رویای تبت /وفی

رویای تبت

 

فریبا وفی

 

انتشارات مرکز

شعله دختر جوانیست که عاشق پسری به نام مهرداد بوده اما اکنون مهرداد او را ترک کرده تا با دیگری ازدواج کند . شعله زجر می کشد ، فکر می کند ، زجر می کشد و ... . شیوا خواهر شعله است دختری جدی و عاقل ، دختری که درگیر فعالیت های سیاسی بوده ، عاشق جاوید شده با او ازدواج کرده و همیشه طرفدار جاوید است . آنها ظاهرا زوج بسیار خوشبختی هستند . فروغ نیز نامادری جاوید است ، زنی که عاشق محمدعلی همسر اولش بوده اما به دلیل نازایی مجبور به طلاق و ازدواج با پدر جاوید شده است .
داستان 3 عشق را می خوانیم از آدم های مختلف در دروه های مختلف اما نزدیک به هم  . حال و هوای عاشقی های متفاوت و غمی که در پایان تمام آنهاست .
خیلی قشنگ بود . خوشم اومد . به نظرم بهترین کتاب خانم وفی همین کتاب بود . روان شناسی لحظات و فکرهای آدم ها رو خوب درآورده ، راحت می تونید آدم های داستان و احساساتشون را لمس کنید . شیوه ی بیانش هم زیباست ، مستقیم نیست اما پرپیچش هم نیست . بهتر از همه ، دیگه از اون زنهای بدبخت همیشگی داستانهاش خبری نیست .
شعله رو دوست داشتم ، پر احساس بود ، طبیعی بود و تنها . صادق نفرت انگیز بود برام چه طور آدم می تونه برای خودخواهی خودش نزدیک به کسی بشه و متوجه تغییر احساسات اون فرد نباشه . چطور می شه کسی را عاشق کرد و عاشق نشد ! آخر داستان رو بد تموم می کنه ، آخه داستان معما گونه نیست  فکر کنم همه خواننده ها از همون اول متوجه بشن که مرد آرام همون صادق هست ولی آخر کتاب مثل یک راز ازش پرده بر می داره نه یک تغییر موقعیت نه یک تغییر احساس یا همه کاملا متوجه هستن زنی که صادق عاشقش بوده کی هست آخر داستان نباید مثل یک راز ناگهانی فاش بشه چون واسه کسی ناگفته نیست می تونست به جای این کار روی بعد روان شناسیش برای پایان قصه کار کنه .
این کتاب جایزه بهترین رمان هوشنگ گلشیری و مهرگان ادب را از آن خود کرد . اسم جالبی داره اصلا خود اسم تبت با رویا همراه هست فکر اینکه آدم روی بام دنیا باشه . بام ایران هم شهرکرد هست فکر کنم توی شهرکرد هم آدم فکر کنه روی بام ایرانه حس باحالی باید باشه!

 

قسمت های زیبایی از کتاب

بشقاب غذا را کنار کشید و هر دو دستش را روی میز به طرف من آورد . دست هایم را زیر میز بردم تا نتواند آنها را بگیرد .

 

لازم نیست به حافظه ام فشار بیاورم . همه چیز خود به خود به مغزم سرازیر می شود . همه ی آن حرکات اتفاقی و بی معنی در ذهنم جمع شده اند تا معنای واقعی شان را نشانم بدهند .

 

صادق از آدم هایی است که بار اول دیده نمی شوند . ذره ذره کشف می شوند . روز اولی که دیدمش آن قدر ساده و مختصر حرف زد که فکر کردم چیزی بارش نیست . بر عکس جاوید که می توانست توجه همه را فوری به خودش جلب کند ، او حتی دیده نمی شد .

 

سلام دادن به دیگران کاری شاق بود و شاق تر از آن فکر کردن به عصر بود ، به فردا به پس فردا بود . از عصر وحشت داشتم . از فردای بدون او وحشت داشتم .

 

گفتم :"الو ؟"
مکث کرد . صدای زیادی می آمد .
گفت : " اشتباه است . "
گوشی را گذاشت . حالا دیگر می توانستم در خیابان راه بروم و از بوق هیچ ماشینی برنگردم . حرکت درد را در جای نامشخصی از بدنم احساس کردم . راه گلویم گرفت و به گوش هایم فشار آمد .
ماشینی چند متر جلوتر نگه داشت . از کنارش گذشتم و به مژه هایم گفتم اشک هایم را همان جا توی چشم هایم نگه دارند ، مبادا که بریزند آن هم میان این همه آدم . مژه ها نتوانستند و اشک ها همه ریختند روی صورتم .

 

اعتراف کردم که می دیدم . از مدت ها پیش می دانستم . ولی آن قدر اراده نداشتم که به موقع کنار بکشم .

 

ای کاش می شد با خیال یک نفر زندگی کرد ولی امکان ندارد . لااقل بعد از این ممکن نیست . خلایی که احساس می کنم بعضی وقت ها با هیچ چیزی پر نمی شود .

 

حرف زدم . از مهرداد گفتم . حرف زدن از او تنها چیزی بود که من و مرد آرام را به هم مربوط می کرد . گفتم که دیگر نمی خواهم ماشین مهرداد را آتش بزنم . در خیالم او را مثل آدمکی می چرخاندم و از هر طرف نگاهش می کردم . چشمانم مثل دستگاه عیب یاب دقیقی کار می کرد . با پیدا کردن هر عیب که قبلا ندیده بودم نفس آسوده ای می کشیدم و در نهایت این من بودم که او را ترک می کردم . او مردی نبود که می خواستم .

 

هیچ چیز تضمین ندارد و رابطه ی آدم ها یخچال و لباسشویی نیست که گارانتی داشته باشد . یک روز هست و یک روز نیست و اگر کسی تضمینی بدهد دروغ گفته است .

 

گفت : " چرا همه اش دنبال معنای دیگری هستی . این یک دوستی ساده است . "
آب دهانم را قورت دادم .
" دوستی یک زن و مرد هیچ وقت ساده نیست . "

 

تجربیات آدم خیلی مهم است . وقتی چشمت به روی زندگی باز می شود و آن را برای اولین بار می فهمی ، دیگر نمی توانی جور دیگری فکر کنی . اگر آن یک بار آسیب ببینی زندگی برای همیشه طعم واقعی اش را از دست می دهد . دیگر نمی توانی به دنیا مثل چیز باارزشی نگاه کنی .

 

او دیگر سنگ نبود . سنگ صبورم نبود . مرد بود . می خواستم بشناسمش .

 

دیگر نخواستم بدانم . تحملش را نداشتم . در لحنش ستایش بود . ستایشی که جایی برای هیچ رقیبی نمی گذاشت .

 

مردهای من عاشق نمی شدند . دم دست بودند ولی مال من نبودند . با آمدنشان این حس گزنده به سراغت می آمد که یک روز می روند و وقت رفتنشان می دانستی مرده هایی هستند که توانایی فکر کردن به بازمانده ها را ندارند .

 

" بس که عقل کلی و اشتباه نمی کنی وقتی هم اشتباه می کنی و زیرش نمی زنی ، خوشم می آید . "
" کی گفته عقل کلم ؟ "
و شیر آب را بستی که صدایم را بشنوی .
" همه . جاوید همیشه ورد زبانش است که شیوا اشتباه نمی کند . "
شیر را باز کردی .
" این جوری فرصت اشتباه کردن را از آدم می گیرد . "

 

بعضی وقت ها ، نقص ها آدم ها را قشنگ تر می کند .

 

حرف که نمی زنم از خودش نمی پرسد این بنده خدا که لال نبود چرا یک دفعه این طور شد ؟ راحت تر است فکر کند زن ها بعضی وقت ها کم حرف می شوند . به خودش زحمت نمی دهد ببیند توی دل من چه خبر است ؟

 

از تولد بچه ی محمدعلی که باخبر شدم پایم را توی یک کفش کردم که برویم مشهد . پدر جاوید مغازه را سپرد دست شاگردش و رفتیم مشهد . می ترسیدم اگر نرویم توبه را بشکنم و بروم در خانه شان . رفتم توی حرم . گوشه ای نشستم . چادرم را روی سرم کشیدم و گریه کردم . گفتم خدایا محبتش را از دلم بیرون کن .

 

ای لعنت بر من ، خودم را نمی خواستم . او را می خواستم .

 

وقتی آدم به چیزی که می خواهد نمی رسد ، زیاد دور نمی رود . همان حوالی پرسه می زند و به آشناترین چیز نزدیک به او ، شبیه او چنگ می زند .

 

گفت : " تو دختر قشنگی هست . با شعوری . "
این جور مقدمه را خوب می شناختم . خوبی ها را به تو می گفتند تا خوبتر ها را از تو دریغ کنند .  


مطالب مشابه :


رویای تبت /وفی

کافه کتاب ترمه دانلود کتاب های رویای تبت




رویای تبت - فریبا وفی

بخشی از کتاب. بشقاب غذا را کنار کشید و هر دو دستش را روی میز به طرف من آورد . رویای تبت




دانلود کتاب های تن تن

دانلود کتاب تن تن در تبت. رویای من آشناشوید. (من باهمه لینکم)




ماه کامل می شود / فریبا وفی

» در " رویای تبت "نیز چنین بود . یادداشت هایی از کتاب دانلود رایگان کتاب های




معرفی و دانلود کتاب

مرجع دانلود کتاب رویای تبت: فریبا




قطعه ای از یک کتاب

دانلود کتاب الکترونیکی / رویای تبت کتاب رویای تبت از فریبا




قطعه ای از یک کتاب

قطعه ای از یک کتاب دانلود کتاب الکترونیکی / برگرفته از کتاب "رویای تبت"




انگار گفته بودی لیلی

بعد از خواندن رمان رویای تبت کتاب انگار گفته بودی دانلود رایگان کتاب




خرید کتاب

57-رویای تبت ,فریبا وفی86 58- سرزمین کف ,ایوان یفریموف77 59-غریبه ها وپسرک بومی ,احمد دانلود کتاب




معرفی رمان های مطرح و برتر ایرانی

دانلود معرفی رمان کامل 220 رمان قابل توجه نیز در ایام نزدیک به نمایشگاه بین المللی کتاب




برچسب :