جامعه شناسی پدیدار شناسی

پديدار، چيزي است كه خود را نشان دهد و با وضوح كافي جهت ادراك در برابر حواس يا وجدان ظاهر شود. سپس پديدار چيزي فراتر از يك امر ظاهري است و واضعيتي ملموس يا مُدرك است. در زبان جامعه شناسي، پديدار يك واقعيت اجتماعي است به هر شكل و صورت كه باشد و صرفاً با توجه به مسلم بودنش براي همگان و عيني بودنش اطلاق مي‌شود. به عقيده "ماكس شلر"، از ديگر صاحب نظران اين مكتب، تا ارزشهاي جامعه شناخته نشوند، پديده‌هاي اجتماعي قابل درك نخواهند بود. بدينسان ، پديدار شناسي نه تنها به پيچيدگي، عمق، تعدد ابعاد، ذهنيت و بالاخره كيفيت پديده‌هاي اجتماعي توجه دارد، بلكه فهم جوامع يا گروههاي مورد مطالعه را نيز ضروري مي‌داند.   در گذشته، جامعه شناسان هنگام مطالعه جوامع ابتدايي آنها را وحشي يا غير عقلاني تلقي مي‌نمودند اما، زماني كه به ارزشها نگريستند، پيچيدگي جوامع ابتدايي و وجود فرهنگ را در آنها تصديق نمودند؛ و جامعه شناسي پديده شناسي، به نفي هر نوع پيش فرض، خرافه و تعصب در برخورد با پديده‌هاي اجتماعي انجاميد. يكي ديگر از معروفترين مطالعات پديدار شناختي مربوط به "برگرولاكمن" (1967) است. نقطه عزيمت اينان، تحليل پديده شناختي براي دستيابي به معرفتي است كه با زندگي روزمره تناسب دارد. "برگرولاكمن" اظهار مي‌كند كه اين معرفت روزمره محصول خلاقيت افرادي است كه در عين حال خودشان از وزن انباشته معرفت نهاد يافته‌اي كه ديگران توليد كرده‌اند، تأثير مي‌پذيرند.

  انتقاداتي كه بر مكتب جامعه شناسي پديدار شناسي شده است عبارتند از:  1) اين مكتب خود را وقف موضوعات پيش پا افتاده مي‌كند؛  2) توصيفي محض است؛  3) كاربرد تجربي بسيار ناچيزي دارد؛  4) مفهوم ساختار اجتماعي را در خور اعتنا نمي‌داند.         منابع: 1- شايان‌مهر، عليرضا؛ دائرة المعارف تطبيقي علوم اجتماعي (كتاب دوم)، تهران، كيهان، چاپ اول، مهر 1379، ص 136. 2- ابراهيمي، پريچهر؛ پديدار شناسي، تهران، دبير، چاپ اول، زمستان 1368، صص 127- 126. 3- ساك لوفسكي، رابرت؛ درآمدي بر پديدار شناسي، محمد رضا قرباني، ترجمه، تهران، گام نو، چاپ اول 1384، ص 56. 4- ريتزر، جورج؛ نظريه جامعه شناسي در دوران معاصر، محسن ثلاثي (ترجمه)، تهران، علمي، چاپ چهارم 1379، صص 95 و 325. 5- بيرو، آلن؛ فرهنگ علوم اجتماعي، باقر ساروخاني ترجمه، تهران، كيهان، چاپ چهارم، 1380، ص 265. 6- آبركراسبي، نيكلاس و ديگران؛ فرهنگ جامعه شناسي، حسن پويان(ترجمه)، تهران، چاپخش، چاپ اول، بهار 1367، ص 283. 7-  ساروخاني، باقر؛ دائرة المعارف علوم اجتماعي (جلد دوم)، تهران، كيهان، چاپ اول 1375، ص 583.   جامعه‏شناسى آگاهى : هوسرل ، شوتس ، گارفينكل

نوشته رندل كالينز

ترجمه شهرام پرستش

پيتر برگر و توماس لاكمن كتاب خود را با عنوان گوياى برساختن اجتماعى واقعيت در سال 1966 منتشر كردند. نويسندگان آلمانى و آمريكايى كتاب، دانش‏آموختگان فلسفه و الهيات بوده‏اند، و بحث آنها جريان اصلى جامعه‏شناسى را دچار حيرت ساخت، جريانى كه هماره بر آن بود تا جهان را به مثابه يك امر عينى و مستقل از موجودات انسانى درون آن ملاحظه نمايد. يك سال بعد بيانيه راديكالترى صادر شد: مطالعات اتنومتدولوژى نوشته هارولد گارفينكل. كتاب گارفينكل مجموعه‏اى از مقالات گذشته وى بود كه قبلا گروهى از پيروان مشتاق وى در جلسات خصوصى آن را به شيوه‏اى مبسوط مورد مطالعه و بررسى قرار داده بودند. با انتشار كتاب، اين نهضت زيرزمينى ناگهان در برابر ديد قرار گرفت. جامعه‏شناسى در قلب خود به وسيله گروهى از راديكالهاى معرفت‏شناس به مبارزه طلبيده شد، آن هم به دست گروهى كه از حيث معرفت‏شناسى راديكال بودند و اعلام كردند كه جامعه‏شناسى ساده‏لوح و بى‏پايه است و ضرورت دارد كه يك رشته علمى جديد تحت عنوان «اتنومتدولوژى‏» جايگزين آن گردد.

حاجت‏به بيان ندارد كه اين واقعه اتفاق نيفتاد، ليكن همگان را آگاه ساخت كه تشكيلات جامعه‏شناسى كهن ديگر بر همه جا سيطره ندارد و در ميان جناحهاى مبارزه‏جويى كه صحنه فكرى جديد را اشغال كرده‏اند گروهى وجود دارد كه آشكارا انقلابى است. «اتنوها، (ethnos) »لقبى كه به آنها اعطا شد - ضرورتا در معناى سياسى كلمه انقلابى نبودند، زيرا ماركسيسم براى اكثريت آنان فقط بخشى از شيوه قديمى تفكرى بود كه مى‏بايست‏برانداخته شود.

آنها چه مى‏خواستند؟ بسيارى از مردم در اين مورد كاملا مطمئن نبودند. گارفينكل و پيروانش گرايش داشتند با زبانى پيچيده و با واژگان خصوصى [ مطالب خود را ] بنويسند و معمولا در جلسات خصوصى گرد هم مى‏آمدند و تلاش اندكى مصروف اين امر مى‏كردند كه ساير بخشهاى حوزه [ جامعه‏شناسى ] را به قلمرو اختصاصى خود راه دهند. بسيارى از جامعه‏شناسان صرفا به منزله يك فرقه به ايشان مى‏نگريستند. بخشى از مساله اين بود كه اتنومتدولوژيستها در عين حال واضع دو بدعت راديكال بودند. گارفينكل و پيروانش از يك سوى جامعه‏شناسى را بيش از آنچه طى شصت‏سال گذشته صبغه فلسفى داشت فلسفيتر كردند و از سوى ديگر فلسفه‏اى كه آنها سعى در معرفى آن داشتند، تا پيش از اين، جريان ناآشنايى بود كه [ ريشه آن ] به پديدارشناسى آلمانى بازمى‏گشت. اما اگر «اتنوها» صرفا جريانى فلسفى بودند راحت‏تر مى‏شد آنها را طرد كرد و كنار گذاشت; ليكن آنان ادعا مى‏كردند كه نسبت‏به جامعه‏شناسى عرفى گرايشهاى تجربى بس بيشترى دارند. در حقيقت، يكى از بنيانهاى اصلى آنها براى طرد جامعه‏شناسى موجود طرح اين اتهام بود كه جامعه‏شناسى به بستر واقعى امور واقع، كه ما بايد آنها را مشاهده كنيم، قدم نگذاشته است. پژوهش پيمايشى صرفا سؤالاتى را مى‏پرسد و پاسخهاى داده‏شده را به اشتباه شيوه‏هاى واقعى زندگى مردم براى راه بردن زندگى خود تصور مى‏كند و جامعه‏شناسى تاريخى مبتنى بر اسنادى است كه نسبت آنها با واقعيت اجتماعى حتى دورتر از جامعه‏شناسى معمولى است. پيروان كنش متقابل نمادین نظير بلومر بعضى از اين انتقادات را مطرح ساخته بودند، اما «اتنوها» همان اسلحه را به ضد خود آنها به كار گرفتند. پيروان كنش متقابل نمادین فقط به تبيين سطح كنش متقابل پرداختند و تفاسيرى درباره آن ارائه كردند، اما به كنه آن نرسيدند، چرا كه از بررسى دقيق آن عاجز ماندند.

شگفت‏آور نيست كه پيروان كنش متقابل نمادى را اين حمله دچار خشم ساخت; آنها سالها در برابر پوزيتيويسم خشك و بى‏روح جامعه‏شناسى آمريكا ايستاده بودند و تعريف موقعيت و انعطاف‏پذيرى روابط اجتماعى را خاطرنشان كرده بودند. اكنون آنها (کنش گراها)از جبهه‏اى (اتنو ها)مورد حمله واقع شده بودند كه كمترين انتظار حمله را از آن داشتند و به آنها گفته مى‏شد كه به اندازه كافى راديكال نبوده‏اند و حتى بخشى از همان تشكيلات جامعه‏شناسى كهن به حساب مى‏آيند. بسيارى از پيروان كنش متقابل نمادى به اين ادعا واكنش نشان دادند كه اتنوها هيچ چيز جديدى در چنته ندارند و اين‏كه پيروان كنش متقابل نمادى خود قبلا همه اين حرفها را گفته‏اند و همچنين (با اندكى عدم انسجام) ابراز كردند كه اتنوها به افراط رفته‏اند و واقعيت اجتماعى را به تمامى نابود كرده‏اند.

با اندكى فاصله گرفتن از اين جنجال و غوغا، ديدن اين امر ممكن مى‏شود كه اتنومتدولوژيستها در حال انجام دادن چيزى كاملا متفاوت هستند، و دعاوى نظرى و فلسفى آنها از سرچشمه‏اى بس متفاوت از آنچه قبلا در جامعه‏شناسى آمريكا وجود اشت‏سرچشمه مى‏گرفت; تجربه‏گرايى آنها نيز متعلق به نوعى كاملا جديد بود.

اجازه دهيد نخست پيشينه فلسفى آنان را رديابى كنيم. گارفينكل و همچنين برگر و لاكمن، با يك چرخش قلم، تاريخ فكرى جامعه‏شناسى را بسيار پيچيده‏تر كردند. همگى آنها به فيلسوف آلمانى ادموند هوسرل بازگشتند، كسى كه نه خود وى و نه ديگران اصلا او را بخشى از سنت جامعه‏شناسى به حساب نمى‏آوردند. هوسرل معاصر كولى و ميد بوده است و آثارش در فاصله دهه 90 قرن نوزده تا دهه 30 قرن بيست ارائه شدند. مشهورترين شاگردان وى، مارتين هايدگر و ژان پل سارتر، از فيلسوفان اگزيستانسياليست‏بوده‏اند. اينك تاريخ مجددا تعريف مى‏شد به گونه‏اى كه اين دو متفكر اكنون بخشى از سنت جامعه‏شناسى به حساب مى‏آمدند. اين امر مطمئنا برساختن اجتماعى - يا برساختن مجدد - واقعيت‏بود! اين امر داراى منطقى نيز بود; زيرا كه شاگرد ديگر هوسرل، آلفرد شوتس بود، كسى كه در دهه 30 قرن بيست از دست نازيها گريخت و در New School for Social Research در شهر نيويورك مشغول به تدريس شد، مؤسسه‏اى كه با محوريت روشنفكران آلمانى مهاجر برپا شده بود. برگر و گارفينكل هر دو در نيواسكول در دهه 50 قرن بيست درسهاى شوتس را شنيده بودند. بنابراين، وقتى كه اتنومتدولوژى و پديدارشناسى اجتماعى در اواخر دهه 60 به منصه ظهور رسيدند، شوتس نيز تجديدحيات يافت، مجموعه مقالاتش چاپ شد و در معبد تاريخى پديدارشناسى جايى به خود اختصاص داد.

بنابراين، اهميت هوسرل براى جامعه‏شناسى چيست؟ هوسرل به شدت يك فيلسوف بلندپرواز بود كه مى‏خواست تمامى فلسفه‏هاى قبلى را با اين عنوان كه فاقد بنياد هستند رد كند و مجددا همه‏چيز را بر مبناى يقين مطلق بنا سازد. هوسرل كارش را به عنوان رياضيدان آغاز كرده بود و آرزويش اين بود كه فلسفه بايد به همان يقينى دست‏يابد كه گمان مى‏رفت رياضيات داراى آن است; هرچند حتى او رياضيات را واجد يقين كافى نمى‏دانست - حتى اين علم نيز بايد بر بنيادهاى جديدى استوار شود. از آنجا كه هوسرل فلسفه را اساس همه دانشها مى‏دانست، هيچ‏يك از علوم نمى‏توانست قطعى و مسلم تلقى گردد تا زمانى كه وى كارش را با موفقيت‏به پايان رساند. ما در اينجا مى‏توانيم دليل اتخاذ نگرشى را كه گارفينكل درباره جامعه‏شناسى داشت دريابيم: بنيانهاى جامعه‏شناسى نيز بسيار نامطمئن هستند، مادام كه اتنومتدولوژى كار خود را با به كار بستن روش پديدارشناسى هوسرل به انجام رساند.

چرا علوم تجربى نامطمئن‏اند؟ زيرا كه مبتنى بر روش طبيعت‏گرايانه‏اند. اين علوم فرض مى‏گيرند كه جهانى در بيرون وجود دارد، جهانى كه ما مى‏توانيم مشاهده‏اش كنيم و با اتكا به آن دست‏به تعميم بزنيم. اما هر ميزان استقراء از موارد ويژه تجربى هرگز به دانش كاملا يقينى نمى‏انجامد: ما مى‏دانيم كه هر آنچه قبلا در دفعات متعدد رخ داده است‏برشمرده و ثبت مى‏شود ولى هيچ تضمينى وجود ندارد كه اين واقعه در مورد بعدى و يا در هر موردى در آينده بى‏پايان رخ دهد. به طريق مشابه، محاسبه نتايج قواعد منطق به شيوه مرسوم به قواعد معتبرى كه شامل تمامى استدلالها باشد منجر نمى‏گردد، چرا كه چنين عملى بنيانهاى خود را براى اين امر كه چرا قواعد مى‏بايست همان باشند كه هستند به دست نمى‏دهد. منطق راستين بايد بسيار كليتر باشد و نه فقط انواع ويژه استدلال را در بر گيرد، بلكه هر نوع ممكن از استدلال را شامل شود. ما مى‏توانيم ببينيم كه هوسرل استانداردهاى بسيار دقيقى براى معرفت قائل مى‏شود و هر آنچه به سطح اين استانداردها نرسد مى‏بايد رد شود. او ترجيح مى‏دهد كه هميشه با روش جديدى كار خود را آغاز كند كه در هر مورد نتايج مطلقا قطعى به دست دهد. او اين روش را پديدارشناسى مى‏نامد.

اصل بنيادى پديدارشناسى اين است كه بدون اتكا به هر نوع گواه تجربى ممكن است‏به ماهيت‏حقيقى اشياء دست‏يافت. هيچ تجربه‏اى يا مشاهده‏اى علمى، من‏جمله روانشناسى، نمى‏تواند اين ماهيات را ابطال (يا تصديق) كند; زيرا كه آنها مقدم بر تمامى تجارب هستند. با اين همه، اين ماهيات با مشاهده آنها هرچند به شيوه‏اى خاص بنا نهاده مى‏شوند. آنچه محقق انجام مى‏دهد روشى است كه هوسرل نامش را اپوخه يا «در پرانتز گذاشتن‏» مى‏گذارد: محقق محتواهاى آگاهى را آنچنان كه ظاهر مى‏شوند مد نظر قرار مى‏دهد، اما قضاوت در اين باره را كه آيا آنها حقيقى يا كاذب هستند به حال تعليق درمى‏آورد. به عبارت ديگر، محقق تجربه را نه به عنوان تجربه، بلكه صرفا به عنوان شكلى ناب از آگاهى مد نظر قرار مى‏دهد. افزودن بر اين، هوسرل معتقد بود كه اين تجارب شامل اشكال ناب يا ماهيات هستند، زيرا كه محقق مستمرا چيزها را به عنوان كليات مد نظر قرار مى‏دهد درحالى‏كه واقعيت تجربى همواره خود را به صورت جزئيات نشان مى‏دهد. به عنوان مثال، زمانى كه كسى دو شى‏ء را مى‏بيند كه هر دو سرخ هستند، درمى‏يابد كه آنها داراى يك رنگ هستند هرچند هيچ راهى وجود ندارد كه اين امر از خود تجربه استنتاج شود، زيرا كه تجربه همواره با اتكاء به برخى اشياء خاص رخ مى‏دهد و آدمى قادر نيست كه هر دو چيز را با يكديگر مقايسه كند و آنها را سرخ بداند، مگر اينكه از قبل برداشتى كلى و عام از سرخ داشته باشد و آن‏را به آن دو شى‏ء اطلاق كند.

بدين‏ترتيب، هوسرل بر آن شد كه همه ماهيات ناب را فهرست كند، ماهياتى كه ساختار مطلق اين جهان را تشكيل مى‏دهند. هرچند او روش تجربه‏گرايى را در مفهوم معمول آن رد كرد، با اين حال اصطلاحا «به گونه تجربى‏» عمل نمود. فيلسوف پيشاپيش نمى‏داند كه اين ماهيات چيستند: او با در پرانتز نهادن يك شكل از تجربه پس از شكل ديگر بايد آن ماهيات را بيابد و سپس يافته‏ها را فهرست كند. به عنوان مثال، هوسرل با كاربست اين روش به مطالعه زمان، به اصولى از قبيل «روابط زمانمند نامتقارن‏اند» دست‏يافت.

با اين حال، گاه و بيگاه، هوسرل به شدت دچار اين شك شد كه آيا به اندازه كافى ژرفكاوى كرده است، آيا اصولى كه او پيشنهاد نمود به اندازه كافى عام هستند كه ساختار مطلق اين جهان شمرده شوند. و همچنين مى‏توانيم بپرسيم آيا تجربه آلمانى اشكال «در پرانتز نهاده‏» آگاهى خود هوسرل در سال 1910 ضرورتا به همان نتايج مى‏رسند كه فى‏المثل راهبى بودايى در هند در 400 سال پيش از ميلاد به آن رسيده است. با اين حال روش هوسرل انگيزشهاى عظيمى به نسلهاى بعدى پيروان وى بخشيد. روش هوسرل آغازگر جستجويى براى ماهيت اشياء و براى قوانين بود; اگر نه قوانين كل جهان، حداقل قوانين جهانى كه در تجربه انسانى در قلمروهاى متفاوت گنجانده شده بود. مارتين هايدگر، مشهورترين شاگرد ادموند هوسرل، اگزيستانسياليسم نوين را با جستجو براى ماهيت وجود بشر طرح ريخت. او به يك نتيجه دراماتيك دست‏يافت: وجود بشرى به شكل ماهوى در زمان رخ مى‏دهد و ماهيت غايى‏اش «بودن به سوى مرگ‏» است. ماهيت وجود بشر اين است كه او ماهيتى ندارد; او منطقا بى‏بنياد است: دليلى در دست نيست كه او اساسا بايستگى وجود داشتن را حائز باشد، بلكه اصلا مى‏شود كه نباشد. بشر صرفا فقط «به جهان پرتاب شده است‏» بدون هيچ‏گونه دليل غايى; اين امر بدين شيوه منعكس مى‏شود كه زمان بنياديترين مقوله هستى است. بى‏بنيادى منطقى هستى سرانجام به پايان درخور خود در شكل مرگ مى‏رسد. در سال 1940 ژان پل سارتر حتى صورت‏بنديى دقيقتر از اين امر عرضه كرد: هستى بشر نفى محض است; و جريان زندگيهاى ما مجموعه پايان‏ناپذيرى از كنشهاى نفى است كه آينده مبهم را از قطعات مرده گذشته شكل مى‏دهد.

اينها كه گفتيم يقينا مجموعه‏اى از آراء دراماتيك بوده‏اند، ليكن چگونه مى‏توان از اينجا به اتنومتدولوژى رسيد؟ در حقيقت، مسير سرراست‏ترى از طريق شوتس، ديگر شاگرد هوسرل، به آنجا وجود دارد. اما اگزيستانسياليستها نبايد فراموش شوند، زيرا آهنگ نهفته در صداى گارفينكل بيشتر شبيه هايدگر است تا هوسرل يا شوتس. گارفينكل خصيصه‏اى دراماتيك و همچنين نوعى احساسات شديد را به جامعه‏شناسى وارد كرد، احساساتى كه شبيه اضطراب، (angst) اگزيستانسياليستى بود كه هايدگر اعلام كرد اساسيترين و ماهويترين عاطفه بشرى است. اگر براى هايدگر و سارتر حيات بشر بى‏بنياد و در حاشيه فراموشى معلق است، براى گارفينكل اين بى‏بنيادى مشخصه خود جامعه است.

اما اجازه دهيد براى لحظه‏اى راهى مطمئن‏تر از خلال پديدارشناسى اجتماعى، كه آلفرد شوتس معرفى نمود، اختيار كنيم. شوتس بر آن است كه درباره ماهياتى پژوهش مى‏كند كه در يك نوع خاص از تجربه يافت مى‏شوند، تجربه انسانها از حيات اجتماعى. در اين باره، او به سادگى آراء هوسرل را در حيطه تخصصى ديگرى به كار زد. (همچنين او خود باور داشت كه بايد آنچه را ماكس وبر در پيروى از روش تفهمى انجام داده بود به تفصيل پيگيرى كند.) شوتس توجه خود را به مجموعه‏اى از قوانين معطوف كرد، از جمله اين اصل كه آگاهى اجتماعى به سبب هوشيارى كامل داراى تنشى خاص است; اين‏كه آگاهى اجتماعى مستلزم تعليق شك است; ما واقعيت آنچه را به ما عرضه مى‏شود مى‏پذيريم; اين‏كه ما تقابل ديدگاهها را اصل مسلم فرض مى‏گيريم; جهان بنا به فرض همانطور به نظر شما مى‏آيد كه به نظر من; اين كه نگرش معمول ما بر آن است كه به سمت هدفى حركت كنيم; و اين كه ما خود خويش را به عنوان خود فعالمان تجربه مى‏كنيم.

حال اين قوانين ممكن است واجد اعتبار باشند يا نباشند. اروينگ گافمن كسى بود كه فكر مى‏كرد كه آنها واجد اعتبار نيستند، و (همچنانكه خواهيم ديد) استدلال مى‏كرد كه تحقيقات خود وى بيانگر روايتى بسيار باريك‏بينانه‏تر و پيچيده‏تر در باره نگرشهاى مربوط به زندگى روزمره است. قطعا تصور اين كه خود هر شخص خودى است كه به طرف هدفى رهسپار است، تعميمى نابجاست كه شوتس از بررسى شخصيت‏خود به دست آورده است. (شوتس سالها در بانك كار مى‏كرد و قادر نبود كه شغلى دانشگاهى به دست آورد.) گارفينكل بعضى از اصول شوتس را پذيرفت، ليكن بعد از اين كه كل مساله را از نو به بوته آزمون سپرد. در واقع آنچه براى شوتس پديدارشناسى پشت ميزنشين باقى ماند در دستان گارفينكل مبدل به تحقيقى تجربى شد، هرچند تحقيقى بديع يا حتى عجيب و غريب. در اين فرآيند گارفينكل به كشفيات نوينى دست‏يافت كه فراتر از چيزى بود كه هوسرل يا شوتس تصور كرده بودند.

گارفينكل بحق مشهورترين جامعه‏شناس پيرو پديدارشناسى هوسرل است. برگر و لوكمان مفهوم كلى «برساختن اجتماعى واقعيت‏» را ارائه كردند، ليكن جهان پديدارشناسانه‏اى كه آنها معرفى كردند بسيار زياد شبيه دنياى معمولى است. اين جهان به طور ذهنى يا فزونتر به شيوه‏اى بين‏الاذهانى برساخته مى‏شود، اما اين جهان تقريبا همان جهان سرراست‏باورهاى معمولى است و بى‏شباهت‏به دنياى آرمانى‏شده پيشاهنگهايى (1) (Boy Scout) نيست كه كولى آن را وصف كرده است. گارفينكل در يك جهان متفاوت سير مى‏كند. جهان او بر روى يك مغاك (گودال ، جفره) بنا شده است. اين جهان به طور اجتماعى برساخته مى‏شود، معمولى و بديهى انگاشته شده است، اما نه به اين علت كه اين جهان واقعا اينطور است; برعكس، از نظر گارفينكل جهان واقعى ناگفتنى و لمس ناكردنى است. اين جهان آنجاست اما به مثابه همان «عامل (x factor) [ x مرموزى كه ما با تفاسير اجتماعى آن را توضيح مى‏دهيم. قدرتمندترين اصل اجتماعى ما اين است كه تفاسير را به حال خود رها كنيم تا شايد دريابيم كه چگونه اين تفاسير سست و لغزان‏اند و پايه و اساس بى‏بنياد آنها را آشكار كنيم.

گفتم كه گارفينكل تجربه‏گرايى راديكال است. اين امر در اين معنا حقيقت دارد كه او بر آن است كه آدمى نمى‏تواند بر مبناى هر نوع گزارشى استنتاجهايى در باره جهان ارائه دهد. آدمى بايد به خود بنگرد و بايد خود را در مشاهده داخل كند. در واقع روشهاى خود آدمى در مورد بامعناساختن تجربه، موضوع مهم تحقيق است. اصطلاح «اتنومتدولوژى‏» خود به اين امر تاكيد شده اشاره مى‏كند: «مردم‏» يا «مردم‏نگارى‏»، مطالعه مشاهده‏اى، «روش‏شناسى‏»، روشهايى كه مردم از آنها استفاده مى‏كنند تا تجارب خود را معنا كنند و بفهمند.

گارفينكل به سبب كارى كه در جريان تدريس خود انجام داد مشهور شد و آن هم فرستادن دانشجويان خود در دانشگاه UCLA به خارج از دانشگاه بود تا دست‏به آزمونهايى بزنند، آزمونهايى كه عبارت بود از «گسيختن‏»، (breaching) سطح بديهى انگاشته‏شده زندگى روزمره. دانشجويان به خانه فرستاده مى‏شدند تا در خانه خود مثل بيگانگان رفتار كنند و مؤدبانه بپرسند آيا آنها مى‏توانند از حمام استفاده كنند و جز آن. يا اين كه به ديگر دانشجويان گفته شده بود كه به يك فروشگاه رفته، يك لوله خمير دندان 99 سنتى انتخاب كنند و ببينند آيا مى‏توانند با فروشنده چانه زده و آن را 25 سنت‏بخرند. منظور از اين اعمال، اصلا اين نبود كه با تخلف از رسوم اجتماعى خاصى كه اتفاقا در خانه يا در فروشگاه رعايت مى‏شدند، آنها را به ضد خود بدل كنند (يعنى همه آنها به شيوه هوسرلى در پرانتز گذاشته شوند)، بلكه آنچه مورد نظر بود عبارت بود از ساختار كلى «بينش طبيعى‏»: چگونه مردم انتظار دارند زندگى روزمره سازمان يابد. شايد روش گارفينكل بيشتر تمهيدى آموزشى بوده است تا آزمونى براى اجتماع علمى. موضوع مطالعه پديدارشناسى عبارت است از كسب دانش درباره ساختارهاى آگاهى خود آدمى. به قول گارفينكل انجام اين آزمونها «براى روح و روان خود آدمى خوب است.»

با وجود اين، گارفينكل تمايل داشته است كه درباره اين مساله ترديد كند كه آيا اين تجربه‏ها قابل تعميم و قابل گزارش‏اند. از يك سو او هنوز به برنامه هوسرل وفادار است: دست‏يافتن به قطعيت مطلق و نشان دادن عموميترين و كليترين ساختارهاى تجربه; بنابراين بايد ممكن باشد كه آنها را در گفتمان علمى گزارش كرد و در باره آنها كتاب نوشت. هرچند از سوى ديگر كشف بزرگ خود گارفينكل وجود دارد: اين كه جهان نمى‏تواند خود را واگذارد تا بدين شيوه درباره آن احكامى كلى صادر گردد; گزارش دادن درباره جهان ناگزير ذات حقيقى آن را تحريف مى‏كند. به سبب همين بصيرت است كه گارفينكل آشكارا احساس كرد تنها شيوه حقيقى انتقال اصول خود به شاگردانش اين بود كه آنها را وادارد كه خود دست‏به تحقيقات تجربى بزنند. بيش از همه‏چيز همين وضعيت فكرى است كه براى اتنومتدولوژى اين اشتهار را به بار آورده است كه نوعى فرقه است.

هرچند براى ناظرى خارجى هنوز ممكن است كه با تاكيد بر هدف خود هوسرل دائر بر تدوين معرفت كلى چيزى از اتنومتدولوژى بفهمد. گارفينكل در آثار متاخر خود، اصطلاح «موضوعات نشانه‏مند»، (signed objects) را به جاى «موضوعات‏»، (Lebenswelt) به كار مى‏برد. Lebenswelt اصطلاحى متعلق به پديدارشناسان آلمانى است و در لغت‏به معناى «زيست - جهان‏»، (life world) است; يعنى جهانى كه ما در آن زندگى مى‏كنيم درحالى‏كه عملا آن را تجربه مى‏كنيم. از سوى ديگر «موضوعات نشانه‏مند» جهانى است كه ما به شكل اجتماعى درباره آن صحبت مى‏كنيم يا به آن مراجعه مى‏كنيم. به نظر مى‏رسد كه هر دو اصطلاح به يك چيز اشاره مى‏كنند، اما با تفاوتى قاطع: نيمكتى كه در آنجا قرار دارد، ماشين تحريرى كه روى ميز قرار دارد، ماشينى كه در خيابان پارك شده است - آنها جملگى شى‏ء از يك نوع هستند، چرا كه ما به سادگى آنها را بديهى مى‏انگاريم، از آنها استفاده مى‏كنيم، با آنها زندگى مى‏كنيم، از آنها غفلت مى‏كنيم; اما هنگامى كه با نشانه‏هاى لفظى خود به آنها مراجعه مى‏كنيم آنها باز به چيز ديگرى تبديل مى‏شوند. افزون بر اين، ما محسور نشانه‏هاى خود هستيم، ما نمى‏توانيم از پوست لفظى خود به در آييم. به محض اين كه ما به اشياء توجه نشان مى‏دهيم، آنها را به موضوعات نشانه‏مند بدل مى‏كنيم و به عنوان موضوعات زيست - جهان آنها را از نظر مى‏اندازيم. همچنانكه گارفينكل مى‏گويد، براى ما، اشياء اين جهان با آن چيزى برساخته مى‏شوند كه آنها را گزارش‏پذير مى‏سازد; اشياء به لحاظ اجتماعى براى ما همانى هستند كه هستند، آن هم به سبب ساخت‏سمبوليكى كه ما از آن براى گزارش آنها به ديگر مردمان استفاده مى‏كنيم.

بنابراين، جهان گارفينكل جهانى چندسطحى است. نخست جهانى كه در آنجا وجود دارد و سپس جهانى كه ما درباره آن تامل مى‏كنيم. اين تامل به شيوه‏اى تغييرناپذير آنچه را جهان براى ما هست تغيير مى‏دهد; ما نمى‏توانيم به اين امر پى ببريم كه جهان فارغ از تاملات ما درباره آن چگونه است، همانطور كه نمى‏توانيم بفهميم اشياء زمانى كه ما به آنها نگاه نمى‏كنيم چگونه‏اند. در حقيقت، آنها به چيزى «ماننده‏» نيستند. همه آن چيزى كه مى‏توانيم بگوييم اين است كه اشياء وجود دارند و جهان همين ساختار دوگانه را دارد. بدين‏ترتيب، اين گزاره واپسين قانون بنيادى هوسرلى است كه گارفينكل، زمانى كه نظام او را روزآمد كرده است، به آن رسيده است.

كاربستهاى جامعه‏شناختى اين كشف چيستند؟ جامعه‏شناسى از نظر گارفينكل صرفا با «اشياء نشانه‏مند» سروكار دارد. دست جامعه‏شناسى به واقعيت اشياء، به زيست - جهان حقيقى نمى‏رسد. پيروان كنش متقابل نمادى زمانى كه مى‏انديشند كه با توسل به مقولاتى همچون موقعيتها و ايفاى نقشها به سنگ بناى زندگى اجتماعى دست مى‏يابند، خود را تحميق مى‏كنند. آنها نيز فقط مجموعه‏اى ديگر از «اشياء نشانه‏مند» (و نمادین) را ارائه مى‏كنند، «مجموعه‏اى كه سدراهى مى‏شود براى زندگى واقعى آنچنان كه به تجربه درمى‏آيد.»

آيا راهى براى خروج از اين وضعيت وجود دارد؟ گارفينكل توصيه مى‏كند كه جامعه‏شناسان كار را از نو شروع كنند و تا حدى كه مى‏توانند به تجربيات واقعى، كه لحظه به لحظه جزئيات زندگى اجتماعى را مى‏سازند، نزديك شوند. البته آنها نمى‏توانند خود زيست - جهان را گزارش كنند، زيرا اين امر غيرممكن است، اما مى‏توانند روشهاى واقع‏گرايانه‏اى را اتخاذ نمايند كه مردم با آنها اشياء گوناگون زيست - جهان را به «اشياء نشانه‏مند» ويژه بدل مى‏كنند كه گمان مى‏برند با آنها محاصره شده‏اند. بدين‏ترتيب، اتنومتدولوژى بدل به طرح تحقيقى مى‏شود كه بسيار باريك‏بين است و فوق‏العاده به جزئيات اهميت مى‏دهد. به عنوان مثال، اتنومتدولوژيستها به قلمرو جامعه‏شناسى علم هجوم آورده‏اند. گارفينكل خود با دقت‏بسيار نوار ضبط شده به دست فضانوردان را مورد آزمون قرار داد، يعنى زمانى كه آنها در شب، در آسمان، مكاشفه «توضيح‏ناپذيرى‏» را انجام دادند و سپس به تدريج آن را به «موضوع نشانه‏مندى‏» بدل ساختند كه بدان ساخت «دب اكبر» را عطا كردند. علم را همانند هر چيز ديگرى، مردم به صورت اجتماعى توليد مى‏كنند، مردمى كه گزاره‏هايى تفسيرى ارائه مى‏كنند، گزاره‏هايى كه بعدا به اصطلاح به معرفت عينى بدل مى‏شود.

ساير اتنومتدولويستها رياضيات را همانگونه كه عملا ارائه مى‏شود مطالعه كرده‏اند. آنها مبارزات زنده رياضيدانان براى ارائه استدلالها را آزموده‏اند و نشان داده‏اند كه چگونه اين استدلالها به مجموعه‏اى از برهانها و استنتاجها منجر مى‏شود كه گمان مى‏رود اعتبار عام دارند. به محض اين كه برهانى رياضى آفريده مى‏شود تفكر زنده‏اى كه وقف آفرينش آن شده است‏به كنار گذاشته مى‏شود و فرمول منتشرشده، به خطا، وجودى عينى تلقى مى‏شود كه دست انسانى آن را لمس نكرده است. تمام جهان كار به همين شيوه مورد آزمون قرار مى‏گيرد. در تمامى موارد نكته مهم اين است كه توليدى خاص به چيزى بدل مى‏شود كه از حيث اجتماعى گمان مى‏رود كه آن چيز تكرارپذير و شرح‏دادنى و تعميم‏دادنى است. فرد شغل «لوله‏كشى‏» را با اعمالى خاص در شرايط ويژه‏اى برمى‏سازد و اين كار را با تفسيرى اجتماعى انجام مى‏دهد، تفسيرى در باره آنچه انجام شده است، تفسيرى كه از خود اين موقعيت فراتر مى‏رود. زيست - جهانى كه بنيان چيزى به نام سينك ظرف‏شويى است‏به اصطلاح به نقش اجتماعى شى‏ءواره‏اى بدل مى‏شود، يعنى همان نقش «لوله‏كش‏».

بنابراين، جامعه به معنايى خاص انباشته از اوهام است. ليكن اين اوهام، اوهامى ضرورى‏اند. ما نمى‏توانيم بدون اشياء نشانه‏مند كارى انجام دهيم، نمى‏توانيم بدون تبديل موقعيتهاى ويژه به مواردى از قواعد و نقشهاى كلى زندگى كنيم، هرچند اين نقشها فقط در نظام گزارشهاى ما وجود دارد. همچنانكه آزمونهاى «گسلنده‏» اوليه آشكار كرد، وقتى كه مردم وادار مى‏شوند تا در مورد سرشت‏بديهى معناهايى كه به شكل عرفى ساخته شده است ترديد كنند، عصبى مى‏شوند. آنها آشكارا درمى‏يابند كه اگر دريافته شود كه اين امور دلبخواهى هستند ديگر سنگ روى سنگ بند نمى‏شود. اگر ما از پذيرش تفاسير عرفى امتناع ورزيم، هر چيزى مى‏تواند فرو بريزد. واقعيت اجتماعى متزلزل است. به شيوه‏اى پارادوكسى قوت واقعيت اجتماعى اساسا از متزلزل بودن آن ناشى مى‏شود. مردم اساسا محافظه‏كارند - نه به معناى سياسى بلكه به معناى شناختى - زيرا كه مردم به طور شهودى احساس مى‏كنند كه جهان اجتماعى مجموعه‏اى از برساخته‏هاى دلبخواهى است كه بر روى مغاك بنا شده است. اين برساخته‏ها در جاى خود باقى مى‏مانند، زيرا كه ما درباره آنها ترديد نمى‏كنيم; ما مقاومت مى‏كنيم و درباره آنها شك نمى‏كنيم، مبادا كه كل اين بنا فرو ريزد.

اين مقاله ترجمه‏اى است از :

Randall Collins. "The Sociology of Consciousness: Husserl, Schutz, and Garfinkel",in: Three Sociological Traditions, Oxford, Oxford University Press, 1985.

پى‏نوشت


مطالب مشابه :


نمونه تجربیات خلاق

كلينيك مجازي علوم اجتماعي ناحيه يك تجربيات اوليا مسائل اجتماعي، اقتصادي




پاسخ فعاليت هاي كتاب علوم اجتماعي پيش دانشگاهي(بخش دوم)

روزنه اي براي يك انسان - تبادل تجربيات اقتصادي لغات و اصطلاحات مطالعات اجتماعي.




پژوهش درعمل (تجربه خلاق در اقدام پژوهی)

را بعنوان دبير علوم اجتماعي مي خواستم، يك روز بعد از مطالعات اجتماعي نقشه




طرح درس مطالعات اجتماعی پایه هفتم متوسطه اول

مطالعات اجتماعي دوره‌ي نام دبير : يادگيري و تعامل تجربيات ]




شیوه نامه درس پژوهی

گروه مطالعات وب مطالعات اجتماعي درس ،زمان انجام فيلمبرداري،تعيين دبير




راهنمايي تحليل محتواي كتب درسي

گروه مطالعات اجتماعي محتواي يك درس يا سال94-93 و دبير مطالعات اجتماعي




در همايش مشاغل نوين راهكاري براي اشتغال جوانان عنوان شد،جوانان از تكنولوژي هاي نو و مشاغل جديد استقب

توسط مركز مطالعات اجتماعي تجربيات جديدي يك سرمايه اجتماعي در




جامعه شناسی پدیدار شناسی

در زبان جامعه شناسي، پديدار يك واقعيت اجتماعي است مطالعات پديدار به تجربيات واقعى




نگاهی اجمالی بر مقاله نویسی برای مطبوعات

پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات اجتماعي كه از تجربيات نسل هاي يك رويداد




نقدي بر نظريات دانيل لرنر پيرامون توسعه در جهان سوم

است كه در يك نظام اجتماعي، شبكه از تجربيات جديدي كه دبير يك روزنامه




برچسب :