رمان عشق به توان 6«23»

ساميار
گوشي رو دراوردمو زنگ زدم به رضا با سومين بوق جواب داد
رضا-بله ساميار خان؟
من-چي شد رضا؟
رضا-راستيتش اصلا كسي رو با همچين اسمي پيدا نكرديم اون شماره هايي رو هم داديد همه واگزار شدن
با دستم شقيقه هامو ماليدم اين ديگه اخر خط بود
من- يعني توي اين سه روز هيچ نشونه اي پيدا نكردي؟
رضا-نه اقا
من- از خونه چه خبر؟
رضا-اقا خانوم حالشون اصلا خوش نيست
من-باشه باشه خداظ
رضا-خدافظ
لعنتي مامان باباشم شمارشونو عوض كردن اين رضا هم كه نتونست ادرس درست درموني پيدا كنه مامانم كه اميدوارم كنار بياد صداي ويبره ي گوشيم رو عصابم فوتبال بازي ميكرد
من-بله
ستاره-سلام داداشي
من-سلام ستاره خوبي؟
ستاره-من خوبم ولي توانگار خيلي بدي
من-انتظار ديگه اي داري داغونم ستاره داغون
ستاره-خبري نشد؟
من-نه اب شده رفته تو زمين
ستاره-بيليتت براي كيه؟
من-دوروز ديگه با اينكه ميدونم بي فايده است توي پاريس به اون بزرگي پيداش كنم ولي ميخوام برم كه بعدا پيش خودم شرمنده نشم كه دنبالش نرفتم
ستاره-ايميلاتونو جواب نميده
من-باورت ميشه بيشتر از هزار تا ايميل فقط من فرستادم با ادرساي مختلف دريغ از يدونه جواب
ستاره-ميخواي منم باهات بيام
من-نه عزيزم تو بمون پيش مامان
ستاره-باشه داداشي زياد خودتو ناراحت نكن پيدا ميشه
من-اميدوارم خدافظ
ستاره-خدافظ
سرمو دور تادور اتاق چرخوندم عكسايي كه باهم گرفته بوديم روي ديوار خودنمايي ميكرد ديوار روبه رويي تختو يه عكس بزرگ از چشماش پوشونده بود چشماي عسلي كه حتي توي عكسم پر حرارتو داغ بودنو شعله ميكشيدن روي قلبم چشماش اتيشم ميزد
************
ميلاد دسته چمدونمو گرفته بود اتردين جلوي در واستاده بود يكي اون ميگفت يكي اين يكي
ميلاد-بري كه چي بشه اخه پسر يكم فكر كن توي فرانسه به اون دراندشتي نفسو ميخواي از كجا پيدا كني؟
اتردين-راست ميگه ديگه بمون اينجا لاقل باهم بگرديم ادرس خونه اشونو پيدا كنيم
دسته چمدونو از دست ميلاد كشيدم بيرون و راه افتادم سمت درو سعي كردم اتردينو كه درو چسبيده بود بزنم كنار
من-بابا ولم كنيد پروازم دير شدش
اتردين-مي خوام كه دير بشه اخه پسر توچرا انقدر داري كم عقلي ميكني هان
ميلاد-لابد فكر ميكني اگه بري همين فردا نفسو پيداش ميكنيو برميگردي
صدام خود به خود اوج گرفتو بلند شدش
ممن-بابا ولم كنيد اگه اين بي عقليه كه من برم دنبال زنم بگردم حاضرم بي عقل ترين ادم روي اين كره ي خاكي باشم
اتردينو زدم كنارو از در رفتم بيرون  نفس
ميدوني كه ميرمو
كم ميكنم شرمو
من ميكشم اين قلبمو
بي معرفت
تو ميشي سرحال منم خستم از نعره هات
من بودم عروسك تو دستات بي معرفت
تو نيا فعلا ولي من نميخوام دلمو تو باز تو ببري
نه نميدوني حتي يكم قدر من نه نميدوني هركي رسيد ضربه زد
كي بود كه نازتو خريد اون كه دلم كه فكر كردي از همه سري
نه نميدوني حتي يكم قدر من نه نميدوني هركي رسيد ضربه زد
اواواوميرمو ميرموووو اره ديوونه امو اواو كم ميشه شرمواواواومن ميكشم قلبموو بي معرفت
هروقت هوس كردي مياي اخه تو فكر كردي من با خيليا كه تورو دوست داره خيلي زياد مشابهم
تو بري من ميميرم
اره قلبمو پس ميگيرم
من تو جووني با پيرم اره من ميميرم
تو نيا فعلا ولي من نميخوام دلمو تو باز تو ببري
نه نميدوني حتي يكم قدر من نه نميدوني هركي رسيد ضربه زد
كي بود كه نازتو خريد اون كه دلم كه فكر كردي از همه سري
نه نميدوني حتي يكم قدر من نه نميدوني هركي رسيد ضربه زد
اواواوميرمو ميرموووو اره ديوونه امو اواو كم ميشه شرمواواواومن ميكشم قلبموو بي معرفت
فرشته-اه نفس عوض كن اون اهنگو هرچي غمو غصه بود ريخت تودلم خسته نشدي از همون شب اولي كه اومدي اينجا داري هرشب اين اهنگو گوش ميكني
ترجيح دادم جوابشو ندمو اهنگو قطع كنم رفتم تو فايل عكساي خودمو ساميار چقدر شاد بودمو الان...
فرشته-نفس واقعا رنگ چشماش رنگ چشماي تو بود؟اخه من رنگ چشماي تورو هيچ جا نديدم يه رنگ خاصيه عسلي با رگه هاي طوسي
رفتم رو عكسي كه صورتامونو بهم چسبونده بوديمو فقط از چشمامون عكس گرفته شده بود چهارتا چشم همرنگ
من-بيا ببين
لبتابو گرفتم سمتش اونم از خدا خاسته لب تابو رو هوا زد
فرشته-واي نفس فكر كردم خالي ميبندي رنگ چشماتون مو نميزنه باهم
چيزي نگفتم اونم هي چشماش درشت تر از قبل ميشد يه5دقيقه اي بود لبتابم دستش بود
من-بسه ديگه چقدر به يه عكس نگا ميكني
فرشته-چقدر تو خودشيفته اي نيم ساعت دارم ميگردم يه عكس از چهره اين پسره پيدا كنم نميشه كه نميشه تو اون عكسه هم كه فقط چشماتون معلوم بود
لبتابو از دستش كشيدم بيرون
من-فضولي نكن گفتي رنگ چشمامونو بهت نشون بدم دادم ديگه بيشتر از اين فضولي فضولي نكن
بعدش از فولدر عكسا اومدم بيرون و از اتاق رفتم بيرون وقتي داشتم از در ميرفتم بيرون به فرشته كه حمله كرده بود به لب تاب گفتم
من-زحمت نكش همه ي فايلا قفل داره
رفتم جلوي پنجره اين روزا همه رو ساميار ميديدم احساس ميكردم خيلي بهش نزديك شدم خيلي حتي عكسي رو كه از خودم روي شيشه ميوفتادو ساميار ميديدم دلم هواشو كرده بود بي قرار بودم بي قرار يه نگاه از طرفش بي قرار اغوش گرمش يه قطره اشك مزاحم سد چشمامو شكستو بعدش بارون بود كه روي صورتم ميباريد خدايا احساسم عشق بود يا نفرت يا هوس ؟ نميدونم
باز دوباره ميزنه قلبت تو سينه سازمو
تو سكوتت ميشنوي زمزمه اوازمو
حس دلتنگي كه ميگيره تمام جونتوهرجا ميري منو ميبينيو كم داري منو
تو دلت تنگه ولي انگار تو جنگ با دلم
ميزنيو ميشنكي با خودت لج كردي گلم
راه با تو بودنو سخت كردي كه اسون برم
چشم خوشرنگت چرا خيسه خوشگلم
حالا بگو كي ديگه اخماتو ميگيره
با تو ميخنده تب كني واست ميميره
دست كي شبا لاي موهاتو اره خودم نيستم ولي يادم كه باهاته
حالا بگو كي ديگه اخماتو ميگيره
با تو ميخنده تب كني واست ميميره
دست كي شبا لاي موهاتو اره خودم نيستم ولي يادم كه باهاته
اين عشقه تو وجودت توي جونت ريشه كرده
دلت دوباره بي قراره داره دنبال من ميگرده
اين عشقه تو وجودت توي جونت ريشه كرده
دلت دوباره بي قراره داره دنبال من ميگرده
گفتي كه ميخواي بري سروسامون بگيري
خواستي اما نتونستي به اين اسوني بري
دستت مال هركي باشه چشمت دنبال منه
هر نگاهت انگاري اسممو فرياد ميزنه
من خيالم راحته تا پاي جون بودم برات
تو ندونستي چي ميخاي تا بريزم زير پات
همه ارزوهامون ديگه فقط يه خاطره است
نفسم بودي ولي يه تجربه شديو بس
حالا بگو كي ديگه اخماتو ميگيره
با تو ميخنده تب كني واست ميميره
دست كي شبا لاي موهاتو اره خودم نيستم ولي يادم كه باهاته
حالا بگو كي ديگه اخماتو ميگيره
با تو ميخنده تب كني واست ميميره
دست كي شبا لاي موهاتو اره خودم نيستم ولي يادم كه باهاته
حالا بگو كي ديگه اخماتو ميگيره
با تو ميخنده تب كني واست ميميره
دست كي شبا لاي موهاتو اره خودم نيستم ولي يادم كه باهاته
حالا بگو كي ديگه اخماتو ميگيره
با تو ميخنده تب كني واست ميميره
دست كي شبا لاي موهاتو اره خودم نيستم ولي يادم كه باهاته
اين عشقه تو وجودت توي جونت ريشه كرده
دلت دوباره بي قراره داره دنبال من ميگرده
اين عشقه تو وجودت توي جونت ريشه كرده
دلت دوباره بي قراره داره دنبال من ميگرده
اين عشقه تو وجودت توي جونت ريشه كرده
دلت دوباره بي قراره داره دنبال من ميگرده
اين عشقه تو وجودت توي جونت ريشه كرده
دلت دوباره بي قراره داره دنبال من ميگرده
چقدر به حالو هوام ميومد احساس ميكردم ساميار برام اين اهنو خونده سرعت بارون چشمام زياد شد دستاي عمو دورم حلقه شدو سرمو به سينه اش فشار داد
عمو-نبينم نفس عمو باروني باشه
بعدش با صداي بلند به فرشته گفت
عمو-فرشته عوض كن اين اهنگه رو
هق هقم اوج گرفت يه فكري مثل موريانه مغزمو ميخورد نكنه سوتفاهم بوده و من به ساميار اجازه ندادم برطرفش كنه يه كلمه توي گوشم زنگ ميزد سوتفاهم

میشا:
 شب بودومن تواتاق روتخت نشسته بودم..اتردینم نبود.ازاین همه سکوت خونه خسته شده بودم.سامی هم که رفت من تازه داشتم باهاش خوب میشدم!!حالاکه نفس رفته شقی هم اکثرابامیلاده ومنم یاتنهایاپیش اتردین.دلم واسه روزای قبل که بابچه هاهر5شنبه میرفتیم بیرون رستوران وهمیشه سراین که کی پولو حساب کنه دعوامیشد تنگ شده بود...چه روزای خوبی بودولی حیف که ادماتاچیزیوازدست ندن قدرشونمیدونن.ماهم قدراون روزا روندونستیم وحالا...
گرسنه ام شده بودپاشدم رفتم تواشپزخونه یک سیب برداشتم داشتم برمیگشتم که یکهویک نفرتوتاریکی پریدجلوم:پــــــــــــخ...
دستموگذاشتم روقلبمو یک جیغ زدم..
میلادهرهرخندید..
من:نخندباباواسه دندونات خواستگارپیدامیشه..کثافت بروشقی وبترسون ترکیدم..دخترمردموترسونده هرهرمیخنده..
میون خنده گفت:وای میشاخیلی قشنگ شدی..
من:ا!!که قشنگ شدم..
یکهوسیب وکردم تودهنش گفتم:حالاتوقشنگ ترشدی...
بعدم باخنده دوییدم سمت اتاق..
میلاد:ای میشابمیری داشتم خفه میشدم...دهنم جرخورد..
من:حـــقته..
باخنده نشستم روتخت لب تابمو بازکردم رفتم توفیس بوکم..سهیل رفته بودامریکا توپیجش نوشته بود:اقامن نمیخوام برگردم!!
خندیدم براش نوشتم:وایسااگه به اقاعزت نگفتم حالتوبگیره..میگم باتیپ پابرتگردونه صبرکن....
یکم دیگه بالب تاب وررفتم.یکهودرباز شد اتردین اومد توسریع لب تابو بستم درازکشیدم روتخت پتوهم کشیدم روم..
من:سریع برقو خاموش کن میخوام بخوابم.
اتردین:میشاچیزی شده؟
باعصبانییت گفتم:نه گفتم برقوخاموش کن میخوام بخوابم.نمیفهمی؟
اتردین:چته پاچه میگیری؟
من:اره پلچه میگیرم ولم کن بذاربخوابم..مواظب پاچه ی شلوارت باش..
اومدپتوروازروم کنار زد منو کشیدتوبغلش..دست خودم نبودبوی عطرتلخش مسخم میکرد.دستشو نوازش گونه روگونه ام کشیدوگفت:میشایی چیزی شده؟
بابغض گفتم:اره.همه منویادشون رفته حتی اون نفسم که ادعامیکردمارودوست داره ولم کردورفت.شقی هم که پیش میلاده منم که...
محکم توبغلش فشارم دادوگفت:نبینم میشای من انقدرحالش خراب باشه ها.مگه نگفتم اگه این چشمامال منه نمیخوام ابری باشن؟
من:اتردین من دلم واسه نفس تنگ شده..
اتردین:همه دلمون واسه اش تنگ شده حتی خودم من..
به شوخی یکدونه به بازوش زدم گفتم:هوی خجالت بکش دلت واسه دخترمردم تنگ شده؟
خندیدوگفت:ای شیطون..
صدام دراومد:اه اقاتکلیف منو مشخص کن هوتن که نیستم چندتاشخصیت داشته باشم!یافرشته ام یاشیطون کدومش؟
اتردین:توهمون فرشته ی منی..
بعدم منو توتخت گذاشت وگفت:بخواب منم برم دوش بگیرم بعدش میخوابم..
من:باشه شب بخیر..
اتردین:شب توهم بخیر..
بعدم رفت حموم ومن خوابم برد..
 ازصبح یک دلشوره ی عجیبی پیداکردهخ بودم نمیدونم چرا..ناخوداگاه گوشیمو برداشتم شماره ی خونه روگرفتم ولی کسی جواب نداد نگرانیم به اوج رسید..به گوشیه بابازنگ زدم چون مامان هیچوقت گوشیشوجواب نمیداد!بعداز5بوق جواب داد..
بابا:جانم؟
باباصداش گرفته بودانگار که گریه کرده.
من:سلام بابایی.خوبی مامان خوبه؟
بابا:سلام دخترم..اره ماخوبیم توخوبی..
من:اره باباچراصدات گرفته؟اتفاقی افتاده.
بابا:نه سرماخوردم..
همون موقع صدای تسلیت گفتن یک نفربه بابااومد!!
بادادگفتم:بابا این برای چی به توداره تسلیت میگه؟
باباکه هول کرده بودگفت:هیچی عزیزم.اروم باش برات توضیح میدم..
ساکت بودم..
بابا:راستش..چه جوری بگم قول بده هول نکنی..س..سهیل..
من:باباسهیل چی:
بابا:تسلیت میگم دخترم..سهیل ازپیش مارفت..داداشت رفت..
ناخوداگاه نشستم روزمین..شقی که منو دیده بودگفت:هی میشاچی شدی؟
بابا:میشا؟میشادخترم..
من فقط گریه میکردم.من:بابابگوکه دروغه بگو که یک شوخی مسخره است..امکان نداره.سهیل بی معرفت نبود..نه نبود امکان نداره.من طاقت دوریشوندارم..
اتردین که تازه ازبیرون اومده بود تامنو دیدبدو اومد کنارم نشست.گوشیوخاموش گرد منو تواغوشش گرفت وگفت:هی میشا چت شده عزیزم؟اتفاقی افتاده؟
دیگه اغوش اونم منو اروم نمیکرد...انقدرگریه کردم تاهمه جاسیاه شد..
****************************
اززبون اتردین
هرچی صداش کردم جواب نمیداد.سریع نبضشوگرفتم که خیالم راحت شد.بردم روتخت گذاشتمش بهش سرم وصل کردم..
بعدازچنددقیقه چشماشوبازکرد..
میشا:اتردین؟
من:جانم؟
میشا:چرا؟چرامن انقدربدبختم..
طاقت دیدن اشکشونداشتم.
من:اخه چراگریه میکنی خانمی؟چی شده؟
میشا:اتردین سهیل..سهیل تنهام گذاشت..عشقم تنهام گذاشتو رفت!!!
باشنیدن این حرف صدای شکستنمو شنیدم..عشقش؟یعنی چی؟پس من چی؟؟
هیچی نگفتم وفقط نگاهش کردم اونم اروم اشک میریخت...میشا:

 دوماه بعد...
چندوقتی بودکه رفتارای اتردین عوض شده بود به همه شک میکرد حتی یک دفعه توخیابون داشتم دنبال یک انتشاراتی معروف میگشتم که پیداش نمیکردم...چون تنهابودم رفتم ازیک پسرجون پرسیدم..
من:اقاببخشیداینجابه من یک انتشاراتی معرفی کردن اسمشم..پرسمان بودفکرکنم.ولی پیداش نمیکنم میشه کمکم کنید؟
بیچاره پسره هم که پسرخوبی بود درکما ادب داشت به من ادرس میدادکه نمیدونم اتردین ازکجاپیداش شدوشروع کرد کتک زدن یارو...
من فقط گریه میکردمو مردمم جمع شده بودن داشتم ازهم جداشون میکردن..
اتردین اومد سمت من یکدونه خوابوندزیرگوشم وگفت:گمشوسوارماشین شوبریم خونه..
منم جایزندیدم مخالفت کنم نشستم توماشین شروع کردم گریه کردن..خونه که رسیدیم تازه دعواوفحش دادنو تهمت به هرزگی شروع شد...دیگه خسته شده بودم..یک تصمیمی گرفته بودم که میدونستم سخت بودولی به نفعم ود دیگه تحمل شنیدن فحش وتهمتاشو نداشتم...
----------------------------------------
ساعت8بودکه اتردین پاشدرفت دانشگاه.یکربع بعد منم پاشدم حاضرشدم بلیطمو که ازطریق اینترنت گرفته بودمو برداشتم.یک یاداش برای اتردین نوشتم"اتردین نگردپیدام نمیکنی..من رفتم تاتو ازدست یک هرزه خلاص بشی...دیگه تحمل این همه تهمتو ندارم.اشتباه کردی اتردین امیدوارم پشیمون نشی..خداحافظ
میشاعاشق همیشگی تو..
یکی ازعکساشم بداشتم وراه افتادم سمت فوردگاه..
ساعت8:45دقیقه بودکه رسید ساعت9پروازداشتم به مقصدتهران..
--------------------------------------
وقتی رسیدم به تهران تازه دلم گرفت.دلم براش تنگ شدخیلی سخت بودعشقتوول کنی وبری.تازه حال نفسومیفهمیدم...
وقتی رسیدم خونه رفتم زنگ وزدم
مامان:بله؟
من:مامانی منم میشادروبازکن..
مامان:میشادخترم اینجاچیکارمیکنی بیابالا..
دروزدومن رفتم بالا.وقتی مامانمو دیدم تازه فهمیدم چقدردلم براش تنگ شده بود رفتم توبغلشو گریه ازسر دادم...
مامان:دخترم چراگریه میکنی؟دلم گرفت..تومگه ماه بعد درست تموم نمیشد..
موندم چی بگم گفتم:چرا مامان ولی یک ترم مرخصی گرفتم...
مامان:اخه چرا؟اینچوری که ازنفس وشقی عقب میافتی...
من:عیبی نداره..خسته شدم بخدا..
مامان:باشه بیابریم توکه کلی برات حرف دارم..
رفتم تویک چایی خوردم وگفتم:مامان من میرم یکم بخوابم واسه ظهربیدارم کن..
مامان:باشه برو...
رفتم اتاق وگوشیمو روشن کردم..همون موقع گوشیم زنگ خورد.میلاد بود..
من:بله
شقی:سلام دخترکدوم گوری رفتی؟
من:سلام داداشی بخدابریدم دیگه نمیتونم ادامه بدم..
میلاد:گوش کن.
بعدصدای اتردین بغض انداخت توگلوم"خداچرا ازم گرفتیش؟چراحالاکه عاشقش شدم ازم گرفتیش؟مامان بابام بس نبودکه ایناهم گرفتی؟
گریه ام گرفت:میلاد:میشابرگرد...
من:نه نمیشه..بایدتاوان تمام تهمتایی که بهم زدرو پس بده..
بعدم قطع کردم وگریه روازسر دادم...
-----------------------------------------------------
اتردین
یک هفته ازرفتن میشاگذشته ومن هیچ کاری نتونستم بکنم گوشیش که خاموشه.شقی هم که ادرس خونه اشونو نمیده ومیگه که بایدتاوان پس بدم.تاوان چی نمیدونم!!
اهنگ وتا ته زیادکردم
داری با هر قدم دور میشی از دستام
من این حال بد و اصلا نمیخوام
خودت گفتی که از من خیلی دلگیری
میبینم که داری از دست من میری
این مدت چقد خاطره جمع کردی ؟
شاید یه روز پیش همدیگه برگردیم
ولی فعلا رسید روز جداییمون
ببین خیس شده چشمای دوتاییمون
از اون روز که دلت سرد شد من امروز و تو خواب دیدم
میگفتم خوابه بی ربطه چون از امروز میترسیدم
از اون که من میترسیدم سرم اومد چقد ساده
دیگه عاشق نمیشم من ولی قلب تو آزاده/
بدون تلخه خیلی تلخه بی تو حتی آب خوردن
زندم اما زندگیمو بی تو غم ها بردن
(اهنگ روزجدایی ازتامین و نیما علامه)
این اهنگو انگاربرای من خوندن خیلی دلم گرفته بودتودلم به خودم بدوبیراه میگفتم که چرابه معصومییت میشاشک کردم.یادچشمای اشکیش دیوونه ترم میکنه ولی حیف که واسه پشیمونی خیلی دیرشده..

 ساميار
6 ماه بعد
لبخند پتو پهني كه روي لبم بودو به هيچ عنوان نميتونستم مخفي كنم تو دلم گفتم نفس خانوم فكر كردي فقط خودت زرنگي استاد دانشگاه بودن عموت كار دستت داد دختر درسته يكم طول كشيد ولي بالاخره پيدات كردم كم نيست استاد دانشگاه بودن دانشگاه سوربن به اون معروفي همشو مديون يكي از پسر عموهام بودم كه تازگي ها شنيده بود اومدم فرانسه و بهم گفت يكي از استاداش به نام امين فروزان ميتونه دانشگاه خوبي براي ادامه تحصيلم بهم معرفي كنه واولين چيزي نظرمو جلب كرد فاميلي اين استاد بود فروزان از همه جالب تر اين بود كه با توجه به تحقيقاتي كه من كردم دوباره نيشم شل شد ايشون يه برادرزاده خوشگل به نام نفس دارن
اخ نفس پيدات كردم به دست اوردن اين اطلاعات از دخترايي كه توي كلاس استاد فروزان بودن خيلي راحت بود حالا فقط يه چيز مونده بود حرف زدن با امين فروزان عموي نفس اينطور كه نفس توي ميلاش به ميشا از عموش تعريف كرده بود ميشد فهميد ادم روشن فكر وصد البته فهميده اي هست پس با يكم صحبت كردن ميشه ......لبمو دندون گرفتم تا صداي خندم بلند نشه با چه حالو روزي اومدم اينجا و الان چه حالو روزي دارم غمگين نااميد والان اميدوار اصلا قابل قياس نيست از روي صندلي بلند شدمو رفتم لب پنجره دستي به روپوش سفيدم كشيدم گوشي تلفن روي ميز زنگ خورد برش داشتم صداي نازكو جيغ زني توي گوشم پيچيد
زن-دكتر مريض بعدي رو بفرستم
پيشونيمو ماليدمو در همون حال گفتم
من-بفرستينش
********************
اخرين مريض كه از در رفت بيرون منم از اتاق اومدم بيرونو رفتم توي راهرو بيمارستانو مسير اتاق سعيد رو پيش گرفتم يكي از دكتراي بخش زنان زايمان توي اين 5 ماهي كه مشغول به كار شدم خيلي باهم صميمي شديم ولي هيچي از قضيه نس نميدونست بدون در زدن رفتم تو
سعيد-اخر ياد نگرفتي در بزني
بلند خنيدمو گفتم
من-هر وقت تو ياد گرفتي منم ياد ميگيرم
سعيد-شنگول ميزني دكتر جذاب
من-كوفت
سعيد-مگه بد ميگم كل انترنا با دكترا دنبالتن خدا شانس بده
من-خفه من موندم اينم مدركه تو گرفتي زنان زايمان
سعيد-اخ يه تخصص شيرينيه كه نگو
من-هيز بدبخت
سعيد- ساميار اين دختره كه بهت گفتم خيلي خوشگلو نازه اين هفته زايمان داره بايد حتما نشونت بدمش
من-واله وشيداش شدي لابد
سعيد-من غلط بكنم شيدا(زنش)پوست از سرم ميكنه ولي بايد حتما اين دختره رو نشونت بدم چشماش سگ داره لامصب
من-به چه درد من ميخوره
سعيد-هيچ دردت چون شوهر داره فقط ميخوام چشماش رو ببيني همين
من-سعيد ديرم شد با اين استاد دانشگاهه قرار دارم بايد برم خدافظ
سعيد-خدافظ دكتر جذاب

من-استاد فروزان؟
اولش واستاد بعدش اروم برگشت اولين چيزي كه توي چهره اش جلب توجه ميكرد چشماي پر جذبه ميشي رنگش بود كه پشت يه عينك با فريم مشكي ادمو ناخداگاه وادار به احترام گذاشتن ميكرد چند قدم اومدو جلوم واستاد
فروزان-خودم هستم
من-ميتونم چند لحظه وقتتون رو بگيرم
زل زد به چشمام و چشماش رنگ اشناييت به خودش گرفت انگار كه منو ميشناخت و خودشو براي همچين روزي امده كرده بود
فروزان-البته
بعدش زير لب اروم گفت
فروزان-منتظرت بودم
ديگه مطمئن شدم كه ميشناستم.

 نفس
دستامو گذاشتم رو گوشم سرم گيج ميرفت از حرفاي عمو نميخواستم بشنوم فريادم رفت هوا
من-نميخوام بشنوم
عمو-نفس جان من بهش نگفتم كه بچه اي وجود داره يا نه
اشكام ريخت دستم رفت روشكمم صدام رنگ داشت رنگ نگراني رنگ غم رنگ ترس رنگ بغض رنگ مادر بودن
نفس-عمو مگه خودت نميگي اومده ميگه بچمو ميخوام نميدم نه ماه باهاش نفس كشيدم نه ماهه شده تموم زندگيم تموم وجودم هستيم مثل خون توي رگامه نميتونم بدون بچم نميتونم
ديگه زار ميزدم تو خواب ببيني ساميار خان پسرمو بدم بهت تو خواب بازي قبلي رو باختم ولي اين دفعه برد با منه
عمو-نفس عاقل باش حرفاشو گوش كن بعد حرف بزن فهميدي حق داره پدره احساسش به اون بچه اي كه تو عاشقشقي بيشتر از تو نباشه كمتر نيست سري پيش بچه شدي بدون توضيحو دليلو مدرك محكومش كردي اين دفعه عاقل باش
من-عمو شما طرف اوني يا من ؟ بفهمه بچه اي وجود داره نميزاره رنگشو ببينم مطمئنم به خاطر اينكه نه ماه دنبالم گشته تلافي ميكنه بچمو ميگيره عمو
صداي زنگ موبايل عمو رعشه انداخت تو جونم عمو با نگاهش دعوت به ارامشم كرد
عمو-بله ساميار
اسمشم تپش قلبمو ميبرد بالا لعنت به تو ساميار كه هنوزم قلبم ميتابته
عمو-گفتم كه من هيچ ارتباطي تو اين موضوع ندارم نفس بايد خودش باهات حرف بزنه
گوشي رو گرفت سمتم اب دهنمو قورت دادم يه نفس عميق گوشي رو گرفتم عمو رفت بيرون نفسه حبص شدمو فوت كردم تو گوشي هيچكودوم حرف نميزديم من صداي نفساي اونو گوش ميكردم اونم...خيلي وقت بود نميشناختمش كه بگم چيكار ميكنه شايد تو نقشه اين بود كه چجوري بچه اشو پس بگيره
ساميار-خيلي نامردي
چشمامو فشار دادم رو هم باروناي تو چشمام باريدن چقدر تشنه صداي بمو مردونه اش بودم كه بعضي وقتا خش دار ميشد مي خواستم بگم نامرد تويي كه همه چي رو خراب كردي نه من كه با اينكه بهم خيانت شد بچه ي اين عشق يه طفه رو نگه داشتم ميخواستم بگم تو نامردي كه همه روياهامو خراب كردي اما نگفتم نگفتمو گوش دادم
ساميار-نفس
لعنتي اينجوري نگو نفس يجوري نگو نف كه انگار عاشقمي كه انگار بي تابمي
ساميار-دلتنگم نفس
ميخواستم بگم نه بيشتر از من بي معرفت
ساميار-چرا رفتي؟
زبونم قفل شده بود
ساميار-نفس بچم
با شنيدن اسم بچه تازه از اون خلصه شيرين اومدم بيرون
من-كدوم بچه؟
سكوت كرد
من-پرسيدم كدوم بچه؟ساميار از من سراغ بچه اي رو نگير كه توي سه ماهگي سقط شد
ساميار-دروغ ميگي
صداش بيشتر از هميشه خش دار بود
من-بچه اي باباش خيانت كاره همون بهتر كه نباشه چي فكر كردي فكر كردي بچه اي رو كه از وجود تو كه همه هستيمو به اتيش كشيدي نگه ميدارم
صداي فريادش گوشم رو لرزوند
ساميار-دروغ ميگي
گوشي رو قطع كردمو هق هقم رفت هوا عمو كه جلوي واستاده بود گفت
عمو-بازم بچگي كردي بازم اشتباه كردي .

میشا:

یک ماهی بودکه ازطریق یکی ازدوستای بابام توی یک بیمارستان فوق العاده استخدام شده بودم..اونجابایکی ازپرسنل که مثل خودم بود به اسم اطلس دوست شده بودم..دختربانمکیه..ساعت 6باصدای الارم گوشیم بیدارشدم

من:ای خفه بمیری من میخوام بخوابم...پاشدم رفتم دستشویی چندمشت اب به صورتم زدم توایینه به خودم نگاه کردم این میشاکجااون میشای 3سال پیش کجا..روزی نیست که عکسشوبغل نکنم وگریه کنم.دیگه گریه کردن شده همدم تنهاییم..سریع ازدستشویی اومدم بیرون بابام دم دروایساده بود.. بابام:میشاجان تعارف نمیکردی حالاجا داشت بمونیا.. گونه اشوبوسیدم وگفتم:قربون بابایی..نه دیگه گفتم هواش میگیرتم پس میافتم.... بابام:اتمی که نزدی؟ خندیدموگفتم:ایی بابایی.. بابام خندیدومنم رفتم اشپزخونه.. مامان:سلام دخترم.. من:سلام مامانی.من فقط یک لقمه میخورم دیرم شد.. مامان:نخیرمیشینی میخوری بعدمیری.. من:مامان اونجایکچی میخورم.. سریع یک نون پنیرخوردم راه افتادم.. مامان:خب دختروایسابابات برسونتت. من:نه مامان خودت که میدونی پیاده روی ودوست دارم.. مامان:باشه مواظب خودت باش.. من:مامان چه مهربون شدی جدیدا!!یکی ازمزایای دکتربودن.. خندیدم مامان:بروبچه تاجیغم نرفته بالا.. من:باشه خداسعدی... ازدرخونه بیرون وراه افتادم..اخ که چقدردلم گرفته بود گوشیم زنگ خورد اطلس بودجواب دادم.. من:جانم؟ اطلس:سلام میشایی کجایی؟ من:توخیابون.. اطلس :نزدیک خونه اتونید؟ من:اره. اطلس:پس وایسامنم الان میام... اطلس هم خونه اشون چندتاکوچه بالاترازما بود..وایسادم منتظرش.. گوشیم زنگ خورد بازاین شماره بود!نمیدونم کیه که هروقت برمیدارم جواب نمیده..اعصابموبهم ریخته..ریجکت کردم..دوباره زنگ زد.دوباره ریجکت کردم..دوباره زنگ زد جواب دادم: من:بله؟ صدایی نیومد.. من:الو چراحرف نمیزنی؟ دوباره صدایی نیومد اعصابم خورد شد گفتم: من:تخم کفتربخورحتمازبونت بازمیشه..خداشفات بده. بعدم سریع قطع کردم..همون موقع اطلس اومد اطلس:سلام عزیزم.. من:علیک سلام.. اطلس:اوه اوه اول صبحی وپاچه گیری؟ من:خف بابا راه بی افت.. باهم راه افتادیم توراه انقدرچرت وپرت گفتیم .خندیدیم که نفهمیدیم کی رسیدیم..البته خنده های من بیشترشبیه گریه بود! ازدوردکترضعیمی ودیدیم اطلس گفت:میشابفرماییدشاهزاده ی سواربر بی ام سفید شما هم رسید.. یکدونه زدم به بازوش که گفت:اییی چرا خب میزنی؟؟ولی خداییش اتردین یک چیزدیگه است..

اطلس همه چیومیدونست اتردینم ازروی همون عکسی که دارم دیده..باشنیدن اسم اتردین اشک توچشمام حلقه بست..تازه یادبدبختیای خودم افتادم..
ضعیمی اومدجلوکاملامودب گفت:سلام خانم اسایش.خوب هستید؟
من:سلام.ممنون خوبم..
ضعیمی :ولی چشماتون یکچیزدیگه میگه ها..
من:ببخشیدولی گریه کردن ازنظرشماجرمه؟
بیچاره هول شد گفت:نه جسارت نباشه نگران شدم..ببخشیدخداحافظ...
بعدم دوید دررفت.
اطلس:بمیری چرابابدبخت اینجوری صحبت کردی؟
من:حقشه..
رفتیم توبیمارستان لباسامونو پوشیدیم وهرکی رفت سی خود...

 داشتم میرفتم توی اتاق یکی ازمریض ها که به خاطرقلبش بستری شده بود.یک بچه ی خیلی شیرین6ساله بود خیلی هم ناز..دراتاق وبازکردم که دیدم کسی روبه روش نشسته وداره باهاش حرف میزنه..
-لاله خانم قول بده عملتو که کردی خوب شدی بیای زن من بشی قبول؟
لاله:نه.
-چرا؟!ناراحت میشما...
لاله:اخه شماخیلی بزرگترازمن هستید..
-عیبی نداره..
لبخند روی لب هام ماسید...امکان نداره خداجونی یعنی میشه؟
همون موقع مردبرگشت سمت منو نگام بادوتاچشم ابی که دلم براش تنگ شده بودروبه روشدم..خیلی لاغرشده بودولی بازم جذاب بود..یکم که گذشت گفت:به شمایادندادن وقتی میان تواتاقی دربزنید؟
من که تازه اومدم بیرون گفتم:چرا ولی دراتاق خونه و... نه این درا..بعدم ایشون مریض من هستن پس دلیلی نمیبینم توضیح بدم اونی که بایدتوضیح بده شمایید که اینجاچی کارمیکنید...
اتردین:خوشم میادهنوزم زبون داری ولی من دیگه یادگرفتم چه طورکوتاهش کنم...
بعدم ازاتاق رفت بیرون..تودلم هرچی ناسزابلدبودم به خودم گفتم..رفتم لاله رودیدم ازحالش که مطمئن شدم یکم باهاش شوخی کردم وبدورفتم پیش اطلس..
من:اط..اطلس...
اطلس:جانم چی شده ؟
من:اطلس اینجاست...اتردین اینجاس...
اطلس:دروغ!!!!!
رفتم پیش خانم ستوده که یکی ازفضولای بخش بودوهم سنای خودمون بود گفتم:خانم ستوده این دکتره جدیداومده؟
ستوده:کدوم؟
من:همون که چشماش ابیه..
ستوده:اهان.اره دیدیش چقدرخوشگله؟عقش خودمه..
من:چیته؟
ستوده:عقشم...
حرصم دراومدگفتم:ایشاالله به پای هم پیرشیدوباعصبانیت رفتم بیرون...
خدایاخودت کمکم کن...نذاردوباره عذابم بده.


مطالب مشابه :


عكس شخصيت هاي رمان عشق به توان ۶

امروز عكس شخصيت هاي رمان عشق به توان ۶ رو گذاشتم




رمان عشق به توان 6(9)

رمان عشق به توان 6(9) عكس شخصيت هاي رمان




شخصیت های رمان عشق به توان 6 (سری اول)

شخصیت های رمان عشق به توان 6 (سری اول) دلنوشته هاي يه پسر تنها . i love you . عشقی . دختری با آدامس




رمان عشق به توان 6«23»

رمــــان ♥ - رمان عشق به توان 6«23» - میخوای رمان بخونی؟ ♥ 1 - عكس شخصيت هاي رمان




رمان عشق به توان 6«6»

رمان عشق به توان 6 كمكم كن ولي در لحظه هاي اخر كه فكر ميكردم عكس شخصيت هاي رمان




رمان عشق به توان 6«9»

رمان عشق به توان 6 ميشه زنه شروع كرد به عكس گرفتن چهرش باز عكس شخصيت هاي رمان




رمان عشق به توان 6«5»

رمان عشق به توان 6«5» ياد نداده نگفته گوش واستادن كار بچه هاي بي عكس شخصيت هاي رمان




رمان عشق به توان 6«10»

رمان عشق به توان 6 ساكت شد خداوكيلي من عكس تكي هاي اينو ديدم عكس شخصيت هاي رمان




برچسب :