رمان سرزمین اشباح{جلد اول}12

بعد از نمايش آقاي كرپسلي و خانم اكتا استراحت كوتاهي دادند.من خيلي سعي كردم از استيو در بياورم كه آن مرد چه كسي بود.ولي انگار لب هاي اين پسر را به هم دوخته بودند.تنها چيزي كه گفت اين بود:من بايد راجع به اين موضوع فكر كنم.و بعد چشم هايش را بست و سرش را پايين انداخت.و سخت در فكر فرو رفت.در سالن چيزهايي فروختند.موهايي شبيه موهاي خانم تروسكا عروسك هانس دست پا و قشنگ تر از همه عنكبوت هايي شبيه خانم اكتا.من دوتا از انهارا خريدم.يكي براي خودم و يكي براي آني.البته عروسك ها به اندازه خود خانم اكتا ديدني نبودند.ولي از هيچ چيز بهتر بود.در سالن شكلات هاي تار عنكبوتي هم مي فروختند.شش تا خريدم.همه پولم تمام شد.تا شروع نمايش بعدي دوتايش را خوردم.واقعا مزه شكلات را داشتند.من دومي را روي لبم گذاشتم و ليس زدم.ميخواستم ببينم كه آقاي كرپسلي دقيقا چه حسي داشته است.
چراغ ها خاموش شدند و مردم يكي پس از ديگري سرجايشان نشستند. تا موجود عجيب و غريب بعدي را ببينند.اعجوبه بعدي گرتاي دندان سنگي بود. او زن درشت هيكلي بود كه پاها و بازو هاي كلفت و سروگردن بزرگي داشت.گرتا گفت:خانم ها و آقايان!من گرتاي دندان سنگي هستم.دندان هاي من قوي ترين دندان هاي دنيا هستند.وقتي بچه بودم پدرم براي اينكه با من بازي كند انگشتانش را در دهانم گذاشت و من دوتا از آنهارا كندم.
صداي خشني داشت.بعضي ها خنديدند.اما گرتا با يك نگاه خشم آلود همه را ساكت كرد. و گفت:من دلقك نيستم.اگر يك بار ديگر كسي بخندد دماغش را گاز ميگيرم.اين حرفش واقعا خنده دار بود.ولي ديگر هيچكس جرات نكرد بخندد.گرتا خيلي بلند حرف ميزد و هركس هر احساسي كه از خود نشان مي داد منجر به فرياد او ميشد.گرتا گفت:دندانپزشكان همه جهان از دندان هاي من حيرت زده شدند.خيلي از مراكز مهم دندان پزشكي جهان مرا ديدند.ولي هيچكدام نفهميدند كه چرا دندان هايم اينقدر محكم هستند.خيلي از متخصصان پول زيادي به من پيشنهاد كردند. تا پيش آنها بمانم. و اجازه بدهم كه روي دندان هايم مطالعه كنند.ولي من نميتوانم يك جا بمانم.بايد سفر كنم.
او چهار ميله فولادي سي سانتيمتري برداشت كه ضخامتشان متفاوت بود.بعد از چهار نفر خواست كه داوطلب شوند و روي صحنه بروند.او به هركدام از انها يك ميله داد و گفت كه سعي كنند آنرا خم كنند.آنها سعيشان را كردند اما موفق نشدند.بعد گرتا نازك ترين ميله را گرفت و در دهانش گذاشت و براحتي آنرا گاز زد.او ميله دوتكه شده را به يكي از آن چهار مرد داد . مرد كه به دو نيمه ميله زل زده بود يكي از انهارا دوباره در دهانش گذاشت تا ببيند كه واقعا فولادي بوده است يا نه.اما وقتي با فشار بر ميله دندانش شكست و فريادش به هوا رفت همه از فولادي بودن ميله مطمئن شدند.گرتا دومين و سومين ميله را هم كه ضخيم تر از ميله قبلي بودند به همين ترتيب دو تكه كرد.وقتي نوبت به ميله چهارم رسيد يعني كلفت ترين ميله او نه تنها ميله را نصف كرد بلكه آنرا مثل يك تكه شكلات در دهانش گذاشت و جويد!بعد از اين مرحله دستيار هاي كلاه آبي يك رادياتور بزرگ را به صحنه آوردند و گرتا آن را هم با دندان هايش خرد كرد.آنها يك دوچرخه به گرتا دادند و او دوچرخه را هم با دندان هايش خرد كرد.فكر نميكنم چيزي در دنيا باشد كه گرتا نتواند آنرا بادندان هايش ريز ريز كند.بعد گرتا از چند نفر ديگر خواست كه روي صحنه بروند.او يك پتك و يك قلم فولادي را به يكي از داوطلبان داد ،يك چكش و يك قلم كوچكتررا به دومي و يك اره برقي را نيز به سومي داد.بعد به پشت روي زمين دراز كشيد و قلم فولادي را در دهانش گذاشت.او با اشاره به داوطلب اولي فهماند كه با پتك به قلم ضربه بزند.مرد پتك را بالاي سرش برد و آنرا به شدت پايين اورد.با خودم گفتم كه الان است صورتش له و لورده شود.يعني همه همينطور فكر مي كردند.بعضي با دستشان جلوي چشم هايشان را گرفته بودند.ولي گرتا احمق نبود.او جاخالي داد و پتك به شدت به زمين خورد.بعد گرتا روي زمين نشست و قلم فولادي را از دهانش بيرون آورد. و گفت:فكر كرديد عقلم را از دست دادم؟
يكي از كلاه ابي ها جلو امد و پتك را از مرد گرفت.گرتا به مرد گفت:من فقط شمارا به اينجا دعوت كردم تا همه بدانند كه اين يك چكش واقعي است.حالا همه نگاه كنيد.او دوباره به پشت دراز كشيد و قلم را در دهانش گذاشت.كلاه آبي يك لحظه ايستاد و بعد پتك را بالا برد و خيلي سريعتر و محكم تر از ان مرد داوطلب انرا پايين آورد.پتك بر سر قلمي خورد كه از دهان گرتا بيرون زده بود.و صداي لندي ايجاد شد.گرتا از جايش بلند شد و نشست.با خودم گفتم كه ديگر دندان هايش شكست.ولي وقتي گرتا دهانش را باز كرد و قلم را بيرون آورد ديدم كه حتي يك ترك هم به دندان هايش نيفتاده است!اوخنديد و گفت:په1شما فكر كرديد كه من چيزي را در دهانم ميگذارم كه نتوانم آنرا بجوم!او داوطلب دومي را جلو برد.يعني همان داوطلبي كه پتك و قلم كوچكي در دست داشت.گرتا به او يادآوري كرد كه مراقب لثه اش باشد.بعد قلم را روي دندانش گذاشت و به مرد گفت كه از بيرون محكم به آن ضربه بزند.مرد با تمام قدرت به قلم ضربه زد.اما نتوانست به دندان گرتا آسيبي بزند.داوطلب سوم سعي كرد دندان گرتا را اره كند.او اره برقي را بشدت از يك طرف دهان گرتا به طرف ديگر ميكشيد.و با اين كار جرقه هاي آتش را به اين طرف و آن طرف مي پاشاند.وقتيكه اره كردن تمام شد و دود وغبار روي صحنه فرو نشست همه ديديم كه دندان هاي گرتا به همان سفيدي و براقي و محكمي قبل بودند.دوقلو هاي به هم چسبيده بعني سيو وسيرسا بعد از گرتا آمدند.آنها مثل سيبي بودند كه از وسط نصف شده باشند و مانند الكساندر ريبز حركات نمايشي خاصي داشتند.آنها طوري خودشان را بهم مي پيچاندند كه فكر ميك رديم ريك نفررا مي بينيم.يك نفر كه دوتا صورت دارد و هيچ پشت سري ندارد.يا يك نفر كه دوتا بالا تنه دارد و اصلا پا ندارد!آنها در كارشان خيلي ماهر بودند و اين جالبي بود.ولي بنظر من برنامه هاي قبلي سيرك خيلي مهيج تر بود.وقتي سيو وسيرسا نمايششان را تمام كردند آقاي تال به صحنه آمد و از همه حاضران كه تا آن موقع به تماشاي نمايش آنها نشسته بودند تشكر كرد.فكر ميكردم كه در انتهاي برنامه همه بازيگران به صحنه مي آيند و رديف كنار هم مي ايستند.اما آنها اين كاررا نكردند.آقاي تال گفت درراهرو خروجي چيزهايي براي فروش گذاشته شده كه مي توانيم آنهارا بخريم.او از ما خواست كه نمايش هاي اين سيرك را براي دوستانمان تعريف كنيم.بعد دوباره از همه تشكر كردو گفت كه مي توانيم برويم.خيلي خوشم نيامد كه سيرك به اين جالبي با اين نمايش يخ و بي مزه تمام شد.ولي با خودم فكر كردم كه ديگر خيلي دير است و همه خيلي خسته هستيم.چيزهايي كه خريده بودم را جمع كردم و برگشتم تا به استيو چيزي بگويم.استيو با چشم هاي گرد شده از تعجب بالاي بالكن را نگاه ميكرد.برگشتم ببينم آن بالا چه خبر است ك همردم پشت سرم فرياد كشيدند.وقتي آن بالا را ديدم فهميدم كه دليل اين دادوفرياد چيست.
يك مار غول پيكر روي بالكن بود.تا آن روز ماري به آن درازي نديده بودم.آن مار از روي يكي از ستون ها مي خزيد و پايين مي آمد.


مطالب مشابه :


رمان عشق وسنگ{جلد دوم}2

رمان عشق وسنگ{جلد دوم}2 (جلد اول) رمان ابی به رنگ احساس من رمان آمدی جانم به قربانت




رمان گرگ ومیش(جلد دوم)3

رمان گرگ ومیش(جلد دوم)3 (جلد اول) رمان ابی به رنگ احساس من رمان آمدی جانم به قربانت




رمان کلبه آنسوی باغ{جلد دوم}12

رمان آمدی جانم به قربانت رمان آقای حساس خانوم رمان کلبه آنسوی باغ{جلد دوم} رمان کیش




چرا مردها به زنان نیاز دارند؟

رمان آمدی جانم به قربانت رمان آقای حساس خانوم رمان کلبه آنسوی باغ{جلد دوم} رمان کیش




رمان مبینا

رمان آمدی جانم به قربانت رمان آقای حساس خانوم رمان کلبه آنسوی باغ{جلد دوم} رمان کیش




شرایط عضویت درمجله رمان ،طنز وسرگرمی ترنم باران

رمان آمدی جانم به قربانت رمان آقای حساس خانوم رمان کلبه آنسوی باغ{جلد دوم} رمان کیش




رمان سرزمین اشباح{جلد اول}12

رمان آمدی جانم به قربانت رمان آقای حساس خانوم رمان کلبه آنسوی باغ{جلد دوم} رمان کیش




برچسب :