داستان خانه دانشجويي 1

الان حدود سه هفته از اون شب كه تو  توي رختخواب من بودي مي گذره،و هرشب به ياد تو ميرم تو رختخواب.شايد موقع خواب بيايي پيش من ،و منو از اين تنهايي نجات بدي. وا قعا سخته بدون تو سر كردن.

اون روز من خسته و كوفته از دانشگاه اومدم خونه،شام نداشتم بخورم براي همين جلوي تلويزيون دراز كشيدم،   و تلويزيون مزخرفات هميشگي نشون مي داد هي از شبكه 1 تا شبكه خبر مي رفتم و دوباره برمي گشتم شبكه1. آخ تو خونه دانشجويي اگه ديش ماهواره داشته باشي ......واي چه شود.ديگه گشنگي فشار آورده بود ،بلند شدم شام آماده كنم كه تو يخچال به اون بزرگي فقط يك قالب پنير بود يك دونه گوجه فرنگي لهيده و نون بربري  كه از صبح مونده بود وبايد با ارّه برقي اونو نصف مي كردم و لقمه مي گرفتم .

دندون ديگه نمونده بو د،با هر لقمه اي كه مي گرفتم بايد با  يك ليوان آب قورتش مي دادم تا نون تو گلو نمونه و خفه نشم تا فردا تو روز نامه ها ننويسن جواني در خانه دانشجويي خفه شده است اونم با چي با نون و پنير! تصورش برام سخت بود كه هركس اين داستان تو روزنامه مي خوند چقدر مي خنديد، يا شايد دلش براي من مي سوخت كه" آخه " پول نداشت غذا بخوره .حالا خبر نداشتند كه اين جوون از زور تنبلي(000) غذا درست نكرده بود.

با تمام زور و جون كندن  به اصطلاح شام خوردم ،اصلن حوصله درس خوندن طبق معمول نداشتم ،شب امتحان توكل به خدا مي خونيم ديگه. شب امتحان ميشه هيچ درسي بلد نيستيم رو مي كنيم به سمت قبله ميگيم .....خوردم،غلط كردم، از ترم بعد مي شينم به خوندن فقط كمك كن اين واحدهارو پاس كنم  .ترم جديد شروع ميشه و همه قول و قرارها فراموش.

دوتا پتو آوردم جلوي تلويزيون يكي انداختم زيرم و اون يكي بياندازم روي خودم كه از سرما يخ نزنم. برق و خاموش كردم تلويزيون را روي زمان سي دقيقه گذاشتم كه خوابم برد بيخود روشن نمونه. (صرفه جويي)

چه چهره زيبايي داشتي ،هرگز فراموش نمي كنم،با دستهايت موهاي منو نوازش مي كردي، بوسه از لبانم گرفتي ، چه شبي بود ،اون شب تو در كنار من بودي ، و دستانت آهسته آهسته پايين مي آمدو بروي سينه اي من بود.

يكدفه از رختخواب بلند شدم و به سمت پريز برق رفتم و لامپ روشن كردم، تو رو تو رختخواب ديدم آره تو تو رختخواب من بودي كه از وحشت فرياد كشيدم ، با اون لباس سياهت ، من موقع خواب با تو عشق بازي مي كردم. تو هم از فرياد من ترسيدي و به سمت در خروجي فرار كردي من هم با دمپايي كه كنار رختخواب بود دنبالت دويدم ولي تو با تمام قدرت فرار كردي و دمپايي پرت شده به سويت، ديگه فايده نداشت . و از اون شب به بعد ديگه نديدمت....

نوشته:الف-الف

كارشناسي ناپيوسته حسابداري

 


مطالب مشابه :


آدرس جدید

الان چند وقته که دفتر دانشگاه و عوض کردن . چنتا کوچه اومدن پایین تر. چون این چند وقت سایت




آدرس و شماره تلفن سمنگان

موسسه غیرانتفاعی سمنگان آمل - آدرس و شماره تلفن سمنگان - دانشگاه آزاد آیت الله




چند عکس از دانشگاه های خارجی

موسسه غیرانتفاعی سمنگان آمل - چند عکس از دانشگاه های خارجی - - موسسه غیرانتفاعی سمنگان آمل




امتحان

موسسه غیرانتفاعی سمنگان آمل - امتحان - - موسسه غیرانتفاعی سمنگان دانشگاه آزاد آیت الله




داستان خانه دانشجويي 1

موسسه غیرانتفاعی سمنگان آمل - داستان خانه دانشجويي 1 - دانشگاه سمنگان




گزارش تصویری از عملکرد گروه جهادی

پایگاه بسیج شهید احمدزاده دانشگاه سمنگان - گزارش تصویری از عملکرد گروه جهادی - «انّ الّذین




نصیحت...

موسسه غیرانتفاعی سمنگان آمل - نصیحت - - موسسه غیرانتفاعی سمنگان دانشگاه آزاد آیت الله




همایش بزرگ شکوه هجرت در مازندران

پایگاه بسیج شهید احمدزاده دانشگاه سمنگان - همایش بزرگ شکوه هجرت در مازندران - «انّ الّذین




امان از سمنگان

موسسه غیرانتفاعی سمنگان آمل - امان از سمنگان - دانشگاه آزاد آیت الله




برچسب :