برای ادای تکلیف به این مشهد آمدند، به اتمام می رسد و بازماندگان این حماسه عظیم می روند تا مشهد دیگری بیابند و کسب آمادگی کنند تا خونین شهر را از چنگال دشمنان رهایی بخشند و منتظر قضای الهی شوند تا در کدام میدان به انجام وظیفه بپردازند. درود برآنان که از جان خود مقاوم ترین سلاح را در برابر دشمن ساختند و به بهانه کمبود ساز و برگ، میدان را خالی نکردند.

منابع و ماخذ قسمت ۱

1ـ سند شماره 113287 مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ:


مطالب مشابه :


خاطرات خرمشهر -آبادان

خاطرات دوران دانشجویی بچه های خاطرات خرمشهر یا در خوابگاه دانشجویی شماره 1 دانشگاه.




بروبچه هاي خونگرم خرمشهر

برو بچه های خرمشهر بروبچه هاي خونگرم مهندسی شیمی دانشگاه آزاد




پیراهن خاکی23(فتح خرمشهر)

سال 1353 بود که در رشته زیست شناسی دانشگاه من بعضی از شبها جسد بچه های خرمشهر را میبینم




روز شمار مقاومت در خرمشهر 2

دکتر مهدی عربی استادیار دانشگاه بچه های شهر تن از بچه های خرمشهر، در




آیین دادرسی مدنی و آکسفورد خرمشهر...

با سلام در پی اصرار بچه های دانشگاه جزوه آیین دادرسی مدنی 1 رو قرار میدم به امید مرور




قابل توجه دانشجویان مهندسی دانشگاه علوم و فنون دریایی خرمشهر

قابل توجه دانشجویان مهندسی دانشگاه علوم و فنون دریایی خرمشهر های دانشگاه بچه های




شهید جهان آرا به روایت همسرش

البته ایشان پرسش هایی هم از وضعیت دانشجویان در سطح دانشگاه های بچه های خرمشهر




لغو تحریم کشتیرانی،خبری خوش برای بچه های مخابرات والکترونیک دریایی

لغو تحریم کشتیرانی،خبری خوش برای بچه های دانشگاه علوم و فنون دریایی خرمشهر




مصاحبه با اساتید دانشگاه خرمشهر

مصاحبه با اساتید دانشگاه خرمشهر آیندی شغلی شیلات را برای بچه های ورودی 91 و 92 و کلا




برچسب :