جواد غفورزاده

هر وقت يكي از افراد خانواده اين نكته را بين خودمان ياد مي كن گاهي خودم نیز شك مي كنم كه آيا او مرده و من زنده ماندم يا بر عكس من مرده ام و او هست كه اين زندگي مشكل را ادامه داده است. چون در خودم چنين مقاومتي را نمي توانم هرگز باور كنم. دوران دبستان در مدارس شلوغ و پر ازدحام و هياهوي گلزار ادب و پرورش تبريز چيز گفتني ندارد. داد و فريادهاي مرحوم اديب مدير مدرسه و سخت گيري هاي شديد ناظم و معلم رياضي آقاي هجيري و سوال و جواب هاي مشكل با مرحوم ميرزا محمود خان پرورش و ضرب و شتم و سيلي هاي بي دليل حاجي ميرزا علي آقاي سلطاني معلم عربي و تريس زبان فرانسه و لغت پراكنيهاي بي حساب مرحوم بحرالعلومي فراموش شدني نيست و لذتي هم ندارد. اما دوران تحصيل متوسط سيكل دوم در دبيرستان فردوسي آن زمان در تبريز خاطره انگيز است و دنياي ديگري را بخاطر مي آورد. محضر اشخاصي از قبيل مرحوم دكتر روشن ضمير، مرحوم قاضي طباطبائي، اعلم الهدي و بينش پورعالم ديگري داشت. در حين تحصيلات متوسطه به رشته شيمي و ادبيات علاقه پيدا كردم اما روساي خانواده صلاح در آن ديدند كه عوض ادامه تحصيلات دانشگاهي دنبال كسب و كار بروم و كمكي براي خانواده باشم. لذا مدتي راهي بازار شدم ولي از همان ابتدا فهمیدم كه آن زرنگي و صفات اهل كسب و كار را ندارم. بايد بعد از ظهر و شبها را در دانشكده ادبيات آن وقت تبريز گذرانم و از محضر استاداني از قبيل دكتر جرجاني و ترجاني زاده مرحوم كسب فيض می كردم. در آن تاريخ رشته داروسازي در تبريز هنوز افتتاح نشده بود. در يك سفر كوتاه به تهران در كنكور عمومي دانشكده پزشكي آن شركت كردم و از قضا شاگرد دوازدهم بين هزاران شركت كننده درآمدم. خواستم رشته داروسازي اسم بنويسم كه بنا به توصيه يكي از بزرگان و عقلاي خانواده مرحوم آقاي بزرگي وارد دانشكده پزشكي شدم. آيا واقعاً سرنوشت اين بود نمي دانم چون اگر قرار بود پزشكي بخوانم از يك سال پيش از آن تاريخ در تبريز مي توانستم بدون اشكال وارد دانشكده پزشكي آن زمان بشوم. در دانشكده پزشكي تهران حال و هواي خوبي نداشتم. تقريباً تنها و گوشه گير بودم. تا آنكه روزي در آزمايشگاه بيوشيمي با احمد شميم آشنا شدم علت ايجاد ين صميميت زودرس نيز اين بود كه اسم فاميل اين دانشجو را استاد نمي توانست خوب تلفظ كند و معني آن را هم او و شاگردان متوجه نمي شدند. در حالي كه من كتاب هاي تاريخ نوشته پدر او مرحوم استاد علي اصغر خان شميم همداني را خوانده بودم و مي شناختم. با توضيحات من ناراحتي و عصبانيت احمد خان شميم و حاضران مرتفع شد. دوستي ما سالها ادامه يافت. بارها از محضر پدر گرامي اش كسب فيض كردم اين پزشك عالي قدر در آمريكا است. متخصص جراحي است ولي ديگر زياد اعضاء را برش نمي دهد و قطع نمي كند بلكه سعي مي كند نگهداری و محافظت نمايد. در حين تحصيل در دانشكده تهران اينجانب از ميان تمام درسها به رشته پاتولوژي يا آسيب شناسي علاقه بسيار پيدا كردم و شيفته اين رشته شدم چرا كه اين رشته از لحاظ باليني و در زير ميكروسكپ حرف آخر را مي زد. روزي در زيرزمين دانشكده پزشكي تهران حضور استاد وارسته مرحوم دكتر كمال الدين آرمين رسيدم و گفتم من از بين درسهاي مختلف به اين رشته علاقه پيدا كرده ام اجازه دهيد كه اوقات فراغت از كلاسهاي درس دانشكده در محضر شما باشم. اين استاد عاليقدر و درويش مسلك از جاي خود بلند شد و ميكروسكپي پيدا كرد و روي يك سكو در زيرزمين آزمايشگاه گذاشت بمن گفت بنشين و شروع كن. من از سال سوم دانشكده بعد از اتمام كلاس هاي درس روزانه عوض آنكه به خيابانها و يا سينماها بروم در همان زيرزمين بودم و در كارهاي روزانه شركت مي كردم و شبها ديروقت كه استاد آرمين و مرحوم دكتر سيد محمود ضياء شمسا كه دو سال بود جزو كادر علمي شده بود از آزمايشگاه راه مي افتادند با هم از آن بالاي دانشگاه تهران پياده مي آمديم آنها حرف مي زدند و ما گوش مي داديم. در انتهاي پائيني محوطه دانشگاه و درهاي جنوبي آن از همديگر جدا مي شديم آنها به خانه هايشان مي رفتند و من راهي كوي دانشگاه با آخرين سرويس آن مي شدم.
رئيس دانشكده پزشكي آن زمان دكتر جهانشاه صالح براي بازديد مي آمد و مرا در آزمايشگاه پاتولوژي مي ديد. سالهاي آخر دانشكده پزشكي بود. دوران انترني در بخش هاي مختلف كار مي كرديم در محضر استاد مهدي آذر و محمد قريب خاطرات بسيار خوبي داشتم و در بخش هاي داخلي و اطفال نيز از نظر بافت برداري ها و پاتولوژي فعاليت داشتم. در طي گذراندن دوره انترني در بخش زنان و مامائي دكتر صالح روزي در موقع دست شستن در اطاق عمل بمن پيشنهاد كرد كه در بيمارستان زنان پس از اتمام انترني شروع بكار كنم. با وجود دو دلي ترديدي كه داشتم قبول كردم و مرا بسمت دستيار رسمي استخدام كردند و ضمناً از من خواستند كه كتاب بيماريهاي زنان قديمي ايشان را كه حدود شصت سال قبل از طريق وزارت فرهنگ آن زمان چاپ و منتشر شده بود بازنويسي و تكميل و با پيشرفت هاي آن روزي تطبيق و روبراه كنم. من در اين راستا سعي و كوشش فراواني بكار بردم و سعي كردم و از موارد بسياري از بيماران زنان و مامائي كه تا آن تاريخ مشاهده شده مطالب و عكس ها و اسناد و مدارك را جمع آوري كردم و از تمام بافتها و غده ها و برش هاي ميكروسكپي عكس و كليشه تهيه نمودم و در اين راستا از استاد وارسته و بزرگوار زنده ياد دكتر شمسا ياري جستم و بيش از دو سال طول كشيد كه كتابي نسبتاً آبرومند در دسترس دانشجويان آن زمان قرار گيرد. البته قرار بود كه اسم اينجانب بعنوان گرد آورنده روي جلد كتاب مربوطه نوشته شود ولي به اين وعده وفا نشد و فقط به ذكر نامي از من در ديباچه كتاب اكتفا گرديد. حتي در يكي از جلسات كنفراس هاي زنان و مامائي آن زمان زنده یاد دكتر فريدون ورجاوند به آنانكه انتشار اين كتاب را به دكتر صالح تبريك مي گفتند با صداي بلند يادآوري كرد كه زحمت اصلي اين اين كار به گردن دكتر غفورزاده بوده است يادي هم از او بكنيد. باري از جايزه آنچناني آنزمان نيز بهره اي بما نرسيد و فقط از مبلغ حق التاليف دانشگاه تهران يك دهم به اينجانب مرحمت گرديد. البته در پاره اي از صفحات آن كتاب كه بعلت مشغله هاي زياد دكتر صالح اصلاحات و تغييرات انشائي انجام نگرفته كاملاً معلوم است كه نوشته ها و جملات متن كتاب لحن آذري دارد. زيرا كه الحق بايستي يادآوري كنم كه دكتر صالح از حق نگذريم مطالب علمي بزبان فارسي را بسيار روان و ساده و واضح مي نوشت و جملات او شخص را ياد نوشته هاي مرحوم محمد حجازي در كتاب زيبا و هما مي انداخت. مرد فاضل بسيار باهوش و زرنگ بود منتهي از لحاظ رفتار اجتماعي مشكل بود هر كسي بتواند با او كنار بيايد.
در طي دو سال كه بسمت دستيار رسمي جراحي زنان و مامائي در بيمارستان زنان دانشگاه تهران مشغول كار بودم فعاليت در آزمايشگاه آسيب شناسي دانشكده پزشكي را نيز بصورت دستيار افتخاري ادامه دادم و پس از آن هم كه در امتحان رئيس درمانگاهي بيمارستان زنان قبول شدم رابطه خود را با استادان آسيب شناسي حفظ كردم و مرتباً جواب تشخيص هاي پاتولوژي بيماران روزمره را دنبال مي كردم كه برشهاي تهيه شده را نيز مشاهده كنم.
در تاريخ 1/1/41 بسمت رئيس درمانگاه با حق آموزش و از 7/6/42 بسمت متصدي بخش و از 3/1/46 بسمت رئيس بخش جراحي بيمارستان زنان. منصوب شدم و در تاريخ 8/8/46 به رتبه دانشياري بيماريهاي زنان و مامائي دانشكده پزشكي دانشگاه تهران ارتقاء يافتم. بمدت يك سال از طرف دانشگاه تهران بورس براي مطالعه در خارج اعطاء شد و در دانشگاه كوئينز بلفاست و دانشگاه لندن مشغول بودم و مقاله اي درباره تغييرات اسمير واژينال در حين حاملگي و زايمان كه جنبه تحقيقي داشت به كمك دكتر ويليس و گرام هارلي نگاشته شد و در مجله زنان و مامائي آمريكا در سال 1967 منتشر گرديد. در طي دوران كارورزی در سال 1335 در بخش اطفال مرحوم دكتر قريب مقاله اي راجع به كم خوني حاد تب زا به سرپرستي مرحوم دكتر صادق مختارزاده با همكاري دوست و هم دوره اي خود دكتر احمد شميم در مجله دانشكده پزشكي منتشر نمودم. مقاله اي راجع به هرمافروديسم حقيقي، نوع كيستيك تومر آدنوبلاستوماي تخمدان، مول هيداتي فورم رباط پهن، آژنزی تخمدان يا سندرم ترنر و بلوغ زودرس با استاد دكتر جهانشاه صالح منتشركردم.
مقاله اي راجع به گونادوبلاسستوما با همكاري آقاي دكتر كريمي نژاد در مجله زنان و مامائي آمريكا جلد 113 شماره 3 سال 1972 منتشر شد. مقاله اي راجع به سرطان نادر دهانه رحم در مجله بين المللي زنان و مامائي جلد 15 شماره 3 سال 1977 با همكاري آقاي دكتر ناصر كماليان انتشار يافت. مقاله اي راجع به آبستني داخل رباط پهن تا پايان دوره حاملگي در مجله دانشكده پزشكي 1353 و مقاله اي راجع به پرولاپس رحم در مجله آكتامديكا جلد 11 سال 1976 بكمك مرحومه خانم دكتر سيمين كامياب منتشر نمودم. مقاله اي رجع به فیستول هي ادراري به كمك خانم دكتر مريم پوررضا در مجله دانشكده پزشكي 1354 منتشر شد. بالاخره مقاله اي راجع به عمل فيستول حالب از راه مهبل در مجله نظام پزشكي شماره 66 سال 1358 منتشر گرديد. خلاصه آنكه در هر سال سعي من از ابتدا تكميل كارم بود و در كنگره ها و كنفراسهاي علمي همواره شركت مي كردم. تنظيم برنامه ها و انتشار مطالب مورد بحث كنفرانس ها مدتها با من بود. دبير دومين كنگره زنان و مامائي در سال 1343 به سرپرستي مرحوم دكتر غلامحسین مصدق با اينجانب بود. در كنگره سالانه رامسر در سال 1337 و 1343 مقالاتي درباره بررسي باليني و آزمايشگاهي بچه خوره و سرطان جفت و بيماريهاي قلبي و حاملگي ايراد نمودم. در كنگره ها و بازآموزيهايي متداول دهه اخير مرتباً شركت كردم. سخنراني ها و مقالات اينجانب در مورد زايمانهاي مشكل، آبسه لگن، فيستولهاي ادراري تناسلي زنان، نشانه ها زايمان طبيعي و غير طبيعي، سرطان فرج، مشكلات مربوط به شيوع عمل سزارين، ديستوشي شانه، تشخيص باليني ديستوشي ها، معماي كيست تخمدان، نكاتي از سرطان پستان كه متخصص زنان و مامائي بايست بداند، نقش جواب بافت شناسي آندومتر در معالجات بيماران، دردهاي حاد و مزمن لگن در زنان، عوارض داروهاي ضد استروژن در دستگاه تناسلي زنان و بالاخره مسئله سزارين بدرخواست مادر. و شركت در بيش از 12 ميزگرد در كنگره هاي زنان و مامائي بوده است. در سه مورد از جلسات بازآموزي كنگره ها رياست جلسه را داشتم. در چهار جلسه ميزگرد گرداننده پانل بودم. عضو هيئت مديره جلسه چهارم كنگره پاتولوژي بزرگداشت مرحوم دكتر آرمين در سال 1375 بودم. در يادواره استاد فقيد دكتر سيد عبدالمحمود ضياء شمسا سخنراني داشتم. در سنوات گذشته در سه كنفرانس و گردهمائي علمی كالج جراحان زنان و مامائي انگلستان شركت كردم.
از سال 1352 بسمت رئيس بخش جراحي زنان و مامائي بيماستان داريوش كبير سابق و شريعتي فعلي و مدير گروه جراحي زنان و مامائي مشغول خدمت بودم و با درخواست خود در سال 1359 بازنشسته شدم. پس از آن نيز رابطه علمي خود را با مراكز دانشگاهي و محافل علمي محفوظ نگاه داشتم.
در اوايل كار در بيمارستان زنان بيماران زيادي كه مبتلا به فيستول هاي مجراي تناسلي بودن مرا تحت تاثير قرار داد. ياد دكتر محسنيان بخير كه روزي تعدادي از اين بيماران را به من نشان داد و گفت این بیماران را از این نظر که معالجه شان مشکل است به این آسانی بستری نمی کنند تو اگر علاقه داری به این بیماران كمك كن. من اين كار را شروع كردم. تمام آنها را بستري كردم. آماده براي عمل نمودم بياري خدا به كمك كتاب يوسف محفوظ مصري و بكر بردن روشهاي او و كمك از ساير منابع كم كم نتايج خوبي از درمان جراحي اين بيماران مخصوصاً از طريق پايين و بدون باز كردن شكم بدست آوردم. در آن زمان و تا حدود 15 سال پيش تعداد مبتلايان به فيستولهاي بسيار بزرگ مجراي تناسلي كه بعلت زايمانهاي مهبلي بسيار مشكل و طولاني ايجاد مي شد بسيار زياد بود. در شرح حال اينگونه بيماران حكايت از توقف و عدم پيشرفت زايمان و گير كردن و محبوس ماندن سر بچه در مجراي زايماني بمدت بيش از يكي دو روز بميان مي آمد و معمولاً تعريف مي كردند كه پس از نااميد شدن ماما از زايمان زن زائو را بعلت نبودن راه ماشين رو بوسيله اسب يا الاغ يا ارابه اي طي مدت طولاني از اين ده به آن ده و بالاخره به يك شهري كه بيمارستاني داشت مي رساندند. پس از زايمان يا حتي عمل در آن بيمارستان چندين روز پس از بيرون آمدن بچه زنده و يا اغلب مرده مجراي زايماي در اثر فشار ممتد وارده و فساد نسج در ديوار مهبل فيستول بزرگي ايجاد مي شد و ترميم اينگونه جراحات مثانه و مجراي ادرار و يا روده بزرگ كار آساني نبود. خوشبختانه مدتي است كه از اينگونه بيماران كمتر ديده مي شود چرا كه به تمام نقاط دوردست مملكت راه ماشين رو كشيده شده و در صورت پيش آمدن زايمان مشكل و گير كردن بچه زائو را با يك آمبولانس يا حتي وانت يا ماشين معمولي به نزديكترين مركز مي رسانند و بهمي دليل اكنون آمار فيستول مملكت ما خوشبختانه از يك نظر نزديك به آمار ممالك غربي است باين معني كه فيستول بعلت زايمان تقريباً بهمان اندازه فيستول بعلت اعمال جراحي زنانه و يا حتي كمتر است.


خاطرات زياد از اين دسته بيماران دارم كه بهيچ وجه فراموش شدني نيست چون كه هموطنان ما به پاكي و طهارت و انجام فرائض ديني پاي بند هستند و كسي را كه در اين راه به آنان كمك كرده باشد فراموش نمي كنند.
چند سال پيش مادري را پیش من آوردند كه 25 سال قبل در نتيجه زايمان بي اختياري ادرار پيدا كرده بود و همان موقع عمل كرده بودند و نتیجه نداشته است. شوهرش او را رها كرده بود و اين زن يگانه فرزند خود را با مشكلات فراوان بزرگ كرده بود فرزند او در كار آزمايشگاه استخدام شده بود و مادرش را بيمه كرده بود. او مادر را پيش من آورد و گفت شنيدم شما در اين قسمت كار مي كنيد و به اين بيمار مي توانيد كمك كنيد. من قبول كردم و به كمك باري تعالي اين بيمار را عمل كردم و نتيجه مثبت داشت. بعدها روزي كه به ديدن من آمده بود گفت پس از 25 سال كه با اشكال فراوان خودم را پاك نگاه داشته و با عجله نمازم را خوانده بودم كه آلوده نشده نماز تمام بشود. اينك ديگر با راحتي خيال وضو مي گيرم و نمازم را بدون نگراني مي خوانم و شما را دعا مي كنم. ياد يك دختر دهاتي جوان نيز هميشه در خاطرم هست كه در آن سالي كه يكي از متخصصين جراحي ترميمي از آمريكا بنام آقاي جونز به ايران آمده بود و براي بيماران مبتلا به فيستول و پارگي هاي شديد مثانه از روده كوچك كيسه اي مشابه مثانه درست ميكرد و محل تخليه آنرا به جدار شكم وصل مي كرد و كيسه ادرار به آن متصل مي شد. اين دختر مبتلا به فیستول بزرگي در سطح قدامي مهبل بود كه ابتداي مجرای ادرار نيز صدمه داشت و حالب چپ نيز گرفتاري داشت. اين دختر مبتلا جزو ليست بيماراني بود كه قرار بود اين جراح خارجي او را عمل كند. روز قبل از عمل او مرا به كناري كشيد و با زبان ساده خودش از من خواهش كرد كه نگذارم براي او كيسه ادرار بگذارند. چون در دهي كه او سكونت داشت اين نوع زندگي عار و ننگ بود. او از من خواست هر چند بار هم شده او را عمل كنم و فقط كارش به كيسه نكشد. من در اينكار سعي زياد كردم و با سه بار عمل بفواصل معين موفق شدم او از بي اختيار ادرار رهائي پيدا كند. او دعا كنان رفت. پس از مدتي در مطب نشسته بودم كه او از ده خود براي ديدن من آمده بود و يك مرغ خوشرنگ و زيبا به عنوان تشكر آورده بود. پسر بزرگم را كه بچه بود صدا كردم او مرغ را بغل كرد و برد و هر روز با خوشحالي به من خبر مي داد كه مرغ باز هم تخم گذاشته است.
در اوايل كار و فعاليت جراحي اينجانب در بيمارستان زنان بيماري را از اراك آورده بودند كه يك دوشیزه ارمني مبتلا به استنوز و آپلازي شديد مهبل بود و مي گفتند گاهي چند قطره ترشح خوني از حوالي پرده بكارت خارج شده بوده است. در معاينه پرده بكارت بدون سوراخ طبيعي و مهبل نيز در واقع وجود نداشت. در معاينات لگن رحم حس نمي شد و اگر هم بود بسيار كوچك و غير قابل لمس بود. در آن موقع سونوگرافي و لاپاروسكپي هم مرسوم نشده بود. او را براي عمل واژينوپلاستي آماده كرديم. من محل مهبل را باز و بخوبي تشريح كردم. مرحوم دكتر صالح و دكتر ورجاوند، دكتر راسخ و دكتر موحدي ايستاده بودند. مرحوم دكتر شاهقلي جراح پلاستيك از پوست ران بيمار پيوند برداشت دور قالب گذاشتيم و در محل مهبل قرار داديم تمام جراحان حاضر قبل از گذاشتن قالب در محل باز شده مهبل درون لگن را معاينه مجدد كردند و اثري از زهدان پيدا نكردند لاجرم پيوند را انجام داديم. دكتر صالح گفت به اين بيمار و اطرافيان بگوئيد كه مي تواند ازدواج كند اما وعده بچه دار شدن به او ندهيد. اين بيمار با نتيجه مثبت از نظر پيدايش مهبل جادار مرخص گرديد. مدت نه سال بعد روزي اين دختر ارمني با شكم برآمده و راه رفتن مخصوص پش من آمد و اظهار داشت كه شما گفته بوديد من حامله نمي شوم اينك هفت ماهه حامله هستم اسم و رسمش را يادداشت كردم و پرونده او را از زيرزمين قدیمي بيمارستان زنان كه لانه مارها نيز بود پيدا كردم و معلوم شد كه همان مريض است. با آن سابقه واژن پيوندي حتماً به نظر مي رسيد كه بايد براي سزارين آماده شود ولي او در آخر دوران بارداري در حالي به زايشگاه مراجعه نمود كه كاملاً آماده زايمان از پائين بود و بطور طبيعي زائيد و دختر سالمي بدنيا آورد. يك سال و چندي بعد مراجعه نمود و حاملگي دوم را به آخر رسانيد و دختر دوم را بدنيا آورد. پس از سه سال مجدداً از اهواز به تهران آمد و نوزاد پسري را با وضع بسيار خوب زائيد. اين بار شوهرش نيز كه راننده شركت نفت بود همراه زنش آمده بود. با من سلام و عليك و ديده بوسي كرد و گفت آمده ام ترا ببينم و سرگذشت خودم را نيز بگويم و بروم و شرح داد كه قبلاً يك دختر ارمني چاق زنم بود و بچه دار نمي شد. كم كم چاق تر شد. قدرت ديد خود را نيز از دست داد. گفتند غده مغزي دارد. و بالاخره نتوانستند معالجه اش كنند و فوت كرد. اطرافيان او شبانه سرم ريختند و مرا كتك مفصل زدند كه حتماً تو سيفليس داشتي و دختر ما را مريض كردي و بچه دار نشد. من مدركي نداشتم كه از خود دفاع كنم لذا ساكت ماندم و كتك ها را خوردم. چندي گذشت از قوم و قبيله خودمان شنيدم كه يك دختر ارمني را در تهران پيوند رحم كرده اند (رحم و مهبل در بين مردم عادي مفهوم واحدي دارد) به مادرم گفتم برو اين دختر را بهر شكل كه هست براي من بگير و به سن و قيافه و وضع حال او كاري نداشه باش. اگر خداوند بخواهد من او را حامله مي كنم تا معلوم شود كه سيفلیس دارم يا نه. پس از ازدواج با او هر يكشنبه كليسا رفتم و جلوي مجسمه حضرت عيسي و مريم دعا كردم و از آنها خواستم كه آبروي مرا احيا كنند. بهمين طريق 8 سال زندگي زناشوئي را با ايمان و عشق كامل ادامه دادم و اين حاملگي ها و زايمان هاي غير منتظره پيش آمد. اين مطالب را با حرارت تمام بيان كرد و دعا كنان رفت.
اين سرگذشت براي من درس بسيار مهم بود. چون بهر حال بايستي قبول كرد كه اين دختر در عق لگن يك رحم بسيار كوچكي داشته و سه چهار نفر شخص با تجربه كه اسامي آنها ذكر شد نتوانسته بودند آنرا حس كنند و حجم آن بقدري كوچك بوده كه ندرتاً قطره اي خون مانند مشاهده شده بود. با تشكيل خانواده و ادامه وظايف زن و شوهري با اعتقاد راسخ به نيروي لايزال خداوندي و داشتن روحيه و اميد كم كم اين رحم ناچيز رشد پيدا كرده و پس از 8 سال توانسته جنيني را در خود جاي دهد. انجام گرفتن زايمان طبيعي از اين مهبل و مجراي تناسلي وصله دار جز با كمك باري لايزال امكان نداشته است.
خاطرات زيادي از بعضي نتايج درماني غير منتظره دارم كه فراموش شدني نيست. يك مورد زن 35 ساله اي بود كه مدتي بعلت خونريزي رحم تحت درمان بوده و چون با درمان هورموني كورتاژ رحم نتيجه اي عايد نشده بود قرار بود رحم برداشته شود خونريزي رحمي اين بيمار يك ترشح سفيد مايل به خاكستري و شديداً آلوده به خون بود درست شبيه آنكه گچ را با آب و خون مخلوط كرده باشند. بافت شناسي آندومتر ضايعه بخصوصي نشان نداده بود. در عكس برداري هاي مختلف يك كانون مشكوك به سل در ريه ديده شد. پس از رسيدگي هاي ضروري بوسيله همكاران متخصص در بيمارستان دارآباد دو سال معالجه سل شد و نه تنها رحم برداري نگرديد بلكه حامله شد و دختري بدنيا آورد كه بسيار سالم و خوش سيما است. يك بار هم زن جواني كه بعلت ناباروري مراجعه كرده بود و تحت درمان هورموني قرار داشت روزي با اوقات تلخي آمد و اظهار داشت كه نه تنها حامله نشدم بلكه نظم و ترتيب عادت ماهيانه ام نيز بهم خورده است و سه چهار ماه است كه عادت نشده ام. ابتدا با احتياط شروع به معاينه از روي شكم كردم و متوجه شدم كه چهار ماهه حامله است و صداي قلب جنين را نيز پيدا كرديم و مريض طلبكار بدهكار شد و خوشحال رفت.
بيماري در بيش از چهل سال پيش در حوالي سي سالگي با تشخيص سرطان پيشرفته دهانه رحم پس از مشورت با بزرگترها قرار شد راديوتراپي شود از ما چند روز رخصت خواست كه به زيارت امام رضا برود و بعداً معالجه را شروع كنيم. اين كار انجام شد و درمان او اول با گذاشتن سوزن هاي راديوم آن زمان كه دكتر صالح مرحوم از آمريكا آورده بود شروع شد سپس اشعه درماني بيروني بعمل آمد. شوهر نظامي و مضطرب آن بیمار از ناراحتي و عجله تصادف كرد و جان سپرد ولي اين بيمار بزيست و هنوز هم زنده است و دختر و نوه خود را پيش من مي آورد. كانون سرطان خاموش و بيمار سالم و سر حال است.
هموطنان ما هميشه قدرشناس بودند و بهر شكلي مراتب سپاس و دعاي خير را بجا مي آوردند. روزي بيماري كه خانم مسني بودند از يكي از شهرهاي كوچك شمال بنام آسيا بر چند سال بعد از عمل جراحي كه شده بود براي ديدار مجدد آمده بود. دستمالي دستش بود با همان لهجه شمالي گفت كه اين عدسي ها را از باغچه حياطمان برايتان چيدم و آوردم. اين حركت انساني گرچه ارزش مادي چنداني نداشت ولي از لحاظ معنوي بسيار با ارزش بود. ياد يكي از بيماران چهل و چند سال پيش كه حاملگي خارج از رحم او بموقع تشخيص داده شده و عمل شده بود و در شهرستان زنوز زندگي داشت هر سال روي سيب هاي آويزان از درخت در مرحله اي كه هنوز قرمز نشده بود اسم اينجانب را مي نوشت و موقعي كه مي رسيدند آنها را مي چيد و مي آورد و روي آنها اسم بنده به رنگ روشن در زمينه قرمز خوانده مي شد. اين يادآوري و تشكر سالها ادامه داشت تا وقتيكه خانواده شان از زنوز به تهران آمدند. هنوز آنها بسراغ ما مي آيند و مادر جوان سابق مادر بزرگ فعلي را دختر و نوه هايش همراهي مي كنند. مهر و علاقه خانوادگي در طبقات متوسط مردم خارق العاده است بطوريكه خود را در مقابل اولاد فراموش مي كنند. اخيراً خانم مسني را دخترهايش پيش من آوردند كه سر اولين زايمان در مرند پارگي مثانه مي گيرد يك بار هم عمل مي شود و نتيجه نداشته اين زن و شوهر با همان وضع زندگي را حفظ مي كنند و با همان بي اختياري ادرار پشت سر هم شش حاملگي ديگر راه مي اندازند و زايمانها نيز از پايين انجام مي گيرد. اخيراً فرصت و امكاناتي يافته اند كه براي درمان فيستول وزيكوواژينال اقدام نمايند.
اساتيدي كه تاكنون مرا تحت تاثیر قرار داده اند مرحوم دكتر مهدي آذر، دكتر محمد قريب، دكتر كمال الدين آرمين، و دكتر سيد عبدالمحمود ضياء شمسا بودند كه همگي برحمت ايزدي پيوسته اند. مرحوم دكتر صالح نيز از نظر بيان مطالب علمي و گرم كردن كلاس درس شخصيت بارزي بود. بطوريكه چندين ساعت در سر كلاس درس او بسرعت مي گذشت و كسي خسته نمي شد.
از ميان شاگردهاي من كه سواد و شخصيت والائي داشت و اگر من به او بعنوان يك معلم چند بخيه ياد دادم او بمن درس اخلاق و رفتار با بيمار و دلسوزي و خدمت و مهرباني آموخت و در واقع استاد من بود. روانشاد خانم دكتر سيمين كامياب است كه همه او را خوب مي شناختند. متاسفانه زودتر از موقع از دنيا رفت و در این دنيا نيست كه از او راجع بمن سوال بفرماييد. همين قدر مي توانم بگويم كه هر جا اشكالي پيدا مي كرد مرا مي خواست و مشاوره مي كرد.
در طي چندين سال از اطراف و اكناف مملكت ما بيماران مختلف به اينجانب مراجعه كرده اند بطوريكه از طرز صحبت آنان محل سكونت شان را حدس مي زنم و اغلب شهرها و قصبات نزديك و دور اين آب و خاك بدون آنكه از نزديك ديده باشم پيش چشم من مجسم است. ناهنجاريهاي مادرزادي در شمال غرب و آذربايجان شايع تر است. بدكاري تخمدان و ناباروريهاي مربوط به آن بيشتر شمالي هستند. از بين سرطانها تومرهاي تخمدان در مملكت ما دست و پاگيرتر است چرا كه هميشه دير تشخيص داده مي شود. حتي يك مورد بود كه يك فرهنگي بسيار فهميده تومر تخمدان طوري در حفره صفاق او پراكننده شده بود كه مايع آسيت از راه لوله ها از رحم مهبل دفع مي شد و همكاران واقعاً با معلوماتي خيال مي كرده اند فيستول ادراري دارد. سرطان دهانه رحم در مملكت ما زياد شايع نيست. چرا كه باورهاي مذهبي و محدوديتهاي امور جنسي در بهداشت آن قسمت موثر است.
اخلاق بيمار و انتظارات او از پزشك معالج بسيار قابل بحث است. ساكنين نقاط مختلف مملكت ما هم بسيار متفاوت هستند. همشهري ها و هم زبا نهاي ما سخت گيرند و انتظارات زيادتر از ديگران دارند. شمالي ها نيز در عين حاليكه بسيار روشن و فهميده هستند تا حدودي سخت گيرند. از ساير شهرستانها يزدي و كرمانی ها اعتقاد و احترام بيشتري به طبيب خود دارند و همراهي بيشتري با پزشك معالج خود مي كنند. روزی يك نوجوان برومندي همراه مادرش به مطب اينجانب آمد. مادرش او را معرفي كرد كه اين پسر زرنگ و باهوش كه توسط شما بدنيا آمده در امتحان المپياد فيزيك قبول شده است و آمده از شما خداحافظي كند. اين دانشجو در دانشگاه سوربن مشغول تحصيل است.
نامه های تشكر و تقدير از طرف مردم عادي و مقامات دانشگاهي در طي دوران خدمت داشته ام. يك بار لوح تقدير در سال 79 در هشتمين كنگره باروري و ناباروري دانشگاه تهران گرفته ام. سال 82 براي اينجانب سالي آرامش بخش و تسكين دهنده اي بود. در روز بزرگداشت پزشك از طرف سازمان نظام پزشكي جمهوري اسلامي بعنوان پزشك نمونه انتخاب و جايزه و لوح تقدير دريافت نمودم. در كنگره بين المللي انجمن جراحي زنان و مامائي سال 82 ايران نيز بعنوان پيش كسوت انتخاب و مورد لطف محبت قرار گرفتم و جايزه و لوح تقدير دريافت كردم و بالاخره در جلسه دانشگاه علوم پزشكي تهران براي تقدير از 14 استاد پيش كسوت برگزيده سال 82 تقدير شدم و لوح جايزه با ارزش دريافت نمودم. اين نكته براي من شگفت انگيز بود كه با وجود آنكه من هميشه بكار خودم مشغول بودم و فعاليت اجتماعي چنداني نداشتم باز هم عده اي اشخاص با وجدان و قدرشناس هستند كه نمي گذارند حق بعضي كاملاً پايمال شود و من از صميم قلب از تمامي آنان سپاس گذاري مي كنم.


مطالب مشابه :


گزارشي از سقط هاي قانوني و غير قانوني

بنابر اظهارات دكتر پوررضا چنانچه دكتر مريم پوررضا متخصص عمدتاً مطب هاي




اوضاع زايمان طبيعي و سزارين در ايران در گفتگو با كارشناسان و مسؤولان

اما مهم‌ترين نكته‌اي كه دكتر پوررضا به آن دكتر مريم خوشيده، رييس سوم جنب مطب




جواد غفورزاده

مقاله اي رجع به فیستول هي ادراري به كمك خانم دكتر مريم پوررضا در مجله مادرش به مطب




برچسب :