هرگز نشه فراموش، لامپ خاموش!

467300-b.jpg

داخل خانه بابابرقی- شب - داخلی

[خانه تاریک است]

صدای پسر بابابرقی روی تصویر سیاه: بابابرقی، فکر می کنی چند ساعت دیگه باید تاریکی رو تحمل کنیم.

صدای بابابرقی روی تصویر سیاه: یک ده ساعت صبر کنی هوا روشن میشه.

صدای پسر بابابرقی روی تصویر سیاه: آخه این قوانینی که شما توی این چند ماه برای خونه گذاشتین کجاش اصلاح الگوی مصرفه.

صدای بابابرقی روی تصویر سیاه: شعار جدید منو فراموش کردی؟ [مکث] هرگز نشه فراموش، لامپ خاموش! [مکث] صرفه جویی یعنی کم مصرف کردن.

صدای پسر بابابرقی روی تصویر سیاه: حوصله بحث کردن ندارم. میخوام ستاره ها رو بشمارم.

صدای بابابرقی روی تصویر سیاه: پسره ی احمق شامت رو بخور، بعد میخوابیم، ستاره میشماری!

صدای پسر بابابرقی روی تصویر سیاه: آهان، یادم رفته بود. [صدای برداشتن قاشق چنگال و برخورد قاشق چنگال با بشقاب می آید] یادم باشه زنگ بزنم بیست و سی بیاد یه گزارش از خونه ما و شام خوردن و دستشویی رفتن و کارهای دیگه ای که توی تاریکی انجام میدیم بگیره. البته میتونن بدن رادیو، صبح جمعه با شما هم پخشش کنه!

[همین طور صدای غذاخوردن و قاشق چنگال ها می آید]

صدای بابابرقی روی تصویر سیاه: [با دهان پر] قوانین منو مسخره می کنی؟

صدای پسر بابابرقی روی تصویر سیاه: [با عصبانیت] خب آره. یعنی چی شما چند ماهه تا غروب میشه چراغ ها رو خاموش می کنین؟ تا موقعی که چراغ طبیعی خورشید روشن شه باید تو تاریکی سر کنیم.

صدای بابابرقی روی تصویر سیاه: [با دهان پر] اینا همه برای اینه که درس زندگی یاد بگیری.

صدای پسر بابابرقی روی تصویر سیاه: [صدای عصبانی] درس زندگی دیگه کیلو چند واحده؟! به اینجام رسیده بابا ایمنی.

صدای بابابرقی روی تصویر سیاه: به کجا؟

صدای پسر بابابرقی روی تصویر سیاه: [با خنده] به اینجام!

[صدای پس کله زدن می آید]

صدای پسر خانواده روی تصویر سیاه: آخ.

صدای بابابرقی روی تصویر سیاه: بی ادب! مجبورم چهل و پنج ثانیه چراغ رو روشن کنم اونجات رو با کمربند کبود کنم!

[صدای قدم های بابابرقی را می شنویم که بلند می شود و چراغ ها را روشن می کند. بعد از روشن شدن چراغ ها تعداد کمی لامپ های 50 وات و همچنین لامپ های کم مصرف و مهتابی را می بینیم که انرژی زیادی مصرف نمی کند. در اتاقی که ایندو نشسته اند، تلفن را می بینیم که از پریز کشیده شده و سیمش دورش بسته شده. چند دبه بزرگ آب و آفتابه را می بینیم. پیک نیک و کپسول گاز را می بینیم. کلی قبض هم می بینیم. کمربندی در دست بابابرقی است. چند تا شیر فلکه و چند تا دسته گاز هم به کمر بابابرقی است]

پسر بابابرقی: [باخوشحالی چشمانش را می مالد] آخ جون نور. [به دور و بر نگاهی می کند] آخ آخ. داغ دلم تازه شد. آب قطع، گاز قطع، تلفن قطع. [با برداشتن چند تا از قبض ها و نگاه کردن به آنها] بازم که از شرکت آب و  برق و گاز بستانکاریم! [خطاب به پدرش] بابابرقی جان یکی نیست به شما بگه شما تا قبل از بابابرقی شدن تو کار فروش لوستربودی! امسال هم  که اینجوری گیر سه پیچ دادی. شما اصلا تخصص و مدرک سیکلت تو برقه! به آب و گاز و تلفن چیکار داری؟

بابابرقی: حیف که در زمینه خوردنی جات هم قراره صرفه جویی داشته باشیم وگرنه الان فلفل میاوردم می ریختم رو اون زبون درازت.

پسر بابابرقی: اصلا این چیزا رو ولش. توی نور به این قشنگی یک نیم ساعتی ما رو بزن تا ما شاممون رو آدمیزادی بخوریم! همچین بزن که ناک اوت شیم!

بابابرقی: سی و سه ثانیه ی باقی مونده رو با کیفیت نیم ساعت می زنم! [کمربندش را بالا می آورد که بزند یکدفعه صدای پسرش بلند می شود]

پسربابابرقی: شام من پس کو؟ چند دقیقه پیش با دستم برنج های نیمه رو احساس می کردم! [با نگاه به بشقات خالی پدرش] بابابرقی شما چقدر سریع شامت رو خوردی.

بابابرقی: بحث رو عوض نکن. حالا کتک می خوری سیر میشی!

پسر بابابرقی: پس بگو چرا هر شب اینقدر شامم زود تموم میشد و شما اصرار داشتی تو تاریکی غذا بخوریم!

بابابرقی: به من تهمت میزنی؟! الان با کمربند ناک اوتت می کنم.

[و با کمربند شروع می کند به زدن پسرش. فقط نمای بسته ای از چهره ی پسرک می بینیم که از کتک خوردن به خودش پیچیده و دارد آخ و اوخ می گوید تا اینکه یکدفعه احساس می شود از حال رفته و به قول پدرش ناک اوت شده است]

صدای هیجان زده بابابرقی روی نمای بسته چهره ی از حال رفته پسرش (که انگار دارد شمارش معکوس ناک اوت می کند ولی در اصل دارد ثانیه شماری خاموش کردن چراغ را می کند): ده، نه، هشت، هفت، شیش، پنج، چهار، سه، دو، یک.

[و چراغ ها خاموش می شود و تصویر تاریک می شود]

داخل خانه بابابرقی- روز - داخلی

 [یکی دو ثانیه صدای قوقولی قوقو می شنویم و بلافاصله بعد از یکی دو ثانیه صدای بوق های مختلف و ناهنجار را می شنویم و تصویر روی چهره ی بابابرقی و پسرش که کنار هم خوابیده اند، روشن می شود و هر دو با صدای بوق ها از خواب بیدار می شوند وچشم هایشان را می مالند]

پسر: [می نشیند و نگاهی به بالا می کند] خدا این خورشید رو از ما نگیره.

بابابرقی: [بلند می شود] تا دیر نشده برم اداره که کلی کار دارم.

خیابان- روز - خارجی

[بابابرقی توی ایستگاه اتوبوس ایستاده. در پس زمینه بابابرقی یکدفعه جایگاه صندلی های ایستگاه به طور افقی شروع به حرکت می کند. دو کارگر دو سمتش را گرفته اند و دارند از قاب تصویر خارجش می کنند. یکی از کارگرها را فقط می بینیم]

کارگر: [در حال حرکت خطاب به همکارش که خارج از قاب تصویر است] این آخریشم زودتر ببریم که خیلی خسته شدیم.

[بابابرقی با تعجب نگاهی به آنها می کند و سری تکان می دهد]

[اتوبوس جلوی پای بابابرقی توقف می کند و بابابرقی سوار می شود]

اتوبوس- روز - داخلی

[بابابرقی داخل اتوبوسی که هیچ کس داخلش نیست، همان صندلی اول می نشیند]

راننده: شما هنوز با اتوبوس این ور اون ور می ری؟ وسیله شخصی نداری؟ مثل بقیه باکلاس ها.

بابابرقی: چرا دارم ولی وسیله نقلیه عمومی رو برای من کارمند گذاشتن دیگه. غیر از آلوگی که وسیله شخصی ایجاد میکنه، ترافیک ایجاد شده به وسیله خودروی تک سرنشین من، مصرف بی رویه بنزین، خراب شدن آسفالت خیابونا و هزار و یک مشکل دیگه هم داره که من از اتوبوس استفاده می کنم. اصلا الگوی درست مصرف اینه.

راننده: ای بابا. ما هم یه جورایی شدیم وسیله شخصی شما دیگه. با این تفاوت که شما راننده داری بقیه باید خودشون تو ترافیک اعصابشون خرد شه! [و می خندد]

بابابرقی: داریم به ترافیک می رسیم. توی این یکی دو ساعت با من حرف نزنین تا یه وقت مشکلی تو ترافیک ایجاد نکنین.

[در مسیر ترافیک، بابابرقی با هر چند متری که اتوبوس حرکت می کند، از پشت شیشه ی اتوبوس، مصادیق اسراف و الگوی نادرست مصرف را پشت سرهم می بیند و با دیدن هر کدام سرش را تکان می دهد]

[ماشین آبدهی چمن ها و گل و گیاه خیابان را می بیند که آب را به هر جایی می ریزد جز داخل چمن. اسراف در کارواش را می بیند. یک نفر را که چند موبایل، یکی به گردن و یکی به کمر و یکی به جیب دارد می بیند و افسوس می خورد. صف طولانی تلفن همگانی را که معطل یک نفر حراف شده اند می بیند. چراغ های داخل خیابان ها را که خراب است و در روز روشن مانده می بیند. مدام خودروهای تک سرنشین می بیند. ترکیدگی لوله آب و اسراف آب را می بیند. نیمه کاره خوردن کیک و دورریخته شدن آن را می بیند. دود کردن ماشین ها و روغن ریزی ماشین ها را می بیند و....]

[بابابرقی با سری که تیک گرفته و مثل بیماران پارکینسون، نشأت گرفته از دیدن مصادیق اسراف، تکان تکان می خورد، نزد راننده اتوبوس می آید]

بابابرقی: [با حالتی نیمه نرمال] آقا برگرد خونه.

راننده: مگه اداره نمی رین؟

بابابرقی: چرا.

راننده: شما حالتون خوبه؟

بابابرقی: میخوام با ماشین خودم برم. سر راه نزدیک لوسترفروشی برادران بی غم هم نگه دار.

راننده: [باخوشحالی] چشم، حالا شدی یک شهروند با کلاس، بابابرقی.

بابابرقی: من دیگه بابابرقی نیستم. دوباره آقای بی غم صدام کن.

پایان


مطالب مشابه :


هرگز نشه فراموش، لامپ خاموش!

فتوکاتورهای شماره دوم ستون کمربندی در دست بابابرقی است. [بابابرقی توی ایستگاه اتوبوس




واردات کشنده و کامیون های جدید در سال جدید-احتمال کاهش قیمت کشنده و کامیون در سال جدید

فروش کمپرسی ماموت دست دوم - لیست قیمت بروز کشنده ها قیمت روز انواع کامیون و اتوبوس




معرفی محصولات شرکت رانیران-قیمت روز محصولات رانیران-قیمت روز اتوبوس ولوو-اتوبوس ولوو رانیران-فروش لی

نمایندگی اتوبوس و مینی بوس-ولوو و اسکانی - معرفی محصولات شرکت رانیران-قیمت روز محصولات




افتتاح وب سایت نمایشگاه اتوبوس بیهقی

خرید اینترنتی بلیط اتوبوس شرکت خرید و فروش انواع اتوبوس های کارکرده و دست دوم




فروش پمپ هیدرولیک دست دوم روسی و لیلاند

قطعات دست دوم ماشین الات خرید و فروش لوازم دسته دوم ماک,بنز فروش رینگ کارکرده اتوبوس.




عکس‌‌هایی از اعدامیان «تصفیه‌ی بزرگ» استالین

اتوبوس - عکس‌‌هایی از اعدامیان «تصفیه‌ی بزرگ» استالین - ایستگاه دوم




برچسب :