رهنورد راه سبز به گوش باش که از مادران این سرزمین برایت بگویم !


تو که لایق بهترین تودیعات از جانب آمریکایی ! بخوان و ببین که اینانند شیرزنان ایران زمین که ما تا قیام قیامت بدانها مفتخریم  . . . 

اولی را از سرزمین دلیران ، سرزمین غرش شیران ، سرزمین مردان و زنان با ایمان و در یک کلمه سرزمین کرد ایران برایت می گویم . . .

آنجا که تو به همراه همسر ساده لوحت فرش قرمز برای بدخواهان سنتی این سرزمین پهن کرده بودی و بر ناموس و حیای میهن شهیدان چوب حراج زده بودی چند نسل قبل تر شیرزنی از دیار خطه ی کرد ، تبر به دست گرفته بود و  دشمن خونخوار این دیار را تکه تکه می کرد . . .

//www.bargozideha.com/static/portal/19/190003-779806.jpgPhoto: Mehdi Monem عکس: مهدی منعم

آری . . . می نویسم از فرنگیس حیدرپور ، مادر رشید ایران زمین که نام و هیبت زینبی وارش هنوز هم بر قامت بعثیان لرزه می افکند . . .

آنجا که تو ندای نه غزه نه لبنان سر میدادی نماد مقاومت زن ايراني این چنین پاسخ داد :

جنايات اشغالگران صيهونيست در غزه، قلب هرانسان آزاده‌اي را به درد مي‌آورد و زماني كه مي‌بينم چگونه عليه مردم مظلوم فلسطين، اين همه ظلم صورت مي‌گيرد و كودكان و زنان بي‌دفاع مورد هجوم وحشيانه اسرائيل قرار مي‌گيرند، آرزومي‌كنم كاش در غزه بودم تا بار ديگر براي اسلام مبارزه مي‌كردم.


وي ادامه داد: ديدن صحنه‌هاي تكان‌دهنده هجوم صهيونيست‌ها در غزه و جنايت اخيرشان در حمله به كشتي‌ كمك‌هاي انسان‌دوستانه مرا به‌ياد مظلوميت ملت خودمان در دوران دفاع مقدس مي‌اندازد و بغض همه وجودم را فرامي‌گيرد.

حيدرپور ادامه داد: زنان فلسطين بايد با مقاومت، پايداري و استقامت از زنان ايران كه در دوران دفاع مقدس، شيرزنانه و دلاورانه، دفاع كردند، الگو گرفته و در دفاع از كشور خود پيشقدم باشند چرا كه با دشمن بايد جنگيد تا دين و ميهن‌ حفظ شود.

وي در پايان گفت: آنچه سبب پيروزي ما در دوران دفاع مقدس شد پيروي از امام(ره) و ولايت بود و دشمنان بدانند ما با اطاعت از رهبري معظم انقلاب، هرگاه لازم باشد براي دفاع از اسلام و كشور اسلامي‌مان جان خود را فدا مي‌كنيم.

آری این است فرق تو با اسطوره ی زنان و مردان ایران زمین یعنی فرنگیس حیدر پور . . .

راستی . . . آمنه وهاب زاده را می شناسی؟ 

میدانم که نشناختی . . . آخر قهرمانان زندگی تو کسانی همچون هیلاری کلینتون هستند . . . تو را چه با غیرت و شجاعت شیرزن اردبیلی . . . همان آرپی جی زن و تک تیرانداز بی مانند که دمار از روزگار بعثی ها در آورد . . . 

رویت سیاه رهنورد . . . آمنه 7 بار مجروح شد و باز برخواست و به میدان رزم رفت تا نبیند آن روزی را که دشمن به میهن تجاوز کرده و معجر از سر مسلمانی بکشد . . . رویت سیاه که به خودت اجازه دادی با آن اشعار فریبنده ات فریاد با موسوی بی روسری سر دهند . . .

آری می نویسم از آمنه وهاب زاده آن شیرزن اردبیلی ، آن تکاور بی مانند ، آن شجاع نستوه ، آن امدادگر خستگی ناپذیر که قبل از انقلاب تا هم اکنون یار و یاور ایران زمین بود . . . تو از خاطرات قبل از انقلابت بگو . . .!!!!!


nf00124935-1.jpgبرایت بمیرم مادرم ، عزیزم که این روزها به سختی نفس می کشی و زندگیت با باری به نام کپسول اکسیژن آمیخته شده است . . . درود بر تو . . . جز دعا چیزی ندارم که نثارت کنم . . . مادر سادات تو را در دامنش بگیرد و شفا دهد . . .



هجده سال بیشتر نداشت . . . همسن مادر سادات (س)  بود . . . همچون زینب (س) داغدیده و پریشان ناله می کرد برای عزیزانش که از دست داده بود . . .

دژخيمان كاشانه‌اش را گرفتند و با كودكي در آغوش، همانند ديگر خويشان در ميان دره‌اي پنهان شد اما فشار گرسنگي و رنج ناشي از غم از دست دادن عزيزان، آرامش را از او گرفت و شايد به اين دليل بود كه تبر بر دست به جنگ با دشمنان بعثي رفت.


A0400671.jpgاو زني است كه در سن 18 سالگي با شهامت تبر به دست گرفته و يك عراقي را به هلاكت ‌رساند و يكي ديگر را نيز اسير ‌كرد.

او از تبار گيلانغرب است، تبار مردان و زنان دلاور. تبار مردان و زنان مقاوم. دلاوراني كه با مقاومت بي نظير در طول جنگ تحميلي و اسكان در دره‌ها و كوه‌هاي اطراف شهر، بارها حملات دشمن را خنثي و آنها را با خفت و خواري به عقب راندند.
گيلانغرب در دروان 8 سال دفاع مقدس، شاهد حماسه آفريني مردان و زنان مقاوم اين شهر بوده است به همين دليل گيلانغرب را دومين شهر مقاوم كشور بعد ازخرمشهر ناميدند؛ اين شهر سرشار از دلاورمردان و شيرزناني است كه سرسختانه بدون هراس از دشمن ايستادگي كردند و نگذاشتند حتي ذره‌اي از خاك وطن به دست دشمنان رسد.
فرنگيس حيدرپور مي‌گويد: سال 59 بود و من 18سال داشتم كه آنها به روستاي ما حمله كردند و ما خيلي شهيد داديم.
وي ادامه مي‌دهد: مردم مبارزه كردند، عده‌اي مجروح و عده‌اي شهيد شدند؛ آتش جنگ به قدري سنگين بود كه مردم فرار كردند و در دره مخفي شدند.
حيدرپور در خصوص حادثه آن روز اظهار مي‌دارد: همان روز كه به دره رفتيم، نزديكي‌‌هاي غروب بود كه تشنه و گرسنه شديم؛ من با پدر و برادرم به روستا آمديم تا غذا بياوريم. آخر چيزي پيدا نمي‌شد. نزديك رودخانه دو سربازي بعثی را دیدیم ؛ من تبر به دست به سمت آنها حمله ور شدم كه يكي از آنها كشته و ديگري تسليم شد.
فرنگیس حیدرپور  اینک نماد دلاوری و شجاعت زن ایرانی است که برای حفظ عفت و آبروی خود و انتقام خون عزیزانش تبر به دست گرفت . . .

تندیس او هنوز هم خاطره ی رشادت هایش را برایمان تداعی می کند . . . 

Photo: Mehdi Monem عکس: مهدی منعم



شیرزنی با 7 بار مجروحیت در جنگ ؛ زندگی با اکسیژن در اتاق 12 متری


شیرزنی با 7 بار مجروحیت در جنگ ؛ زندگی با اکسیژن در اتاق 12 متری
آمنه وهاب زاده شیرزن جبهه های جنگ که روزگاری امدادگر، تک تیرانداز، آرپی چی زن و همرزم شهید همت، چمران و صیاد شیرازی بوده ، امروز همراه با ماسک اکسیژن در گوشه خانه 50 متری اش در آلوده ترین نقطه تهران زندگی می کند. می گوید به اندازه یک عمر از عملیاتهای آزادسازی خرمشهر، دهلاویه، حصرآبادان، حمیدیه، هویزه، رمضان، طریق القدس، ثامن الائمه و محرم خاطره دارد اما...  
به گزارش جهان به نقل از مهر، در دوران دفاع مقدس زنان هم دوش به دوش مردان در پشت جبهه ها وظیفه پشتیبانی و تامین مایحتاج رزمندگان را به صورت خودجوش و مردمی بر عهده داشتند. همسران رزمندگان همواره سکان زندگی را در دست داشته و با نامه های معنوی و پر از امید ، تسلی خاطری برای رزمندگان خط مقدم بودند.
nf00124935-1.jpg


در میان این زنان، شیرزنانی هم بودند که پا را از این فراتر نهاده و در جبهه های نبرد حق علیه باطل همراه با دیگر رزمندگان بر علیه دشمن غاصب می جنگیدند. شاید آنان را نشناسید یا اصلا ندیده باشید ، ولی زنان آزاده و جانباز که گمنام و بی ریا در کنارمان زندگی می کنند خاطرات و شنیده هایی از دوران پر التهاب و تشویش جنگ همراه دارند که تاریخ دیگری از دفاع مقدس را به تصویر می کشد.
آمنه وهاب زاده یکی از این شیرزنان دوران دفاع مقدس است. جانباز 70 درصد شیمیایی که امروز در خانه کوچکی در محله اکباتان تهران زندگی می کند. آن دختر جوان، ورزشکار، تکاور و آرپی جی زن خط مقدم دیروز، امروز به اتکای دستگاه اکسیژن ساز و عصای فلزی اش می تواند در اتاق 12 متری خانه اش قدم بزند. خانه اش با وجود یک لامپ مهتابی تاریک بود و از پنجره هایی که از بیرون غبار آلودگی هوای تهران را در آغوش گرفته بود نوری متساعد نمی شد. عصایش را به دیوار تکیه داد و روی مبلهای راحتی خانه اش که بسیار فرسوده و شکننده شده بودند نشست.



متولد شهر اردبیل است. آمنه در دوران کودکی به دلیل شغل تجارت پدر همراه با خانواده برای سکونت به شهر سامراء عراق نقل مکان کردند. پدر آمنه به دلیل فعالیتهای سیاسی و انقلابی همیشه با یاران امام خمینی(ره) در کاظمین و نجف در ارتباط بود و این تعاملات در زندگی، تربیت و شخصیت آمنه تاثیر گذار شد.



متن کامل گفتگوی مهر با این شیر زن دلاور ایرانی را در پی می خوانید:


* خبرگزاری مهر - گروه اجتماعی : خانم وهاب زاده شما در دوران انقلاب فعالیت سیاسی هم داشتید؟



- آمنه وهاب زاده: 15 ساله بودم که پدرم به طرز مشکوکی در عراق به شهادت رسید و من هم به دلیل فعالیتهای ضد شاهنشاهی ایران در عراق از طرف استخبارات رژیم بعث به ایران تبعید شدم. خوشبختانه خواهرم در تهران سکونت داشت و من در منزل ایشان مسقر شدم. بعد از چند روز به من گفتند که باید با آقای عسگراولادی و آقای نعیمی همکاری سیاسی داشته باشم.



یکی از وظایف مهمی که از طرف حزب بر عهده من بود توزیع و نصب به موقع اعلامیه ها و سخنرانیهای حضرت امام بود که چنیدن بار هم از طرف ساواک دستگیر و زندانی شدم و چون مدرکی نداشتند مرا آزاد کردند. آن دوران به دلیل جوانی و پتانسیلی که داشتم خیلی فعال بودم و در کنار فعالیتهای سیاسی دورههای مختلف امداد و درمان را گذراندم تا بتوانم در راهپیماییها و درگیریها کمک حال زخمیها باشم.




* فعالیتهای شما بعد از پیروزی انقلاب از کجا شروع شد؟


- بعد از پیروزی انقلاب اسلامی همچنان با حزب در ارتباط بودم ولی پس از آغاز جنگ تحمیلی به عنوان مسئول تحویل شهدا در بیمارستان امام خمینی(ره) تهران مشغول به کار شدم. این مسئولیت پایدار نبود و پیشنهادات زیادی برای پستهای مهمتر می شد، زیرا در آن بهبوهه انقلاب و جنگ بسیاری از قسمتها و نهادها نیازمند اشخاص انقلابی بود. مسئولان هم بر اساس تواناییهای من پستهایی اعم از مسئولیت امور خواهران در جهاد سازندگی کرج، مسئول گروه خواهران در ستاد نمازجمعه تهران و مسئولیت حفاظت و امنیت خواهران نمازجمعه تهران را بر عهده ام گذاشتند.


قبل از انقلاب بر اثر شکنجه های ساواک کمی زخمی شدم ولی شلاقها تنها کبودی در بدنم به جا گذاشته بود. اولین مجروحیتم بر می گردد به سال 1359 زمانی که مسئولیت حفاظت و امنیت خواهران نماز جمعه تهران را بر عهده داشتم. در یکی از نمازهای جمعه منافقین اقدام به بر هم زدن جمع نمازگزاران کردند و مردم را مورد ضرب و شتم قرار می دادند. من هم که وظیفه نجات جان زنان نماز گذاران را بر عهده داشتم به طرف زنان منافق داخل جمعیت رفتم که یک بلوک سیمانی به پایم پرتاب شد، پایم شکست و روانه بیمارستان شدم.



*چگونه وارد جبهه و خط مقدم شدید؟


- پتانسیل جوانی، شور انقلابی و حس دفاع از کشور در وجود من نقش بسته بود و زمانی که حضور مردم در جنگ اعلام شد با همان پای شکسته از بیمارستان امام خمینی(ره) تهران به طرف مسجد جامع "واقع در پل سیمان شهرری" به راه افتادم تا از طرف کمیته انقلاب اسلامی به جبهه اعزام شوم. پس از ثبت نام و گذراندن دورههای مختلف نظامی در پادگان جی تهران و همچنین آموزش چهار ماهه دوره هایی اعم از سلاحهای سنگین، رانندگی تانک، عبور از دیوار مرگ، سقوط آزاد، تاکتیکهای رزمی، رزم شب و... به عنوان امداد گر به جبهه جنوب اعزام شدم.


پس از حضور در جبهه مدتی به عنوان امدادگر در بیمارستان پتروشیمی کار امدادی و بهیاری انجام می دادم. در آن لحظات کار پرستاران تنها پرستاری و درمانی نبود ما هم مشاور روانشانس بودیم، هم سنگ صبور رزمندگان و هم نویسنده وصیت نامه ها و حتی خاک تیمم برای رزمندگان مجروح تهیه می کردیم تا نمازشان قضا نشود.


چون به زبانهای عربی و انگلیسی مسلط و دورههای کامل نظامی و اطلاعاتی را گذرانده بودم به ماموریتهای برون مرزی اعزام می شدم به خصوص ماموریت به بغداد و شهرهای مختلف عراق. یکبار همراه با شهید حاج ابراهیم همت با یک گروه 6 نفره چریکی ماموریت داشتیم تا از مرز سردشت به طرف کردستان عراق برویم. پس از گذشتن از کوهستانهای صعب العبور به مناطق مین گذاری رسیدیم که شناسایی شدیم. آن زمان کردهای عراقی و ستون پنجم همه جا نفوذ داشتند. چند خمپاره به طرف ما شلیک شد که با برخورد به میدان مین انفجارهای مهیبی را ایجاد کرد که از موج انفجار بیهوش شدم. شهید همت به دلیل مصدومیت من عملیات را متوقف کرد و سریعا به مقر برگشتیم. بعد از آن حادثه من 40 روز در کما بودم.


در مورد شهید چمران باید بگویم: شهید چمران را در جبهه نمی توانستی پیدا کنی چون او همه جا بود. من پس از گذاراندن دوره های چریکی در لبنان یک بار او را در جبهه در حالی که پاهایش مجروح شده بود دیدم. پس از درمانها و پانسمان اولیه با وجود اینکه نیاز به استراحت داشت از جایش بلند شد و به طرف خط مقدم حرکت کرد. حتی یکی از عکسهایم را با شهید چمران بر دیوار یکی از شهرهای جنوبی کشور ترسیم کرده اند.



* ماجرای اولین مجروح شدنتان در جبهه؟


- اولین مجروحیت من بر می گردد به شبیخون رژیم بعث به ایستگاه عملیات آبادان که بسیاری از بچه های رزمنده شهید شدند. آن شب پس از حمله عراقیها به گروه امدادی بی سیم زدند که آمبولانس اعزام کنند ولی آمبولانس به ماموریت رفته بود. وقتی هم که آمبولانس آمد راننده آنقدر خسته و زخمی بود که نمی توانست دوباره اعزام شود برای همین خودم با سرعت سوار آمبولانس شدم و به طرف منطقه براه افتادم. وقتی به آنجا رسیدم با صحنه تکان دهنده ای روبرو شدم. همه بچه ها شهید شده بودند و آنهایی هم که نفس می کشیدند آنقدر خون زیادی از بدنشان رفته بود که کاری از دست من بر نمی آمد. در این میان یک مجروح خیلی وضعیت وخیمی داشت و من به هر زحمتی بود او را سوار آمبولانس کردم. رزمنده زخمی به زحمت لبهای خشکیده اش را تکان داد و گفت: امدادگر گفتم: بله . بعد گفت: راننده آمبولانس. گفتم بله منم. بعد بیهوش شد. همین لحظه یکی از رزمنده ها که جان سالم به در برده بود و تنها از کتفش خون می آمد جلو آمد و گفت: خواهرم شما به مجروح برسید من رانندگی می کنم.



از بد حادثه راننده آمبولانس مسیر برگشت را فراموش کرد و با وجود اینکه نباید چراغ آمبولانس را در شب روشن کرد این کار را انجام داد. که با روشن شدن چراغ آمبولانس عراقیها ما را به گلوله و خمپاره بستند. آنقدر آتش زیاد بود که صدای خودم را نمی شنیدم فقط احساس کردم شکمم می سوزد. وقتی به بیمارستان پتروشیمی رسیدیم آنقدر به آمبولانس شلیک شده بود که مجبور شدند برای بیرون آوردن ما درب آمبولانس را اره کنند. وقتی درب آمبولانس باز شد دکتر گفت: "این خواهر که متعلقات شکمش روی زمین ریخته..." آن وقت بود که بیهوش شدم.



بعد مرا به داخل بیمارستان منتقل کردند و روده هایم را به داخل شکم برگردانده و آن را با یک دستمال بسته بودند. وقتی مرا به اتاق عمل منتقل کردند علائم حیاتی من از کار افتاد و به علت کثرت مجروحین مرا به سرعت به معراج شهدا منتقل کردند.



نمی دانم چند روز طول کشید ولی روزی که می خواستند شهدا را به داخل خودروی حمل شهدا منتقل کنند دیدند مشمعی که مرا داخل آن پیچیده بودند بخار کرده است. سپس مرا به سرعت به داخل بیمارستان منتقل کردند. دوستان حاضر در بیمارستان می گفتند: دکتر وقتی که دوباره شما را دید گفت: چرا دوباره این شهید را اینجا آوردید؟ و مسئولین حمل شهدا گفتند آقای دکتر ایشان زنده اند! پزشکان که خیلی خوشحال شده بودند مرا به اتاق عمل منتقل کردند و امروز در خدمت شما هستم.



وقتی که جانباز شیمیایی آمنه وهاب زاده گلدانهای خانه اش را آب می داد گفت: این گلدانها مرا یاد آن پنج شهیدی می اندازد که بعد از عملیات آنها را در سنگری منفجر شده پیدا کردم. همگی زنده بودند ولی وقتی به هریک آب تعارف می کردم می گفتند اول به دوستم بده تا اینکه وقتی نوبت به پنجمین نفر رسید همگی شهید شدند در حالی که سرهایشان روی شانه یکدیگر بود.


*چه زمانی شیمیایی شدید؟


- آن زمان در عملیات والفجر یک که در منطقه فکه انجام شد امدادگر بودم. چند ساعتی از اذان صبح گذشته بود و من در چادر امدادی پانسمان پای یکی از مجروحان را تعویض می کردم که هواپیماهای عراقی منطقه را بمباران کردند. پس از بمباران به سرعت از چادر بیرون آمده و به عمق منطقه بمباران شده رفتم تا مجروحین را نجات دهم. بوی سیر "گاز خردل شیمیایی" در همه منطقه پخش شده بود. به سرعت ماسکم را زدم ولی وقتی به چادر برگشتم دیدم آن جانبازی که داشتم مداوایش می کردم ماسک ندارد برای همین ماسکم را بر داشتم و به صورت آن مجروح زدم. صورتم و چشمانم خیلی می سوخت و بدنم شروع به خارش کرد و دستانم تاول زد. به طوری که تاولهای روی صورتم آویزان شده بود آنقدر که بیهوش شدم. از آنجا مرا به بیمارستان صحرایی و پس از آن به بیمارستان اهواز منتقل کردند. یادم هست که آن جانباز در بیمارستان صحرایی فریاد می زد این خواهر جان مرا نجات داد...



* و اما روز گار بعد از جنگ ؟


- بعد از پایان دوران دفاع مقدس آموزشهای امدادی خودم را کامل کردم و به جمعیت داوطلبان هلال احمر پیوستم. هر جا ماموریت بود حاضر بودم به خصوص در دوران رحلت حضرت امام که 70 روز مسئولیت امدادی خواهران هلال را بر عهده داشتم. الآن هم در خانه کوچکم زندگی می کنم . البته عضو بسیج محله هستم و در تمام فعالیتهای مسجد مشارکت دارم به خصوص در ایام ماه مبارک رمضان، محرم و فاطمیه. از کسی هم انتظار ندارم. وظیفه ای بوده که انجام دادم. خدا را شکر ...


البته ناگفته نماند که در این مصاحبه خیلی از اتفاقات و خاطراتم را بیان نکردم چون وقت کم بود مثلا ملاقات و خواندن شعر در محضر مقام معظم رهبری، عضویت در ستاد استقبال امام، همراهی با شهیدان صیاد شیرازی، حسن باقری و هزاران اموری که در دوران جوانی انجام دادم. اگر بخواهید محاسبه کنید خاطرات حضور من در عملیاتهای آزادسازی خرمشهر، دهلاویه، حصرآبادان، حمیدیه، هویزه، رمضان، طریق القدس، ثامن الائمه و محرم ساعتها و یا شاید به اندازه یک عمر زمان ببرد. به خصوص اگر هم امدادگر باشی، هم تک تیرانداز و هم آر پی جی زن...


خداوکیلی ننگ نمی کنی یا عرق شرم بر صورتت نمی آید که عفت و حیای این دیار را به بهایی ناچیز بفروشی . . . شاید هم برایت مهم نباشد . . . تو که هیچ ، همسرت هم برای این انقلاب حتی یک سیلی نخورده . . . شما قدرش را نمی توانید درک کنید . . . شما که بعد ار انقلاب حجاب اجباری آوردید . . . شما که به همراه همسرتان در فلان کشور اقامت گزیدید مبادا در این راه انقلاب به روحیه لطیفتان آسیبی برسد . . . آری بدون تردید ننگ نمی کنید . . .


حرف آخر : یقین بدار اگر روزی مولا و مقتدایشان ، زنان و مردان ایران زمین را به جهاد بخوانند اینبار همگی تبر به دست و آرپی چی زن خواهند شد  . . .



روز"الست ربکم"من بنده بودم درپیشگاه حکم حق شرمنده بودم جان ضعیفم تحفه ای سوی خدا بود ازکینه وحرص وحسدکلی جدابود من جان خودرابهر دین دادم ولی حیف ازبهراسلامم همین دادم ولی حیف من قابل رفتن به کوی او نبودم همچون شهیدان نکوی او نبودم عشقم فقط عشق ولایت وخمینی راهم ره مردان حق جوی حسینی آن شال وآن فانسقه وآن پرچمم کو؟ تکبیرهاو نعره های هر دمم کو؟ آن پا وچشم و دست من درجبهه جاماند بهر کیان مملکت.بهرشما ماند دستم اگر افتاد من باکی ندارم جز خاک کوی کربلا.خاکی ندارم زیرا هنوز آن اسلحه بردوش مانده پیغام رهبر همچنان درگوش مانده با دادن خونت نگهدار حسینی جانم فدایت ای علمدار حسینی//www.bargozideha.com/static/portal/97/971569-982371.jpg


عجل لولیک الفرج


مطالب مشابه :


رمان تاوان بوسه های تو

دیگه تشریف می آوردند خونه آقا و اوشونم با روی باز و آغوشی گرم استقبال مبلهای چرم مشکی و




رمان قلب های بی اراده

وقتی در گوشه ی صندلی خزید، چشمانش را بست تا هیچ چیز نبیند، اما تصویر مبلهای مخمل آبی




تاریخچه جنگ های صلیبی

سربازان از راه زمینی به قسطنطنیه رسیدند و مورد استقبال تصویر قرون مبلهای خانه‌های




جنگ‌های صلیبی

سربازان از راه زمینی به قسطنطنیه رسیدند و مورد استقبال تصویر قرون مبلهای خانه‌های




رهنورد راه سبز به گوش باش که از مادران این سرزمین برایت بگویم !

عصایش را به دیوار تکیه داد و روی مبلهای راحتی در ستاد استقبال امام فیلم و تصویر




رمان نیش 3

تصویر تصادفی. آی که روبرویش روی مبلهای استیل کرم چرک دنیا غم به استقبال غصه ی جدید زندگی




برچسب :