دعای فرشته

 

.ساعت 8و45دقیقه شب بود تلوزیون خاموش بود به تمرکز نیاز داشت باید 40سوال از جغرافی سوم راهنمایی طرح می کرد و به خانم مدیر می داد .بی هوا یاد لیلا افتاد خواهربزرگترش که فرسنگها دور از او زندگی می کرد احساس کرد دلش برای او تنگ شده برای دخترش حنانه ، دو هفته ای بود که ازآنها خبر نداشت. از جایش بلند شدواز پنجره نگاهی به بیرون انداخت بخار دهن رهگذران نشان می داد که زمستان خودش را نشان داده، یک هفته مانده بود تا فصل زمستان ازراه برسد .هوای خانه گرم بود سری به اتاق بچه زد،کودک آرام خوابیده بود .دخترش سرگرم کشیدن نقاشی بود. داستانی را که دیشب پدرش برایش تعریف کرده بود می کشید . به سر جایش برگشت موس را حرکت دادونشت تا بقیه سوال هارا تایپ کند. آخرین سوال رانوشت ودرسیستم ذخیره کرد تا به خانم مدیر ارسال کند. حواسش به ارسال رایانانه بود که تلفن زنگ زد . خواهرش بود لیلا صدای لیلا پراز بغض بود اولش خیال کرد درد غربت و دلتنگی است که بعد از 8سال هنوز هم خواهرش را می آزارد. اما وقتی حال حنانه را پرسید لیلا دیگر تاب نیاوردوبه گریه افتاد نمی دانست چه بگوید که لیلا ارام شود هرچه می پرسید حنانه چی شده نمی توانست جواب دهد . دلش ریخت با نگرانی گفت لیلا تورا جان حنانه بگو چی شده ؟

-مریم دارم بیچاره می شم حنانه مشکل خونی داره الان بیمارستان بستریه . دکترش می گه احتمالا سرطان خونه .

مریم دستش بی حس شده بود . نمی دانست چه بگوید .

-می گی احتمالا پس قطعی نیست . چر اینطوری می کنی هنوز که جواب قطعی ندادن ؟

-مریم می ترسم ،اینجا بیشتر بچه ها مشکل خونی دارن . دوقلو های عمه اش بستری شدن . دوتا از دوستاش امسال مردن . چشمت روز بعد نبینه نوه خواهر کرار پسر بود پریروز مرد. اینجا دکترا نمی تونن تشخیص بدن که مشکل اصلی مریضا چیه ؟

- خوب باشه چه ربطی به حنانه داره توکلت به خدا باشه . آروم باش بیچاره حنانه که مادری بی صبری مثل توداره

- نه من بهش روحیه می دم وبهش می گم خوب می شی اما اینجا بغداد هرروز انفجاره ، خودت که خبرا رو می بینی هرروز بمب گذاریه خودم سرسام گرفتم. دارم دیونه می شم جونا رو تکه تکه می کنن بچه هام که اینجور مریض شدن . بعضیا به ظاهر بچه نگاه می کنند خوبه اما با یه تب و سردرد می میرن.مریم چکار کنم .

- چی خب نهایتش بیا ایران اینجا وضعش صدباره از عراق بهتره

ذهن مریم عجیب آشفته شده بود نمی توانست حنانه بیمار را تصور کند . انگار دنیاروی سرش آوا ر شده باشد بدنش حس نداشت که از سرجایش بلند شود فرشته که متوجه حال مادرش نبود وارد شدو نقاشی را رو بروی مادرش گرفت .

-مامان این روباه مکار واینم مسافر کوچولو قشنگه ؟

یه لحظه به خودش امد فرشته جلوتر امد و دستاش رو روی زانوی مادرش گذاشت پرسید مامان چی شده ؟دلت تنگ شده ؟ واسه کی؟ مامان بزرگ ؟

مات و مبهوت مانده بود وقتی چشمان نگران فرشته را دید دلش به حال لیلا سوخت که دخترش از دستش می رود و کاری از او ساخته نیست .فرشته را بغل کردو روی پاهایش نشاند زد زیر گریه اینجا بود که دخترک دانست خاله لیلا به اوزنگ زده .

انمی دانست چقدر طول کشید که به فضای عادی برگرددکنار تخت فرشته نشست طبق معمول باید از یک کتاب قصه برای دخترش قصه می گفت .

- خب کتابت کو بده برات بخونم .

-مامان دعوام که نمی کنی ؟

-چرا مگه چی شده ؟

- مامان امشب این روبرام می خونی؟

تا نگاهش به کتاب افتاد مادر اخم هایش را درهم کشیدساداکو وهزاردرنای کاغذی ، گفت : نه این مناسبت نیست این مال بزرگاست .

داستان های فرشته پادشاه داشت . غول داشت . دختر مهربان داشت ... فرشته چطور می توانست این داستان را تحلیل کند که قاتل ساداکو یک تفکر بود تفکر امپریالیستی یک تفکر جهان خواری که بخاطر منافع خودش به هیچ بنی بشری به هیچ ملتی رحم نمی کرد.

در مقابل اسرارفرشته کوتاه امد. مثل همیشه می بایست خلاصه کوتاهی از این داستان به فرشته می گفت

- داستان در مورد یه دختر 12ساله ژاپنی به اسم ساداکوساساکی که مریض می شه

-چرا مریض می شه ؟ مریضش چی بوده ؟

-توی جنگ جهانی دوم آمریکا دوتا بمت اتمی که خیلی هم خطرناکه روی دوتا از شهرهای ژاپن به اسم هیروشیما و ناکازکی خالی می کنه اون موقع سادکو دو سالش بود با اینکه جای دورتری زندگی می کرد اما اثرهای نامرئی این بمب ها که باچشم دیده نمی شه ساداکو رو مریض می کنه .

چند صفحه ای از کتاب را نخوانده بود که دخترک خوابش برد.

دلش می خواست با کسی حرف بزندنمی خواست پدر ومادرش را ناراحت کند گوشی برادرش امیر علی خاموش بود. وحید همسرش سر پست بودوتا فردا ساعت 3نمی امد.دلش نمی خواست خواب کسی را آشفته کند. طبق معمول هرشب خودش را برای نماز مستحبی اخرشب آماده می کردوضو گرفت می دانست آن لحظه خدا از هرکس دیگری مشتاق تربود که صدایش را بشنود قبل از نماز دفتر خاطراتش را آوردو شروع به نوشتن کرد . یا رب العالمین سلام . ای رحمان و رحیم وسلام . خدایا سخت آشفته ام دختر خواهرم حنانه مریض شده وتوی بیمارستان بستریه خدایا خواهرم همین یه بچه رو داره همه امیدش به اینه ناامیدش نکن خدایا من که ابرویی پیشت ندارم به حق آبرومندان درگاهت این دختررو به لیلا ببخش .یاد فرازی از دعای عرفه امام حسین (ع) افتاد ونوشت اللهم تجیب المضطر وتکشف السوء وتغیث المکروب وتشفی السقیم وتغنی الفقیر وتجبرالکسیروترحم الصغیر(خدایا تو اجابت کنی بیچاره وبرطرف کنی بدی را وبدادرسی گرفتاررا وشفادهی بیماررا وتوانگر کنی درویش را وببندی شکسته را ورحم کنی خردسال را ...) آمین یا رب العالمین 92/9/24

بعد نماز صبح دیگر نخوابید فرشته را برای مدرسه بیدار کرد .سفارش هارا برای پرستار نوشت وبه در اتاق میثم چسباند.فکرش را کرده بود باید به خواهرش زنگ می زند دخترش را برای درمان به ایران بیاورد.همین که بخاطر می آورد اشک از چشمانش سرازیر می شد حنانه یک ساله که به اتفاق پدر ومادرش به بغداد رفتن . کرارکه امروز یک تاجر موفق است از مهاجران عراقی بود که به اتفاق خانواده از ظلم صدام به ایران پناه اورده بودنددر این جا با لیلااشنا می شودو ازدواج می کند تشکیل خانواده می دهد وباسقوط صدام به عراق باز می گردد.

مریم ماجرا را به مدیر مدرسه می گوید برگه مرخصی را تحویل خانم مدیر می دهد وبه خانه برمی گردد به لیلا زنگ می زند برای ساعت 8شب فردا وقت دکتر می گیرد .

ساعت 12بعد از ظهر بود در بین مسافران حنانه را دید چقد ر زردو ضعیف شده بود قامتی بلندتر از یک دختر 9ساله داشت .لیلا پشت سرش وسپس کرار بود که از پله هواپیما پایین آمدند. فرشته در کنار دائی وپدرش و منتظر آمدن آنها بودند پدر پزرگ ومادر بزرگ هم بر ای استفبال به فرودگاه آمده بودند

.حنانه فرشته را بغل کرد . لیلا تا چشمش به مریم افتاد نتوانست گریه اش را نگاه دارد مریم آهسته در گوشش گفت با این گریه ها نخسه بچه ات را نپیچ خدا بزرگه .

کارها خیلی زود انجام شد حنانه در بخش شیمی درمانی بستری شد . یک شب مریم در بیمارستان پیش حنانه می ماند یک شب لیلا. حنانه خوابش زیاد بو د ولی وقتی بیداری بود از ماجرای دوستانش در کلاس درس می گفت یا از سوتی های بچه گانه اش که آخرش به این جمله ختم می شد که خاله از خجالتی مردم .

دکتر می گفت بچه ضعیف است ونمی توانیم دوز دارو را بیشتر کنیم بدنش تحمل ندارد. مرحله دوم درمان شروع شده بود .

مریم به لیلا گفت که حنانه رو آمده کن چون توی این مرحله موهای سرش می ریزه بگو سلامتیش مهم تره موهاش دوباره در میاد .می دانست برای لیلا خیلی سخته ولی چاره ای نبود.

داشت برای نماز عصر اماده می شد که یک لحظه حنانه رات به خاطر آورد که در ین خواندن نماز از ضعف به زمین افتاده بود پرسیده بود خاله می تونم نمازای واجب رو نشسته بخونم ومریم گفته بود به خدا بگو ضعف داری نمی تونی ایستاده بخونی خدا قبول می کنه .

نمازش را تمام کرد فرشته بهانه می گرفت که مامان دلم درد می کنه می دانست بهانه دلنتگی دوری از مادره .سفارش بچه هارا به وحید کردغذای لیلا رابرداشت راهی بیمارستان شد.

حنانه خیلی بی حال بود لیلاکه معلوم بود گریه کرده گفت: دکتر می گه عوراض شیمی درمانیه .

روی تخت وبالش حنانه که پر از موشده بود عوض کرد.ساعت 10شب حنانه وقتی چشم باز کرد دید که خاله مریم بالای سرش نشسته خوشحال شد . مریم دستان حنانه را در دستش گرفت وگفت: خوب حال حنانه ما چطوره ؟

لبخندی زد ساکت نگاهش کرد.حال فرشته را پرسید دلش می خواست فرشته را ببیند به او گفت که قوانین بیمارستان اجازه نمی دهد بچه را به بیمارستان بیاورند.

ان شب حنانه از مریم می پرسد بچه های عراقی که در بیمارستان می میرند شهید محسوب می شوند واو جواب داده بود شهادت یک مقام است خیلی از آد ما مرگشان شهادت است اما درجه ومراتب فرق می کند شهیدان رزمنده مقامشان از همه شهیدان بالاتر است . حنانه گفته بود دلش می خواهدشهید شود .مریم گفته بود نه به مادرت فکر کن تو باید بخاطر مادرت زنده بمانی او بدون تو دق می کنه.

این گفت و شنودها خاطر مریم را می آزرد که مبادا حنانه از دنیا برود حتی تصورش داغانش می کرد .20روز بود که حنانه بستری شده بود

اوضاع مثل قبل بود از پنجره بیمارستان به ملاقات کنندگان نگاه می کرد که در رفت وامد بودند . تلفن همراهش زنگ خورد حوصله جواب دادن نداشت . پیام ها و زنگ های شاگردانش را جواب نمی داد این بار وحید بود فرشته اصرار داشت که به دیدن حنانه بیاید . چاره ای نبود چون حنانه هم دلش می خواست فرشته را ببیند به هر زور و زحمتی بود فرشته را آوردند. همین که درنای کاغذی را دست فرشته دید فهمید که وحید بقیه داستان را برای فرشته خوانده است . دربخش از این داستان دوست ساداکو طبق یک افسانه کهن ژاپنی به دختر بیمار می گوید که اگر 1001درنای کاغذی درست کند سالم می شود ونمی میرداما ساداکو 1000درنا می سازد وپیش از انکه بتواند اخرین پرنده را بسازد می میرد . دست وحید هم چند کاغذ رنگی بود همه ماجراراحدس زد. کرار، لیلا ،فرشته وحنانه را تنها گذاشت وحید را به داخل سالن برد تا بداند همه داستان را برای فرشته خوانده است . که وحید می گوید : نه فقط تا آنجا را خواندم که دوست ساداکو به دیدنش می رو.د وپیشنهاد ساختن درنای کاغذی را به او می دهد . سفارش می کند که همه داستان را برای فرشته نخواند. نمی دانست چرا دلش نمی خواهد فرشته آخر داستان را بداند.حنانه . شرایط جسمی حنانه اجازه نمی داد که او بتواند پرنده بسازد مریم به دخترش می گوید که بیمارستان اجازه نمی دهد ودختر تصمیم می گیرد هرطور شده درناها را در خانه بسازد. لیلامی ماندو مریم به اتفاق همسر ودخترش به خانه برمی گردند. سررا می روند ومیثم را از خانه مادرش بزرگش می اورند. مریم تصمیم دارد که کراررا امشب که وحید خانه هست دعوت کند.

طبق عادت همیشه به محض رسیدن به خانه قبل از آنکه چادرش را ازسرش بردارد تلوزیون را روشن می کند. شبکه خبر ،خبری رااز اوباما رئیس جمهور امریکا درباره وضعیت حمله نظامی به سوریه نقل می کند. همه گزینه ها رور میز است حتی گزینه نظامی . باز هم حمله نظامی این روندی است که آمریکا پس از جنگ جهانی دوم برای حفظ منافع خودش بکاربرده . دو از حقوق بشر می زند اما وقتی پای منافع خودش به میان میاد با فریب افکار عمومی همه چیز را به نفع خودش تمام می کند وحقوق همه ملت هارا زیر پا می گذارد در خالی که با تنفر به اوبا ما نگاه می کند زیر لب می گوید :گوش جهان خسته از طبل بد آهنگ تو، بسه دیگه چقدر خون می خوای بریزی چرا از خون مردم سیر نمی شی . در دلش می گوید: اگر الان دختر اوباما توی بیمارستان بستری بود چرا کار می کرد؟ معلوم است برایش اصلا اهمیت ندارد درهرجنگی چه تعدادبچه از بین می رود چقدر از مادران داغ دیده می شوند برای اینان اصلا مهم نیست .

چنان غرق افکار خود بود که متوجه گریه میثم نشد که از او اب می خواست پسرکش را به آغوش کشید وبوسیدوگفت : مامان شرمنده ببخش می دونم مامان بدی برات شدم .

میثم که خیره به صورت مادرش نگاه می کرد سر از حرف های مادرش د ر نمی آوردفقط از اینکه حالا در آغوش مادر است لذت می برد.

بعد از شام فرصتی دست داد کرارو وحید ومریم بنشینندو باهم حرف بزنند. کرار ساکت بود غرق از افکارش بود . وحید سر حرف رو باز کرد

خب کرار اوضاع چطوره ؟

با همان لهجه عربی گفت : می بینی که این از لیلا اینم از ح....

نتوانست حرفش راتمام کند.

وحید گفت: منظورم از حال و اوضاع کارو باربود ؟

-دست ودلم بکار نمی ره حنانه همه زندگی منه .

مریم که کنترل برداشته شبکه هارو می چرخشد روی شبکه خبر نگاه می دارد . گوینده خبر، خبر انفجار سه بمب در بغداد می دهد که دست کم 160کشته و200مجروح برجای گذاشته .کرار سری به تاسف تکان می دهد می گوید: اخه یکی نیست بگه گناه مردم عراق چیه .چرا دست از سرش بر نمی دارین ؟

وحید می گه : اخه کارار جان اوضاع سوریه هم دست کمی نداره اوضاع مصرو نگاه کن .

کرار می گه اونایی که دیدن می گن آمریکا توی عراق جنایتای فاحشی انجام داده اما چرا خبری نشده علتش هماین بوده که خبرنگاره توسط خود امریکا کنترل می شه به خاطر همین خبرای جنایتش فاش نشده

مریم می گه آقاکرار مثل چی؟

ربودن آدما استفاده از صلاح های کشتار جمعی علیه مردم بی گناه استفاده از بمب های ممنوعه . اکثر بچه های بعد جنگ نقص عضو دارند کی اینا رو می دونه بیشتر مادرا بچه دار نمیشن . آمریکا توی عراق نسل کشی کرده این رو کی می دونه؟ حنانه منم قربانی این جنگه آخه گناه اینا چیه .چون مسلمانن؟چ ....

وحید در پاسخ به کرار می گوید: بیش از سی ساله که امریکا باهدف جنگ افروزی توی خاورمیانه اومده نگاه کن داستان امریکا همون داستان مردمان بابله که بینشون اختلاف می اندازه که خودش به منافعش برسه به قول رهبرمون اقای خامنه ای مشکل ملت خاورمیانه عدم بصیرته . مسلمونا سه اشتراک مهم دارن خدا ، پیامبر وکتاب . این اشتراک مهم رو در نظر نمی گیرن . اومدن با فرقه سازی سنی رو مقابل شیعه درست کردن . دشمن اختلاف هارو پر رنگ می کنه واونا برجسته می گه . فکرش روبکن چندین شبکه تلوزیونی شیعه وسنی توی آمریکا تاسیس شده چرا وبه چه علت؟ نمی دونم تا حالا به محتوای این شبکه هادقت کردی ؟اینقدر عوام فریبانه است ...کرار به میان حرف وحید نی اید می گوید:وحید شما از اتفاقای پشت پرده خبر ندارین . دارن بین ایران عراق توی نسل جدید اختلاف می ندازن یه نکاهی به کتاب درسی بچه های راهنمایی عراق بندازید متوجه می شین که چه برنامه برای آینده این دوکشور کشیدن. همه چیز علیه ایرانه

مریم که خیلی کنجکاو شده می پرسد مثلا چیا نوشته ؟

کرار می گوید: تاریخ ایران رو تحریف کردن .

هردو از این حرف کرار برآشفته می شن

مریم خطاب به وجید می گوید: می بینی ما چقدر خوابیم و دشمن چقدر بیدار؟

به اینجا که می رسد وحیدمی گوید: خب می دونی این جنگ افروزیها یه جورایی اقتصادی آمریکاه وکشورهایی که جنگ افزار می سازن تامین می کنه به همبن علت جنگ برای اقتصاد اونا خوبه می دونید انگلیس یکی از کشورهایی ساخت جنگ افزاره اصلا اقتصادش بر همین پایه می چرخه جالب بدونید که برای معرفی جنگ افزارهاش در سطح وسیعی نمایشگاه می ذاره ملت هارو باه دشمن می کنه که اقتصادش ازرونق نیفته. یا آمریکا هرفیلم جنگی که درست می کنه کلی جنگ افزارتبلیغ می کنه غیر مستقیم کلی اسلحه تبلیغ می کنه وکارایی اونا رو به نمایش می ذاره معلومه جنگ ملت ها به نفع اوناست ..

فرشته ومیثم هردم خوابشان برده بود .مریم فرشته را سراجیش خواباندو کتاب راازاتاقش برداشت تا سر جایش بگذارد نگاهی به جلد کتاب انداخت ساداکوو درناهای کاغذی نویسنده الینو کوئر دردلش گفت: یادم باشد به وحید بگویم پایان داستان را حالا نخواند.

بی هدف دستش روی ردیف کتابا کشید چشمش به کتاب روند سلطه گری افتاد که یک آمریکایی به نام استیفن آمبروز انرا نوشته بود برداشت وتورقی کرد موضوع کتاب بررسی سیاست خارجی آمریکابین سال های 1938تا 1983بودپرنده روی جلد یک عقاب بود که زیر یک پایش برگای زیتون را که نماد صلح است کذاشته بود وزیر پای راستش پر از تیر های کمان بود .دوباره آنرا سرجایش گذاشت.

همانطور که سرسجاده نشسته بود ارام آرام با دستانش 66بارذکر یا ال.... را خواند به سجده رفت به سلامتی حنانه امیدواربود اما وقتی یاد حرف های دکتر معالجه حنانه می افتاد ته دلش خلی می شده این که عامل ارثی نیست جای امیدواریه اما متاسفانه این بچه 8سال تمام انواع گزهای سمس ومیکرئبی رو توی بغداد استشمام این اصلا نشونه خوبی نیست .

وقتی از سجده بلند شد وحید مقابلش نشته بود .چشم های اشک الوده مریم رو که دید گفت: مریم جان درکت می کنم من حنانه رو مثل دختر خودم دوست دارم اما توکلت بخدا باشه نباید از لطف خدا ناامید بود فقط ساکت گوش می کرد مردش یک آتش نشان بود که خیلی از صحنه های غم آلود را دیده بود همین دلش رادریایی کرده بود. با چشمش رفتن وحید را دنیال کردکه میرفت تابرای نماز مستحبی آخر شب آماده شود. به حرف های جند دقیقه قبل وحید فکر می کند به نظرم تا مهدی صاحب زمان نیاد دنیا روی صلح و آرامش رو نمی بینه توی اصول روابط بین الملل اصل حفظ منافع کشورها وملت که همین اصول خودش یک خطر بلقوه برای صلح وآرامشه مریم همین چنددقیقه پیش فکر می کردم باید فقط دعا کنیم فرج آقا امام زمان برسه .

اوضاع مثل قبل بود می بایست او می رفت بیمارستان و لیلا برای استراحت به خانه مادر ش می رفت . لیلا توی راهروبیمارستان گفت : دکتر می گه حنانه فردا مرخصه . بند دلش برید که مبادا دکترا قطع امید کرده باشن خودش را درظاهر اظهار خوشحالی کرد ولی به سرعت بالای تخت حنانه رساند .حال حنانه تغییری نکرده بود به لیلا چیزی نگفت به ایستگاه پرستاری رفت واز پرستاری که دیگر با او آشنا شده بود گزارش امروز دکتر راخواند. حانک پرستار گفت: خانم معینی مشکلی نیست خداشکر وضعیتش خوبه می تونه مرحله دوم درمون رو به خوبی بگذرونه فقط باید طبق دستور پزشک برای شیمی درمانی بیارین بیمارستان این طوری بهتره تا اینکه بستری بشه . کمی خاطرش جمع شده بود این حرف هارا به لیلا انتقال داد .

به وحید پیام داد که فردا برای بردن حنانه فرشته راهم بیاورد . فردای انروز ساعت یازده همه بیرون بیمارستان منتظر بودند به اصرار مریم همگی به خانه او آمدند . قرار شد کرار به عراق برگردد .لیلاتا پایان دوره درمان حنانه در ایران بماند . یک ساعتی بود که به خانه رسیده بودند. مریم با وحید سرگرم پذیرایی بودند که مریم یک لحظه متوجه شد از حنانه وفرشته خبری نیست . میثم در آغوش مادربزرگ نشسته بود. خودش را به اتاق فرشته رسانددر را زد جوابی نشنید بادلهره در رابازکرد . اتاق فرشته با درناهای کاغذی رنگارنگ فرش شده بود . فرشته وحنانه روی این فرش نشسته بودند مثل رویا بود انگشت به دهان مانده بود وارد اتاق شد با تعجب پرسید فرشته مامان خودت درست کردی ؟

- نه مامان بابا کمکم کرده دیشب بابا خیلی بیدار موند

بابا گفت این درناهارا بسازی؟

-نه توی اون کتاب نوشته بود ولی بابا گفت موقع درست کردنش توی دلم از خدا بخوام که حنانه سالم بشه مامان دقیقا بابا شمرد 1001دونه درست کردیم .مامان به خاطر همین حنانه سالم برگشته خونمون مگه نه

-اره دخترم

مریم حنانه و فرشته را بوسید . مریم می دانست درمان حنانه تمام نشده اما امیدوار بود که خدا دعای فرشته رو قبول کنه .

درحالی که سرهردوی آنهارا بغل کرده بود گفت : عزیزای من برای سلامتی همه بچه های دنیا دعا کنید.

پایان


مطالب مشابه :


برگشتن مال دزديده شده

دعا و طلسمات - احضار و تسخيرات - كتب خطي - برگشتن مال دزديده شده - دعا و طلسمات - احضار و




می خواهید همسرتان که شما را ترک کرده برگردد؟؟

برگشت از طلاق یا برگشت از و کلا پولی که انصافا مال شماست دعای خیر شما برای




دعا برای مال گمشده يا دزديده شده!!!

مرید مولا - دعا برای مال گمشده يا دزديده شده!!! >> ختم سوره یس جهت حاجت با دعای مربوطه !!!




لعن چهار ضرب برای بازگشت گمشده

سه روز مهلت خواست و دل به هلاکت نهاد و به خاطرش رسید که از برای برگشت مال بسیار به دعای




گم شده شخص یا مال

گم شده شخص یا مال. جهت پیدا کردن شئی یا شخص گم شده یا برگشت مال از سپس دعای ذیل:




دعای سریع الاجابه !!!!!! مجرب است

مرید مولا - دعای سریع الاجابه !!!!! مجرب است - داروخانه دعا براي مال گمشده يا دزديده




دعای فرشته

دعای فرشته به سر جایش برگشت موس را حرکت دادونشت تا بقیه نه این مناسبت نیست این مال




ده فراز از دعای روز عید فطر امام سجاد(ع)

و ما مفتخریم که دعای عرفۀ عظیم و پر محتوای مال ماست . در این دعا برگشت و به آن جوان




تعجيل ازدواج

هم چنين نذر چيزى از مال براى هفت قبل از دعای معراج درکتاب مفاتیح توبه راهيست براي برگشت




شرح و تفسیر دعای ابوحمزه ثمالی - شب چهاردهم رمضان المبارک 1433

حوزه علمیه امام مهدی عج - شرح و تفسیر دعای ابوحمزه ثمالی - شب چهاردهم رمضان المبارک 1433 - مذهبی




برچسب :