به یاد ماندنی ترین شب زندگیم

دیشب به یادماندنی ترین شب زندگیم بود...ی شب رویایی و واقعی...دیشب من و امیر زندگی مشترکمون شروع شد ...من و امیر با هم ازدواج کردیم...دقیقا ساعت هفت و نیم شب بیست و سوم مهر ما زن وشوهر رسمی شدیم از دیشب جدی باورم شد که امیر شوهرمه و تمام چیزهایی قشنگی که این روزا میبینم همه واقعیه و من بیدارم و هیچ کدوم خواب نیست...لحظه به لحظه خدارو شکر میکنم برای داشتن امیر...من قدر میدانم این روزهارو...و داشتن امیرو

این روزا همه چیز با نظم و سرعت خوبی بیش میرفت  گاهی تعجب میکردیم !ولی بیشتر به این نتیجه میرسیدیم که خواست خدا بود..

صبح زود ساعت هفت از خواب بیدار شدم مثل همیشه اماده شدم برای رفتن به اداره..به موقع رسیدم اداره چون شب قبل خوب خابیده بودم...(رفته بودیم با مامان و صبا و الهام بازار برای صبا بلوز بخریم که بعد کلی پیاده روی بالاخره ی بلوز خریدیم و با کلی پیاده روی با ماشین دربست برگشتیم خونه و من از شدت خستگی زود خوابیده ام البته قبلش با امیر تلفنی صحبت کردم...به امیر میگفتم از اخرین لحظات مجردیت حال کن....امیر خونه عزیز بود)....صبح ساعت هشت و نیم زنگ زدم امیر کمی خواب آلود بود..گوشیو برداشت اروم حرف میزد گفت نمیخواد گلسا از خواب بیدار بشه ..پرسیدم امیر چه احساسی داری گفت خیلی خوشحالم ...منم گفتم خیلی خوشحالم...گفت قراره با عزیز بریم قند ساب بالای سر عروس دوماد بخریم...مشغول کار شدم دباره ساعت 11 زنگ زدم گفت الان داریم با عزیز حاضر میشیم بریم بریم بیرون.....ساعت 1 زنگ زدم گفت تازه برگشتیم خونه...با اینکه سرکار تو اداره بودم اما همش فکرم پیش امیر بود که قرار بود عصری با هم قشنگترین و بهترین پیوند زندگیمو با امیر ببندم...امیر همون شاهزاده سوار بر اسب سفیدی بود که من عمری منتظرش بودم....!!!....حالاقراره بقیه روزهای زندگیمو با امیر باشم....امیر میشه همسرم...مرد زندگیم....شریک بهترین لحظه های زندگیم...خلاصه میشه همه ی زندگیم...... مثل روزهای دیگه ساعت 2.30 رسیدم خونه .ساعت 3 بعداز ناهار امیر زنگ زد گفت الناز یکساعت دیگه بیا بریم مغازه ی مانتو شلوار سفید بردار مامان گفته برای عقد باید لباس یا مانتو الناز با چادرش سفید باشه...قرار شد یکساعت بعد بیاد سراغم بریم مغازه مانتو سفید برداریم....رفتم حموم ی دوش گرفتم..دوباره امیر زنگ زد گفت الناز من با عزیز و طیبه و سمیرا بیایم سراغت...من مشغول خشک کردن موهام با سشوار بودم دوباره زنگ زدگفت منو سمیرا داریم میایم برات مانتو شلوار میاریم خونه ....ساعت 5 بود امیر و سمیرا اومدن خونه با دوتا مانتو و ی شلوار سفید...بعداز 5 دقیقه رفتن....من مشغول اماده شدن و ارایش شدم ساعت 5.30 الهام اومد مهدی رفته بود برای سفره عقد نان سنگک بخره.ساعت 6 همه آماده شده بودیم من مانتو سفید با شلوار سفید و شال سفید پوشیدم...الهام چندتا ازم عکس گرفت...ساعت 6.30 وقتی مهدی برگشت همه به هم به سمت دفتر ازدواج حرکت کردیم...ساعت ده دقیقه به هفت رسیدیم امیر با عزیز و گلسا و باقر اونجا جلوی دفتر بودن با رسیدن ما بقیه خانواده امیر یعنی مادر پدر طیبه علی سمیرا و مصطفی با زهرا و جلال و تینا و کیان رسیدن...بعداز دید و بوسی و احوالپرسی وارد دفتر شدیم ...بعداز چیدن سفره عقدی که مامان تدارکش رو دیده بود و چادر نمازی که عزیز برام دوخته بود سرم کردم.....خیلی احساس خوبی بود وصف نشدنی .....همکار عاقد من و امیر رو به اتاق کناری صدازد و شرایط ازدواج را گفت و بعداز امضا کردن دفتر ازدواج بعد از ده دقیقه صیغه عقد جاری شد و من و امیر زن و شوهر رسمی شدیم... مادر امیر بمن ی انگشتر کادو داد....بعد از دید و بوسی و شیرینی خوردن به دعوت بابا از قبل رفتیم شام سالن...اونجا من و امیر کنار هم نشستیم و شام خوردیم


مطالب مشابه :


مدل ریون آبی نفتی و ریون سفید

مدل ریون آبی نفتی و ریون سفید. بهترين مدل ريون,انواع مدل ریون,مدل لباس ریون, جدیدترین مدل مانتو ریون,مدل ریون آبی نفتی و ریون سفید. http://mod98.ir/. برچسب‌ها :




مدل مانتو سفید طرح دار

جزیره مد و لباس - مدل مانتو سفید طرح دار - جدیدترین مدل های لباس عروس مجلسی و مانتو و سایر لباس ها را در اینجا ببینید.




مدلهای مختلف مانتو

مانتو سفید زیبا 2013. MBSE2303 1 شیک ترین مدل های مانتو مجلسی2013. سایت جدیدترین مدلهای مانتو2013. DABUWAWAC11TC 1 شیک ترین مدل های مانتو




مدل های متنوعی از بستن شال و روسری

رنگ مشکی و سفید با اکثر رنگ ها ست می شوند. با مانتوی مشکی شما می توانید شال هایی به رنگ قرمز، آبی دریایی، خاکستری، زرد، سبز تیره و ... را ست کنید.




مانتوهای شهریور ماه

یک مانتوی بلند و مناسب که جنس خنک پارچه‌اش تحمل روزهای گرم را آسان می‌کند. طراحی جلیقه مانند روی مانتو، مدل را از سادگی در آورده و اگر با یک شلوار و شال سفید هم همراه




ظلمت نفسي

رويم را برگرداندم به طرف دخترِ مانتو سفید کیفِ قهوه ای رنگ اش را محکم گرفته بود و به خودش فشار می داد. راننده گفت: پفيوز. بعد سرش را از پنجره بيرون آورد و گفت:




به یاد ماندنی ترین شب زندگیم

ساعت 3 بعداز ناهار امیر زنگ زد گفت الناز یکساعت دیگه بیا بریم مغازه ی مانتو شلوار سفید بردار مامان گفته برای عقد باید لباس یا مانتو الناز با چادرش سفید باشه.




ست مانتو و شال حریر گیتا

فروشگاه عفاف وحجاب - ست مانتو و شال حریر گیتا - ... فروشگاه عفاف وحجاب - ست مانتو و شال حریر گیتا




برچسب :