الی کربلا ( به سمت کربلا )

 

بعد از ظهر یه روز کاری خسته کننده است و تلفن زنگ می خوره و بعد از حال و احوال مقدمات:

  • گذرنامه داری ؟
  • آره
  • اعتبار داره ؟
  • آره
  • برای اربعین کربلا میری ؟
  • آره
  • زود امروز ثبت نام کن که سهمیه مون از دست میره ، الان شماره کاربری و پسورد برات میفرستم .

قطع که می کنه من منگ از این تماس هستم . گفت اربیعن برم کربلا ؟

با عیال تماس می گیرم و اول از همه موافقت اش و زمان بندی رفتن رو با هم بررسی میکنیم .

با نام کاربری و پسوردی که دادن ثبت نام میکنم و تازه به این فکر میکنم که قضیه از چه قراره و می پرسم ؟

به هیئت ما یه سهمیه دادن و بین چند تا از دوستان چرخیده و هرکدوم بنا به مشکلی که داشتن ( در س ،امتحان ، کار و ... ) نتونستن برن . نفر آخری هم که قرار بوده بره هنوز گذرنامه اش نرسیده و خلاصه قسمت من شده که اربعین کربلا باشم .

چند روز توی هپروت رفتن هستم و این سوال که چی شد که من انتخاب شدم . اون هم امسال و وسط این همه کار و آشفتگی و قسط و قرض و ... اون هم با یه کاروان 800 نفری از سرار کشور که قرعه انتخاب به نام من افتاده .

همه اش میترسم که نکنه نتونم برم . توی پیاده رو و حین عبور از جوب پام برا هزارمین بار می غلطه و تاندوم مچ ام کشیده میشه و ترس من چند برابر که مبادا دم رفتن و به هزار علت از رفتن باز بمونم . چون قراره از نجف تا کربلا رو پیاده روی کنیم چند باری پیاده از خونه تا محل کار میرم و برمی گردم حدود یک ساعتی میشه . 

 جمعه

خانواده رو میبرم اصفهان تا در نبود من اونجا باشن . صبح جمعه با رفیق همپا میریم کوه و موقع خداحافظی گریه می کنه که یاد من هم باش  و تحیر من بیشتر میشه که توی این همه خاطر خواهِ دل شکسته چرا من ؟ به دنبال دلار می گردم و .... برا ی خداحافظی پیش یکی از دوستان میرم و اونجا دلار هم جور میشه تا مبادا من لنگ بمونم .

سنگینی بار این همه سلام عاشقای ارباب روی دوشم سنگینی می کنه . متحیر و سر گشته ام .

 شنبه

شب توی راه بودم و از صبح سردرد کم خوابی دارم . وسایل ام رو جمع میکنم و توی ساک و کوله میگذارم .شنبه اس و کارم زیاد و باید برای رفتن هم آماده بشم . با دوستان و سرپرست اتوبوس خودمون برای ملحق شدن به گروه بعد از ظهر در شهر بهار هماهنگ می کنم . رفیق هم هیئتی که گذر نامه اش برا رفتن آماده نشده بود و من جایگزین اون شدم با یه کاروان دیگه و حتی زودتر از من حرکت می کنه و چون سفارش تعدادی کتاب زیارت نامه داده سر مرز با من برای گرفتن و بردن اونها هماهنگ میکنه . من باید بمونم تا کتابچه ها از چاپخانه برسه و بعد راهی بشم . ساعت دو و نیم با دوستان ترمینال سردشت اراک قرار حرکت داریم . با همکاران خداحافظی می کنم و سر ساعت اونجام و منتظر تا کتابچه ها برسه . بالاخره با یک ساعتی تاخیر و بعد از رسیدن کتابچه ها راهی شدیم و اولین مرحله سفر "الی  کربلا "از اراک به سمت شهر بهار در کنار همدان بود . غروب به همدان میرسیم که در مه و سرما فرو رفته و کمی بعد جلوی حسینه حضرت ابوالفضل بهار هستیم . با تاخیر شام میخوریم و کاروان اتوبوس به اتوبوس میرسه و شام میخوریم و ساعت از 9 گذشته که راهی مهران میشیم . از مسیر کرمانشاه و ایلام ساعت چهار و نیم به مهران میرسیم توی یه مسجد تا نماز صبح بیتوته می کنیم . به خاطر هر اتفاق ناچیزی در مورد اطرافیانی که هیچ کدوم رو نمی شناسم قضاوت می کنم . کم کم سعی می کنم همه رو خوب ببینم چون انتخاب شده ارباب برای زیارت اربعین هستن .

 یک شنبه

برای نماز صبح بیدار میشیم و اولین منظره صف شلوغ دستشویی است . قبل از طلوع آفتاب به سمت اتوبوس ها که توی صف گذر از پل هستن میریم و توی راه صبحانه مختصری اون هم بدون چای می خوریم . شلوغی مرز و معطلی اون ، من رو یاد گذر دفعه قبل مون با خانواده ، از مرز توی گرمای ظهر و گرد خاک تابستون می افتم . متاسفانه یکی از همراهان کاروان به خاطر تکمیل نشدن وضعیت نظام وظیفه اش نمی تونه از مرز رد بشه و همه ما غمباد می کنیم . از منطقه مرزی ایران وارد صفر مرزی و بعد وارد خاک عراق میشیم و خوشبختانه این دفعه خبری هم از نیروهای آمریکایی نیست . وارد گیت عراق میشیم و این بار سریعتر از قبل گذرنامه هامون مهر می خوره و اجازه ورود می گیریم . دوباره سوار اتوبوس میشیم و به سمت منطقه کوت برای نماز و استراحت بین راهی حرکت می کنیم . ناهار کنسرو ماهی یخه و من به دنبال مزه بوتولیسم هستم . جاده همچنام خراب و نمیه خاکیه و اتوبوس ها توی مسیر های پیچاپیچ میرن و منظره اطراف هم خانه های به هم ریخته و خراب ناشی از جنگه . ده کیلومتری بعد از مرز کاروان 5 نفره ایرانی رو میبینیم که پیاده راهی کربلا هستن . به جاده های اصلی و بعد اتوبان می پیچیم و راننده عرب توضیح میده که مسیر بصره به نجف هستیم و توی راه موکب ها و پیاده رو های زن و مرد و بچه رو میبینیم که برخی شون از بصره و 7- 8 روز قبل حرکت کردن . با رفیق کنار دستی بحث مون بر سر نوع زندگی مردم عراق و تفاوت زن های عرب شد که شهامت حرکت پیاده روی اون هم با چند تا بچه توی این مسیر طولانی رو دارن .

یکی از موکب های سر راه جلومون رو میگره و بهمون آبمیوه و کیک نذری میده تا در بدو ورود اولین نذری رو هم بخوریم . نزدیک غروب به نجف میرسیم کمی میگردیم تا هتل محل اقامت رو پیدا کنیم چون درست روز قبل و علی رغم تمام هماهنگی ها ، هتل قبلی بدقولی کرده و هتل جدید معرفی شده که آدرس اون رو به خوبی نداریم . دوستی از بدقولی مردم کوفه و عهد شکنی اونها می کنه و این که هر چند قرارداد هم بسته باشی امکان دبه هست . اتوبوس کمی جلوتر توقف می کنه و همین 100 متر فاصله تا هتل رو هم نذری قیمه نخود می خوریم . اتاق میگریم مستقر میشیم . می خوام بریم حمام که شیر آب خرابه و میرم پذیرش و به قول خودشون مهندس تاسیسات شون رو میارم تا شیر رو درست کنه . از من چاقو می خواد با چاقو شیر رو رفع و رجوع میکنه و ازش می خوام که کارش رو خوب انجام  میده . بهم می فهمونه که تو که امشب اینجا هستی و فردا میری و ... بهش میگم فردا و فرداها هم افراد دیگه ای میان و دلیل خرابی هر کشوری در وهله افراد اون کشور هستن که هر کسی کارش رو به نحو احسن انجام نمیده .

موقع توزیع شام هم چون افراد هتل دو نفر هستن با وضع خنده داری کمک اونها میکنیم که شرح اون گفته نشه بهتره . بعد از شام به سمت حرم میریم و نیم ساعتی از کنار خیابون توی راه هستیم تا به حرم مولا برسیم . دیدن دوباره ایوان طلا کاملا آروم ام می کنه و بیرون که میایم توی راه برگشت ، دیگ های نذری کثیف رو می بینم و با اینکه نزدیک نیمه شبه به رفیق دیگ شور زنگ می زنم که اینجا جات خالیه . 

دوشنبه

ساعت چهار بیدار شدیم تا برای نماز صبح حرم مولا باشیم هوای صبح خنک تر از اونی بود که فکر می کردیم . دوباره گوشه حیاط حرم و روبروی ایوان طلا اتراق کردم و یاد دفعه قبل و دوستان بودم . اذان یک ساعت دیرتر از تصور ما بود و فرصت مغتنم تا زیارت نامه سر صبری بخوانم و دوستان را دعا کنم .

برگشتیم به هتل و با تاخیر صبحانه خوردیم . وسایل رو برای حرکت آماده کردم و بخشی از وسایل ضروری و مورد نیاز مسیر پیاده روی رو توی کوله جا دادم و بقیه وسایل را توی ساک تا با اتوبوس به کربلا برده بشه . کوله ام حسابی سنگین شد و چند باری در مورد وسایل اون تجدید نظر کردم و کمی اونها رو برداشتم . قرار رفتن به مسجد کوفه بود اون هم مختصر ، دفعه قبل هم نشد تا به اندازه کافی همه این مسجد و مقام هاش رو درک کنم . توی مسجد کوفه نماز و مناجات حضرت امیر روی می خونم و برای زیارت حرم مسلم ابی عقیل سفیر امام و منقم کربلا مختار میرم . برای مختار فاتحه ای می خونم و برای میر باقری هم . چون حداقل توی ذهن من شخصیت مختار به کلی از حالت خاکستری و مخلوط با خوبی و بدی به یه منتقم راستین تبدیل شده بود . اون طرف تر قبر هانی رو هم زیارت می کنم و شکر که، توی اون وادی دین فروشی و بد عهدی کوفه حداقل امثال هانی بودن و ارباب تنها نموند .  سری هم به مقام ها و موقعیت های مختلف موجود در حیاط مسجد میزنم که هر کدوم یاد آور حادثه ای در خور هستن و در نهایت طبق قرار دور حوض وسط حیاط جمع میشیم . به هتل برمی گردیم و ساک رو پایین میاریم تا با اتوبوس راهی کربلا بشه و خودمون قرار بود که به مسجد سهله بریم و برنامه تغییر می کنه و راهی مسجدی در بین مسیر میشیم . توی اول راه هم همگام با سخنران مشهور آقا تهرانی میشیم که قراره مثل ما مسیر رو پیاده طی کنه . بعد از تمرکز توی مسجد مورد نظر و شنیدن مابقی برنامه که قرار بود پیاده روی به صورت جمعی صورت بگیره و ... در عین حال هر کس جا موند یا زودتر رفت هم می تونست خودش   به آدرس هتل کربلا بره . به سمت هتلی میریم که قراره ناهار بخوریم و اولین قدم ها رو همراه با بقیه زائران پیاده بر می داریم نکته جالب تعارف زیاد نذری توی همین مسیر کوتاه است . پسرکوچولوی رو با عصا وسط جمعیت می بینم که تنها کاری که ازش برمیاد عطر زدن به جمعیته . اینقدر منگ این حرکت هستم که یادم میره ازش عکس بگیرم .

 


مطالب مشابه :


خداحافظی

وبلاگ کربلا معلی بنا به دلایلی تا اطلاع ثانوی بروز رسانی نخواهد شد ومجبور به خداحافظی از




عکسهای کربلا / خداحافظی

روزهای دور از تو - عکسهای کربلا / خداحافظی - به ارتفاع ابدیت دوستت دارم حتی اگر به رسم




خداحافظی و کسب حلالیت جهت مسافرت کربلا

حبیب ابن مظاهر زمان - خداحافظی و کسب حلالیت جهت مسافرت کربلا - زندگینامه شهید - حبیب ابن




مقصد،حرم یا حریم کربلا؟(قسمت دوم)

خط قرمز ها - مقصد،حرم یا حریم کربلا؟(قسمت دوم) - - خط قرمز ها




خداحافظی

اقتصاد صنعتی - خداحافظی - اقتصاد قوی مدیون صنعت ۱۱-مرقد حر ابن یزید ریاحی از شهدا کربلا.




واقعه کربلا به روایت تصویر

عاشورا - واقعه کربلا به روایت تصویر - آخرین وداع حضرت زینب و حضرت عباس در روز تاسوعا




الی کربلا ( به سمت کربلا )

پردیس - الی کربلا ( به سمت کربلا ) - بوستانی در دنیای مجازی




برچسب :