معلم نقاشی

 معلم نقاشی ما سهراب سپهری

 

سال اول دبستان بود. كلاس بزرگ بود: يك اطاق پنجدري. و روشن بود. آفتاب آمده بود تو. بيرون پاييز بود. دست ما به پاييز نمي‌رسيد. شكوه بيرون كلاس بر ما حرام بود. سرهاي ما تو كتاب بود. معلم درس پرسيده بود. و گفته بود: دوره كنيد. نمي‌شد سربلند كرد. تماشاي آفتاب تخلف بود. ديدن كاج حيات جريمه داشت: از نمره گرفته, دو نمره كم مي‌شد. ما دور تا دور اطاق روي نيمكت نشسته بوديم. ميان  اطاق خالي بود. و چه پهنه‌اي براي چوب و فلك. تخته‌ي سياه بدجايي بود: ضد نور بود. روي چند شيشه را گرفته بود: نصف يك درخت را حرام كرده بود. با تكه‌اي از آسمان. نوشته‌ي روي تخته‌ي سياه خوب ديده نمي‌شد: برگ, مرگ خوانده مي‌شد. همان روز حسن «خوب» را «چوب» خوانده بود. و چوب خوبي از دست معلم خورده بود. جاي من نزديك معلم بود. پشت ميزش نشسته بود و ذكر مي‌كرد. وجودش بطلان ذكر بود. آدمي بي‌رؤيا بود. پيدا بود زنجره را نمي‌فهمد, خطمي را نمي‌شناسد, و قصه بلد نيست. مي‌شد گفت هيچ‌وقت پرپرچه نداشته است. در حضور او خيالات من چروك مي‌خورد. وقتي وارد كلاس مي‌شد, ما از اوج خيال مي‌افتاديم. در تن خود حاضر مي‌شديم. پرهاي ما ريخته بود. انگار سرنگون بوديم. تركه‌ي روي ميز ادامه‌ي اخلاق او بود. بي‌تركه شمايل او ناتمام مي‌نمود. و تركه هميشه بود. حضور ابدي داشت. تركه‌ي تنبيه, تركه‌ي انار بود. كه در شهر من درختش فراوان بود. تركه, شلاقه‌ي پاي درخت انار بود. شلاقه‌ها را مي‌بريدند تا زور درخت را نگيرند, شلاقه گُل نمي‌كرد. ميوه نمي‌داد. اما بي‌حاصل نبود: شلاق مي‌شد. در تعليم و تربيت آن روزگار, درخت انار سهم داشت. فراگيري, محركِ گياهي داشت.<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

بعدها, من هم تنبيه را ياد گرفتم. تركه زدن را در خانه مشق مي‌كردم. باغ مادربزرگ بود. و جاي همه جور مشق, با تركه پيش يك درخت مي‌رفتم. و با خشونت مي‌گفتم: «اوضاع طبيعي هندوستان را بگو». و چون نمي‌گفت, تركه بود كه مي‌خورد. به درخت ديگر مي‌گفتم: «”سار“ را با چه مي‌نويسند؟... گفتي ”صاد“؟» و شلاق بود كه مي‌زدم. دلم مي‌خواست هيچ‌كدام درس خود را حاضر نباشند. معلم ما هم تنبل‌پسند بود. كندذهني جولانگاه ساديسم آموزشي او بود.آن روز, سر من در كتاب بود. مثل همه‌ي بچه‌ها. ولي درس حاضر نمي‌كردم. از بر بودم:

سار از درخت پريد

آش سرد شد

... تا آخر. ميان عبارات كتاب هيچ رابطه‌اي نبود. كتاب, آلبوم پريشاني از كلمات و مفاهيم بود. شبيه مغز منتقد امروز. و چنين بود همه‌ي كتاب‌هاي درسي ما. ولي ذهن من ميان دو جمله‌ي پي در پي رابطه‌اي مي‌جست. ميان پريدن سار از درخت و سرد شدن آش. به شعر رابطه مي‌رسيد: در خانه‌ي ما, روبروي اطاق ظرف‌ها يك درخت اقاقيا بود. اقاقيا لب آب روان بود. بهارها, گاه در سايه‌اش ناهار مي‌خورديم. و ناهار گاه آش بود. دو عبارت كتاب به هم مي‌پيوست. جان مي‌گرفت. عيني مي‌شد: كاسه‌ي آش داغ زير درخت اقاقياست. سارا از روي درخت مي‌پرد. به هم خوردن بال‌هايش آش را خنك مي‌كند.

كتاب من باز بود. چيزي نمي‌خواندم. دفترچه‌ام را روي كتاب باز كرده بودم. و نقاشي مي‌كردم. درخت را تمام كرده بودم. رفتم بالاي يك كوه يك تكه‌ابر نشان بدهم, داشتم يك تكه‌ابر مي‌كشيدم, رسيده بودم به كوه, كه باران ضربه بر سرم فرود آمد, فرياد معلم بلند بود: «كودن, همه‌ي درس‌هايت خوب است. عيب تو اين است كه نقاشي مي‌كني». كاش زنده بود و مي‌ديد هنوز اين عيب را دارم. تازه, نقاشي هنر است. هنر نفي عيب است. و نمي‌توان به كسي گفت: «عيب تو اين است كه هنر داري». جرأت داشتم به او بگويم كودن كه نمي‌تواند همه‌ي درس‌هايش خوب باشد؟

شاگرد اول كتك مي خورد

من كتك خورده بودم. ولي چرا. نمره‌هاي من همه خوب بود. شاگرد اول بودم. Crémieux «شاگرد اول كلاس را نمونه‌ي يك فرصت‌طلب و اهل ريا مي‌داند. من از ترس شاگرد اول بودم. Josiane تكاليف مدرسه‌ي خود را با سليقه انجام مي‌دهد, چون باور دارد كاري بيهوده است. من كارم مرتب بود چون مرتب بار آمده بودم. پريشاني مرا مي‌ترساند. Loti دفترچه‌هاي كثيف داشت. چون در اين كار اجبار مي‌ديد. من نظم را از كف نمي‌دادم. خطا را هم منظم مرتكب مي‌شدم. تكليف مدرسه‌ي من مرتب بود. مثل طاقچه‌اي كه در اطاق پنجدري خانه داشتم. و شبيه همه‌ي اطاق‌هايي كه درشان زيسته‌ام. هميشه درباره‌ي اطاق من مي‌شد گفت: «انگار خانقاه ذن است».

به جرم نقاشي !

در مدسه تنها يك‌بار چوب خوردم. آن هم به جرم نقاشي. من تنبيه را باور دارم. تنبيه بيدار كردن است. چوب را بايد خورد و روشن شد. «جور استاد» را بايد كشيد و راه را يافت. ferula و scutica در اختيار معلم روم قديم بوده است. اوسنيوس تركه و شلاق را ابزارهاي لازم آموزش مي‌شناسد. Libanios مي‌گويد تركه را بايد گرداند و درس را آموخت. Kottalos, طفل گريزپا, بيهوده معلم را به خداوندان هنر قسم مي‌دهد: تا دم فرونبندد شلاق مي‌خورد. «قلب كودك مملو از شيطنت و سركشي است ولي تركه‌ي استاد آن‌ها را از قلبش بيرون مي‌راند». معلم آتني قرن چهارم (؟) اهل تنبيه بود. در مدارس آتن چوب و فلك بود. شاگرد عبارتي را در قرائت مي‌انداخت, شلاق بسته مي‌شد. در عصر ايمان هم تنبيه با تركه بود. جوان اسپارتي فرمانبرداري را در سايه‌ي شلاق مي‌آموخت.

نظريات تنبيه گري


مطالب مشابه :


چگونگی تکثیر یک کتک زن // بحثی در باره تنبیه بدنی دانش آموزان

بدني هم مي كردند و اگر تنبيه آنها نبود فلك كردن در محيط " چوب معلم گل است ، هر كس




معلم نقاشی

تركه‌ي تنبيه, تركه‌ي انار بود. كه در شهر من درختش فراوان بود. در مدارس آتن چوب و فلك بود.




خاطرات 5

تنبيه ديگر زدن چوب به روي فلك را بياورند را به دفتر مدير بردم و ناظم و مدير مشغول تنبيه




مکتب خانه هاي تهران به روايت «محمود كتيرايي»

از ابزارهاي مكتب داري چوب و فلك(14) و از واجبات آن تنبيه و كتك بود.




خاطره از سهراب

تركه‌ي تنبيه, تركه‌ي انار بود. كه در شهر من درختش فراوان بود. در مدارس آتن چوب و فلك بود.




مكتب خانه ي « دزك » به روايت «علي رحم شايان دزكي»

هيزم ، چوب و يا تنبيه شاگردان تنبل و پر شيطنت به وسيله ي چوب و فلك كه




اعمال فشار و استرس در مدارس از تنبیه بدنی مشکل ساز تر است !

ناظم جلو همه دانش آموزان او را به چوب و فلك مي بست نادري از تنبيه بدني جاي چوب و فلك




رعايت حقوق کودکان در عهد قاجاريه!

فلك كردن يك اين نوع تنبيه تا سالهای منتهی می‌خواباندند و با ترکه چوب نازكي كه از قبل




مكتب خانه هاي دهكرد[شهرکرد]به روایت«سیّدکریم نیکزاد امیر حسینی دهکردی»

تنبيهات بدني سخت از قبيل چوب و شلاق زدن و حبس و فلكه نمودن و غيره از تنبيه فلك اجرا مي




برچسب :