رمان رمان واحد روبرويى 1

امروزم مثل هر روز ..
باز کلاسم تموم شدو باید برگردم خونه..
خونه ای که هیچ کس توش منتظرم نیست ..
فقط منم و تنهایی..
سال هاست تنها شدم..
همون موقع که اون فاجعه رخ داد..
همون سحری که منم مثل خیلی از بچه های شهرمون ، بی سرپرست شدم..
تازه موقعیت من بهتر بود ..
از آب و گل در اومده بودم..
دانشجو بودم..
اونم دانشگاه دولتی تهران !
شایدم از بد شانسیم بود که مثل زهرای عزیزم ، تو شهر خودمون قبول نشدم ، تا منم مثل اونو خواهرو برادرمو بقیه ی هم کلاسی هام بمیرم ..
شاید بخت با من یار نبود که همراه پدرو مادرم نرفتم ..
موندمو تبعید دنیا شدم..
تبعید این دنیای مزخرف..
بدون هیچ کس..
حتی یک فامیل..
فقط منم و خدای من !
خدای مهربونم که مصلحت دید من بمونمو زندگی کنم ..
شاید تنهایی قسمتم بوده و از ازل تو برنامه ی زندگیم بوده..
وارد آپارتمان یا بهتر بگم ، برج ده طبقه ی اجاره ایم میشم..
از در لابی وارد میشمو به مش سلیمون سلام میکنم..
با خوش رویی جوابمو میده ..
جلوی آسانسور می ایستم..
باز تو طبقهی هفتم مونده !
با نوک کفشم ، به زمین ضربه میزنم..
صدای ملودی آسانسور شنیده میشه ..
سرمو بلند میکنم..
همزمان ، آسانسور توقف میکنه و درش باز میشه..
دختر خوش پوش و زیبایی از درش بیرون میاد..
اونقدر زیبا هست که محو زیباییش بشمو یادم بره باید وارد آسانسور بشم..
چشم های سبزشو به صورتم میدوزه و با لبخند پر عشوه ای نگاه ازم میگیره..
همنوز نگاهم خیره به اون دختره..
چرخیده و پشتش به منه..
به مانتوی قرمز و شال و شلوار سفیدش نگاه میکنم..
خیلی خوش پوشه..
چند قدم ازم دور شده ... ولی هنوز ، بوی عطر خوبش به مشامم میرسه..
بوی عطرش عالیه !
با لبخند چشمهامو میبندمو نفس عمیقی میکشم..
با شنیدن صدای در آسانسور که در حال بسته شدنه ، چشمهام باز میشه و به سرعت دستمو جلوی چشمی آسانسور میگیرم تا درش بسته نشه..
وارد آسانسور میشمو دکمه ی طبقه ی هفتمو میزنم ..

تو آینه ی آسانسور به خودم نگاه میکنم..
به چشم های قهوه ای خسته ام !
به صورت بی حالم !
به ابروهای پر و بهم ریخته ام !
به لباس های معمولی و ساده ام..
به کفش طبی قهوه ای رنگم !
همه ی اینها یادآور روز پر کارم بوده !
به طبقه ی هفتم میرسم..
وارد سالنی میشم که متشکل از دوتا واحده !
دوتا واحد روبروی هم !
دو تا در قهوه ای سوخته !
دری تیره تر از چشمهای من !
کلیدمو از کیفم بیرون میارم..
با چرخش کلید تو قفل ، در واحد روبرویی باز میشه..
همسایه ی روبرویی ، با تاپ و شلوارکی زیر زانو میاد جلوی در !
دست به سینه نگاهم میکنه و لبخند منظور داری میزنه !
چشمهای سبزش از همیشه بیشتر میدرخشه !
لبخند کجش ، شبیه پوزخنده !
با نگاهش ، سر تا پامو زیر نظر میگیره !
زیر لب سلام میکنم که با روی باز جوابمو میده !
داخل واحد خودم میشم..
از بین در نگاهش میکنم ..
هنوز نگاهش به منه !
نگاه ازش میگیرم..
درو میبندمو سرمو به در تکیه میدم..
چشمهامو میبندم تا کمی از فشاری که روم هست کم بشه ..
شاید فقط کمی از این فشار لعنتی کم بشه..
شاید..

یک راست به آشپزخونه میرم..
طبق معمول هیچ غذایی برای خوردن نیست..
در یخچالو باز میکنم..
خدا رو شکر ، دو تا دونه تخم مرغ هست..
یه کمم سوسیس دارم..
خوبه !
خودش میشه یه غذای خوشمزه !
به اتاقم میرم !
اتاق خونه ی لوکسم که برعکس لوکس بودن و شیک بودن خونه ، وسایلش ساده و معمولیه !
مثل لباسهام..
مثل یخچال خالیم..
هرچقدر که لازم باشه کم خودم میذارم ، تا بتونم اینجا و تو این محل زندگی کنم !

کلی گشتم تا این خونه رو پیدا کردم..
یه آپارتمان دو خوابه ی هشتاد متری !
برای من ، هم بزرگه و هم زیاد !
ولی به خاطر کارم ، مجبورم تو این محله زندگی کنم !
شاگرد خصوصی دارم و بهشون زبان درس میدم !
بعضی ها میان خونه ام ، و بعضی هم تو خونه ی خودشون راحت ترن !
این جور مواقع من میرم خونه اشون !
اکثرشون همین حوالی زندگی میکنن !
همه بچه مایه دارنو پول خوبی میدن !
گذشته از اون ، همه اشون یاد گرفتن زبانو از نون شبشونم واجب تر میدونن !
سالی چند بار میرن مسافرت خارج از کشور !
بایدم زبانو فول باشن !
تو این محل زندگی کردن چندتا مزیت داره !
یکی اینکه به خونه ی شاگردهام نزدیکه
چه اونها بخوان بیان خونه ی من و چه من بخوام برم خونه ی اونها راحتم !
دوم اینکه اهالی این منطقه کاری به کار هم ندارن !
برام مشکل درست نمیکنن !
سوم اینکه اینجا مشتری بیشتر دارم !
چهارمم اینه که مشتری هام خوب پول میدن !
عیدها هم خوب عیدی میدن !
برای هر کار کوچیک ، مثل یاد دادن یه ضرب المثل ساده، پاداش بهم میدن !
گاهی هم خودشون منو میرسونن !
تنها مشکلم اجاره خونه امه !
از زمان دانشجوییم کار کردم !
اون موقع خوابگاه بودم !
همه ی پولمو جمع کردم ..
بعد که دیدم بیشتر مشتری هام برای اینجا هستن ، عزممو جمع کردم ، تا همین حوالی خونه بگیرم !
خوب کار کرده بودم ، ولی مجبور شدم همه ی پولمو برای رهن خونه بدم !
تازه بدتر اینکه کافی نبود و اجاره هم باید بدم !
هرچی کار کنم باید بدم اجاره !
یه کمی هم ذخیره میکنم ، ولی اونقدری نیست که حسابی پس انداز بشه !
اوایل میگفتم گاگه قراره هرچی کار میکنم برای اجاره خونه بدم ، پس چه کاریه !"
ولی بعد دیدم ، روز به روز مشتری هام بشتر میشن ..
اینطور که حساب کردم ، تا سه ماه دیگه وضعیتم بهتر میشه و میتونم یه کم هم پس انداز کنم !
پول این ماه اجاره امو بدم ، دیگه مشکلی ندارم !
اما بدبختیم اینه که برای این ماه کم آوردم !

یه هفته از اول برج گذشته و من هنوز اجاره خونه رو ندادم !
صاحب خونه گفته بدم به پسرش !
خودش مرد خوبیه و کاری به کم و زیاد و حتی دیرو زود شدن اجاره نداره !
اما پسرش ...
همه رو میگیره و خرج الواطی میکنه !
الانم هی کیشیک میشکه که پولشو بگیره !
باباش که اینجا زندگی نمیکنه !
یه واحد اینجا رو دادن به پسره تا مستقل باشه و راحت زندگی کنه !
اونم چه زندگیی میکنه !
همه ی بیستو چهار ساعت عمرش خلاصه شده تو خوش گذرونی !
من بدبخت ، صبح تا شب جون بکنم ، اون وقت بدم به اون تا.... استغفرا..
لباسهامو عوض میکنمو برمیگردم به آشپزخونه !
یه دونه از تخم مرغ هارو تو ماهی تابه میشکنم وکمی هم سوسیس روش رنده میکنم !
خب ، آماده ست !
میذارمش رو میز دو نفره ی وسط آشپزخونه !
یه بسته ی کوچیکم سس گوجه دارم !
میریزم روشو با اشتها میخورم !
همه رو که خوردم ، ته نونمو کف ماهی تابه میکشمو با ولع میخورم !
اوممم !
عالیه !
خدایا شکرت !
همینم گیر خیلی ها نمیاد !
از جام بلند شدمو تنها ظرف کثیفمو شستمو بعدش ، بدن خسته امو به تخت خوابم سپردم !
باز زمین داره میلرزه !
همه جا در حرکته !
انگار نمیخواد آروم بشه !
نمیخواد از حرکت بایسته !
بابا و مامان دارن داد میزنن !
مامان مدام محمدو صدا میزنه !
بابا دستهای نوشینو گرفته ..
علی میخواد دستمو بگیره ولی دستش به من نمیرسه !
با ترس داد میزنم که منو تنها نذارن !
لرزش بعدی زمین همه رو از هم جدا میکنه !
شکاف بزرگی روی زمین پدیدار میشه..
همه نا پدید میشن و من تنها میمونم !
با داد از خواب بیدار میشم ..

همه ی بدنم عرق کرده !
این کابوس شش ساله که با منه !
هر وقت خیلی خسته ام میاد سراغم !
میادو یادم میاره چطوری عزیز ترین افراد زندگیمو تو زلزله از دست دادم !
من تهران بودم..
صبح از خواب بیدار شدم ، ولی چه بیدار شدنی !
همه حرف از زلزله میزدن !
از زلزله ی عظیم بم !
کشته زیاد داده بود..
زخمی هم زیاد بود..
با شنیدنش مثل ابر بهار شروع به گریه کردم..
با تلفن خوابگاه به خونه امون زنگ زدم !
اما بی فایده بود ، خط ها مسدود بود !
شاید زیادی خوش خیال بودم که فکر میکردم خانواده ی من زنده موندن و من میتونم باهاشون حرف بزنم !
به کمک هم اتاقیم وسایلمو جمع کردمو با یه کوله پوشتی و یه دنیا استرس و نگرانی به ترمینال رفتم !
ولی با گفتن مسیرم ، همه با پوزخند نگاهم میکردن !
انگار دارن به یه دیوونه نگاه میکنن !
انقدر اشک ریختمو التماس کردم ، تا یه نفر حاضر شد منو با خودش ببره !
اون موقع نگران هیچی نبودم ، حتی اینکه اون راننده چه بلایی ممکن بود به سرم بیاره هم مهم نبود !
فقط رفتن پیش خانواده ام مهم بود !
اما کمی که پیش رفتیم ، فهمیدیم راهها مسدود و بسته هستن !
با چه مکافاتی فهمیدم همه ی خانواده ام زیر خروار ها خاک مردن !
همه اشون رفتنو منو تو این دنیای بی درو پیکر تنها گذاشتن !
هیچ کس برام باقی نمونده بود !
خاله هام ، عمو هام !
عمه هام و دایی هام !
همه اشون رفته بودن !
کاش حداقل یه نفر برام مونده بود !
اکثر افراد خانواده ی ما تو یه منطقه و محله زندگی میکردن ، برای همین همه اشون مردن !
شاید اگه یکیشون یه منطقه ی دورتر بود ، الان یه نفر برام مونده بود !
راضی بودم یکی بمونه ، حتی اگه بد زبون ترینشون باشه !
حتی اگه حسود ترینشون باشه !
ولی فقط باشه !
باشه تا مردم با نگاهشون بی کسیمو تو سرم نزنن !

بلند شدمو وضو گرفتم و دو رکعت نماز به نیت خانواده ام خوندم !
به نیت پدرو مادرم و دو برادرم و تنها خواهرم !
بعد از خوندن نماز کمی آرومتر شدم !
به ساعت نگاه کردم..
سه نیمه شب بود..
دوباره رو تخت دراز کشیدم..
بعد از اون اتفاق شوم ، یک سال دانشگاه نرفتم و مرخصی گرفتم !
اون سال ترم چهارم بودم..
یک سال عقب افتادمو ، اشک ریختمو حسرت خوردم..
حسرت اونهایی که رفتن..
حسرت همه ی خانواده امو که الان با همن !
یک سال طول کشید تا تونستم خودمو از نو بسازم !
من از بچگی عاشق زبان بودم !
همیشه کتاب های آموزشی رو میخریدمو میخوندم..
از اصطلاحاتی که یاد میگرفتم برای همه میگفتم..
همیشه به ارگ بم میرفتمو با مسافرهای خارجی صحبت میکردم..
وقتی با تعجب به جثه ی کوچیکم نگاه میکردن ، با غرور سرمو بالا میگرفتمو تو دلم ذوق میکردم..
عاشق بناهای تاریخی بودم !
عاشق صحبت کردن با مردم هم بودم..
همین باعث شد ، وقتی خیلی کوچیک بودمو با مامانم ارگ رفته بودیم ، وقتی مسافرها از مامانم سوال پرسیدنو مامانم نتونست جوابشونو بده..
اصرار کنم که منو کلاس زبان ثبت نام کنن !
اونقدر خوندمو کار کردم که برای کنکور مترجمی زبان ، دانشگاه تهران قبول شدم !
از سال اولم به همکلاسی هام کمک میکردم ..
تا جایی که همه ازم تعریف کردنو کم کم تو خوابگاه براشون کلاس خصوصی میذاشتم و مقالاتشونو ترجمه میکردم..
بعد از رفتن مامان و بابا..
اون یک سال که زندگی رو کنار گذاشته بودم ، از همون پولهایی که بدست آورده بودم خرج کردم..
بعد از اون یکسال ، بعد از گذروندن دوره ی نقاهتم ، دوباره شدم همون نگار سابق..
همونی که تو دانشکده حرف اولو میزد..
درس خوندمو تدریس کردم ، تا شدم اینی که الان هستم ..
معلم خصوصی زبان...
هم به بچه های کوچک درس میدم ، و هم به کنکوری ها و دانشجو ها !
حتی به کسایی که کنکور ارشد دارن و تو زبان ضعیف هستن هم درس میدم..
اما بیشترین مشتری هام کسایی هستن که میخوان مکالمه رو به صورت سریع و حرفه ای یاد بگیرن !

 

اونقدر کار کردم وخوندم که بدونم چه لغاتی بیشتر به کار میاد و چطور میشه با سرعت بیشتری لغات رو یاد گرفت..
با پولی که بدست آوردم ، این خونه رو رهن کردم !
قبلا مرکز شهر زندگی میکردم..
ولی مسیر رفت و آمدم سخت بود..
کلی تو راه بودم ، چون بیشتر مشتری هام برای این اطراف بودن..
کلی باید کرایه تاکسی میدادم ، و در آخر گاهی اوقات ساعت یازده و نیم یا دوازده شب میرسیدم خونه !
برای همین اینجا اومدنو این همه پول دادن ، ارزششو داشت !
حد اقل برای رفت و آمد راحت ترم !
این چند ماهم بگذره ، سختیم تموم میشه و پول بیشتری میتونم جمع کنم !
تازه هفت ماهه که به اینجا اومدم !
خونه ی آروم و خوبیه !
البته اگه اون واحد روبرویی رو فاکتور بگیرم !
شاگردهام هر روز بیشتر میشن..
قراره دو تا مشتری جدید هم ثبت نام کنن !
مهرنوش میگفت ، خوب پول میدن و آدم های خوبی هم هستن !
مهرنوش یکی از بهترین شاگرد هامه !
سال دوم معماری هست و میخواد هر طور شده برای ادامه ی تحصیلش به خارج از کشور بره !
دو ساله که داره زبان میخونه..
اوایل آموزشگاه میرفت ، ولی چون آموزشگاه کند تر از اونی که مهرنوش میخواد پیش میرفت ، تصمیم گرفت ، من خصوصی بهش درس بدم..
منم تدریس خصوصی رو به آموزشگاه ترجیح میدم..
برام بهتره !
تو زمان صرفه جویی میشه و از طرفی پول بیشتری گیرم میاد..
میخوام انقدر کار کنم ، تا بتونم یه خونه ی نقلی برای خودم بخرم و تو امنیت کامل زندگی کنم..
الان بیست و هشت سالمه !
مگه چقدر دیگه میتونم کار کنم و پول جمع کنم ؟ !
تا جوونم و جون دارم باید به فکر آینده ام باشم..
منم که تکلیفم معلومه !
آینده ام پر از تنهایی خواهد بود !
حتی به ازدواجم فکر نمیکنم !
یه بار وقتی ترم آخر بودم ، یکی از همکلاسی هام ازم خوشش اومده بود !
خلاصه حسابی تو نخم بودو در آخر گفت میخواد بیشتر باهام آشنا بشه وقصدش هم ازدواجه !
منم بدم نیومد !
هم آدم خوبی بود و هم با ازدواج تنهاییم تموم میشد..
اما وقتی فهمید چه اتفاقی برام افتاده و الان خودممو خدام..
محترمانه گفت ، به درد هم نمیخوریم !
از اون موقع به بعد ، دور ازدواجو یه خط قرمز کشیدم !
همه دنبال آدمای با اصل و نصب و خانواده دارن !
نه منی که....

صبح با بی حالی حاضر میشم و در واحدمو باز میکنم..
به محض اینکه پامو بیرون میذارم ، در واحد روبرویی باز میشه..
بخشکی شانس !
این موقع صبح این چرا بیداره ؟ !
اینکه عادت داره تا لنگ ظهر بخوابه !

با اخم نگاهش میکنم که با لبخند دندون نمایی بهم خیره میشه !

از اونجایی که یه جورایی صاحب خونه ام محسوب میشه ، مجبورم کمی بهش احترام بذارم..
برای همین سلام آرومی تحویلش میدم !
لبخندش عمیق میشه و با خوش رویی جوابمو میده !
- سلام بر یگانه معلم ساختمون !
احوال شما ؟
- ممنون !
شما خوبین ؟
پدر خوب هستن ؟
- بنده خوبم ، پدرم اگه شما خوش قولی کنین خوب خواهند بود !


لبمو با دندونم میگزم !
سرمو تا جایی ه میتونم پایین میندازم و با صدایی که به زور شنیده میشه جوابشو میدم
- سعی میکنم تا آخر هفته تقدیم کنم !
- آخر هفته ؟

با تعجب به خاطر لحن کنایه مانندش بهش نگاه میکنم
- دیره؟
- خیــــــر !
منتها امروز چهارشنبه ست ، منظورتون از آخر هفته فرداست یا پس فردا ؟ !


وای !
چقدر زود این هفته گذشت !
حالا چکار کنم ؟ !
هنوز نصف پولم مونده !
این ماه چندتا از شاگردهام کم شدن و منم بدجوری دارم به جاده خاکی میزنم !
تو این دو روز چطوری...
- اگه رو هوا یه حرفی زدی ، بگو یه فکر دیگه کنیم ؟ !
- بله ؟ .... ن.. نخیر !
جمعه صبح تقدیم میکنم !

 

کمی نزدیکتر اومدو سرشو تو صورتم خم کرد و با نگاه به جزء جزء صورتم گفت :
- از قرار ، پنج شنبه شب ها کاسبی فراوونه نه ؟ !
- بله ؟
- عرض کردم فردا شب مشتری هاتون بیشترن و پول بیشتری هم کاسب خواهید شد انگار !
- به خاطر اینکه جمعه تعطیله ، یه چند نفر بیشتر میشن !
ولی خیلی هم تاثیر نداره !
- به هر حال اگه مشتری کم داشتین ، ما خودمون حاضریم مشتری بشیما !

با این حرفش سرمو بلند میکنم تا به جدی بودن یا شوخی بودن حرفش پی ببرم !
با نیش خند واضحی داره نگاهم میکنه !
نگاهش زیادی گستاخه !
گستاخ و بی پروا !
به عادت همیشگیم گوشه ی لبمو میگزمو نگاهمو به زمین میدوزم...
حرفشو شوخی تعبیر میکنم و جوابشو نمیدم..
آخه آدمی که لیسانسشو تو خارج از کشور گرفته و الانم به خاطر لطف به پدر و مادرش اومده ایران ، چه نیازی به کلاس زبان داره ؟!
فقط میخواد مسخره کنه !
خواستم از کنارش رد بشم که با حرفی که زد پاهام به زمین چسبید و عرق سرد همه ی کمرمو در بر گرفت
- انقدر نجو ، خون انداختی اون لبهای بدبختتو !

صورت از شرم سرخ شده امو از تیر راس نگاهش خارج میکنم و با قدم هایی که بی شباهت به دویدن نیستن به آساسنور پناه میبرم !
سریع دکمه ی طبقه ی هم کفو میزنم و دعا میکنم که قبل از بسته شدن در ، از راه نرسه !
خدا رو شکر ، دعام مستجاب شد و در بسته !
چشم هامو میبندمو نفس عمیقی میکشم...
با باز شدن چشم هام نگاهم به آینه میوفته !
کنار لبم خون افتاده بود..
مطمئناً بعد از شنیدن حرفش ، فشار دندونم بیشتر شده !
پسره ی غرب زده ی وقیح !




به ساعت نگاه میکنم ..
نه و نیمه !
وقت کلاسم به پایان رسیده..
از شاگردم خداحافظی میکنم و بسته ی حاوی شهریه ی این ماهشو تو کیفم میذارم !
امروز به دوتا از شاگرد هام که هنوز شهریه اشونو نداده بودن گفتم به پول احتیاج دارم و اون بیچاره ها هم با عذر خواهی بابت دیر کردن و فراموش کردن شهریه ، هزینه ی این ماه کلاسشونو پرداخت کردن !
سه نفر از شاگردهای فردام هم هنوز شهریه اشونو ندادن !
اون ها هم بدن...
وای !
بازم کم میارم !
جواب اون وزغ چشم سبزو چی بدم !
باباش مرد خوبیه !
ولی خودش انقدر پولکیه که مطمئنم جمعه با طلوع آفتاب پشت در خونه ام حاضر میشه تا پول بگیره !
خوبه وضع مالی خوبی هم دارن و اصلا این کرایه به چشم نمیاد..
این برج ده طبقه ، با بیست واحد آپارتمان ، تو خیابون ولنجک !
همه اش مال باباشه !
مستاجرهاشم همه پول دارن !
تازه فقط این نیست..
صد جای دیگه ی تهرانم برج دارن..
تازه کار اصلیشونم چیز دیگه ایه !
یکی از همسایه ها میگفت ، کارخونه دارن !
تمام پول واحد های این ساختمون میره تو جیب تک پسرش !
اگه قرار بود به پدرش پولو بدم ، بهتر بود..
شاید یه کم باهام راه میومد...
ولی پسرش...
خودمو بکشمم باید تا جمعه پولو تهیه کنم..
بهتره از یکی دو تا از شاگرد هام بخوام شهریه ی این ماه رو جلو جلو بدن !
آره !
اینطوری بهتره !
پولمم جور میشه !
فردا که رفتم خونه اشون میگم !
انقدر فکر کردم که نفهمیدم چطوری به خونه رسیدم..
تنها مزیت این آپارتمان همین بود..
به خونه شاگردهام نزدیک بود و هزینه ای صرف کرایه تاکسی نمیشد..
خدا رو شکر امشب قیافه ی نحسِ خوشگل این همسایه رو نمیبینم !
حتما باز با یکی از اون عروسک های رنگ و وارنگش سرگرمه !
از حلقوم ما پولو میکشه بیرون تا خرج اون زن های هر جایی کنه !
خوبه خارج از کشور بوده و آزاد..
یعنی این همه سال اونجا بوده سیر نشده ؟ !
هرچند... از قدیم گفتن از نخورده هه بگیر بده به خورده هه !
لابد یکی غذاشه !
یکی پیش غذاشه !
یکی هم دسرشه !
والا !
وگرنه چه کاریه هر روز یکی ، یکی ، یکی !
کلکسیون باید بزنه با دوست دخترهاش !

لباسهامو عوض میکنم و بدون خوردن شام میخوابم !
بعضی وقتها که خونه ی شاگردم میوه و شیرینی میخورم ، شام نمیخورم !
با این کار به دوتا هدف مهم میرسم !
یکی اینکه هیکلم خوب و لاغر میمونه و لازم نیست پول پای کلاس ورزش و باشگاه بدم ..
دومم اینکه صرفه جویی در هزینه میشه !

 

 

 

 


مطالب مشابه :


رمان هم سایه ی من3

رمان رمان رمان ♥ - رمان هم سایه ی من3 - رمان ایرانی,رمان رمان رمان,دانلود رمان




45روزای بارونی

رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل,رمان تو پاداش منی یه معجزه ای برای من




رمان رمان واحد روبرويى 1

رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص برای هر کار کوچیک ، مثل یاد دادن یه ضرب المثل ساده، پاداش بهم




رمان گناهکار(71)

(71) - رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل,رمان پاداش صبوریم و از خدا گرفتم فقط باید ثابتش




دوپامین

دانلود رایگان این مکانیزم در مرکز پاداش مغز بدوی، میلیون‌ها سال است که رمان ایرانی و




رمان اگه گفتی من کیم4

رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل,رمان مرد-چقدر پاداش می خواین؟ -ما سگه کی باشیم




رمان ترمه2

رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل,رمان نمیخوای پاداش منو بدی؟ از جام بلند شدمو رفتم سمتش




دانلود بازی GridLines 1.09.1 Portable PC Game - بازی کامپیوتر نقطه بازی

دانلود رایگان حالت کلاسیک و گرفتن پاداش که هر مربعی یک امتیاز خاص خود را دارد دانلود رمان.




برچسب :