یک درس خوب از یک وضعیت بد!

به قصد خرید از هایپر مارکت حامی وارد لاین کندرو خیابان آزادی شدم. دو طرف خیابان پر بود از ماشین های پارک شده. با حرکت آهسته در جستجوی جای پارک بودم که دیدم خانواده ای  با دستان   پر به سوی صندوق عقب خودروشان می روند. گفتم این بهترین فرصت است. فلاشر را روشن کرده و در کمین ایستادم ...

مدتی گذشت ... یکی از پشت بوق می زند. دستم را از پنجره بیرون برده با اشاره می گویم از سمت چپ برو. دوباره بوق می زند. عصبانی شدم اما وقتی به سمت چپ دقت کردم دیدم ما شین سمت چپی بد پارک کرده و معبر باریکی باقی مانده که هر راننده ای نمی تواند بدون ریسک از آن عبور کند. ناچار قدری جلو رفته سعی کردم تقریبا به ماشینهای سمت راست بچسبانم تا راه باز شود. ماشین پشت سری و چند تای دیگر عبور کردند. دوباره صدای بوق آمد ... اما این بار خودرو مورد نظر می خواست از پارک خارج شود و من مانع بودم. ترسیدم اگر جلو تر بروم دیگر نتوانم برگردم و جای پارک  از دست برود. لذا علامت دادم صبر کن تا من برگردم عقب. وقتی  قطار ماشین های عبوری تمام شد سریعا برگشتم عقب و سوژه از پارک خارج شد. مشتاقانه با سر وارد جای پارک شدم و با چند بار عقب و جلو کردن سعی کردم کنار جدول پهلو بگیرم اما به دلیل کمی جای مانور،  ماشین کامل جا نمی رفت. در نتیجه هم راه مردم تنگ می شد و هم احتمال مالیدن ماشینهای عبوری وجود داشت. واضح است که در این شرایط بهترین راه حل آن است که با دنده عقب وارد پارک شوی. ناچار از پارکینگ خارج شدم اما تا دنده عقب را جا زدم و برگشتم  پشت سر را نگاه کردم دیدم یک 206 با سرعت رفت داخل جای پارک. خونم به جوش آمد و سعی کردم با بوق و اشاره موضوع را به طرف تفهیم کنم. اما او همچنان مشغول عقب و جلو و فرمان پیچاندن بود. پیاده شدم و رفتم سراغش:

 آقا مگر نمی بینی دارم پارک می کنم.
- تو که داشتی می رفتی.
 نه خیر داشتم پارک می کردم.

اما هنوز ایستاده و با تردید من را نگاه می کند. گفتم اگر باور نمی کنی دست بگذارم روی قرآن! بالاخره با اکراه و غرغر دنده عقب گرفت. در این بین با ماشین پشتی سپر به سپر شد و واق واق دزدگیر آن هم وارد معرکه شد. عاقبت ماشین را به نحو احسن پارک کردم . پس از یک نفس عمیق نگاه کردم  دیدم با درب فروشگاه بیست قدم هم فاصله نداریم. از این که چنین جای پارک خوبی پیدا کردم و مسائل را با موفقیت رتق و فتق نمودم جلوی عیال و فرزندان احساس غرور می کردم.

هنگام برگشت از خرید دیدم دو تا ماشین کنار ما پارک دوبله کرده اند و چنان چسبانده اند که یک راه گربه رو هم نمانده جلویی چراغهایش را روشن گذاشته است و پشتی قفل فرمان زده است. وسایل را داخل صندوق گذاشتیم و وارد مرحله انتظار و جستجو شدیم. پنج دقیقه گذشت آقایی کیسه به دست وشتابان از فرشگاه خارج شد و از دور شروع کرد: «ببخشید، شرمنده، صندوق دار معطلم کرد...» رگبار کلمات وی به من فرصت حرف زدن هم نداد و فقط با حالت چهره به وی تفهیم کردم که این کار در شان شما نیست. ده دقیقه دیگر هم گذشت. دیگر کلافه شده بودم که جوانی از فروشگاه خارج شد و در حالی که به خودرو مزاحم نگاه می کرد به سمت ما آمد. اما چنان خونسرد بود که تا وقتی سوییچ اش را به درب ماشین انداخت باور نمی کردم مزاحم مورد نظر ایشان باشد. انگار نه انگار که ربع ساعت ما را اینجا حبس کرده است.

 آقای محترم! اینجا جای پارک کردنه؟
- چه کار کنم جای پارک نیست.
تشریف می بردید صد متر بالا تر، اونجا جای پارک هست.
- حالا چی شده؟ دو دقیقه معطل شدی!
 حداقل یک ربع ساعت ما را اینجا کاشته ای.
-آره تو ام که وقتت طلاست ...
شعور هم برای آدم خوب چیزیه
-... میام ...

خواستم بگویم «در ... را ببند» اما دیدم گارد جنگی گرفته و عطش کتک کاری در چهره اش موج می زند و احتمالا چاقو کشی و کلانتری هم داریم. دیدم بهتر است که این داد و ستد را تمام کنم.  

گفتم: برو ! کم اعصاب مردم رو داغون کن.

عاقبت در حالی که گیج شده بود که آیا جواب این حرف هم فحش لازم دارد یا نه؟ با عصبانیت گاز داد و رفت.

در مسیر برگشت یاد مطلبی که در اینترنت خوانده بودم افتادم. خاطره ای از یک ایرانی مهاجر به سوئد با این مضمون که: «اولین روز که با خودرو همکارم به محل کار رفتم وقتی به نزدیکی شرکت رسیدیم همکارم در فاصله زیادی از در ورودی شرکت، ماشین را پارک کرد و بقیه راه را پیاده رفتیم. در راه از او  پرسیدم نزدیک در ورودی جاهای خالی زیادی برای پارک وجود داشت پس چرا این قدر دور از در شرکت پارک کردی؟ در جواب گفت: خوب ما زود رسیدیم و فرصت  داریم بقیه راه را پیاده برویم این جاها بماند برای کسانی که دیرتر می رسند واین فرصت را ندارند!»

 آیا در این روزگار که کم تحرکی و استرس آفت جسم و روان ما شده، روا است برای این که کمتر راه برویم این همه استرس را تحمل کنیم؟ آیا بهتر نیست به جای این که این قدر برای پیدا کردن جای پارک استرس ایجاد کنیم و اسباب زحمت و احیانا مزاحمت برای خود و دیگران شویم قدری پیاده روی کنیم. مزیت شهر اندیشه این است که بر خلاف تهران، کرج یا شهریار هنوز جای پارک زیاد است فقط قدری پیاده روی لازم دارد. این شهر هنوز نه پیاده روهای پر ازدحامی دارد و نه چندان بد منظره و یا آلوده است که رغبت قدم زدن در آن نباشد پس چه بهتر که از این مزایا  استفاده کنیم و از فرصت پیاده روی برای تامین سلامت خود استفاده نماییم.       


مطالب مشابه :


فروش پژو جی ال ایکس مدل-پژو جی ال ایکس صفردوگانه سوز تمیز,خرید پژو جی ال ایکس مدل-پژو جی ال ایکس صفر

قیمت روز انواع ماشین و سوز تمیز,خرید پژو جی ایرانی,پراید چپی,مرکز تعمیرات




پراید مدل ۷۷,پراید مدل۷۸,پراید مدل۷۹,پراید مدل ۸۰,پراید مدل ۸۱ تمیز,پراید مدل۸۲,پراید مدل ۸۳

قیمت روز انواع ماشین و فروش پراید,خرید پراید ایرانی,پراید چپی,مرکز تعمیرات پراید




برای خرید پاترول باید بدانیم

ولی اتاق ماشین اگر ایراد داشته باشد و عمر بزرگترین خطر این است که ماشین چپی خرید, فروش




قیمت روز کشنده البرز-قیمت روز کشنده دانگ فنگ-قیمت روز کشنده دنگ و فنگ-قیمت روز تریلی دانگ فنگ

قیمت روز انواع ماشین ایرانی,پراید چپی,مرکز تعمیرات و خرید ماشین




ماشین دست دوم خوب را چگونه تشخیص دهیم؟

کارشناسی انواع خودرو در محل(دکتر مکانیک) - ماشین دست دوم خوب را چگونه تشخیص دهیم؟ - کارشناسی




پراید کره ای اصل-فروش پراید,خرید پراید,آگهی فروش پراید,خرید پراید کارکرده,آگهی پراید,خرید پراید دست

فروش لیزینگی کشنده اسکانیا - پراید کره ای اصل-فروش پراید,خرید پراید,آگهی فروش پراید,خرید




ماشین دست دوم خوب را چگونه تشخیص دهیم؟راهنمای خرید

بررسی فنی وتخصصی خودرو و مطالب جامع - ماشین دست دوم خوب را چگونه تشخیص دهیم؟راهنمای خرید




توله پوینتر

خرید،فروش و واردات تخصصی سگ های نگهبان سمت چپی: نر سمت جارو فندکی ماشین




چپی ها وراستی ها

خاطرات زندگی - چپی ها وراستی ها - تحربه یک عمر که به قیمت کل زندگی تمام میشود،اسفا که پایان




یک درس خوب از یک وضعیت بد!

به قصد خرید از عصبانی شدم اما وقتی به سمت چپ دقت کردم دیدم ما شین سمت چپی بد ماشین پشت




برچسب :