زبان عامیانه، اصطلاحات و ضرب المثل های فارسی

زبان عامیانه، اصطلاحات و ضرب المثل های فارسی

                                               

نگا. = نگاه کنید به

  ز

 زائو رنی که زاییده و در بستر است

زابرا از خواب پریده، بد خواب، عصبی

زاپاس ذخیره، یدک، آدم بی مصرف و روار دررفته

زاچ زائو

زاچی روزهای استراحت پس از زایمان

زاد و رود زاد و ولد، فرزندان

زار کوتاه شده ی زایر (زیارت رفته، مانند زار محمد)

زار کوتاه شده ی هزار برای ریال (دو زار، یعنی دو ریال)

زار نا به سامان، خراب، بد

زار بودن کار کسی پیچیده و دشوار بودن کار کسی

زار زار گریه ی شدید

زار زار گریه کردن سخت گریه کردن

زار زدن سخت گریه کردن

زار زدن لباس به تن ناجور و نامناسب بودن لباس

زار و نزار زرد و ناتوان، بد حال و بیمار

زاغ دارای چشمان آبی رنگ

زاغ چشم کسی که چشمان آبی رنگ دارد

زاغ سیاه کسی را چوب زدن پنهانی مراقب کسی بودن

زاغ گرفتن مسخره کردن، شیشکی بستن

زاغ و زوغ فرزندان خردسال، نق، غر و لند

زاغول دارای چشمان آبی رنگ

زاغه جای نگاه داری گاو و گوسفند، حانه ی بسیار محقر، انبار مهمات

زاغه نشین کسی که در خانه ای محقر و آغل مانند زندگی می کند

زاق چشم نگا. زاغ چشم

زال کسی که موهای سر و ابرو و مژه های سفید دارد

زالو آدم سمج

زالو انداختن کرم زالو به تن بیمار انداختن تا خون فاسد را بمکد

زال و زندگی وسایل زندگی، اسباب معیشت

زاله کناره ی برآمده ی جوی، مرز کشتزار

زاله بندی مرزبندی در کشتزار، کرت بندی

زانو قطعه ی استوانه ای با زاویه های گوناگون برای تغییر مسیر لوله یا گرفتن انشعاب

زانو انداختن شلوار کش آمدن پارچه ی شلوار در قسمت زانو (بر اثر دو رانو یا چار زانو نشستن یا سستی بافت پارچه)

زانو بند پارچه ی کشی حلقه مانند که برای حفاظت زانو در برابر ضربه یا در رفتگی بزر آن می بندند

زانو زدن برای تعظیم زانو بر زمین زدن

زانویی نگا. زانو

زاییدن زیر کاری کاری را به دلیل دشواری به پایان نرساندن

زاییدن گاو کسی به دردسر بزرگی گرفتار آمدن

زبان آدم سر کسی نشدن به حرف منطقی تن ندادن و آن را نپذیرفتن

زبان باز کسی که با چرب زبانی به مقصود خود می رسد

زبان باز کردن توانایی گفتار پیدا کردن

زبان بازی چرب زبانی، لفاظی، چاپلوسی

زبان به چیزی باز کردن چیزی را بر زبان آوردن

زبان به دهان کسی گذاشتن به کسی حرف یاد دادن، حرف توی دهان کسی گذاشتن

زبان به دهان نگرفتن پیوسته گریه کردن، آرام نگرفتن

زبان بسته برای تحقیر به آدم های بی عرضه یا کم آزار گفته می شود

زبان بندان کردن دهان همه را با ایجاد وحشت بستن و سپس چاپیدن

زبان پس قفا نوعی گل است

زبان تر کردن سخن گفتن

زبان تلخی درشت گویی، گفتار خشن

زبان چرب و نرم داشتن گفتار خوشایند و فریبنده داشتن

زبان خود را گاز گرفتن از گفتن سخن نا به جا پشیمان شدن، از سخن گفتن خودداری کردن

زبان دراز  بی ادب، گستاخ، کسی که با گستاخی خارج از حد خود سخن بگوید

زبان درازی گستاخی در سخن گفتن، عمل آدم زبان دراز

زبان درازی کردن با گستاخی و بی ادبی خارج از حد خود سخن گفتن

زبان درآوردن آغاز سخن گفتن کودک

زبان در قفا نگا. زبان پس قفا

زبان را گاز گرفتن از گفتن سخنی پشیمان شدن

زبان ریختن سر و زبان داشتن، با چرب زبانی و شیرین سخنی کار خود را کردن

زبان ریزی کردن نگا. زبان ریختن

زبانزد شدن معروف شدن، فاش شدن

زبان زدن سخن گفتن، نوک زبان را به قصد چشیدن به غذایی زدن

زبان زرگری زبانی قراردادی که گروهی در میان خود بدان سخن گویند و دیگران آن را نفهمند

زبان فهم کسی که مطلب یا سخنی را خوب در می یابد

زبان کسی را موش خوردن سکوت کردن، با وجود ضرورت سخن نگفتن

زبان کسی گرفتن لکنت زبان داشتن

زبان کوچک گوشت زبان شکل آویخته در حلق

زبان کوچکه نگا. زبان کوچک

زبان گرفتن لکنت زبان، از حالات و گفتار مرده یاد کردن و دیگران را گریاندن

زبان گرفتن کسی را با زبان خوش آرام کردن

زبان گز چیز تند و تیز

زبان گزه رفتن زبان گزیدن، لب به دندان گرفتن

زبان گیره وسیله ای که پزشک با آن زبان بیمار را هنگام معاینه گرفته و نگاه می دارد

زبان مادر شوهر نوعی گیاه خار داراز تیره ی کاکتوس

زبان مرغی زبانی ساختگی مانند زبان زرگری

زبان مو درآوردن بسیار گفتن و نتیجه نگرفتن

زبان نفهم کودن، بی شعور

زبانی شفاهی

زبر خشن، غیر لطیف

زَ بَر زیر  حرکت های حروف

زبر و زرنگ چابک و فرز

زیر و زبر گذاشتن اعراب گذاشتن بر حروف

زبون حقیر، توسری خور

زبیل آشغال، زباله

زپرتو ضعیف، بی دوام

زپرتی چیز یا شخص ناتوان، زوار در رفته، بی زور

زت زیاد کوناه شده ی "عزت زیاد" در زبان لوطی ها

زحرکش شدن یا شکنجه و آزار زیاد کشته شدن

زجرکش کردن به زجر و شکنجه کشتن

زحمت دادن اسباب زحمت شدن، کنایه از شوهر زنی بودن

زحمت دادن به خود خود را به زحمت انداختن

زحمت کش کارگر، پیشه ور

زحمت کشیدن کار کردن

زحمت را کم کردن رفع مزاحمت کردن

زخم زبان نیش زبان، آزردگی از سخن کسی

زخم و زیلی خونین و مالین، پر زخم

زخمه ضربه ای که برای نواختن به تار می زنند.

زدگی لک یا خرابی در میوه یا پارچه

زدن شکار کردن (دو آهو زدم)، دزدیدن (کیفش را زدند)، کم کردن (صد تومان از حقوقم زدند)، بازی کردن (یک دست شطرنج زدیم)، نوشیدن (بعدش عرق زدیم)، دود کردن (یک بست تریاک زدیم)، ناگهانی در آمدن (پنجره را که باز کردم، سوز و سرما زد تو)، با شتاب رفتن (زد به کوچه)، پیش آمدن (زد و یک روز بازرس آمد)، از مسیر منحرف شدن (به بیراهه زدن، به کوه زدن)، جدی اقدام کردن (حسن می زند تا کار به تری پیدا کند)، بدبخت و بیچاره کردن(او را خدا زده است)، گزیدن مار یا عقرب یا زنبور

زدن برای کسی پشت سر کسی بدگویی کردن، مورد بدبینی قرار دادن

زدن بر سر کسی به کسی ستم روا داشتن، کسی را تحقیر کردن

زدن بر طبل بیعاری خود را به بی دردی زدن

زدن به آن راه خود را به ناآگاهی زدن

زدن به تخته برای جلوگیری از چشم زخم و برای تعریف و تشویق گفته می شود

زدن به تور به چنگ آوردن، تصاحب کردن

زدن به چاک در رفتن، جیم شدن

زدن به سر کسی ناگهان فکری به سر کسی آمدن، عقل خود را از دست دادن

زدن به سیم آخر آخرین چاره را به کار بردن حتا اگر به ضرر باشد، خود را به لاقیدی زدن و به عاقبت کار نیاندیشیدن

زدن به صحرای کربلا مطلبی را به صورت اشاره و کنایه گفتن، روال سخن را به موضوع خاصی برگرداندن

زدن به قدش دست دادن به شیوه جاهلی که با صدا همراه است و هنگام رسیدن به توافق در انجام کاری گویند

زدن به کمر کسی نوعی نفرین و دشنام است

زدن به کوچه ی علی چپ خود را به آن راه زدن، خود را به نادانی ( بی خبری ) زدن

زدن به کوه عاصی شدن و سلاحی برگرفتن و به کوه پناه بردن

زدن به هر دری برای رسیدن به مقصود به هر جا و هر کسی متوسل شدن

زدن خود به آن راه خود را به نادانی ( بی خبری ) زدن

زدن رای کسی کسی را از تصمیمی منصرف کردن

زدن زیر آواز بی مقدمه به خواندن پرداختن

زدن نفوس بد گفته ی کسی را به فال بد گرفتن، فال زدن

زدُ وازد زیر و رو کردن کالا و سوا کردن نوع به تر

زد و بند ساخت و پاخت، بند و بست، توطئه

زد و بندچی توطئه گر، ساخت و پاخت کننده

زد و بند کردن ساخت و پاخت کردن، توطئه کردن

زد و خورد کتک کاری، دعوا و مرافعه

زده صدمه دیده، سوراخ شده، خراب

زده دار دارای لکه یا خراش و آسیب

زده شدن (از چیزی یا کسی) دلزده شدن، بیزار شدن

زرت صدای باد در کردن یا شیشکی

زرت چیزی (یا کسی) درآمدن فرسوده و خراب شدن، درب و داغان شدن

زرت چیزی (یا کسی) دررفتن نگا. زرت چیزی درآمدن

زرت کسی قمصور شدن به وضع بد و خنده داری از پا درآمدن، بیمار شدن، شکست خوردن

زرت و پرت چرت و پرت

زرت و زبیل آت و آشغال، خرده ریزهای کم ارزش

زرت و زورت نگا. زرت و پرت

زرتی بی مقدمه، ناگهان ، بدون مطالعه و تعمق

زرد آلو عنک نوعی زردآلوی نامرغوب و ترش

زرد بودن اوضاع خراب بودن اوضاع

زرد کردن بسیار ترسیدن، از ترس وادادن، کاری را خراب کردن

زرد گوش بی رگ، ترسو

زردمبو آدم ضعیف و کم خون، دارای رنگ و روی زرد

زردنبو نگا. زردمبو

زرده ی کسی نبستن موفق نشدن در کار، بی ثمر ماندن کوشش کسی

زردی کشیدن تحمل کردن، سختی دیدن، انتظار کشیدن

زر زدن دری وری گفتن، گریه کردن

زر زر صدای گوش خراش و یکنواخت، آواز گریه ی نامطبوع بچه

زر زر کردن غر زدن، گریه کردن شدید

زر زرو بچه ای که زیاد عر می زند

زرشک لفظی است مانند زکی که به هنگام باور نکردن و رد کردن حرف طرف گفته می شود

زرق و برق جلوه ی ظاهری، جلا و شفافی

زر اومدی قرمه سبزی سخنی توهین آمیز برای کسی که به قهر می رود یا تهدید به رفتن می کند

زر ورق کاغذ نازک و شفاف و زنگی

زغال اخته میوه ای از زیتون کوچک تر و ترش مزه

زغنبود کوفت، زهرمار، خفه شو!

زغنبود کردن خوردن (به لحن تحقیرآمیز)

ز ِق زدن نق نق کردن بچه که مقدمه ی فریادهای و گریه های بعدی است

زُق زدن تیر کشیدن و درد کردن اعضای بدن

ز ِق ز ِق گریه ی بریده بریده ی بچه

زُق زُق کردن احساس درد و تیر کشیدن

زکی لفظی که به هنگام باور نکردن و رد کردن حرف طرف گفته می شود

زُل خیره

زُل زدن خیره نگاه کردن

زُل زُل نگاه کردن نگا. زل زدن

زلف موهای جلو سر و بناگوش

زلف پاشنه نخواب کنایه از مویی که از نیمه ی پشت بریده و سر آن رو به بالا باشد

زلف گذاشتن موی خود را بلند کردن

زلم زیمبو لوازم بی مصرف و بی ارزش

ز ِله ستوه، عجز

ز ِله شدن به تنگ آمدن، عاجز شدن، به ستوه آمدن

ز ِله کردن به تنگ آوردن، به ستوه آوردن، عاجز کردن

زمانه بازی کردن با زبان بازی و چاپلوسی رفتار کردن

زمخت درشت، ناهنجار

زمخت گفتن دشنام دادن، سخنان درشت گفتن

زمزمه کردن زیر لب خواندن، ترنم کردن

زمین خوار کسی که زنمین های بی مالک را تصاحب کند و به دیگران بفروشد

زمین خوردن از دست دادن تعادل و به زمین افتادن، شکست خوردن در زندگی، شکست خوردن در کُشتی

زمین را به آسمان دوختن گزافه گویی کردن، دروغ های شاخ دار گفتن

زمین زدن به زمین انداختن چیزی یا کسی، شکست دادن حریف در کشتی، سبب پایین آمدن بهای چیزی شدن

زمین گذاشتن چیزی چیزی را ترک کردن

زمین گذاشتن سر مردن

زمین گیر کسی که به سبب بیماری یا پیری نتواند از جای خود برخیزد

زمین گیر شدن ناتوان شدن از پیری یا بیماری

زمین ماندن معطل و معوق ماندن، باقی ماندن و انجام نگرفتن کاری

زمینه سازی کردن مقدمه چیدن برای انجام کاری

زن عاری از مردانگی، ناجوانمرد، ترسو

زن آمدن دشنامی در مقام تحقیر و ریشخند (در پاسخ به کسی که ادعاهای بزرگ کند می گویند: زن آمدی!)

زنانه ویژه ی زنان (مثال: حمام زنانه)، هر چیز موافق کارهای زنان

زناشویی ازدواج، همسر اختیار کردن

زن بردن همسر گرفتن مرد

زنبور زدن نیش زدن زنبور

زنبورک نوعی تفنگ کوتاه یا توپی کوچک که بر جهاز شتر می گذاشتند

زن به مزد دشنامی است به مردان فاسد

زنجیر زدن زنجیر به پشت خود زدن (در روزهای عزاداری ماه محرم)

زنجیر زن کسی که در ماه محرم به پشت خود زنجیر می زند

زندگی مال، وسایل کار و خانه (عجب زندگی خوبی به هم زده است!)

زندگی سگی زندگی سخت و جان فرسا

زند و زا کردن زاییدن، زاد و ولد کردن

زنده باد باقی و شاداب و فرخنده باد

زنده باد مرده باد جار و جنجال سیاسی، تظاهرات سیاسی، شعارهای موافق و مخالف دادن

زنده بلا، مرده بلا کسی که هم در زندگی و هم پس از مرگ موجب زنج و آزار مردم است

زنده به گور کسی که در تیره روزی به سر می برد و زندگی اش فرقی با مردن ندارد

زنده بیوه زنی که شوهرش بدون آن که او را طلاق داده باشد، او را ترک کرده است

زنده دل آدم با شور و حرارت، پرنشاط

زنده شدن حق بازی دوباره پیدا کردن

زن ذلیل مردی که مطیع محض زنش است

زن ِ سفری زن فاسد و بی عفت

زن طلاق مردی که به اندک بهانه ای زنش را طلاق می دهد

زنکه لفظی توهین و تحقیرآمیز به زن

زنگ زمان آموزش درس یا فاصله ی میان دو درس در مدرسه (زنگ انشاء، زنگ تفریح)

زنگ دندان ماندن زمان درازی گرسنه ماندن

زنگ زدن ترکیب شدن آهن با اکسیژن هوا، فرسوده شدن، بی مصرف شدن

زنگوله پای تابوت فرزند مرد یا زن پیر

زن مرده مردی که زنش درگذشته است

زنندگی زشتی، نفرت انگیزی

زننده زشت، نامطبوع، نفرت انگیز

زن و بچه اهل و عیال، زن و فرزند

زن و بچه دار کسی که زن و فرزند دارد

زنیکه نگا. زنکه

زوار زه وار، چیزی شبیه به زه

زوار در رفتن بند و بست چیزی خراب شدن، از شدن خستگی یا پیری از کار افتادن

زوار در رفته پیر و فرسوده، به درد نخور، اسقاط

زَوال مست مست، لول

زوال در آوردن نعمتی را در نتیجه ی ناسپاسی و بی اعتنایی از دست دادن

زود باش ! شتاب کن! عجله کن!

زود بودن فرانرسیدن هنگام کاری

زود رس آن چه که پیش از موقع مقرر به دست آید

زود رنج نازک دل، حساس

زود رنجی نازک دلی، حساسیت

زود فهم کسی که زود چیزی را درک می کند

زور اجبار، الزام

زوراب زدن برای استفراغ زور زدن ولی چیزی بالا نیاوردن

زور آوردن زیر فشار گذاشتن، در تنگنا قرار دادن

زور چپان کردن به زور در جایی فرو بردن

زور زدن فعالیت زیاد کردن، به کار بردن زور و نیرو

زور شنیدن نحمل جور و ظلم کردن

زورکی از روی بی میلی، تصنعی

زور گفتن حرف و خواست خود را به کسی تحمیل کردن

زور گو کسی که خواست های خود را تحمیل می کند

زوزه صدای ناله ی حیوان یا صدای باد

زوزه کشیدن آواز برآوردن (حیوان یا حرکت باد) 

زو کشیدن اصطلاحی از بازی الک دولک که بازنده باید بدون تازه کردن نفس یدود

زهرآب ادرار، شاش، پیشاب

زهرآب ریختن ادرار کردن، شاشیدن

زهر چشم نگاه خشم آلود

زهر چشم از کسی گرفتن ترساندن، چنان تنبیه کردن که دیگر جرات تکرار خطا نباشد

زهرحند خنده ی تلخ و از روی خشم

زهر ریختن در حق کسی بدی کردن، انتقام گرفتن، اصل بد خود را نشان دادن

زهرمار درد بی درمان، کوفت

زهرمار خان ترش رو، اخمو

زهرمار خوردن کوفت کردن، خوردن به تحقیر

زهرمار سلطان ترش رو، اخمو

زهرمار کردن چیزی مانع از لذت بردن از چیزی شدن

زهرمار کردن غذا مانع از خوردن با لذت شدن

زهرماری خوردنی یا نوشیدنی تلخ، کار سخت و دشوار

زهره آب شدن سخت وحشت کردن، از وحشت به حال مرگ افتادن

زهره ترک شدن نگا. زهره آب شدن

زهره ترک کردن سخت ترساندن، از وحشت به حال مرگ انداختن

زهره دان کیسه ی صفرا

زهره کردن بسیار ترساندن

زهره ی کسی آب شدن سخت ترسیدن

زهره ی کسی را آب کردن سخت ترساندن

زهره و زنبل کسی را ترکاندن سخت ترساندن

زه زدن بیرون شدن کمی رطوبت از مخرج، از زیر کار شانه خالی کردن، منصرف شدن

زه زده از میدان در رفته، وارفته، بی حال

زه کشی خشکاندن باتلاق از طریق کندن نهری برای حریان دادن آب راکد باتلاق به آن

زه کشیدن سخت شدن زخم، کشیدن عضله ها

زهکونی اردنگی، تیپا

زهکونی زدن تیپا زدن، اردنگی زدن

زُهم بوی تند و زننده ی گوشت گندیده یا تخم مرغ فاسد

زیاده روی افراط، اسراف

زیاده روی کردن اسراف کردن، افراط کردن

زیادی اضافی، بی مصرف، خارج از حد

زیادی حرف زدن سخنان خارج از موضوع یا بیرون از صلاحیت گفتن، وراجی کردن

زیادی کردن زاید بودن، غیر لازم بودن

زیپ نوعی بست ساخته شده از دو نوار دارای دندانه های فلزی یا پلاستیکی قابل درهم افتادن

زیپ دهن را کشیدن حرف نزدن، دهان را بستن

زیپو بی رنگ و رو، بی رمق، رقیق و بی مزه

زیپو کسی را زدن از کار برکنار کردن، معزول کردن

زیج نشستن خانه نشین شدن، انزوا گزیدن، از دوستان بریدن

زیر آب مجرایی در ته مخازن آب برای خالی کردن آن ها

زیر ابرو برداشتن آرایش ابرو از طریق برداشتن موهای زاید زیر ابرو

زیر آب کردن سر کسی کسی را بی سر و صدا کشتن

زیر آب کسی را زدن با اسباب چینی و توطئه سبب خلع مقام کسی شدن

زیر آبکی شنای زیر آب، پنهانی

زیر آبی نگا. زیرآبکی

زیر اخیه رفتن به نفع کسی به کاری تن دادن

زیر اخیه کشیدن زیر فشار گذاشتن

زیر اخیه گذاشتن کسی را به کاری که سودش به دیگری می رسد گماشتن، زیر فشار گذاشتن

زیر آرنجی بالشی که هنگام دراز کشیدن زیر دست و آرنج می گذارند

زیر انداز پارچه ای که زیر پای کسی یا زیر چیزی گسترانند

زیر بار رفتن قانع شدن، تحمل کردن

زیر بال کسی را گرفتن به کسی کمک کردن

زیر بته عمل آمدن بی پدر و مادر بودن، بی فرهنگ بودن

زیر بغل کسی هندوانه گذاشتن کسی را به قصد دریافت چیزی بیش از اندازه ستودن

زیر بغلی نوعی تنبک که پایه ی دراز آن را زیر بغل می گذارند و آن را می نوازند

زیر پا کردن پیمودن، همه جا را گشتن

زیر پاکشی کردن از زبان کسی حرف کشیدن، کسب اطلاع کردن

زیر پای خود را سست دیدن موقعیت خود را نااستوار دیدن، شغل و سمت خود را در خطر دیدن

زیر پای کسی را جارو کردن سبب اخراج کسی از کاری یا جایی شدن

زیر پای کسی را خالی کردن نگا. زیر پای کسی را جارو کردن

زیر پای کسی را درآوردن نگا. زیر پا کشی کردن

زیر پای کسی نشستن کسی را از راه به در بردن، فریب دادن

زیر پایی چیزی جعبه مانند که پای خود را هنگام نشستن پشت میز روی آن می گذارند. لاستیکی که در کف اتوموبیل می اندازند، بافته ای از کنف که پیش از ورود به جایی برای پاک کردن کفش پهن می کنند

زیر پِل کسی را زدن کسی را راندن و دور کردن

زیر پوست کسی آب رفتن چاق شدن، ثروتمند شدن

زیر پوش جامه ی زیرین

زیر تبری کنده ای که هیزم شکن روی آن با تبر هیزم می شکند

زیر تشکی رشوه

زیر جامه زیر شلواری

زیر جلد کسی رفتن کسی را فریب دادن، اغفال کردن

زیر جلکی پنهانی

زیر جلی پنهانی، آهسته

زیر چاق حاضر، آماده

زیر چاق بودن برای کاری آماده بودن، کاری را بلد بودن

زیر چاق کردن برای آماده کردن خود تمرین کردن و مهارت یافتن

زیر چاقی مهارت

زیر چیزی زاییدن از سنگینی کاری از پا درآمدن و کار را به پایان نرساندن

زیر چیزی زدن حاشا کردن، انکار کردن

زیر خاکی آن چه که از زیر حاک بیرون آید

زیر دادن با کسره خواندن حرفی

زیر درختی میوه هایی که زیر درخت فرو می ریزند

زیر در رو گریزان، گریز پا، شانه خالی کن

زیر دریایی کشتی جنگی که می تواند در زیر آب حرکت کند

زیر دست تابع، فرمان بردار

زیر دستی بشقابی که برای گذاشتن شیرینی و آجیل و مانند آن ها به کار می رود، پیشدستی

زیر دل زدن تهوع آوردن

زیر دل کسی زدن فدر ندانستن، بی اعتنا بودن

زیر دماغ کسی سبز شدن ناگهان در برابر کسی حاضر شدن

زیر دُم سُست  زن منحرف

زیر دم سستی انحراف اخلاقی

زیر دندان کسی مزه کردن از چیزی خوش آمدن، خواهان تکرار چیزی بودن

زیر دین رفتن قرض دار شدن، مدیون شدن

زیر رکاب کشیدن کسی کسی را مطیع و تابع ساختن

زیر زانویی رشوه ی مختصر و نهانی

زیر زبان کشی با زرنگی از کسی حرف بیرون کشیدن، زیر پا کشی

زیر زبانی یواش و آهسته، سخنی که از روی بی میلی گفته می شود

زیر زمین اتاق یا بخشی از ساختمان که در پایین تر از سطح زمین قرار دارد

زیر زیرکی پنهانی، با مکر و حیله

زیر سازی ساختن قسمت زیرین جاده

زیر سایه ی کسی بودن در پناه کسی بودن، از پشتیبانی کسی برخوردار بودن

زیر سبیل در کردن به روی خود نیاوردن، درگذشتن

زیر سبیل کسی را چرب کردن رشوه دادن به کسی

زیر سبیل گذاشتن تحمل کردن، به روی خود نیاوردن

زیر سبیلی در کردن نگا. زیر سبیل در کردن

زیر سر کسی بودن مسئول کاری بودن، در کاری دست داشتن

زیر سر داشتن آماده شدن

زیر سر کسی بلند بودن فریفته شدن به وعده های به تر، کسی که روزگار ناداری خود را فراموش کرده است

زیر سر کسی بلتد شدن با کسی سر و سری داشتن، تحریک شدن

زیر سر گذاشتن نگا. زیر سر داشتن

زیر سری بالش، متکا

زیر شال کسی قرص شدن شکم کسی سیر بودن

زیرش زدن نگا. زیر چیزی زدن

زیر شلواری نگا. زیر جامه

زیر غربالی دانه هایی که به مرغ و پرنده می دهند

زیر غلیانی ناشتایی، غذای صیح، چارپایه ای که زیر غلیان می گذارند

زیر قول خود ردن به گفته ی خود عمل نکردن، عهد خود را شکستن

زیر کاسه نیم کاسه بودن در کاری رازی پنهان بودن، مکر و حیله ای در کار بودن

زیر کاسه نیم کاسه داشتن مکر و حیله ای در کار داشتن

زیر کردن کسی را زیر وسیله ی نقلیه گذاشتن که موجب آسیب یا مرگ او شود

زیر گذر راهی زیرزمینی برای پیاده ها که پیاده رو این سوی خیابان را به آن سو پیوند می دهد

زیر گرفتن نگا. زیر کردن

زیر ِ گوش سخت نزدیک، دم دست

زیر گوش کسی زدن به کسی سیلی زدن

زیر گوشی بالش بسیار کوچک که هنگام خواب زیر گوش می نهند

زیر گوشی در کردن نگا. زیر سبیل در کردن

زیر لب خندیدن تبسم کردن

زیر لبی نگا. زیر زبانی

زیر لفظی هدیه ای که پس از بله گفتن به عروس می دهند

زیر مهمیز کشیدن به کار سخت واداشتن و بهره برداری کردن

زیر نافی هدیه ای که برای بریدن ناف نوزاد به قابله می دهند

زیر نویس پادداشت پایین صفحه، پا نویس، نوشته ی زیر فیلم

زیر و بالا گفتن دشنام های زشت به کسی دادن

زیر و بالای کسی را جنباندن نگا. زیر و بالا گفتن

زیر و رو کردن همه جا را به دنبال چیزی گشتن، به هم ریختن

زیر و زبر گذاشتن حرکت گذاشتن برای حروف، اِعراب

زیست شناسی دانش شناخت حیات و موجودات زنده

زیگزاک خط شکسته، کنگره دار

زیگزاک رفتن به چپ و راست پیچیدن، مستقیم نرفتن

زین کردن گربه ی کسی کسی را به زحمت انداختن، کسی را گرفتار دردسر و ناراحتی کردن

زین و یراق کردن برای کاری آماده شدن، رفتن به جایی

زینه پله

 

 


مطالب مشابه :


حفظ زبان تبری

در باره زبان تبری، سیاحان و هر یك از گویش‌های مازندرانی دارای لهجه، اصطلاحات و فرهنگ




زبان تبری پویاست یا ناپویا؟

آرتميزيا - زبان تبری پویاست یا ناپویا؟ - فرهنگی- هنری- اجتماعی و گاهی سیاسی




کلمات و اصطلاحات ترکی و فارسی بجنوردی

بجنورد1400 - کلمات و اصطلاحات ترکی و فارسی بجنوردی فارسی تَبَری tabarri (متبرک)




قدمت تکواندو ـــــ اصطلاحات مربوط به تکواندو

taekwondo.wtfayoub - قدمت تکواندو ـــــ اصطلاحات مربوط به تکواندو - تکواندو دهلران لگد تبری.




آموزش زبان انگلیسی (جاوا)

دیکشنری اصطلاحات انگلیسی آمریکایی: نام مبارک رسول الله ص و تولی و تبری در کتاب انجیل




تولی و تبری (جنگ نرم)

اصطلاحات و سئوال خیلی جدی است «تولی و تبری». مقام معظم رهبری در این خصوص می‌فرمایند:




زبان عامیانه، اصطلاحات و ضرب المثل های فارسی

بانک مقالات و مطالب گوناگون - زبان عامیانه، اصطلاحات و ضرب المثل های فارسی - دبیات،تاریخ




دریافت نمونه سوال نهایی و هماهنگ کشوری

اصطلاحات ادبی(بخش دوم) اصطلاحات ادبی (بخش اول) نمونه سوالات نهایی سال سوم نظری از سال 86 تا89




فرهنگ لغت مازندرانی

بین این دو زبان وجود دارد.اين فرهنگ لغت اساس ان بر کتاب فرهنگ لغات تبری دیگر اصطلاحات




برچسب :