بخش سوم : چرا نماز مي خوانيم ؟!

خش سوم : چرا نماز مي خوانيم ؟!

سر آغاز (قير شب )
دير گاهي است در اين تنهايي
رنگ خاموشي ، در طرح لب است .
بانگي از دور مرا مي خواند
ليك پاهايم ، در قير شب است .
رخنه اي نيست در اين تاريكي
در و ديوار به هم پيوسته
سايه اي لغزد، اگر روي زمين
نقش وهمي ست ، زبندي رسته
نفس آدم ها
سر به سر، افسرده است
روزگاري ست در اين گوشه پژمرده هوا
هر نشاطي ، مرده است ...
...ديرگاهي است كه چون من ، همه را
رنگ خاموشي ، در طرح لب است
جنبشي نيست در اين خاموشي
دست ها، پاها در قير شب است .
قير شب - سهراب سپهري
ما غافلان ذليل ، بازماندگان سبيل كماليم و اسيران خواب نوشين بامداد رحيل كه رنگ خاموشي در طرح لب داريم و پاي در قير شب نهاده ايم و از نور و روشني ، دور افتاده ايم .
آيينه دل هامان - كه بايد تجلي گاه عشق باشد - زنگار غفلت بسته است و بر ديده هامان - كه بايد جز روشني نبيند - غبار عادت نشسته است . انديشه هامان از تحرك و پويايي ، بازمانده و در رخوتي غريب ، گرفتار آمده كه او را چون مردابي راكد، به سكوني نفرت انگيز كشانده است .
هيهات از تكرار مكررات ! هيهات !!
- بدانيد كه زندگي دنيا به حقيقت ، بازيچه اي است طفلانه ، و لهو و عياشي و زيب و آرايش و تفاخر و خودستايي با يك ديگر و حرص افزودن مال و فرزندان ، اين حقيقت كار دنيا است و در مثل مانند باراني است كه ببارد و گياهي در پي آن از زمين برويد كه (برزگر) يا كفار (دنياپرست ) را به شگفت آورد و سپس بنگري كه زرد و خشك شود و بپوسد و در عالم آخرت (دنياطلبان ) را عذاب سخت جهنم و (مؤ منان را ) آمرزش و خشنودي حق نصيب است و باري بدانيد كه دنيا جز متاع فريب و غرور ، چيزي نيست .
(حديد/ 25)
روزها و شب ها مي گذرد و ثانيه ها به سرعت طي مي شود: روز و شب ، نو مي شود، دنيا و ما، غافل از اين نو شدن ، اندر بقا.
كودكي به دنيا مي آيد، با گذر زمان به جواني پاي مي گذارد و جواني را همه اميدها و آرزوها به سرعت برق از سر مي گذراند و به پيري و كهولت مي رسد و آن گاه در بستر مرگ مي افتد و زندگاني بي حاصل و پوچ و بيهوده خويش را بدرود مي گويد و بدين سان عمري به سرانجام مي رسد و شمع زندگاني انساني ، خاموش مي شود، بدون آن كه اندكي در باب بودن خويش بينديشد و لحظه اي در هدف زندگي ، تامل كند. با اين حال چگونه مي توان او را كه چون حيوان زيسته است و پس از عمري بطالت و بيهودگي و بي ثمري ، با دستاني خالي و ياس شيطاني به خوف و حسرت و پشيماني ، از سراي فاني ، رخت بر بسته است ، اشرف مخلوقات ناميده ، در شمار آدميان نهاد؟
فرار از ياد مرگ ، گريز از خود
آري ، نفس مكار آدمي ، همان كه در هيبت شيطان ، تبلور مي يابد و ريشه در ضلالت دارد، آدمي را ناخواسته به دام پليد روزمرگي مي كشاند و او را زيركانه به عقد دنيا در مي آورد و پرده غفلت برديده عبرت او مي افكند، تا گذر زمان را در نيابد و حتي از مرگ كسان پند نگيرد و هم چنان به لهو و لعب دنيا خويشتن را بفريبد:
يافت مردي گوركن ، عمري دراز
 
سائلي گفتش ، كه چيزي گوي باز
 
چون تو عمري ، گور كندي در مخاك
 
چه عجايب ديده اي ، در زير خاك ؟
 
گفت : اين ديدم عجب ، بر حسب حال
 
كاين سگ نفسم ، همي هفتاد سال
 
گور كندن ديد و، يك ساعت نمرد
 
يك دمم ، فرمان يك اطاعت ، نبرد
 
علي عليه السلام به خطابه اي غرابه در نهج البلاغه اين گونه مردمان غفلت زوده همه قرون و اعصار را مورد خطاب قرار مي دهد كه : اي مردم !... شما را سفارش مي كنم به ياد آوردن مردن ، و از مردن اندك غافل بودن ، و چگونه از چيزي غافل شويد كه شما را فراموش نكند؟ و در چيزي طمع بنديد كه مهلتتان ندهد؟ اندرزگوي شما پس از مرده هايي را كه ديديد. بر دوش ها به گورهاي شان بردند، نه خود سوار بودند، در گورها يشان فرود آوردند، نه خود فرو آمدند. آنچه را وطن خود گرفته بودند. از آن رميدند، و در آن جا كه از آن مي رميدند، آرميدند.
بدانچه كه از آن جدا شدند (دنيا) مردم گرديدند و جايي را كه بدان رفتند، تباه گردانيدند.
نه از زشتي بازگرديدن توانند و نه توانند و نه بر كار نيك افزودن ، به دنيا خو گرفتند و آنان را فريفته ساخت و بدان اعتماد كردند و بر خاكشان انداخت . پس بر يك ديگر پيشي گيريد - خداي تان بيآمرزد! - در خانه هاتان و بدان خوانده اند. و با شكيبايي بر طاعت خدا و دوري گزيدن از معصيت او، كامل ساختن نعمت هايش را بخواهيد، كه فردا به امروز نزديك است ، و چه شتابان گذارد: ساعت ها در روزها و در ماه ها و ماه ها در سال و سالها در دوران زندگي كوتاه (93)
مسعود سعد سلمان اين گونه غفلت آدمي را در قالب شعر به تصوير مي كشد و وصف مي نمايد:
آگاه نيست آدمي ، از گشت روزگار
 
شادان همي نيستند و، غافل همي رود
 
دلبسته هواست ، گريند ره هوا
 
تن ، بنده دل آمد و، با دل همي رود
 
گر باطلي ببيند، گويد كه هست حق
 
حقي كه رفت ، گويد باطل ، همي رود
 
ماند بر آن كه ، باشد بر كشتي روان
 
پندار اوست ، ساكن و، ساحل همي رود
 
به راستي آيا تا كنون پيش آمده است تا با نشستن بر لب جوي و ديدن گذر عمر، اين اشارت را از جهان گذران دريابيم ، و يا شبي ، سر خويش را در امتداد آسمان لايتناهي معرفت بگيريم و داس مه نو را بر مزرع سبز فلك ببينيم و از كشته خويش و هنگام درو، ياد آريم ؟(94)
چرا ما همواره از خويشتن خويش مي گريزيم و از خلوت و تنهايي - اين لحظات اهورايي - مي پرهيزيم ؟ و در مواجهه با جهان خود، اين گونه خويش را بيگانه و غريبه مي يابيم ؟ به ناچار غرقه در محيط مي شويم ، تا خود را و زندگاني خود را و بودن خود را به فراموشي بسپاريم . چرا تاكنون اين جرات را به خود نداده ايم تا مدتي با خود گم شده هامان ، همان كه اين گونه ناآشنا و غريبه مي نمايد، به گفت و گو بنشينيم و در هدف زندگي خويش بينديشيم و از برابر سؤ الات سرنوشت ساز خود نگريزيم ؟ از خود بپرسيم : كه در اين دنياي فاني ، بر چه آمده ايم و چگونه بايد باشيم ؟
از كجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود
 
به كجا مي روم آخر، ننمايي وطنم ؟!
 
مانده ام سخت عجب ، كز چه سبب ساخت مرا
 
يا چه بوده ست مراد وي ، از اين ساختنم ؟!
 
مثل زندگي ما انسانها همانند آن قطاري است كه با سرعتي مهيب ، عنان گسيخته و بي مهار، به سمت سرانجام خوفناك خويش پيش مي رود و كسي را ياراي كنترل ريل كه ابتداي دره اي تاريك و مخوف است نزديك مي شود، مسافران قطار، انسان هاي غافل بي اعتبار، همه مي دانند كه سرانجام راهشان در امتداد ريل هاي آهنين زمان ، سقوط در دره نيستي و فناست ، و نابودي ، نهايت و پايان اين لحظه هاست ، با اين وجود به جاي آن كه به فكر چاره برآيند و با شناخت قطار و مسير آن و نيز با درك موقعيت خويش و فهم محيط بيرون راه هاي نجات خود را بيابند، در صدد فراموشي او واقعيت هستند كه دير يا زود به وقوع خواهد پيوست ، سرانجام تن خاكي و بعد مادي آدمي به دره نابودي و فنا، ختم خواهد شد، اما افسوس كه انسان - اين مسافر ناآگاه قطار زمان - خود را از اين دام بلا نمي رهد، راه هاي نجاتش را نمي بيند و سرنوشت خويش را با روح قدسي و جاودانه اش به بقا، گره نمي زند، خود را به انواع لهو و لعب مشغول مي سازد و وقت اندك و مجال كوتاه عمرش را به عادت و روزمردگي و تكرار ملال آور ثانيه ها مي گذراند و تلف مي نمايد: و محققا بسياري از جن و انس را به جهنم وا گذارديم ، چه ، آن كه آن ها را دل هايي است بي ادراك و معرفت ، و ديده هايي ، بي نور، بصيرت و گوش هايي ناشنواي حقيقت . آن ها مانند چهارپايانند، بلكه بسي گمراه ترند، زيرا قوه ادراك مصلحت و مفسده داشتند و باز عمل نكردند. آنها همان مردمي هستند كه (از خدا و قيامت و عاقبت كار خود به بازيچه دنيا) غافل شدند.(95)
در هر حال آن كه در طول حيات خود، با سؤ الاتي از اين سنخ كه : از كجا آمده ام ؟ چه كسي مرا آورده است ؟ به كجا مي روم ؟ در كجا هستم ؟ چرا آمده ام و چرا مي روم ؟ و...(96) دست به گريبان نباشد و مجال طرح آن ها را از زندگاني خويش بستاند، تمام انسانيت او در چشم و دهان و گوش و بيني خلاصه مي شود و زندگاني اش در خور و خواب و خشم و شهوت تبلور مي يابد، كه در آن صورت به قول سعدي : چه ميان نقش ديوار ميان آدميت ؟
 

 
 


صالحان وارسته
اما از طرف ديگر از آن جا كه زمين هيچ گاه ، از بندگان صالح خدا، خالي نيست ، خوشبختانه همواره در طول تاريخ بوده اند انسان هاي آگاهي كه گذر زمان را درك كرده اند و خود را به اين زندگي چند روزه و زيبايي فاني و ناپايدار، قانع نكرده اند و مردانه پاي در راه نهاده اند و صادقانه به جست و جو پرداخته اند. آن ها مسؤ ليت سنگين امانتي را كه آسمان از پذيرش آن ، سرباز زده و قرعه فال بر گردن ايشان نهاده ، احساس مي كنند و در همين راستا آيينه دل را صيقل مي دهند و به تماشاي انوار الهي مي نشينند. آنان خود را از درون قطار ماديت كه در امتداد نيستي به سرعت ، پيش مي رود رهانيده اند، و به بال هاي انديشه و ايمان در آسمان ابديت به پرواز آمده اند و از آن اوج و عروج سرنوشت تاسف بار همگنان را به تماشا نشسته اند و از اين همه حماقت و غفلت به ناله آمده اند، و هر لحظه فرياد بر مي آورند و مخاطبان مي سازند كه :
اي مرغ عجب ! ستارگان چينه توست
 
در روز الست عهد ديرينه توست
 
گر جام جهان نماي ، مي جويي تو
 
در صندوقي نهاده ، در سينه توست
 
(عطار، عطارنامه )
اي گستره لايتناهي ، كه تويي
 
فهرست سپيدي و سياهي ، كه تويي
 
بيرون ز تو نيست ، هر چه در عالم هست
 
از خود بطلب ، هر آنچه خواهي ، كه تويي (97)
 
اما صد دري و افسوس كه هاي و هوي اين گير و دار بي فرجام و كش و قوس هاي بي سرانجام ، صدايشان را در ميان امواج خويش مي بلعند و گنگ و نامفهوم مي سازند، تا فقط محرمان ، صداي اين سروش غيبي را بشنوند و به وجد آيند، پند گيرند و راه هاي باقي مانده را تا سرحد عشق را، بپيمايند.
عبور بايد كرد
فرصتي نيست ؛ اسب بادپاي زمان را توقفي نخواهد بود، اينك اي سواره توسن تيزپاي لحظه ها! خود را براي پرش به ابعاد بي نهايت آماده ساز. گنج پربهاي عمرت را به مكر و نيرنگ دنيا مباز. لحظه هايت را غنيمت بدان ، كه گرانبارترين سرمايه زندگي است . خود را از اين رخوت جانكاه و تكرار پوچ و ملال آور و لحظه ها برهان . فسون رنگ ها را از خود بزداي ، و چشم از غبار عادت بشوي :
اسير خاك
تو آن هماي پر شكسته اي
كه سرنوشت خويش را
به لحظه هاي اوج ، بسته اي
تو هر كجاي ديگري كه جز به آسمان شوي ، به كام مرگ رفته اي
و آن زمان
كنار لاشه هاي خاك خورده هزاره هاي پيش از اين
ميان گور تنگ ، زير سنگ نام و ننگ ، خفته اي !
غريق راه !
بيا و بشكن اين قفس
همين نفس
- كه عزم راه كرده اي -
به پاي خيز و، ره بپوي !
قيام كن !
مرا، كه عزم فتح كوه قاف كرده ام
طواف كن
بي در امتداد جاده هاي بي كسي ، سفر كنيم
بيا براي ديدن ديار آفتاب ،
به خاطر خدا، بيا، خطر كنيم (98)
چاره اي نيست جز آن كه ركود و رخوت تن نگاه هاي مان را به باران پر طراوت معرفت و به آب روشني بخش حكمت بشوييم :
چشم ها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد
واژها را بايد شست
واژه ها بايد خود باد، واژه بايد خود باران باشد
چترها را بايد بست ، زير باران بايد رفت
فكر را، خاطره را، زير باران بايد برد...
زندگي ، آبتني كردن در حوضچه اكنون است (99)
اگر قدري تامل كنيم ، صداي علي عليه السلام را از پس زمان ها خواهيم شنيد كه اين گونه نداي مان مي دهد و صداي مان مي كند:
همانا دنيا پشت كرده و بدرود گويان است ، و آخرت روي آورده و از فراز جاي نگران است . بدانيد كه امروز رياضت است و فردا مسابقات و خط پايان ، دروازه بهشت برين است ، و آن كه بدان نرسد در دوزخ جايگزين است . آيا كسي نيست كه از گناه توبه كند پيش از آن كه مرگش سر رسد؟ آيا كسي نيست كاري كند، پيش از اينكه روز بدبختي اش سر رسد؟ بدانيد كه شما در روزهايي به سر مي بريد كه فرصت ساختن برگ است و از پس از اين روزها مرگ است . آن كه اجل نارسيده ، ساز خويش بر گيرد، سود آن بيند و از مرگ آسيب نپذيرد، و آن كه تا دم مرگ كوتاهي كند، حاصل كارش خسران است و مرگ او موجب زيان . كار از روي دل چنان كنيد كه گويي از بيم جان كنيد. من چون بهشت جايي را نديده ام ، خواهان آن آسوده و از پاي نشسته و نه چون دوزخ ترسنده ، از آن خفته و از بيم رسته ، بدانيد! آن كه حق او را سود ندهد، باطل زيانش رساند، و آن كه به او نيفتد، گمراهي به هلاكتش  كشاند. شما را فرموده اند كه بار بنديد و توشه برگيريد. من بر شما از دو چيز بيش تر مي ترسم : هواي نفس رفتن ، و آرزوي دراز سر پختن . پس تا در اين جهانيد، از آن چندان توشه بر داريد كه فردا خود را بدان نگاه داشتن بتوانيد.(100)
آري براي رسيدن به سعادت واقعي و ابدي و يافتن زيباي مطلق ازلي ، همواره :
عبور بايد كرد
و هم نورد افق هاي دور بايد شد
و گاه در رگ حرف ، خيمه بايد زد.(101)
اينك ندايي موزون ، هميشه و همه جا، ما را به آغاز اين راه فرا مي خواند و مشتاقانه صدايمان مي كند، اين ترنم هاي هميشه جاري ، وسعت تنهايي مان را فرا گرفته است :
گوش كن ، جاده صدا مي زند از دور، قدم هاي تو را
چشم تو، زينت تاريكي نيست
پلكها را بتكان ، كفش به پا كن و بيا
و بيا تا جايي ، كه پر ماه به انگشت تو، هشدار دهد
و زمان روي كلوخي بنشيند با تو
و مزامير شب ، اندام او را، مثل يك قطعه آوار به خود جذب كنند.
پارسايي است در آن جا كه تو را خواهد گفت :
بهترين چيز، رسيدن به نگاهي ست كه از حادثه عشق ،تر است .(102)
خود را در مسير جريان جويبار عشق ، قرار داده و توكل و رضا خويشتن را به امواج آن بسپار، دست از مس وجود، چو مردان ره بشوي تا كيمياي عشق بيابي و، زر شوي از سختي هاي راه ، هراسي به دل ، راه مده و خللي بر عزم و اراده ات روا مدار. دريا در يك قدمي ماست ، آيا صداي امواج دل نوازش را نمي شنوي ؟
آواي روح انگيز و بهجت افزاي مرغان سبكبار دريايي را گوش كن . آيا قرار گرفتن در آغوش گرم و وسيع دريا، شوق رسيدن و وصال آن را در دلت پرشورتر نمي كند و بر سختي هاي راه نمي ارزد؟ دريا، بدايت و نهايت قطره هاست ، انا لله و انا اليه راجعون .
گرد مرد رهي ، ميان خون بايد رفت
 
از پاي فتاده ، و سرنگون بايد رفت
 
تو پاي به راه ، درنه و، هيچ مپرس
 
خود، راه بگويدت كه چون بايد رفت (103)
 
شرط اول قدم 
اما گام نخستين در اين راه شناختن خويشتن است و تامل در وجود خود براي معرفت نفس . شايد به تعبيري سر آغاز عروج و اصلي ترين گام سعادت جاوداني ، پي بردن ، به ذات انساني است كه نهايتا به شناخت خداوند مي انجامد و معرفتي همه جانبه را در بر دارد:
چون زمن سازي ، به بالا، نردبان
 
بي پريدن ، بر شوي ، بر آسمان
 
بدان كه كليد معرفت خداي (عزوجل ) معرفت نفس خويش است و براي اين گفته اند: من عرف نفسه فقد عرف ربه و نيز براي اين است كه گفت ايزد تعالي : سنريهم آياتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم ، انه الحق . گفت : نشانه هاي خود در عالم و در نفوس  ايشان به ايشان نماييم ، تا حقيقت حق ، ايشان را پيدا شود. در جمله هيچ چيز به تو از تو نزديك تر نيست . چون خود را نشناسي ، ديگري را چون شناسي ؟ و همانا گويي كه من خويشتن را همي شناسم و غلط مي كني ! كه چنين شناختن ، كليد معرفت حق را نشايد، كه ستور از خويش همين شناسند كه تو از خويشتن : سر و روي و دست و پاي و گوش و گوشت و پوست ظاهر بيش نشناسي و از باطن خود اين قدر شناسي كه چون گرسنه شوي نان خوري و چون خشمت آيد در كسي افتي و چون شهوت غلبه كند نكاح كني و همه ستوران در اين با تو برابرند، پس تو را حقيقت خود طلب بايد كرد تا خود چه چيزي و از كجا آمده اي و كجا خواهي رفت ؟ و اندر اين منزلگاه به چه كار آمده اي و تو را براي چه آفريده اند و سعادت تو چيست و در چيست و شقاوت تو چيست و در چيست ؟
...و طلب كن نا بداني كه اين صفات بهايم و سباع را، در تو از براي چه آفريده اند؟
ايشان را براي آن آفريده اند تا تو را اسير كنند؟ و به خدمت خويش برند و شب و روز در سخره گيرند؟ يا براي اين كه تا تو ايشان را اسير كني و در سفري كه تو را فراپيش نهاده اند ايشان را سخره گيري و از يكي مركب خويش سازي و از ديگري سلاح خويش سازي و اين روزي چند كه در اين منزلگاه باشي ايشان را به كار داري ، تا تخم سعادت خويش به معاونت ايشان صيد كني و چون تخم سعادت خويش به دست آوري ، ايشان را در زير پاي آوري و روي به قرارگاه سعادت خويش آوري .(104)
تن مادي و روح الهي 
به اين ترتيب ، سيري در وجود خويشتن به قصد شناخت و معرفت از خود پس از اشراف بر خويش از خود معلوم مي دارد كه انسان را از دو بعد متفاوت : تن خاكي و روح الهي ، عجين گرديده مجموع اضداد است :
آدمي زاد، طرفه معجوني ست
 
كز فرشته ، سرشته ، و ز حيوان
 
گر كند ميل اين ، شود پس از اين
 
ور كند ميل آن ، شود به از آن
 
او را علاوه بر كالبد خاكي و جسم مادي ، روان و جاني است افلاكي كه از آن تعبير به روح مي گردد و همان وجه امتياز اوست از حيوان .
چون خداوند در بدو پيدايش انسان ، خمير مايه او را از خاك سرشت ، آنگاه از روح خويش در اين كالبدي جان دميد و او را با نفخت فيه من روحي ... حتي بر فرشتگان امتياز بخشيد:
جرعه اي ، چون ريخت ، ساقي الست
 
بر در اين شوره خاك زير دست
 
جوش كرد آن خاك و، ما زان جوششيم
 
جرعه اي ديگر، كه بس بي كوششيم
 
مثنوي مولوي
جسم انسان ، با مرگ به همان شوره خاك زير دست بدل مي گردد و فاني و نابود مي شود و حال آن كه روح انسان ، هميشه باقي است و جاودان ، و مرگ تنها او را از قفس تن و زندان ماده مي رهاند و در افلاك به پرواز مي آورد:
جان كه از عالم علوي ست ، يقين مي دانم
 
رخت خود، باز برآنم كه همان جا فكنم
 
مرغ باغ ملكوتم ، ني ام از عالم خاك
 
چند روزي قفسي ساخته اند، از بدنم
 
اي خوش آن روز، كه پرواز كنم تا بر دوست
 
به هواي سر كويش ، پر و بالي بزنم
 
(مولوي )
بدين سان جوهره وجودي انسان ، روح مقدس الهي است كه همواره جاودانه مي ماند و خداوند، فنايي بر آن روا نمي دارد. او به هنگام خواب ، روح را از تن آدمي مي ستاند و به نزد خويش مي خواند و به هنگام بيداري دوباره در جسم خاكي ، جاري مي سازد و به هنگام مرگ ، براي هميشه اين وديعه پاك قدسي را مي ستاند.
به اين تفضيل ، عظمت وجودي آدمي در مقايسه با جهان ، آشكار مي گردد، و مقام و جايگاه برجسته او مشخص مي شود:
اين جهان ، چون كوزه ، دل ، چون بحر آب
 
اين جهان ، چون كوچه ، دل ، شهر عجاب
 
چيست اندر كوزه ، كاندر بحر نيست ؟
 
چيست اندر كوچه كاندر شهر نيست ؟
 
جسم تو جزء است ، جانت كل كل
 
خويش را، قاصر مبين ، در عين ذل
 
قدسيان ، يكسر، سجودت كرده اند
 
جزء و كل ، غرق وجودت كرده اند
 
(مثنوي معنوي )
مولوي ، در مثنوي خويش ، چه نيكو به نيابت از انسانها، خداوند را مخاطب خويش ساخته و مي گويد (كه نه ، مي نالد: خداوندا!)
ما چو ناييم و نوا، در ما، ز توست
 
ما چو هيم و، صدا در ما، زتوست
 
ما عدم هاييم ، هستي ها نما
 
تو، وجود مطلقي ، هستي ما
 
ما همه شيريم ، شيران علم
 
حمله مان از باد باشد، دم به دم
 
حمله مان از باد و، ناپيداست باد
 
جان فداي هر چه ناپيداست ، باد!
 
آتش است اين بانگ ناي و نيست باد
 
هر كه اين آتش ندارد نيست باد
 
اما، اي دريغ و افسوس كه با اين همه ما خيل غافلان ، و جمع ناميمون خفتگان و بي خبران ، چنان اسير اين تن نحيف و ناتوان گشته ايم كه روح و جان خويش را هيچ گاه نديده و نشناخته ايم و فريب شيطان خورده و تاكنون عمر خويش را به نفس مكار باخته ايم ، با اين حال خداي را شاكريم كه فرصتي داده است تا در اين باب بينديشيم و چه بسا راه سعادت بار رستگاري پيش گيريم . جواني ، بهترين فرصت خودسازي و بزرگ ترين موهبت الهي در اختيار جوانان است كه بايد قدر آن را بدانند و بيهوده ، تلف نسازند:
جوانا! ره طاعت ، امروز گير
 
كه فردا، جواني نيابد ز پير
 
فراغ دلت هست و، نيروي تن
 
چو ميدان ، فراخ است گويي بزن
 
قضا روزگاري ز من ، در ربود
 
كه هر روزي از وي ، شبي قدر بود
 
من آن روز را، قدر نشناختم
 
بدانستم اكنون ، كه در باختم
 
چه كوشش كند، پير خر، زير بار
 
تو مي رو، كه بر باد پايي سوار
 
(سعدي - بوستان )
غذاي روح
اما در هر حال ، نتيجه اي كه از تامل در مباحث مطرح شده مي توان آن را به وضوح دريافت ، و مخصوصا پس از شناخت ابعاد مختلف وجودي خود به آن پي برد، نياز و اقتضائات دائمي روح آدمي است كه چون تن مادي ، همواره محتاج غذا مي باشد كه در اين جا قطعا اين غذا، از سنخ قدسي و معنوي است و حالتي ويژه و مخصوص به خود دارد.
روح انسان همواره بايد به نحو مطلوب ، تغذيه گردد و به رياضات و عبادات ، تزكيه شود. عبادت ، غذاي روح آدمي است كه بي آن ، روح ، رو به ضعف مي گرايد و ناتوان مي نمايد. روحي كه به طريق عبادت با عالم پاك ابديت مرتبط نباشد، مهجور و متروك مي ماند، از رشد و نمو و قد كشيدن و بارور شدن و شكوفا شدن و ميوه دادن ، باز مي ماند:
چون كه هر جز وي ، بجويد ارتفاق
 
چون بود جان عزيز، اندر فراق
 
گويد اي اجزاء! پست فرشي ام
 
غربت من تلخ تر، چون عرشي ام
 
ميل تن در سبزه و آب روان
 
زان بود، كه اصل او، آمد از آن
 
ميل جان ، اندر حيات و در حي است
 
زانكه جان لامكان ، اصل وي است
 
ميل جان در حكمت است و، در علوم
 
ميل تن ، در باغ و، راغ است و، كروم
 
ميل جان ، اندر ترقي و شرف
 
ميل تن ، در كسب اسباب علف
 
(مثنوي معنوي )
با ذكر اين وصف ها، نقش دين و تعاليم مذهبي - به عنوان غذاي روح آدمي و نيازهاي دائمي بعد روحاني در آشفته بازار نابسامان - بشري ، به عنوان تنها راه مطمئن نجات انسان از منجلاب پوچ روزمرگي و پل ارتباطي او با جهان ابدي به طور ملموسي آشكار مي گردد، كه متاءسفانه در زندگاني ما به كلي ، مغفول مانده و متروك گرديده است و اگر هم نقشي از آن در عرصه زندگي مانده ، به زنگار عادت و غبار تقليد، آلوده گرديد. و آن را فاقد نتيجه اي ملموس نموده است ، چه بسا كه از اين ريسمان ها به جاي صعود به روشني و نور، به فرو رفتن در چاه هاي ظلمت و تاريكي عادت و تكرار، بهره برده ايم :
تو درون چاه ، رفته ستي ز كاخ
 
چه گنه دارد، جهان هاي فراخ ؟
 
مر رسن را، نيست جرمي ، اي عنود!
 
چون تو را سوداي سر بالا نبود
 
دين ، وديعه اي الهي است كه راه خير و شر را به انسان مي نماياند و تكاليف او را براي سعادت و نيكبختي بيان مي دارد و با اين تكاليف او را براي جاودانه زيستن در جوار زيباي مطلق ، آماده مي سازد، اما دريغا كه آدمي در (خسراني عظيم به سر مي برد:
آيا ما به او دو چشم (براي تشخيص و تمييز) عطا نكرديم ؟ * و زبان و دو لب به او نداديم ؟ * و راه خير و شر (حق و باطل ) را به او ننموديم ؟ * باز هم (اين غافل ناسپاس ) به تكليف ، تن در نداد * و چگونه مي توان دانست كه آن عقبه تكليف و ايمان چيست ؟
اما نماز را در اين بين جايگاهي ويژه است و نقشي ممتاز، كه به دليل اين اهميت ويژه و تاثير برجسته ، ادامه بحث را در همين حوزه ادامه خواهيم
داد و اگر توفيق الهي ، قرين باشد به بررسي كوتاه جايگاه و موقعيت نماز در ارتباط با انسان و زندگاني و حيات او خواهيم پرداخت و نقش آن را پيرامون اوضاع روحي و رواني و نيز حصول سعادت و كمال انساني ، روشن خواهيم نمود.
هم چنين به بررسي جايگاه نماز در دين مبين اسلام و نيز در نظر انديشه مندان برجسته و بنام ، مي پردازيم و علت و دليل موقعيت بسيار ممتاز نماز را در اسلام و نيز تاكيد شديد به آن را مرور مي نماييم .
جمع بندي
قبل از ادامه اين مبحث ، خلاصه مطالب مطرح شده را به همراه موضوع فعلي مان تشريح مي كنيم ، تا تكليف بحث را تا بدين جا مشخص سازيم . در آغاز كلام اين بخش با اشاره اي گذرا به برخي از جنبه هاي پوچ زندگاني روزمره - كه غرقه در آنيم - نفرت و انزجار خود را از اين نوع بودن كه بي هيچ بهره اي به نيستي ختم مي گردد و از غفلت مان نشات مي گيرد، اعلام نموديم . آن گاه به ابعاد وجودي خود، نظري افكنده و دو بعد روحي و مادي را در خويشتن تشخيص داديم و به طور مختصر و كوتاه ويژگي هاي هر يك - فنا پذيري ماده و بقاي روح - را برشمرديم . نوعي از زندگاني را به عنوان نمونه مطرح ساختيم و آن ها را رستگاران و صالحان ناميديم و به قياس آن ها با ديگران پرداختيم ، به اين ترتيب معلوم گرديد كه امكان تكامل براي آدمي همواره مهياست تا جايي كه با بيرون آمدن از پاي بند شهرت ، طيران آدميت نيز كاري ممكن و شدني است . به دنبال اين مطالب سخن از نيازهاي روح و تزكيه آن به ميان آمد و عبادت به عنوان راه تكامل روي و غذاي معنوي مطرح گرديد و به دنبال آن نماز به عنوان پل ارتباطي روح آدمي با منبع و منشا آن و نيز مايه تقويت و قوت روح و تزكيه نفس عنوان شد كه اينك ادامه مبحث نيز با تفضيل بيش تري به اين حوزه خواهد پرداخت .
البته در مطالبي كه تا اين جا مطرح گرديده به علت مجال اندك و فرصت كوتاه ، جاي بسياري از سخن ها خالي مانده و در بسياري از موارد صرفا به ذكر اشارتي در يك موضوع كفايت شده است ، كه اين حقير از اين بابت پوزش مي طلبد و در آرزوي مجالي ديگر براي مطرح مفصل اين قبيل مباحث مي ماند.
در هر صورت اين مقال را به شعري از سنايي غزنوي ، خاتمه مي دهيم و به ادامه مبحث نماز كه اصلي ترين بخش اين نوشتار است مي پردازيم .
اي دل ! ار عقبات بايد، دست از دنيا بدار
 
پاك بازي ، پيش گير و، راه دين كن اختيار
 
تخت و تاج و ملك و هستي ، جمله را در هم شكن
 
نقش و مهر نيستي ، مفلسي ، برجان نگار
 
پاي بر دنيا نه و، بر دوز و چشم ، از نام و ننگ
 
دست بر عقبي زن و، بربند، راه فخر و عار
 
عالم سفلي ، نه جاي توست ، زين جا در گذر
 
جهد آن كن ، تا كني در عالم علوي ، قرار
 
تا نگردي فاني ، از اوصاف اين ثاني سقر
 
بي نيازي را، نبيني در بهشت كردگار
 
اي برادر! روي ننمايد عروس دين ، تو را
 
تا هوا نفس تو، در راه دين شد دهسپار
 
گر غم دين داردت ، توتياي ديده ساز
 
گرد نعل مركب اين افتخار روزگار
 
نماز، ستون دين است 
در بخش نخستين اين نوشتار، به بحث پيرامون دين پرداخته ، لزوم وجود ايمان مذهبي و دين را در زندگاني انسان با آوردن مثالي عيني - غرب و سير تاريخي انديشه غربي - و نيز با استناد به سخنان و نظريات انديشه مندان و متفكران برجسته غربي به اثبات رسانيديم و گفتيم كه تنها راه نجات انسان از نابساماني هاي فكري و پوچي و بيهودگي و نااميدي ، توسل به دين و يافتن ايماني مذهبي است كه از طريق وحي در اختيار انسان قرار گرفته و ريشه در علم لايزال خداوندي دارد. آن گاه در فصل دوم به تبيين دين اسلام و بررسي و تحليل آن پرداختيم و در نهايت آن را به عنوان كامل ترين و جامع تري دين الهي و نيز مطمئن ترين اديان آسماني از باب معنويت از تحريف ، معرفي نموديم و معجزه و كتاب آسماني اسلام - قرآن - را به عنوان مرامنامه اين دين الهي و علت اصلي جاودانگي دين اسلام و كارايي هميشگي آن ذكر كرديم و در نهايت ، نتيجه گرفتيم كه دين اسلام ، تمام شرايط و ويژگي هاي يك دين كامل و جامع را به برجسته ترين و بهترين صورت داراست و همان گم شده انسانها در طول تمامي زمان ها محسوب مي گردد.
و اما اينك در بيان عظمت و اهميت نماز چه بياني رساتر و چه تعبيري گوياتر از اين كه بگوييم نماز، ستون و پايه و اساس همه اديان الهي و مذاهب آسماني است . نماز، لاينفك و اصل محوري در تمامي اديان محسوب مي گردد و در همه آن ها داراي برجسته ترين و اصلي ترين جايگاه مي باشد، كه اينك مورد بحث قرار مي گيرد:
خداوند درباره انبيا و پيامبران گذشته در قرآن مي فرمايد: اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و نيز علاوه بر اين بارها به ارتباط يكايك انبيا با نماز مي پردازد، كه براي نمونه به موارد زير اشاره مي گردد: ابراهيم و نماز (ابراهيم / 37 و 40) اسماعيل و نماز (مريم / 54 - 55) اسحاق و يعقوب و نماز (انبياء / 71-73) شعيب و نماز (هود / 84-87) موسي و نماز (طه / 11-14) لقمان و نماز (لقمان / 17) زكريا و نماز (آل عمران / 38-39) و...
كه همه و همه اشاراتي به نقش نماز در برنامه تبليغ پيامبران و ميزان اهميت برجسته آن در تمامي اديان دارد.
البته بايد توجه داشت كه در اين مباحث منظور از نماز، انعكاس نيازهاي آدمي و ارتباط روح و جان انسان با سرچشمه اصلي و معنوي آن است كه مي تواند قالب هاي مختلف و اشكال گوناگوني به خود بگيرد كه براي نمونه ، نماز در دين اسلام ، شكل نمادين متعارف امروزين را به صورت قالبي ويژه و مشخص به خود اختصاص داده است .
در اسلام ، نماز پس از اصول دين از مهم ترين واجبات و اولين ركن از اركان پنج گانه شريعت محسوب مي گردد، كه اصل آن در ابتداي بعثت ، در مكه بر پيامبر نازل شد و و كيفيت و چگونگي آن ، چنان كه معهود و متعارف است در شب معراج ، نازل گرديده است . آيه 78 سوره اسرا، وجوب نمازهاي پنج گانه و وقت آن ها را بيان مي نمايد.
قرآن كريم ، نماز را پس از ايمان به خدا مطرح مي نمايد تا اهميت موضوع را به وضوح آشكار نمايد، به طور نمونه : الذين يؤ منون بالغيب و يقيمون الصلوة و يا آن كه قل لعبادي الذين آمنوا يقيمون اصلوة و نيز در جاي ديگري مي فرمايد: انما يعمر مساجد الله من آمن بالله و اليوم الاخر و اقام الصلوة هم چنين خداوند در قرآن بارها و بارها به وصف نماز مي پردازد و آن را به زيبايي مي ستايد. آن را رمز رستگاري انسان مي شمارد (اعلي / 15 و 14) و براي اصلاح جامعه لازمش مي داند (اعراف / 170) انسان را به كمك گرفتن از صبر و نماز فرا مي خواند (بقره / 45 و 46) نماز را ياد خدا معرفي مي نمايد (طه / 14) و حال آن كه با ياد خدا دل ها آرام و قرار مي يابد (رعد / 28) انسان را به مخالفت از نماز دعوت مي كند (مؤ منون / 9) و نمازگزاران را توصيه به نماز جماعت مي نمايد (بقره / 43) نماز جمعه را مطرح مي فرمايد (جمعه / 9) و نماز را به عنوان پاك كننده بدي ها مي شمارد (هود / 114) كه حضرت علي عليه السلام به نقل از پيامبر اين آيه را اميد بخش ترين آيه مي نامد. هم چنين خداوند نماز را باز دارنده از زشتي و گناه معرفي مي كند و مي فرمايد ان الصلوة تنهي عن الفحشاء و المنكر (عنكبوت / 45) و باز در بسياري ديگر از آيات قرآن به بحث پيرامون نماز مي پردازد، كه به موارد فوق در اين باره بسنده مي گردد.
اما در احاديث و روايات و نظريات و گفته هاي پيامبر اسلام و ائمه اطهار نيز نماز جايگاهي برجسته و نقشي ارزنده دارد كه نشان از موقعيت بسيار مهم و حياتي آن در ارتباط با دين و ايمان دارد، تا جايي كه پيامبر آن را مرز بين مسلماني و كفر مي شمارد (105) و نور چشم خود مي نامد (106)و كسي را كه نماز را سبك بشمارد از امت خويش نمي داند (107) و در زيباترين و رساترين تعبير، نماز را ستون دين مي نامد (108) و نيز مي فرمايد: شيطان در هراس از مؤ من به سر مي برد، تا زماني كه متوجه نمازهاي پنج گانه است ، ولي آن گاه كه نماز را ضايع كرد، شيطان جرات مي يابد و او را گناهان بزرگ ، آلوده مي سازد.(109)
در ارشاد القلوب آمده است : در يكي از روزهاي جنگ صفين كه جنگ و كشتار به اوج خود رسيده بود ابن عباس ديد كه علي عليه السلام بين دو لشكر ايستاده و به آسمان نگاه مي كند، گفت : اين چه وقت نماز است كه جنگ در اوج شدت است ؟! فرمود: مگر ما به چه هدف با اينها مي جنگيم ؟ ما به حساب نماز و برقرار ماندن نماز مشغول جنگ هستيم .
هم چنين در (بحار 10/89) از علي عليه السلام نقل شده است كه : اگر نمازگذار مي دانست كه در حال نماز چه رحمتي از سوي پروردگار او را فرا مي گيرد هرگز راضي نمي شد سر از سجده بردارد.
امام صادق عليه السلام نيز درباره نماز مي فرمايد: كسي كه نماز را بدون عذر ترك كند كافر است . (110) و يا در جاي ديگري مي گويد: نماز گرامي ترين و محبوب ترين اعمال نزد خداوند و آخرين سفارش انبياست . (111)
در هر حال با توجه به مطالبي كه به اختصار به آن ها اشاره شد: بدان كه نماز، ستون دين مسلماني است و بنياد دين است و پيشرو همه عبادت هاست و هر كه اين پنج فريضه به شرط خويش و به وقت (خود) به جاي آورد، عهدي است وي را با حق تعالي كه در امان و حمايت آن باشد و چون از كباير (گناهان بزرگ ) دست بازداشت ، هر گناه ديگر كه بر وي رود، اين نماز كفارت آن باشد...
(پيامبر)گفت : خداوند تعالي بر بندگان خود هيچ چيز فريضه نگردانيد پس  از توحيد، دوست تر نزديك وي از نماز، و اگر چيزي دوست تر از اين داشتي ، فرشتگان خود را بدان مشغول گردانيدي و ايشان همه در نماز باشند... (112)
نگاهي به گذشته و مروري در تاريخ اسلام جايگاه متين و نقش ارزنده نماز را در زندگي مسلمانان آشكار مي نمايد: نماز، كشش روح است به سوي كانون معنوي جهان و معبود و معشوق خود و به گفته ويكتور هوگو:
قرار گفتن يك بي نهايت كوچك در برابر يك بي نهايت بزرگ نماز در اسلام و به ويژه در آغاز نهضت ، هر چند ساعت يك بار در شبانه روز فرد را از منجلاب زندگي فردي و اقتصادي - كه همه تلاش ها براي تامين نيازهاي فردي است - بيرون مي كشيد و در برابر خدا نگاه مي داشت و در حالتي سرشار از احساس و جذبه وجودي يا در خلوتي پر از خلوص و يا در جمعيتي پر از هيجان و وحدت ، جهت وجودي آدمي را در مسير كلي ، تجديد و تصحيح مي كرد. (113)
خواهي كه ز دستت نرود، وقت فضيلت
 
مگذار كه تا كار كشد، وقت طهارت
 
از دست مده ، راتبه ورد شبانروز
 
تا آن كه نويسند تو را، از اهل عبادت
 
بر خيزي و وتري بگذاري ، به سحرگاه
 
مفتوح شود، بر رخت ، ابواب سعادت
 
هرگز نتواني كه تلافي كني ، آن را
 
گر از تو شود فوت ، نمازي به جماعت
 
اين كار به عادت نشود، راست خدا را
 
هنگام عبادات ، بپرهيز از عادت
 
هر رنج كه در راه عبادت كشي ، اي فيض !
 
در آخرت ، آن يابد، تبديل به راحت (114)
 
اما مطلبي كه توضيح آن در اين جا ضروري مي نمايد، اشاره اي گذرا به مراتب نماز و نمازگزار مي باشد كه لزوم اين بحث را وجود مصاديق عيني آن در پيرامون مان آشكار مي نمايد. به راستي چرا نماز به رغم اين همه وصف ها، تاثيري در زندگاني بسياري از نمازگزاران نمي گذارد؟ مسير زندگاني آن ها را در جهت كمال و سعادت ، تصحيح نمي نمايد و به سوي خوشبختي و آرامش ، هدايتشان نمي كند؟ حقيقت آن است كه نماز را مراتب و مراحل مختلفي است كه هر يك مشخصات مخصوص به خود دارد. به معناي ديگر هر نمازي مصداق تعاريف و وصف هاي قرآن و احاديث قرار نمي گيرد. پيامبر درباره تفاوت نمازها چنين مي فرمايد: دو مرد از يك امت به نماز بايستند كه ركوع و سجود و ذكرشان يكي است و حال آن كه ميان نماز اين نماز آن تفاوت از زمين نا آسمان باشد. هر كس مي خواهد بداند نمازش پذيرفته شده يا خير بايد بنگرد، اگر نماز او را از زشتي ها بازداشت ، پس بداند كه به ميزان بازدارندگي (او از گناه ) نمازش پذيرفته شده است . (115)
يكي از عوامل توفير و تفاوت نمازها، مساءله حضور قلب است كه نبودن آن را در نماز، شاعري اين گونه به تصوير مي كشد:
حضور قلب من ، از من ، رميده بود و، نماز
 
به بازي عبث لفظها، بدل شده بود
 
و يا آن كه مرحوم فيض اين گونه در اين مورد مي سرايد:
گنج ابدي ، پيروي حق و عبادت
 
مفتاح در خير، نمازي به جماعت
 
معناي نماز است ، حضور دل احباب
 
زنهار به صورت مكن را دوست ! قناعت
 
خواهي به عبادت ، خللي راه نيابد
 
مي كن دلت از وسوسه ديو، حمايت
 
از ديگر عواملي كه منافع از تاثير مي گردد، عدم باور و اعتقاد راسخ به راه و نيز عدم اعتماد و ايمان به دليل راه مي باشد كه ريشه در توهم و تقليد و عادت دارد و براي رسيدن به ايمان خالص و راستين بايد از آن ها گذر كرد به هر صورت ادامه اين بخش را به نگاهي ديگر و ديدي تازه تر نسبت به نماز اختصاص مي دهيم و ادامه بحث را پي مي گيريم .
نغمه هاي عاشقانه 
نماز، شكوه هاي عاشقانه روح آدمي است چون ني جدا مانده از نيستان ، ترنمات عرفانه را در فضاي سبز هستي مي گسترد و پيغام به معشوق مي رساند و از درد پرفسور و گداز هجرت مي نالد و معشوق را به ياري مي طلبد .
نماز، جان آدمي را با اصل خويش پيوند مي زند و انسان را از قيد و بند اين تن خاكي مي رهاند، او را از منجلاب زندگي روزمره ، از مرداب متعفن تكرارها و عادت هاي پوچ روزانه ، از ياس و نااميدي و از ترس نابودي و فنا بيرون مي كشاند، بال و پري به وسعت بي نهايت عشق به او مي بخشد و در آسمان معرفت پروازش در مي آورد و به معراجش مي رساند، زيرا: الصلوة معراج المؤ من (116)
التهاب هاي دائمي و اضطراب هاي زندگي را - كه نتيجه مستقيم زندگاني مادي و بعد حيواني آدمي است - از وجودمان مي ستاند و از اين درياي پرتلاطم مادي كه هر روز ما را به سويي مي كشاند و بر صخره اي مي زند، مي رهاند و نجاتمان مي بخشد. نماز، پليديها را و پستي ها و زشتي هايي را كه در طول حيات بر تنمان مي نشيند و بوي پليد آن همه جا را مي گيرد و حتي خودمان را آزار مي دهد و مي رنجاند، هم چون آبي زلال و پاك مي شويد و پاكيزه مي نمايد. پيامبر اسلام چه نيكو در اين باره مي فرمايد:
اگر نهري در كنار خانه شما باشد و در آن پنج نوبت هر روز خود را شست و شو دهيد، آيا در بدن شما چيزي از آلودگي مي ماند؟
هرگز! نماز نيز مانند نهر جاري و رواني است كه هرگاه بر پا مي شود، گناهان از مي شويد و از بين مي برد. (117)
از طرف ديگر، نماز، تبلور سپاس انسان را خالق بي همتاي هستي است ، آدمي كه با يك بخشش كوچك و يا لطفي اندك به وجد مي آيد و خود را مديون ديگري مي يابد و همواره در صدد جبران آن بر مي آيد، چگونه مي تواند در قبال اين همه بخشش و موهبت و در برابر خدايي كه طاعتش  موجب قربت است و به شكر اندرش مزيد نعمت سكوت نمايد؟ همان بخشاينده بي همتايي كه باران رحمت بي حسابش همه را رسيده و خوان نعمت بي دريغش همه جا كشيده ، پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظيفه روزي به خطاي منكر نبرد. آري :
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند
 
تا تو، ناني به كف آري و، به غفلت نخوري
 
همه از بهر تو، سرگشته و فرمانبردار
 
شرط انصاف نباشد، كه تو فرمان نبري (118)
 
سعدي در ادامه اين گونه به تعبيري زيبا در لزوم سپاس گزاري و شكر خدا، مثالي مي آورد و مي گويد: هر نفسي كه فرو مي رود ممد حيات و چون بر آيد مفرح ذات ، پس در هر نفسي ، دو نعمت موجود است و بر هر نعمتي ، شكري واجب :
از دست و زبان كه بر آيد
 
كز عهده شكرش به در آيد؟
 
به اين ترتيب هر لحظه ندايي موزون و آوايي قدسي ، ما را به فرا مي خواند، ولي افسوس كه شيطان گوش هاي مان را به هياهوي محيط، مشغول مي دارد و اين توفيق را از ما مي ستاند. آن گاه كه خود را قدري از اين قيد و بندها و روزمرگي ها رهانيده ايد، شايد اين آواي دلنشين را به گوش جان شنيده ايد كه شما را به نماز دعوت مي نمايد:
خيز، تا ما، يك قدم بر فرق اين عالم زنيم
 
وين تن مجروح را، از مفلسي ، بر هم زنيم
 
تيغ هجران ، از كف اخلاص ، بر حكم يقين
 
در گذار مهره اصلي بني آدم زنيم
 
از علايق ها، جدا گرديم و، ساكن تر شويم
 
بر بساط نيستي ، يك چند گاهي ، كم زنيم . (119)
 
و اين همان سروش غيبي است كه گوش نامحرمان را، ياراي شنيدن آن نيست ، چرا كه گوش نامحرم نباشد جاي پيغام سروش

 


 


از نگاهي ديگر
در هر حال ، آرامش حاصل از نماز مورد تاييد و حتي تاكيد و روانشناسان و دانشمندان بسياري نيز مي باشد كه اين خود بيانگر جايگاه برجسته و اهميت فوق العاده اين ارتباط روحاني با مبدا و منشا هستي براي آدمي مي باشد.
سيبريل برت روان شناس انگليسي مي گويد: ما به واسطه نماز مي توانيم وارد آن چنان محيط گسترده اي از نشاط عقلاني بشويم كه در شرايط عادي ، ياراي وصول بدان را نداري .(120)
و يا آن كه دكتر ديل كارنگي در كتاب آيين زندگي خود مي گويد: هنگامي كه كارهاي سنگين ، قواي ما را از بين مي برد و اندوه ها هر نوع اراده اي را از ما سلب مي نمايد، بيش تر اوقات كه درهاي اميد بر روي ما بسته مي شود، به سوي خدا روي مي آوريم ، ولي اصلا چرا بگذاريم روح ياس و نااميدي بر ما چيره شود، چرا همه روزه به وسيله خواندن نماز و دعا و به جاي آوردن حمد و ثناي خداوند، قواي خود را تجديد نكنيم ؟ (121)
دكتر لئون دني دانشمند روان شناس اروپايي مي نويسد: نيايش به درگاه خداي توانا، راز و نيازي است كه بنده خاكسار، با معبود و آفريدگار خود مي نمايد. در خلوت تنهايي با تمركز فكر، توجه خود را به سوي خدا و آفريننده موجودات كه مرجع و پناه دلشكستگان است ، معطوف مي دارد و با خضوع و فروتني ، درماندگي و ناتواني و پريشاني خود را به آستان الوهيتش عرضه مي دارد و با ستايش ذات پاك خداوندي اش كوچكي و حقارت خود را بيان و از پيشگاه مقدسش بخشايش گناهان خود و شمول رحمت بي پايان او را مساءلت مي نمايد. (122)
و نيز توماس كارلايل محقق معروف اروپايي مي گويد: دعا و نيايش ، عميق ترين سرچشمه كمال و نيرو است ، ولي ما از آن غافليم . (123)
هم چنين ماهاتماگاندي رهبر بزرگ و رهايي بخش هند از استعمار انگليس در كتاب همه مردم برابرند مي آورد: دعا و نماز، زندگي مرا نجات داده است ، من بدون آن ها مدت ها پيش ديوانه شده بودم . من در تجارب زندگي عمومي و خصوصي خود، تلخ كامي هاي بسيار سخت داشته ام كه مرا دستخوش نااميدي مي ساخت ، حال اگر توانسته ام براين نااميدي ها چيره شوم به خاطر دعا و نمازهايم بوده است ....
اغلب خود را در وضع و حالي مي يافتم كه احتمالا بدون دعا و نماز نمي توانستم شادمان باشم . هرچه زمان مي گذشت ، اعتقاد به خدا بيش تر مي شد و نياز من به دعا و نماز افرايش مي يافت و صورتي مقاومت ناپذير به خود مي گرفت . بدون آن ، زندگي سرد و تهي بود. به همان اندازه كه غذا براي بدن لازم است ، دعا و نماز نيز براي روح ضرورت دارد، در واقع آن قدري كه دعا و نماز براي روح لازم است ، غذا براي بدن ضرورت ندارد... مردمي را ديده ام كه حسرت آرامش مرا داشته اند.(124)
و علي عليه السلام كه خود از سرمستان اين باده خوشگوار معنوي بود، اين گونه ياران خود را به نماز، وصيت مي فرمود: كار - گذاردن - نماز را بر عهده بگيريد و نگاهداشت آن را بپذيريد و آن را بسيار به جاي آريد و با نماز، خود را به خدا نزديك داريد، كه نماز، نوشته است بر مؤ منان و بايد گزارده شود و به وقت آن . آيا گوش فرا نمي دهيد به پاسخ دوزخيان كه چون از آنان پرسيدند: چه چيز درآورد شما را در آتش سوزان ، گفتند كه چون نبوديم از نمازگزاران .(125) و نماز، گناهان را مي زدايد، چنان كه برگ را از درخت بزدايند. و گناهان را مي گشايد، چنان كه بند از كسي بگشايند و رسول خدا، نماز را بر چشمه آب گرم كه بر در سوراي مردي بود همانند فرمود، كه او شبانه روز پنج بار خود را بدان بشويد، ديگر چركي بر تن وي نخواهد بود همانا كساني از مومنان ، حق آن را شناختند كه زيور دنيا از نمازشان به فكر ديگر كار نيفكند و نيز نه آنچه موجب روشني چشم بود از مال خداوند و فرزند. خداي سبحان مي فرمايد: مرداني كه باز نمي دارد آنان را بازرگاني و خريد و فروش از ياد خدا و بر پا داشتن نماز و پرداخت زكات (126) و رسول خدا خود را با گزاردن نماز، رنجه مي فرمود، با آن كه مژده بهشت شنيده بود، چون خداي تعالي بدو گفت : و كسان خود را بفرما تا نماز بگذارند و خود بر آن شكيبا باش (127) پس كسان خود را به نماز امر مي فرمود و خود برگزاردن نماز، طاقت مي آورد(128)
ابو علي سينا، دانشمند برجسته و نامدار ايراني مي گويد: هر زمان كه هنگام مطالعه ، با مشكل علمي مواجه مي شدم و نمي توانستم آن را حل كنم ، به مسجد جامع شهري رفتم و دو ركعت نماز مي خواندم ، سپس از خدا مي خواستم مرا به وسيله نور آن نماز، مدد كند، تا گره از مشكل باز شود. پس از بيرون آمدن از مسجد، مشكل من حل مي شد و به اندك زماني بدانچه مي خواستم مي رسيدم (129)
... جهان بيني ما... نوعي تماس مستقيم با حقيقت است ، كشف فرمول احتراق نيست ، دست نهادن بر آتش است ... فرو رفتن در نوعي جذبه ، كشش مغناطيسي ميان دو وجود، اين بي نهايت كوچك كه در برابر آن بي نهايت بزرگ قرار مي گير


مطالب مشابه :


فروشگاه امکان

(محسن/گلچين /تبرك / دبش و غيره)در انتهاي را شركت تاژ در برگه قرعه كشي نام




خبرهای مراکز و واحدها - 8 آذرماه

بسيج دانشجويي مراكز و واحد هاي دانشگاه هاي پيام نور استان فارس در دانشگاه پيام




بخش سوم : چرا نماز مي خوانيم ؟!

هر رنج كه در راه عبادت كشي ، اي فيض ! در شركت آگاهانه انسان در اين كه نحوه برگزاري آن




برچسب :