اولین سفر... جایزه های عید فطر... گرفتن عکسای بله برون...

سلام به همه ی دوست جونای مهربونم

بگم براتون از اولین سفری که من و شازده کوچولو باهم بودیم

البته ۲ تایی نبودیما بابای منم همرامون بود اما کلی خوش گذشت

یادمه پارسال که ما رفته بودیم سفر برای بابام چایی میریخت مامانم به شازده کوچولو گفتم یعنی ممکنه روزی باهم بریم مسافرت تو ماشین کنارت بشینم و چایی برات بریزم...

شاید اون روز اصلا فکر نمیکردم که یه روزی واقعی بشه این لحظه ها...

اما از اونجایی که خدا خیلی بزرگه اون روز رسید

۲ شنبه شب ساعت ۱۱ من و بابام رفتیم دنبال شازده کوجولو و پیش به سوی تبریز

بابام که خیلی خسته بود همون اول جاده بالش گذاشت و خوابید

من و شازده کوچولو و شب و جاده هم که باهم بودیم

پیش به سوی اولش قزوین و بعدشم زنجان و از اونجا هم تبریز که البته بعد زنجان بابام جاشو با شازده کوچولو عوض کرد منم رفتم که مثلا بخوابم

اینگده خوب بود براش چایی میریختم و اونم با عشق و کلی خوشگل میخورد چاییشو...

واااای چقدر دور بود اینقدر که کلا بیخیال ثبت نام شدیم و تا رسیدیم برگشتیم

یعنی اصلا شهر جالبی نبود..

خود تبریز نبوداااااااا یه شهر که فاصلش هم از تبریز به نسبت زیاد بود

تمام مرداش ساعت ۶ صبح وسط خیابون بودن!!!! و خیلی هم یه جوری بود شهرشون هم خیلی کوچیک هم خیلی یه جوری شازده کوچولو هم گفت خواهش میکنم فکر اینجا رو نکن

منم چون خیلی ش ذ نیستم گفتم چشم!!!30.gif

دیگه منصرف شدیم از ثبت نام و برگشتنی گفتیم تا اینجا اومدیم بریم تبریز رو هم ببینیم

خیلی شهر خوب و قشنگی بود تبریز من که خیلی خوشم اومد

حیف که نشد بگردیم زیاد و بابام با دوستش که توی زنجان بود قرار گذاشته بود

دیگه بعد اون راه افتادیم سمت زنجان

من دلم میخواست برم پیرانشهر یا بانه که هی گفتم و هی هیشکی به روی خودش نیاورد!!!

شازده کوچولو خیلی خسته بود رفت خوابید و من و بابا هم پیش به سوی زنجان

من یه ایرادی دارم که تو جاده اصلا خوابم نمیره و این موجب میشه اذیت میشم تو مسافرت با ماشین

اون روزم یه چیزی حدود ۲۴ ساعت همینجوری بیدار بودم

بگم براتون که خوب ما مسافر بودیم و روزه نبودیم اما مگه رومون میشد بخوریم چیزی

اگه هم میخوردیم قایمکی بود

دیگه رسیدیم زنجان منم طی مراسمات اس ام اسی به الهه جونم خبر دادم دارم میام شهرتون04.gif

بعدش رفتیم شرکت دوست بابام که من با منشیشون خیلی جورم

دیگه کلی حرف زدیم و تبریک گفت اونم البته همزمان با ما نامزد کرده بود

گفت تو و شازده کوچولو چقدر شبیه هم هستید

حتی فکر کرده بود خواهر برادریم!!!!!

البته شباهت رو داریم به هم اینو همه میگن

خوبه دیگه کلی به هم میایم14.gif

 یه خورده نشستیم که دوست بابام گفت خوب بریم خونه ی ما برای ناهار

هی از ما انکار و از اون اصرار خیلی خوب آدم معذبه ماه رمضون

اصلا دیگه دلم نمیخواد ماه رمضون بریم سفر

ما از اینجا غذا گرفته بودیم برای خودمون فقط یخ کرده بود بابا گفته بود به دوستش که این غذاها رو برامون گرم کن اونم به خانومش گفته بود برامون غذا درست کنه

خیلی شرمنده شدیم خلاصه

اما چقدر گشنمون بود همه ی غذا رو خوردیم به جز فسنجون که دوست نداریم14.gif

دیگه یه سری نون توی زنجان پخت میشه که خیلی خوشمزست و من دوست دارم میخواستیم بریم از اونا بگیریم که گفتن تا ۳ بیشتر پخت نمیشه 21.gif

اینقدر هم خسته بودیم که حال گشتن توی شهر رو هم نداشتیم

بنابر این راه افتادیم سمت تهران

بازم بابام خوابید و من  و شازده کوچولو جلو بودیم

من که دیگه این چشای فینگیلیم باز نمیموند از خواب اما خوابم نمیبرد

همشم حواسم به سرعت شازده کوچولو بود که بالای ۱۲۰ نره !

خدایی ۱ کیلومتر هم اضافی نمیرفتا20.gif برای پسر قانونمند خودم13.gif

آخرای سفر خیلی بد بود سر یه مسئله ای ناراحتی پیش اومد و کل خوشی سفرمون رو خراب کرد.....

اما در کل خیلی حس خوبیه اینکه آدم باشوهرش تو جاده باشه البته ترجیحا یه جاده ی سر سبز تر باشه بهتره11.gif

بعدشم که شازده کوچولو رفت خونشون و من و بابام هم اومدیم خونه

عمه ی من خونمون بود  و من با تمام خستگیم در حال مهمونداری بودم که شازده کوچولو زنگ زد به تلفن خونمون

زنگ زده بود به خونه چون میخواست جلوی جمع ازم عذر خواهی کنه اما واقعا لازم نبود

نباید اونجوری میشد اما دیگه گذشته بود ...

الهی بمیرم بچم فردا صبحشم برای ثبت نام برادرش باید میرفت نوشهر

دیگه زودی گفتم بخوابه که خستگیش در بیاد

فردا صبحش من خیلی با احساسات بدی از خواب بیدار شدم ویه لحظه احساس کردم شازده کوچولو رو دوست ندارم

به همین مناسبت مسافرتشو حسابی کوفتش کردم

اصلا هم باهاش حرف نمیزدم

الهی بمیرم براش که این قدر اذیتش کردم

آخه یکی نسیت بگه تو که تحمل یه وز دوریشو نداری این فکرای چرند چیه میاد تو ذهنت

میگم بعدشم میشینم گریه میکنم که اگه بره و دیگه دوسم نداشته باشه من چیکار کنم

شازده کوچولو تصخیره خودته ها خیلی لوسم کردی عزیز دلم04.gif

شش دیگه چون شبه عید بود و شازده کوچولوم خیلی ناراحت بود تموم کردیم این جنجال رو

 

عید فطر ها همیشه ما ناهار مهمون بابا رستوران شاندیز هستیم (جردن بلوار صبا) حتما امتحانش کنید.

امسال خانواده ی ما یه عضو ویژه و جدید داشت که خود بابا دعوتش کرده بود

الهی من بمیرم شازده کوچولو بهم میگفت اگه دوست نداری منو ببینی اصلا نیام اینگده دلم یه جوری میشد وقتی مظلومانه اینو میگفت... دلم میخواست بخلش کنم و بگم وجودم به وجودت بسته شده عچق نازم20.gif

صبح عید متاسفانه من به خاطر درد پا نتونستم برم نماز عید فطر که خیلی دوسش دارم

شازده کوچولو هم به خاطر مسافرت های پیاپی و خستگی زیاد نتونست بره

دیگه قرار بود برای ساعت ۱ بیاد اینجا که بریم رستوران

حدود ۳۰/۱۲ بود که اومد البته با مامانش

برام عیدی آورده  بودن

یه سبد گل خیلی قشنگ و یه ربع سکه

یه عالمه ذوق زده شدم

البته بدجنس شده جدیدنا بهم نمیگه برام جایزه میخره

قبلنا همیشه بهم میگفت

الانا همش منو سورپریز میکنه با جایزه های خوشملش

 

سکه که عکس نداره  اما این عکس سبد گل قشنگم

حیف که گلا خشک میشن اینو خیلی دوست داشتم دلم میخواست هیچ وقت خشک نشه...

 http://i36.tinypic.com/n5mc0.jpg

 

بعدش بابام از مامان شازده کوچوو هم خواست که بیاد باهامون اما ایشون قبول نمیکرد

اما آخرش بابا به من و شازده کوچولو گفت برید دنبال بابا و داداش شازده کوچولو  و همگی باهم بریم

که اونا هم لطف کردن و دعوت بابا رو رد نکردن

دیگه بابا اینا رفتن اونجا و قرار شد منم با شازده کوچولو اینا بریم دنبال باباشینا و باهم بریم

این رستورانه روزای تعطیل و به خصوص عید فطر به شدت شلوغه

یعنی اصلا قابل باور نیست همه با ماشینای خیلی شیک میان حدود ۳ ساعت صف می ایستن برای رستوران

که البته خدا وکیلی غذاش ارزششو داره

البته بابا از صبح هماهنگ کرده بود که ما منتظر نباشیم برای همینم تا رسیدیم یه ۵ دقیقه بعدش رفتیم داخل

تازشم من طبقه ی بالاشو دوست دارم برای همینم بابا همیشه بالا رو رزرو میکنه

دیگه جاتون خالی من و شازده کوچولو یه ماهیچه و یه شیشلیک گرفتیم باهم نفصش کردیم ...

۵شنبه ای هم  رفتیم اسپوزا و من به شدت افسردگی لباس گرفتم

یه لباس نامزدی داشت حتی از نگاه کردنش هم سیر نمیشدم

۲ ملیون و ۶۰۰ میگفت!!!!!! یعنی واقعا کسی دلش میاد این همه پول لباس بده برای یه شب.

بعدش با مامانم و شازده کوچولو رفتیم سمت نازی آباد ه پاساژ زیتون رو پیدا کنیم که اصلا همچین چیزی وجود خارجی نداشت اصلا!!!!!!

اونجا هم لباس عروس فروشی داشت همون لباسی رو که صفویه میگفت ۶۰۰ و میرداماد ۴۰۰ رو میدوخت ۱۳۰!!!!! اما خدایی کارش اصلا تمیز نبود

بعدشم اومدیم خونه و گش کردیم از خستگی

 

 جمعه عصری همه داشتن فوتبال میدیدن که من حسابی حسودیم شد به این فوتبال که ۲ ساعت شازده کوچولوی منم نشونده بود پای خودش27.gif

زودی زنگ زدم بهش و کلی غر غر کردم که اصلندشم برو با فوتبال ازدباج کن برو فوتبال رو بخل کن 02.gif 

اونم یه عالمه نازمو کشید و منم از فرصت سو استفاده کردم و بهش گفتم حوصلم سر رفته زودی بیا دنبالم بریم گردش

اونم عین شوهرای مهلبون و خوب فوتبتل رو ول کرد و به خانوم بچه ها رسید

اومد دنبالم و رفتیم میلاد نور

البته من هوس طلا دیدن داشتم که ضایع شدم و همه طلا فروشی هاش بسته بود

از اونجا اومدیم و قرار بود بریم بیگ بوی پیتزا بزنیم به بدن که داداش شازده کوچولو زنگ زد خیلی حوصلش سر رفته بود آخه مامانش اینا حسابی کار داشتن اونم تهنا مونده بود ما هم گفتیم بپوش میایم دنبالت

رفتیم دنبالش و بعدشم رفتیم داداش منم برداشتیم و رفتیم به سوی بیگ بوی که البته چون زود بود اولش رفتیم پاساژ اندیشه

به نظر من که پاساژ خوبیه جنساش تکه نسبت به قائم و میلاد و..

بهدشم که دیگه رفتیم بیگ بوی و اینقدر شلوغ بود که من و شازده کوچولو ۱ ساعتی تو ماشین منتظر شدیم تا بیان 

پیتزامونو خوردیم و رفتیم یه آب انار هم به عنوان اختتامیه خوردیم و اومدیم خونه به دیدن زلیخا مشغول گردیدیم

شنبه هم که ندیدیم همدیگر رو و یک شنبه عزیز دلم شیفت بود و خونه نبود و من کلی غصه میخوردیم

البته از صبحش با دوستم رفته بودیم سراغ لباس و آرایشگاه

چند جایی مزون رفتیم و چند جایی هم آرایشگاه

شنبه شب یه کوچولو حرفمون شده بود

یک شنبه دیر هم زنگ زد داشتم دق میکردم

کلی دلم تنگ شده ود براششششش

زنگ زد کلی غر زدم سرش که منو یادت رفته که دیدم بچم صداش در نمیاد و ملیض شده

الهی بمیرم

آمپول زده بودددددد بچم

شبشم نمی اومد خونه

منم کلی داشتم دخ میکردم

...

چجوری بگم تحمل ندارم نباشهههههههههههههههههه

دیشبم که اومد و قرار بود بریم عسکامونو بگیریم

خوب شده بدک نیست

من که عاشق عکسم از دیروز تا حالا ۱۰۰ بار نگاهشون کردم تا مطمئن بشم اونی که کنارمه تو عکسا شازده کوچولومه

یه عالمه یاد طنین افتادم که هی فیلم عروسیشونو میبینه منم همش عکسامونو نگاه میکنم 


مطالب مشابه :


گیلانه

رستوران گیلانه یک رستوران شیک با فضای سنتی دقیقا کنار رستوران شاندیز. منبع منو از :




اولین سفر... جایزه های عید فطر... گرفتن عکسای بله برون...

عید فطر ها همیشه ما ناهار مهمون بابا رستوران شاندیز هستیم (جردن منو ببینی اصلا رستوران .




برچسب :