معماری، عشق، فلسفه

 

معماری، عشق، فلسفه

 

 مبانی نظری، مجموعه ای از رویکرد های فکری متفاوت می باشد که در عین حال به شناخت و استدلال تک تک این افکار و همچنین نقد و بررسی تاثیر آن ها در ابعاد گوناگون هنری می پردازد. این رویکردهای فکری همواره در گذر زمان دستخوش تغییرات، تکامل و انقراض قرار می گیرند و به نوعی به مقابله با تفکرات هم عصر خود می پردازند.

نوشته ی حاضر حاصل رویکردی شخصی به باوری عمیق در ارتباط با معماریست؛

"معماری برای من همانند مثلثی می ماند که عشق و فلسفه رئوس دوم و سوم آن را تداعی می کنند و همه ی مفاهیم دیگر زندگی در خلق یک اثر معمارانه به گونه ای با این دو پیوند می خورند."

معماری به تنهایی دارای قلمرو وسیعی است که این قلمرو نه تنها مصالح را در بر می گیرد که دارای مفاهیمی ارزشمند است که برای شناخت و دستیابی به این مفاهیم، ناگزیر به استنباط فلسفه و متعاقب آن شناخت ماهیت عشق در هنر می باشیم. اصولا" برای درک آثار هنرمندانه، حواس نه تنها کافی نیستند بلکه نقش ناچیزی ایفا می کنند که برای درک هنر ادراک عقلی و قلبی هر دو لازم است. دریافت عقلی از طریق فلسفه ی موجودیت و بعد قلبی و معنوی با باور به تاثیر گذاری شیفتگی و شیدایی هنرمند در آفرینش میسر خواهد بود.

این ادراک عقلی و قلبی منجر به القاء عمیق مفاهیمی است که فقط و فقط در آثار هنری امکان بروز آن وجود دارد و این مفاهیم در هنر و از جمله معماری که نمونه ی بارز آن می باشد تجلی می یابد. ابهت و شکوه این درک، جذب نا خودآگاه در اعماق ضمیر باطنی است.

همانگونه که در خلقت همه ی هستی روح شیفتگی دمیده شده است، هنرمند معمار نیز در خلق معماری واجد این صفت گشته و اکسیر عشق به آفرینش را به موجودیت اثر منتقل می کند. چنانچه این روح در عین حال توسط مخاطب دریافت می شود و میزان این درک نیز بستگی به تعالی روحی وی دارد که منجر به شگفتی و شیفتگی می گردد.

دو بعد اساسی فلسفه عبارت است از ماهیت یک پدیده و روش شناخت آن ماهیت. همانگونه که براین مگی در کتاب سرگذشت فلسفه بیان می کند "جریان اصلی تاریخ فلسفه تحول این دو مبحث و کلیه ی مباحث فرعی برآمده از آنها، طی قرن هاست."

به عبارتی دیگر فلسفه گستره ی اصالت است. پرسش‌های اصیل و پاسخ‌ های اصیل.

با نگاهی به آغاز زندگی انسان در نخستین غار ها و پناه گاه ها و تکامل تدریجی این سرپناه ها در ژرفای تاریخ تا به امروز، ناگزیر به باور این حقیقت می رسیم که معماری و فلسفه دو مقوله ی لاینفک در روند تکامل آدمی بوده اند. خود فلسفه به علت ماهیتی که در رابطه با شناخت و تفکر سرشار دارد حائز اهمیت می باشد و در پیوند با معماری که موجودیت خود را از خلقت و آفرینش کسب می کند افقی از یافته های اصیل فکری و عملی را در برابر دیدگان هر انسان اندیشمند به نمایش می گذارد.

به جرات می توان گفت در هیچ برهه ای از تاریخ کهن زندگی آدمی، هیچ اثر معماری و هنری پدید نیامده است مگر به پشتوانه ی تفکری فلسفی که لزوم موجودیت آن اثر را تایید و تفسیر نماید. در این میان البته که حساب همه ی آثاری که یا به طور تصادفی و یا در تبع کنشی اجبار گرایانه نمود یافته و شکل کالبدی به خود گرفته اند جدا می باشد؛ چرا که نمی توان نام آثار هنری را بر آنها اطلاق کرد و مثال آن خیل عظیم سکونت گاه های متفاوتی است که در شهر های امروزی چون گیاهان هرز قد علم کرده اند بی آنکه روح و هویت معماری در آنها نهفته باشد.

ارتباطی که بین معماری و فلسفه ی وجودی آن موجود است، یک تقابل دو طرفه بوده و در این تقابل است که ساختار یک اثر معماری شکل گرفته و تعریف می شود.

اما فلسفه ی معماری چیست؟ فلسفه ی معماری دربرگیرنده ی همه ی مفاهیم معنوی و بنیادی ذهن معمار است که به موازات ویژگی های فیزیکی و کالبدی در یک بنا شکل می گیرد و به تمام پرسش های اصیل در پیدایش، نقد و بررسی بنا پاسخ می دهد.

به عبارتی معماری تنها شامل آنچه به صورت بصری دریافت می گردد نیست؛ بلکه اشکال هندسی و تناسبات هنرمندانه و فرم های انعطاف گرایانه و حتی حرکت های متضاد و خشن عناصر، دربرگیرنده ی پیامی ناب از تفکر و ذهنیت هنرمند و حتی دغدغه های مردمان هم عصر اویند که به طرزی ماهرانه و رمزآلود در یک اثر گنجانیده شده و ندای درونی و ذهنی سازنده ی خود را در قالب معماری به مخاطب القا می نماید.

در این میان رسالت فلسفه کمک به باز نمایاندن رموز هنری و ذهنی هنرمند و یاری مخاطب در فهم پیام و انگیزه ی آفریننده ی اثر و استنباط حضور وی در پدیده ی حاضر می باشد.

 

اما جایگاه معنوی عشق در توجیه فلسفه گرایانه ی معماری چیست؟

بر طبق مبانی نظری موجود "ماهیت هنر به اعجاب و حیرتی است که در ذهن مخاطب ایجاد می کند و شخص را به پرستش می طلبد."

صوفیان بر این باورند که اساس جهان هستی بر عشق نهاده شده است و همه ی تلاش و جوششی که از آغاز تا پایان خلقت وجود دارد به این مناسبت می باشد. و در نتیجه معتقدند کمال واقعی را باید در عشق جستجو کرد.

به گفته ی ویل دورانت در لذات فلسفه، "عشق و مهر ما از اشخاص گذشته به اشیا گسترش می یابد و همین خاکی را که در آن قدم می نهیم نیز زیبا می گرداند و سرانجام به شیفتگی خلاق هنر منتهی می گردد...

این جریان باطنی نیروی عشق برانگیزاننده ی شوق خلاق هنرمند است."

با نگاهی به پیدایش آثار هنری در عرصه ی تاریخ که قدمتی برابر با پیدایش انسان بر روی این کره ی خاکی دارند، به تاثیر عمیق فلسفه ی وجودی عشق های اسطوره ای که در دنیای باستان نمود یافته اند در یکایک ابعاد هنر پی می بریم. از نقاشی های درون غارها و ظروف گرفته تا اشعار شاعران دوران باستان؛ و با اندکی کاوش و تفحص به این یقین می رسیم که شیدایی نه تنها یک اثر منفک و نا پیوسته که بلکه عامل و انگیزه ی درونی همه ی آثار هنری به شمار می رود. گویا همواره عشق مهم ترین دلیل به وقوع پیوستن هنر بوده است. عشق، الهام بخش است و حتی به جرات می توان آن را هدف زندگی و خلق آفرینش برشمرد؛ و این اقتدار معنوی و اثر گذار، در آفرینش پدیده هایی که توسط انسان صورت گرفته، تجلی یافته است. و در واقع این همان فرق اثر معمارانه با دیگر ساخته های بی روح بشری و دنیوی است. هر جا که معماری روح یافته این روح را با تمام قدرت به مخاطب خود منتقل می نماید و باعث ایجاد تحسین در وی می گردد.

اولین کسی که در مقوله ی هنر از عشق سخن می گوید آریتودوموس است که از نظر او بدون عشق هیچکس نمی تواند کار بزرگی انجام دهد. تنها عاملی که در انسان انگیزه و قدرت لازم برای خلق آثار هنری فرا انسانی را به وجود می آورد نیز همان عشق است. (تحقیقات فلسفی)

برتراند راسل هم معتقد است عشق به روح انسان عظمت و شخصیت می بخشد، به طوری که همه ی شاهکارهای دنیا از عشق زاده شده اند.

عشق شاید تبلور گرایش انسان به ابدیت و ماندگاریست و این گرایش آن هنگام که در آثارهنری بروز می یابد به نوعی ضامن جاودانگی آنها می گردد چرا که جایگاهی بالاتر از اهداف تبیین شده ی اثر به آن می بخشد.

احساسات سرشار که در ماهیت عشق وجود دارد به راحتی به همه ی ابعاد پدیده های ناشی از آن منتقل می شود.

فرق معمارانی که آثار فاخر و جاودانه تری خلق کرده اند با دیگران در این است که با حضور عشق درونی معماری را ساخته و پرداخته اند و به طور کل هر اثر هنری که در پیدایش آن عشق دخیل بوده اثر گذار تر گشته است.

تاثیرپذیری اثر از شیدایی و جوشش روح هنرمند در شعر خیام به صورت زیر تجلی یافته است:

 

این کوزه چو من عاشق زاری بوده ست

در بند سر زلف نگاری بوده ست

این دسته که بر گردن او می بینی

دستی ست که بر گردن یاری بوده ست


مطالب مشابه :


فلسفه و معماری

معماری و فلسفه، در روزگار کنونی،از سالهای ۱۹۷۰ به‌این‌سو، به‌شکلی شگفت، همبسته از کار




فلسفه و معماری

فلسفه و معماری . فلسفه به معنای اصیل کلمه یعنی عشق به حکمت و دوستداری دانش کلی ، به صورت




فلسفه و معماری

فلسفه و معماری . فلسفه به معنای اصیل کلمه یعنی عشق به حکمت و دوستداری دانش کلی ، به صورت




معماری، عشق، فلسفه

معماری، عشق، فلسفه مبانی نظری، مجموعه ای از رویکرد های فکری متفاوت می باشد که در عین حال به




مفهوم حرکت در معماری

معماری + فلسفه + روانشاسی - مفهوم حرکت در معماری - a r c h i t e c t u r e - معماری + فلسفه + روانشاسی




فلسفه و معماری

فلسفه و معماری . فلسفه به معنای اصیل کلمه یعنی عشق به حکمت و دوستداری دانش کلی ، به صورت




برچسب :