رمان پسر پولدار دختر فقیر53

افسانه خانم: راستی، پس فردا شب یه مهمونی گرفتیم، امیدوارم بیاید.

مهمونی؟ چرا من خبر نداشتم. دیگه بهترِ واردِ بحثشون شم. قبل از بیرون

رفتن سری به غذا زدمو زیرشو خاموش کردم.از جام بلند شدمو

جلویِ در دمپاییامو پوشیدم.

_به به. میبینم افسانه خانمِ گلِ ما هم که حسابی از منطقه ی فقیر نشین

لذت بردن. بابا شما چیزی لازم ندارید؟

افسانه خانم در جوابم لبخندی زدو بابا هم به گفتنِ نه اکتفا کرد. انگار من مزاحمم.

کلاً نمیدونم چرا جایی من همون پشتی درو دیوار بهتره. وقتی میرم یه جایی همه بحثو

عوض میکنن. منم خدا رو شکر از قبل از بحثاشون مطلعم...هه..فک میکنن من نمیدونم چی میگفتن

نه خیرم ما از اوناش نیستیم که گوشاشون درازه. بله.

افسانه خانم: خب دیگه از مهمون نوازیتون ممنونم. ما باید بریم. چن تا کار داریم که

باید قبل از رفتن به خونه انجامشون بدیم.

بابا: خیلی زوده که. میموندین از حسن جیگرکی، کباب میگرفتم.

_به به. چه دستو دلباز شدی بابا جون. من براتون زرشک پلو درست کردم

فقط زحمت تیکه تیکه کردنِ مرغا با خودتون.

بابا: دستت درد نکنه بابا. نمیخواست زحمت بکشی ولی خب دلمم برا دست پختت

تنگ شده بود.

لبخندی زدمو مانتومو از رویِ بندِ رختی برداشتمو تنم کردم. مشغول بستنِ دکمه هاش بودم

که افسانه خانم گفت: میره اونورِ حیاط یه زنگ به راننده بزنه که اگه جایی رفته بیاد سرِ کوچه.

بابا به سمتم اومدو گفت: مواظبی خودت که هستی؟

_ آره بابا جون. ملالی نیست جز دوریِ شما. افسانه خانمم دیگه ازم نمیخواد غذا درست کنم.

میگه تو مثلِ دخترم میمونیو ازم میخواد اونجا رو خونه ی خودم بدونم. بنده خدا به خاطرِ از دست دادنِ

شوهرش افسرده شده منم امیدوارم همونجور که سعی کردم حالِ روحیِ شما خوب بشه باعثِ خوب

شدنِ حالِ افسانه خانمم بشم.

بابا: میدونم که میتونی. مریم، خوشحالم که خیلی زود بزرگ شدیو درکت این همه بالا رفته.

_ دستِ شما درد نکنه بابا. ما رو دستِ کم گرفتیا.

دستشو پشتِ سرم، رویِ موهام گذاشتو گفت: تو هر چقدرم از نظر عقلی و سنی و حتی روحی

بزرگ بشی، همیشه مریم کوچولوی خودمی اونم با گیسایِ خوشگلش.

بعد گیسامو نوازش کرد.

_ شمام همیشه بابایِ دوست داشتنی و غُدِ خودمی.

بابا: اِ نداشتیما.

افسانه خانم: چیه باز شیطنت کردی دخترم؟

بابا یه نگاهی به افسانه خانم و بعد به من انداختو گفت: اونجام شیطونی میکنه؟

افسانه خانم: گهگاهی، پس مهمونیِ پس فردا شبو یادتون نره.

بابا لبخندی به من زدو گفت: نه، حتماً میام

 


مطالب مشابه :


دکمه سر آستین از اصول لباس های رسمی

دکمه سر آستین که برای تزئین و بستن دو بخش سر دکمه سرآستین‌های دست ساز هم




"فنون آرایش داماد"

آرایشگر شما با آگاهی که از فرم صورت و سر شما دارد دکمه سر آستین کت فقط یک دست کت




نبض یک مرد 27

پیراهن را به تن کردم و در حال بستن دکمه هایش به دست روی دستم گذاشت و خود سر به سینه ام




آموزش جدید روش های بستن شال و روسری

آموزش جدید روش های بستن چطور شال خود را زیباتر سر برای خرید پس از کلیک روی دکمه




لطیفه های پس از دهه محرم

من هنوز هم نفهمیدم چرا دخترا برا بستن دکمه های تو بینیت دست پر و سر می کشم می




ترول های جدید

پیدا کردن سر بستن دکمه. با قلـــــــــبے شِڪَــستـﮧ دَر دَسـت




رمان پسر پولدار دختر فقیر53

مشغول بستنِ دکمه به راننده بزنه که اگه جایی رفته بیاد سرِ به خاطرِ از دست




برچسب :