27:تاکربلا رسیدن یک یا حسین دیگر...

بسيجي عاشق کربلا ست 

نويسنده: شهيد سيد مرتضي آويني

تربت پاک خوزستان، پوشيده از شقايق هاي سرخ، بار ديگر ميزبان قدوم مبارکي است که راه تاريخ را به سوي نور مي گشايند و اين شقايق هاي سرخ نيز که تو گويي با خون آبياري شده اند، بر همان پيماني شهادت مي دهند که حزب الله را بدين خطه کشانده است؛ همان پيماني که رجالي از مو منين با حق بسته اند و در همه ي طول تاريخ بر آن پايمردي ورزيده اند
    تربت پاک خوزستان، پوشيده از شقايق هاي سرخ، بار ديگر ميزبان قدوم مبارکي است که راه تاريخ را به سوي نور مي گشايند: حزب الله؛ مرداني که تندباد عواصف آنان را نمي لرزاند، از جنگ خسته نمي شوند، ترسي به دل راه نمي دهند، بر خدا توکل مي کنند و عاقبت نيز از آن متقين است
    اسوه حزب ا ابوالفضل العباس (ع) است و درس وفاداري را از او آموخته اند. وقتي با اين جوانان سخن از عباس مي گويي، در دل خود جراحتي هزار و چند صد ساله را باز مي يابند که هنوز به خون تازه آغشته است؛ جراحت کربلا را مي گويم
    اکنون وعده خداوند تحقق يافته است و قومي را مبعوث ساخته که محبوب او هستند و او نيز محبوب آنهاست، و چه چيزي خوش تر از ملامتي که در راه محبوب کشند؟ آماده شو برادر، جراحت کربلا هنوز هم تازه است و تا آن خونخواه مقتول کربلا نيايد، اين جراحت التيام نمي پذيرد
    غروب سر رسيده است و تا شب، تا پايان انتظار، فاصله اي نيست. گوش کن! صداي تپش مشتاقانه ي قلب هايشان را مي شنوي؟ برادران، اين قلب تاريخ است که در سينه شما مي تپد
    حزب الله اهل ولايت است و اهل ولايت بودن دشوار است؛ پايمردي مي خواهد و وفاداري. تربت پاک خوزستان، پوشيده از شقايق هاي سرخ، بار ديگر ميزبان قدوم مبارکي است که راه تاريخ را به سوي نور مي گشايند و اين شقايق هاي سرخ نيز که تو گويي با خون آبياري شده اند، بر همان پيماني شهادت مي دهند که حزب الله را بدين خطه کشانده است؛ همان پيماني که رجالي از مو منين با حق بسته اند و در همه طول تاريخ بر آن پايمردي ورزيده اند. اکنون وعده خداوند تحقق يافته است و قومي را مبعوث ساخته که محبوب او هستند و او نيز محبوب آنهاست، و چه چيزي خوش تر از ملامتي که در راه محبوب کشند؟ 
    امشب، سکوت شب رازدار دعاهايي است که تا عرش صعود مي يابند و زمين را به آسمان متصل مي کنند. اي نخل ها، اي رود، اي نسيم، اي آنان که با نظام تسبيحي عالم وجود در پيونديد، با ما که اين پيوند نداريم بگوييد که تقدير چيست و قضاي الهي بر چه گذشته است
    هزارها سال از هبوط انسان مي گذرد و در اين پهنه تاريخ که صحنه گذار از باطل به سوي حق است چه ظلم ها که نرفته است و چه خون هاي مطهر که بر زمين نريخته است! پروردگارا، تو در جواب فرشتگان فرمودي: «اني ا علم ما لا تعلمون من چيزي مي دانم که شما نمي دانيد.»(1) پروردگارا، چگونه تو را شکر گوييم که ما را در اين عصر که پهنه تفسير اين آيت رباني است به گذرگاه زمان کشانده اي؟ 
    شور و اشتياق بچه ها قابل توصيف نيست. آنان با آنچنان شوق و شوري به صحنه هاي مقدم نبرد مي شتابند که تو گويي نه ظاهر، که باطن را مي بينند؛ اگرنه، ظاهر جنگ که زيبا نيست. آنها دل به حق خوش دارند و چهره هاي شادابشان حکايت از عمق آگاهيشان دارد
    آنان زمان خود را به خوبي مي شناسند و رسالت خود را به روشني دريافته اند. آنها بچه هاي محله هاي من و تو هستند؛ همان ها که در مسجد و بازار و اينجا و آنجا مي بيني. آن يکي کاسب بازار است، ديگري دانشجوست و اين سومي، روستايي پاک طينتي که با خود طبيعت را، صداي آب روان را، نسيم پاک کوهستان ها را در بقچه اي بسته است و مي آورد
    در آن سوي فاو، در مقر فرماندهي بعثي ها، به حاج بخشي بر خورديم؛ چهره آشناي حزب الله تهران. هر کس سرزندگي و بذله گويي و آن چهره شاداب او را مي ديد باور نمي کرد که دو ساعت پيش فرزندش شهيد شده باشد. اما حقيقت همين بود. هنگامي که ما به حاج بخشي بر خورديم دو ساعتي بيش از شهادت فرزندش نمي گذشت. او حاضر نشده بود که به همراه پيکر فرزند شهيدش جبهه نبرد را، ولو براي چند روز، ترک گويد. ما آخرين بار که او را ديده بوديم در تهران بود، هنگامي که کاروان نخستين «راهيان کربلا» عازم جبهه نبرد بودند. هر جا که حزب الله تهران هست او نيز همان جاست و علمداري مي کند
    حزب الله از متن امت خوب ما برخاسته اند و در دل مردم جاي دارند. آنها يادآور وعده هاي قرآن و روايات هستند و تو گويي همه تاريخ منتظر قدوم آنها بوده است. به اين چشمان اشک آلوده بنگريد؛ اين اشک ها نشان مي دهد که جراحت کربلا بعد از هزار و چند صد سال هنوز بر دل هاي ما تازه است. خداوند حزب الله را براي خونخواهي حسين (ع) و باز کردن راه کربلا برانگيخته است
    حاج بخشي با يک گوني شکلات و دريايي از سرور به سوي خط مي رفت تا بين بچه ها شادي و شکلات پخش کند. او مرتبا مي گفت اينجا خانه خودمان است و همه مي دانستند که او نظر به کشورگشايي ندارد، بلکه مي خواهد از سر طنز جوابي به صدام داده باشد. و به راستي چه کسي مي تواند باور کند که در اين لحظات، دو ساعتي بيش از شهادت فرزند او نمي گذرد و با اين همه، او هنوز هم روحيه طنزآميز خود را حفظ کرده است؟ چگونه مي توان اين همه را جز با معجزه ايمان تفسير کرد؟ 
    همه بچه ها او را همچون پدري مهربان دوست مي دارند و شايد او نيز در هر يک از اين جوانان نشاني از فرزند شهيد خود مي بيند. و يا نه، اصلا اين حرف ها زاييده تخيلات ماست و او آنچنان به حق پيوسته است که شهيدان را مرده نمي پندارد... خدا مي داند.
    عمو حسن نيز به همراه حاج بخشي به راه افتاده بود. در کنار خط، بچه ها ساعت فراغتي يافته بودند و استراحت مي کردند، هر چند آتش دشمن به راه بود و لحظه اي قطع نمي شد. حاج بخشي به يکايک سنگرهايي که بچه ها با دست در خاک کنده بودند سر مي زد و شادي و شکلات پخش مي کرد و دعا مي کرد که خداوند اين بچه ها را حفظ کند. عمو حسن نيز درباره اسراي عراقي حرف مي زد و تعريف مي کرد که چگونه اسرا از رفتار بچه ها شگفت زده شده بودند
    همه چيز ساده و صميمي در جريان بود و اگر چشمي ناآشنا به اين صحنه ها مي نگريست، مي پنداشت که قافله مرگ هزارها سال از اين بچه ها فاصله گرفته است، يا اگر زباني ناآشنا مي خواست به توصيف حالات اين بچه ها بپردازد مي گفت: آنها مرگ را به بازي گرفته اند. اما نه، ما که آنها را مي شناختيم، مي دانستيم که اينچنين نيست
    هر بار که حاج بخشي جواني را در بغل مي گرفت، ما به ياد فرزند شهيد او مي افتاديم و از خود مي پرسيديم: آيا او هم به همان موجود عزيزي که در ذهن ماست مي انديشد؟ اما او آن همه آرام و سرزنده و شاداب است که تو گويي اصلا داغدار جوانش نيست. يکي از بچه ها زخمي شده است و ديگران همگي در اطرافش جمع شده اند و از سر محبت به او شکلات مي دهند. يکي از بچه ها به شوخي مي گويد: سرش افتاده بود، پيوند کرديم! و اين حرف را به گونه اي مي گويد که اگر کسي اين بچه ها را نشناسد، مي پندارد آنها مرگ را به بازي گرفته اند. اما نه، ما که با آنها آشنا هستيم مي دانيم که اينچنين نيست. آنها بيش از هر کس ديگري به مرگ مي انديشند و به عالم آخرت ايمان دارند و درست به همين دليل است که از مرگ نمي ترسند
    يکي از بچه ها مي گويد عاشقي اين حرف ها را هم دارد و منظورش عشق به حسين است. و باز آن جراحت هزار و چند صد ساله در سينه ما زنده مي شود؛ جراحت کربلا را مي گويم. آري، اگر مي خواهي که حزب الله را بشناسي اينچنين بشناس: او اهل ولايت است، عاشق امام حسين (ع) است و از مرگ نمي هراسد. سلام بر حزب الله
    تربت پاک خوزستان بار ديگر ميزبان قدوممبارکي است که راه تاريخ را به سوي نور مي گشايند: حزب الله؛ مرداني که تندباد عواصف آنان را نمي لرزاند، از جنگ خسته نمي شوند، ترسي به دل راه نمي دهند، بر خدا توکل مي کنند، و عاقبت نيز از آن متقين است.
    ***
    بسيجي عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهري است در ميان شهرها و نامي است در ميان نام ها. نه، کربلا حرم حق است و هيچ کس را جز ياران امام حسين (ع) راهي به سوي حقيقت نيست
    کربلا، ما را نيز در خيل کربلاييان بپذير. ما مي آييم تا بر خاک تو بوسه زنيم و آن گاه روانه ديار قدس شويم.
    پي نوشتها
    1. بخشي از آيه 30 سوره بقره


مطالب مشابه :


رئيس جمهور از خانواده شهدا و ایثارگران خراسان رضوی تجلیل کرد

رئيس جمهور از خانواده شهدا و در حاشيه اين مراسم همسر شهيد متن لوح تقدير:




متن كامل پاسخ سانسور نشده علي مطهري به كيهان

نظر به اينكه روزنامه كيهان از درج متن تقدير است، شايد هم از شهيد از اين فرزند




یادواره شهدای بندپی شرقی

ايشان در ضمن تشكر و تقدير از همه دست يك متن بسيار خود از مقام شهيد و




27:تاکربلا رسیدن یک یا حسین دیگر...

حزب الله از متن امت خوب ما ساعتي بيش از شهادت فرزند او نمي نشاني از فرزند شهيد




سهمیه فرزندان شاهد

با خواندن اين مطلب به عنوان فرزند شهيد با وجود به عنوان فرزند شهيد از شده اند تقدير




حاج ذبیح‌الله بخشی بسیجی مشهور و راوی شعار معروف "ماشاالله، حزب الله"

كه تقدير چيست نشاني از فرزند شهيد عیادت از وی قدردانی کرد. متن




شهید آیت الله علی قدوسی

گرايشات سياسي او ـ كه از متن مكتب سرچــشمه مي فرزند بزرگ ايشان، كه فرزند شهيد.




زندگي نامه شهيد احمد کاظمي

شهيد كاظمي ، با كردستان حضور پيدا كردند و از برقراري امنيت منطقه توسط سردار كاظمي تقدير




برچسب :