رمان عشق به توان 6-21


نفس:
 دستامو گذاشتم رو سينه اشو بالاتنه امو از بالا تنش جدا كردم ولي دستاش كه دور كمرم بود مانعي بود براي بلند شدن از روش سرشو از رو تخت جدا كردو به صورتم نزديك كرد هرچقدر اون صورتش رو ميوود نزديك تر من ميبردم عقب تر يكي از دستاشو از كمرم جدا كردو گذاشت پشت گردنم و نزاشت سرم رو عقب ببرم و سرشو انقدر نزديك صورتم كرد كه پيشونيش چسبيد به پيشونيمو بينيش چسبيد به بينيم زمزمه كردساميار-ازم فاصله نگير باشه حالا دوباره اون جمله رو بگومن-كدوم جمله رو؟ساميار-اذيت نكن هموني كه اولش/ع/داشتسرمو فرو كردم تو گوششو لبمو چسبوندم بهشو زمزمه كردممن-عاشقتم هركول خاناونم لبشو چسبوند به لاله ي گوشمو صداش پرتمنا بلند شدساميار-دوباره بگودستشو از گردنم برداشتو چسبوند پشتم يه دستش رو كمرم نوازش گونه تكون ميخورد اون يكي دستش پشتمو با خوشونت فشار ميداد طوري كه دستامو از روي شو نه اش برداشتمو حلقه كردم دور گردنش فاصله ها برداشته شد دستامو فرو كردم تو موهاش من-عاشقتم سامياريه غلط زد كه جاهامون عوض شد دستاشو گذاشت كنار صورتم رو تخت هنوز دستم حلقه بود دور گردنش ساميار- نه بيشتر از من نفسم به نفست بستس نفس اگه ازم جدا بشي نفسمو بريدي زنده نميمونم هر كلم هاي كه ميگفت فاصله اش با صورتم كمتر ميشد چقدر بوي نفسشو دوست دارممن-چقدر بوي نفستو دوست دارمساميار-منم عاشق نفسمممن-خودشيفتهساميار-وا اينكه تو رو دوست دارمم خودشيفتگيههيچي نگفتم فقط نگاش كردم با تمام عشقي كه بهش داشتم نگاش كردم تا يه دقيقه فقط بهم نگاه كرديم نياز نبود حرف بزنيم چشمامون خودشون كارشون رو بلد بودن مست نگاهاي عاشقونه اش بودم كه لبام سوخت نرم از گوشه ي لبمو به دندون گرفت نفساش تد شده بود طعم بوسه اي رو چشيدم كه شيرينيش مثل چشماي عسليش بودساميار-زنگ بزن به بابات بگو نميري نفس بگو پيش من ميمونيمن-كجا برم وقتي قلبم روحم هستيم تمام وجودم اينجاستساميار-عاشقتم نفس تو فقط نرو به ده روز نكشيده من با گلو شيريني در خونتونمپامو يه دور دور پاش پيچوندمو همونجا حلقه كردممن-نه به اون هشت ماه عصا به دستيت نه به اين هول بودن ده روزتجوابمو با بوسه پر عشقي كه زير گلوم زد داددر حالي كه از روش بلند ميشدم گفتممن-بلند شو بريم پايين پيش بچه هاوقتي رفتيم پايين بدون هيچ حرفي فقط يه چشمك به ميشا وشقايق زدمو با ساميار غذامون رو خورديمو اقا رفتن بيمارستان در حال تعريف قضيه با سانسور براي ميشا وشقايق بودم كه گوشيم زنگ خوردو ساميار گفت ساعت8 برم رستوران(....)كارم داره جلدي پريدم تو اتاقمو يه طوسي با پالتوي مشكي و نيم بوت همرنگ پالتوم با يه شال طوسي سر كردمو از ميشا اينا خدافظي كردم كه گوشيم زنگ خورد شماره نااشنا بود بعدشم كه ديدن فرانكو حرفاي چرتش ساعت ماشينو نگا كردم به موقع رسيدم ترجيح دادم هر وقت از جانب ساميار مطمئن شدم به بابا زنگ بزنم ماشينو پارك كردمو رفتم سمت رستوران چشم چرخوندم تا ساميارو پيدا كنم گارسون كه چشمش به من افتاده بود گفت-خانوم فروزانمن-خودم هستم-اقاي مهرارا بالا منتظرتون هستنمن-هميشه رستورانتون اينقدر خلوته-اقاي مهرارا همه ميزاي رستوران رو رزرو كردن بفرماييد طبقه بالا
اروم به سمت پله ها رفتمو دستمو گرفتم به نرده اش اهنگ love story شمعای کوچیک قرمز کنار پله ها نور ضعیف قرمز رنگ خلوتی رستوران همه وهمه باعث میشد یه حس قشنگی به نام عشق به سامیار بهم دست بده عشقیکه ناب بود خالص بود و باعث شد تمومحرفای فرانک از ذهنم پاک شه از چیزی که میدیدم نزدیک بود از هیجان حیغ بزنم طبقه بالای رستوران به کلی عوض شده بود یه میز دو نفره با رومیزی قرمز وسط سالن بود و به غیر از اون میز میز دیگه ای نبود زمینو پر از گل رز قرمزو سفید کرده بودن با شعمهایی که همه جا دیده میشد و تنها تامین کننده نور بود از همه مهم تر یه پسر چشم عسلی بود که به میز تکیه داده بود و با لبخند نگام میکرد.
سامیار
از نگاه کردن بهش سیر نمیشدم هر چقدر که بیشتر نگاش میکردم بیشتر تشنه و  بی قرار لباش عطر تنش دستاش دوست دارم گفتناش میشدم تو وجودش یه جاذبه ای بود که نمیتونستم برابرش مقاومت کنم مخصوصا حالا که میدونستم مال منه مال خود خودمه. دستامو از هم باز کردم و تکیه امو از میز گرفتم انگار که منتظر همین حرکتم بود که قدماشو سریع کردو خودشو انداخت تو بغلم با لذت بقلش کردم مثل یه پیشی ملوس خودشو فشار میداد به سینه ام گونه اشو چسبوند گردنم بعدش زیر گلومو بوسید اخ که این دختر با قلب من چیکارا که نمیکرد با این کاراش بیشتر دیوونه اش میشدم
من-عاشقتم دختر دیوونتم

نفس
بوسه سریعس که نشوندم رو گونش جواب حرفش بود زود از بقلش اومدم بیرونو رفتم پشت میز نشستم اونم بعد از من اومد نشست دستامو قلاب کردم توهمو گذاشتم رو میز این پسر چه میدونست با این کاراش چه بلایی سر من میاره
من- سامیار واقعا نمیدونم چی بگم اخه این کارا لازم بود دستاشئ دراز کردو با یه دستش دستامو گرفت و با اون یکی هم گونمو نوازش کرد بعدش دستاشو برداشتو تکیه داد به صندلیش لبامو غنچه کردم
سامیار-لابد لازم بود که این کارو کردم عزیزم شما هم خانومی کن به این دل عاشق بنده رحم کن لباتو این جوری نکن
لب زدم عاشقتم
گفتش ما بیشتر
لب زدم دیوونتم
سامیار- من از این مرز دیوونگی گذشته مجنونم عزیزم مجنون لیلی خوشگل خودم
با عصبانیت ساختگی گفتم
من- چشمم روشن این لیلی خانم کی باشن هنوز 8 ماه نگذشته سرم هوو اوردی
سامیار- من فدای این عصبانیت ساختگی
بعد شروع کرد به خندیدن منم با لحن بچه مدرسه ایا گفتم
من- اقا اجازه یعنی انقده تابلو بود؟
بعدم لبامو غنچه کردم
از روی صندلی نیم خیز شد طرفم
سامیار- بهت نگفتم لباتو این جوری نکن
بیشتر لبامو غنچه کردم و گفتم
من- دوست دارم
سامیار- منم خیلی یزا رو دوست دارم
من- مثلا چیا رو ؟
سامیار- تو رو
من- خب دوست داشته باش
سامیار- ا اینجوریه خودت خواستی
چند سانتي متر با لباش فاصله داشتم كه صداي پاي گارسون رفت توي عصابم اخه اينا نميتونن دير تر بيان دست بردم شالشو يه كم اينور اونور كردم كه گارسونه شك نكنهمن-عزيزم بالاي شالت بد واستاده بود درستش كردمگارسون-چي ميل ميفرماييد؟ميخواستم بگم درد مرض اخه اين چه موقع اومدن بود اي كارد بخوره به شكم من اگه تو اين موقعيت بخوام چيزي بخورمنفسم كه از اين ضد حال خوردن من خندش گرفته بود با يه لبخند گوشه لبش گفتنفس-من كوبيده ميخورمگارسونه همچين زل زده بود به نفس كه شيطونه ميگفت بزنم دكوراسيون صورتشو بارم پايين من-براي منم كوبيده بياريدگارسون-نوشابه يا دوغ؟اي بابا اين كلا قصد رفتن نداره اخه پسر خوب لاقل تو صورت من نگا كن حرف بزن نه نفسمن-دوتا كوكا كولا با بقيه مخلفاتتونپسره هم كه احساس كرد مزاحمه شرشو كم كردنفس-مگه با يارو دعوا داري بيچاره نزديك بود بي خيال ابرو بشه خوشو خيس كنهخنديدممن-به اين نتيجه ميرسيم كه بهتره شما يه روبند بزنيد كه جلوگيري بشه از اب ورداشتن جهاننفس-ساميار تو منو اينجا نييوردي كه اين حرفا رو بهم بزني اين همه تشريفات رزرو كردن رستوران من-درست حدس زدي يكم صبر كن خودت ميفهمي نفس كنجكاو زل زده بودم به صورتش يه تك خنده اي به قيافم كه ميدونستم شبيه علامت سوال شده كردو از جاش بلند شدمن-هي هي اقا كجا؟ساميار-زود ميام خانوم علامت سوالمن-خب به جايي اينكه بري بشين بگو چيكارم داري اين قيافه علامت سوالي از بين برهساميار –منم به خاطر اينكه علامت سواله از بين بره ميخوام برم و بيامبعدش با پرستيژ خاص خودش كه ادمو ديونه ميكنه رفت سمت پله ها اخ نفس قربون اون قدو هيكل ورزشكاريت بشه من فداي اون تيپتو چشماي به رنگ عسلت بشم فداي اون دوست دارم گفتنات قربون اون اخلاق دختر كشت همينجوري داشتم قربون صدقش ميرفتم كه برگشت يه چشمك بهم زدو رفت پايين اخ قلبم خدا رحم كن غش نكنم يه وقت منو اين همه خوشبختي محاله چند دقيقه بعد درحالي كه دستش يه دسته گل خوشگل پر از رزاي سفيد كه وسطش يه گل رز قرمز قرار داشت برگشت نيشم شل شد و دوتا چال گونه هام معلوم شد روبه روم واستاده بود منم با همون لبخند نگاش ميكردم كه خم شد رو صورتمو دوتا چال گونه هامو بوسيدساميار-نميگي اين جوري ميخندي ساميارت تو دلشو قلبش زلزله ميشه دختر رحم كن ساميارم ساميارم اره ساميار مال منه با هر جمله اي كه بهم ميگفت احساس ميكردم روحم داره به روحش پيوند ميخوره يه پيوندي كه جدانشدنيه با صداي بمو مردونه اش كه عاشقش بودم از فكر اومدم بيرون جلوي صندلي زانو زده بود نوراي شمع تو صورت جذابو خوشگلش انعكاس پيدا كرده بود چشماي عسليش برق ميزدساميار-نفسانقدر پرتمناو قشنگ اسممو صدا كرد كه يه لحظه قلبم واستادمن-جان نفسساميار-جانت بي بلا خانوممبهش لبخند زدم كه دست گلو گرفت سمتمو گفتساميار-گل وسطيه رو برداراروم گل رز قرمزو كشيدم بيرون به ساقه اش يه جعبه مكعبي شكل كوچيك قرمز وصل بود نگاش كردم كه با اشاره سر ازم خواست جعبرو باز كنم هنوزم روبه روم زانو زده بود جعبه رو باز كردم توش يه حلقه پر نگين خوشگل بود حلقه رو از جعبه دراوردمو گرفتم جلوي چشمام منظورش چي بود سرمو اوردم بالاو گنگ نگاش كردم
سامیار:
 واي كه وقتي اينجوري نگام ميكرد دوست داشتم بخورمش گوشه لبمو به دندون گرفتم الان وقت اين فكرا نبودبا يه دستم انگشترو از دستش گرفتمو با اون يكي دستم دست چپشو گرفتم تو دستم حلقه رو كردم تو دستشمن-اينجوري خيالم راحت ترهنگاش اول سر خورد رو انگشتر بعدش دست چپ من از توي جيب كتم يه بسته دراوردم دادم بهش انقدر تو شوك بود كه بدون اينكه چيزي بگه بازش كرد و با ديدن رينگ ساده و مردونه اي كه توي جعبه بود سرشو كرد سمت منمن-گربهه زبون جوجوي منو خورده يه چيزي بگو ديگه عزيزماب دهنشو قورت دادنفس-چي بگم؟من-مثلا بگو ساميار عزيزم ممنون كه اين همه زحمت كشيديزود حالت تهاجمي به خودش گرفتنفس-وظيفه ات بودمن-خيالم راحت شد كه هنوزم اون زبون 14 متري سرجاشه حالا كه حالت خوب شده لطف كن اون حلقه رو بكن تو دست من كه خيال تو هم راحت بشه كه يه وقت دخترا پوهر دختر كشت رو قر نزنننفس-اون دخترا غلط ميكنن دستشو گرفتم تو دستمو روي حلقه اشو بوسيدمرينگو گرفت بين انگشتاي كشيده اشو اروم كرد تو دستم يه حس قشنگ بهم دست داد اگه تا الان يكم نگران بودم همون يكم نگراني هم از بين رفت نفس زن خودم بود خانومي خودم كسي جرئت نداشت بهش نگاه چپ بكنه وگرنه با من طرف بود نگام افتاد تو نگاش كه حالا با يكم دقت ميتونستي رنگ نگراني رو توش ببينينفس-ساميار تو چيزي رو كه ازم پنهون نكردي دوست دارم همين الان هرچي كه فكر ميكني تو زندگيمون مهمه و تو بهم نگفتي رو بشنوميه لحظه فكرم رفت سمت فرانك عوضي ولي اگه چيزي ميگفتم ممكن بود همه چي خراب بشهمن-نه چيز مهمي نيست تو زندگي من فقط تو مهمي يه سري مسائل بي ارزشو كوچيك هست كه بعدا بهت ميگمنفس از حرفش دلم گرم شد وقتي ميگه بي ارزشو كوچيك يعني فرانك بي ارزشه كوچيكه مهم نيست پس جاي نگراني نيست شامو اوردن بين غذا با لحن بي تفاوتي گفتممن- احساست نسبت به خانوادت چيه؟ساميار-خوبه يعني عاشقشونم البته اگه فرانكو با سانيار و فاكتور بگيريمن-چطور مگه احساست نسبت به اونا چيه؟ساميار-اولش بي تفاوت بودم ولي الان تنفر بي خيال اين بحثا غذاتو بخوربا جوابي كه بهم داد خيالم از هفتاد دولت ازاد شدش ديگه تا اخر شب كه برگشتيم خونه اتفاق خاصي نيوفتاد لامپا همه خاموش بود در حالي كه اروم با ساميار از پله ها بالا رفتيمو وارد اتاق خودمون شديم رفتم دستشويي سرو صورتمو شستمو ارايشمو پاك كردم بعدش گفتممن-اينا چه زود خوابيدنساميار يه نگا به ساعتش انداختو گفتساميار-همچين زودم نيست ساعت يكه لابد خسته بودنبعدم رفت رو تخت نشست شونه اي بالا انداختمو مانتومو از تنم دراوردمو رفتم سمت كمدم كه روبه روي تخت بود هوس يكم شيطوني كردم پشتم بهش بود پس اشكالي نداشت اول خواستم يه لباس خواب بردارم بعدش بي خيالش شدم يه تاپو شلوارك خيلي كوتاه نازك قرمز برداشتم اينم خوب بود براي شيطنت كردن فقط ميخواستم يكم اذيتش كنم همونطور كه پشتم بهش بود تيشرتمو از تنم درووردم و تاپو پوشيدم از قصد يكم طولش دادم بعدم خيلي اروم شلوارمو دراوردمو شلواركو پوشيدم البته سريع تر از پوشيدن تاپم دستمو بردم سمت موهامو كليپسمو باز كردم ابشار موهام تا روي گودي كمرمو پوشوند چند بار دستمو كردم توشونو دراوردم بعدش اروم چرخيدمو بي توجه به ساميار كه خشك شده بود رو تخت رفتم اون سمت تختو خزيدم زير پتو از صداهايي كه ميومد فهميدم داره لباس عوض ميكنه چند دقيقه بعد گرمي دستاي داغش بود كه مهمون بازوهاي برهنه ام بود يكم خودمو تو بقلش جابه جا كردمو با لحني كه نهايت سعيمو كردم كه توش كلافگي باشه گفتممن-اه ساميار انقدر بهم نچسب يكم برو اونور تر گرمم شدحلقه دستاش تنگ تر شد با پاهاش پاهامو قفل كرد دهنشو چسبوند به گوشمو گفتسامي-من جام راحته شما هم راحت باشو بخواب همينه كه هستبعدش گردنمو بوسيد ووي مور مورم شد و با حس ارامش به خواب رفتم صبح از گرمي لباي مردي كه عاشقش بودم بيدار شدم لبخندي بهش زدمو با دستم هولش دادم كنار البته اون يه ميليمترم از جاش تكون نخوردسامي-سلام به خانومي خوشگلو خوابالوي خودمدر حالي كه به زور يه چشممو باز نگه داشته بودم گفتممن-سلام به اقايي سحر خيز خودم بعدش از تخت بلند شدمو به زور راه دستشويي رو پيش گرفتممن-اه اه من نميدونم چرا اين اتاق انقدر بزرگه كه بايد ده متر بري تا برسي به دستشوييساميارم ميخنديدو هيچي نميگفت از ديدن خودم تو اينه دستشويي وحشت كردم موها ژوليده تاپم رفته بود بالا زير سينه ام شلواركم يه پاچش بالا بود يه پاچه اش پايين زود كارمو كردمو خودمو يكم مرتب كردم كه البته فرقي هم با قبل نكردم بعدش رفتم بيرون من-ساميار به نظرت من الان خيلي خوشگلم كه ميگي خانومي خوشگلمخنديدو اومد بقلم كرد سفت محكم گرم پر حرارت بعدش گفتساميار-عشق من که اول صبح به زور از خواب بلند میشه،هپلی و ژولیده،با لباسای نازک و به هر طرف کش اومده،با چشمای نیمه باز و نیمه بسته،با پاهای برهنه روی سرامیک،که داره میگرده دنبال دستشویی و زیر لب غر میزنه...بغل کردنی ترین موجود دنیاس من كه براي اين نفس جون ميدم
میشا:
 باصدای اتردین ازخواب بیدارشدم.اتردین:میشاخانمی نمیخوای بیدارشی؟من:چرابیدارشدم..توجام نیم خیزشدم یک کش وقوسی به بدنم دادم که دیدم اتردین زل زده به من ورنگشم رنگ لبو..به خودم یک نگاه کردم که دیدم.....وای خاک عالم توسرم من کی تاپمو دراوردم؟؟سریع رفتم زیرپتوگفتم:اتردین بروبیروون..اتردین درحالی که میخندیدرفت بیرون.باصدای بسته شدن درفهمیدم رفته وازجام بلندشدم سریع پریدم توw.c.چندمشت اب زدم به صورتم که شایداینجوری ازحرارت درونم کم بشه ولی نشد..توایینه به خودم نگاه کردم گونه هام سرخ شده بودمثل لبو...همون موقع تقه ای به درخوردباصدای لرزون گفتم:بله؟شقی:میشایی منم.باشنیدن صداش یک نفس راحت کشیدموگفتم:شقی یک لباس ازتوکمدم بهم میدی..شقی:الان گلم...یکم بعدیک سارفن سبزفسفری جذب بایک زیرسارفنی سفیدداد.سریع پوشیدم.موهامم شونه کردم اومدم بیرون..شقی قیافه اش پکربود.من:شقی عزیزم چیزی شده؟شقی:نه.میشابه نظرت نفس بازم میره؟؟من:نمیدونم من که فکرنمیکنم.احتمالاچندوقت دیگه هم سه نفره ازاتاق میان بیرون..اینوگفتمو خندیدم.شقی هم خنیدومتکاروزدتوسرمشقی:خاک توسرمنحرفت کنن.این اتردینم...همون موقع دربازشدواتردین توچهارچوب درضاحرشد:پشت من بلیط میفروختید؟شقی:نه داشتم میگفتم توهم نتونستی اینوادم کنی..اتردین خندیدوگفت:اولا همچین میگه نتونستی ادم کنی انگارمن باکمربندمی افتم به جون میشا..دوما شقایق مگه تونمیدونی این تغییرناپذیره..من:اتردینننننننننن...اتردین:دخترگوشم دردگرفت اروم.شقایق توهم بروپایین میلادکارت داشت...شقی رفت پایین اتردین اومدتواتاق گفت:میشاپاشوبریم پایین صبحونه بخوریم..من:حال ندارم...پاشداومدسمتم گفت:یعنی چی حال ندارم پاشوببینم.من:بروباباحال ندارم.قبل ازاین که بفهمم زیررانوموگرفت بلندم کردبردتم پایین..من:ا دیونه بذارتم پایین.خودم میام...هیچی نگفتم بادادگفتم:هویی پهلون پنبه باتوام...اتردین:برو روسایلنت که خیلی جیغ جیغ میکنی...من:بیشعور...اتردین:ممنونوارداشپزخونه شدیم همه سرمیزبودن منوگذاشت زمین باپرویی کامل گفتم:شرمنده پول خوردندارم.الانم مرخصی..خیزبرداشت که بگیرتم ولی جیغ زدم ودررفتماتردین:تاحالاکسی بهت گفته خیلی پرویی؟درحالی که یک تیکه نون میذاشتم دهنم گفتم:امم..نه تواولین نفری.سری تکون دادونشست کنارمیلادورو به سامی گفت:اوهههه داداش خوردیش..بسه دیگه.صبحونه اتوبخورنه دخترمردمو...سامی:اتردین اگه توحرف نزنی کسی نمیگه لالی...من به طرف داری از اتردین گفتم:حرف حق تلخه عزیزم...خب دوستم که اینجوری پیشه تویک هفته هم دووم نمیاره...میلاد:میشاببند..من:میلادتویکی حرف نزن که دهنتومصادف بااتوبان تهران کرج میکنما..میلاد:ا چرا؟من:همینجوری....بعدرو به جمع گفتم:اهان بچه هایک فکربکر هستیدفردا بریم سپیدان؟سامیار:میشه بپرسم سپیدان کجاست؟باحالت مسخره ای گفتممن:بله فرزندم....جونم براتون بگه که سپیدان من یکدفعه بادایینام رفتم پرکوه وبرف الانم که اسفندماه اونجاحال میده..هستید؟همه موافقت کردن وقرارشدفرداساعت7حرکت کنیم..
 بعدازخوردن صبحونه خواستم بلندبشم میزوجمع بکنم که چون عادت ماهانه بودم زیردلم تیرکشید..چون هیچکس تو اشپزخونه نبوددستموگذاشتم رودلم ویک ناله ی اروم کردم که همزمان شدبااومدن اتردین..اتردین که منوتواون حالت دیداومدبغلم کردوگفت:خانومی چیزی شده؟دلت دردمیکنه؟سرموبه نشونه ی +تکون دادم که گفت:الهیی...مشکلی داری؟منظورشوفهمیدم ولی روم نشدبگم به جاش سرخ شدم که گونموبوسیدوگفت:اخ اتردین قربون اون سرخ وسفیدشدنت بره...من:خدانکنه.خواستم برم میزوجمع کنم که بازوموگرفت گفت:بیابریم تواتاق استراحت کن به شقی ونفس میگم جمع کنن..بعدم باهم رفتیم تواتاق.منوخوابوندروتخت وخودش رفت بیرون چندلحظه بعدبایک لیوان چایی دارچین وچندتاقرص اومدتواتاق..بلندم کردوگفت:بیااین قرص وبخور.سرموانداختم پایین که دستشواوردزیرچونمو سرمو اوردبالاوگفت:ادم که ازشوهرخودش خجالت نمیکشه...به جون بابام قلبم داشت میافتادتوجورابم...قرص دادبهم وچایم به زورکردتوحلقومم بعدم دوباره منوخوابوندوگفت:استراحت کن.فرداهم بااین حالت نمیخوادبریم سپیدان..من:اترذددددیننننننن؟!اتردین:جان اتردین؟من:بابامن خوب میشم تافرداجون من؟خندیدوگفت:باشه..حالا بخواب.بعدم دلاشدورولبام یک بوسه زدوازاتاق رفت بیرون...من هنوزتوشک کارش بودم.این چراهمچین کرد؟یعنی منو دوست داره؟یعنی همون طورکه من دوستش دارم اونم منودوستداره؟؟نمیتونم به خودم دروغ بگم که من عاشق اتردین شدم عاشق دوتاچشم ابی که حالاحکم اب حیاتو برام داره...ازاونی که میترسیدم سرم اومد...ازفکراین که اون اغوش گرم برای یکی دیگه بشه موبه تنم راست میشد.یک قطره ازچشمم چکید..خدایایعنی تاوان عاشقی اینه؟؟اخه من دارم به جرم کدوم گناهم تبیه میشم؟خدایاخودت کمکم کن که اخراین بازی ونبازم...خواهش میکنم.بااین فکرگریه ام شدت گرفت رفتم زیرپپوتاصدای گریه ام به جایی نرسه..چنددقیقه ای داشتم اون زیرگریه میکردم که یکهوپتوکناررفت وصورت اتردین جلوم نقش بست.دیگه برام مهم نبود که ازحال درونیم باخبربشه برام مهم نبودغرورموبایدحفظ کنم پاشدم رفتم بغلشو سرموگذاشتم روسینه ی مردونه اش...اونم بادستش موهامونازمیکرد..اتردین:عزیزم برای چی گریه میکنی؟من:دلم گرفته...اتردین:میخوای سرحالش بیارم؟؟من:اتردین اذییت نکن دیگه..اتردین:باشه خانومی...نمیدونم چی شدکه تواغوش عشقم مرد رویاهام خوابم برد..
نفس:
 ساميار-نفس اون چيه پوشيدي اخه دختر اونجا سرده سرما ميخوريبعدم رفت سمت كمدمو شروع كرد زيرو رو كردنش از ديروز كه ميشا گفت بريم سپيدان كلي فكر كرده بودم چي بپوشم كه هم خوشگل باشه هم بشه باهاش اسكي كرد ولي اين اقا ببيناچقدر طولش ميده بعد چند دقيقه كه كمدمو زيرو رو كرد با يه حالت ناراضي گفتساميار-تو اصلا يه مانتو بلند نداري نه؟من-ااا سامي گير نده ديگه يه پالتوي كرم عسلي كه كلاهشو جيباش بافت عسلي تيره داشت بهم داد ساميار-اينو بپوش لاقل از بقيه كلفت ترهيه جين شكلاتي لوله تفنگي داشتم اونم برداشتم يه شال عسلي هم ستش كردم ساميارم سرش تو كمد خودش بود شلوارو با پالتو رو پوشيدم شالمم سركردم رفتم سمت كلا هامو يه كلاه كج بافت شكلاتي قهوه اي روي شال سرم كردم اين كلاهاو عموم از فرانسه برام فرستاده بود عاشقش بودم يه پوتين پاشنه تخت عسلي هم تيپمو كامل كرد ساميار همچنان داشت ميگشتبا خنده رو كردم سمتشمن-سامي دو ساعته دنبال چي ميگرديسرشو يكم خاروندو گفتساميار-هيچي منتظر بودم كارت تموم بشه بيايي برام پالتو انتخاب كنيدرحالي كه ميرفتم سمت كمد گفتم من-خب عزيزم زودتر ميگفتيهيچي نگفت يه كت شكلاتي قهوه اي دادم دستش يه پليور قهوه اي روشن تو مايه هاي عسلي هم با يه جين همرنگ كتش بهش دادم و رفتم سمت ميز ارايشي پوستمو كه برنز با كرم پودر از قبل برنز كرده بودم اماده اماده بودم فقط رفتم يه مداد قهوه اي كشيدم تو چشممو ريمل زدم رژ صورتيمم پاك كردمو جاش يه رژ عسلي زدم عطرمم كه زده بودم دستكشاي چرم شكلاتيمو دستم كردمو برگشتم اولالا چه كرده بود اين سليقه من با سامي عينك افتابيشو كه مدل پليسي بود گزاشته بود رو موهاشو با اون تيپش هزار برابر دختر كش تر شده بود اخ من فداي اين جنتلمن خودم بشمسامي-من نميدونم تو چه اصراري داري تيپتو با من ست كنيپشت چشمي نازك كردمو گفتممن- از خداتم باشهخنديدو دستشو گرفت سمتم درحالي كه كيف ست كفشمو برميداشتم دستمو گزاشتم تو دستش با اونيكي دستمم عينك مدل پليسيمو كه فريم عسلي داشت گذاشتم رو موهامساميار-اي تقليد كارمن-بده دوست داريم با اقاييمون ست بشيمدستشو گاشت رو قلبشسامي-اي قلبم مگه نگفتم مراعات كنخنديمو دستشو كشيدم سمت در همه اماده منتظر ما بودن
میشا:
 ساعت 6بودکه ازخواب بیدارشدم دیدم دکی اقای ما روباش گرفته مثل خرس خوابیده..رفتم w.cصورتمو شستم اومدم بیرون رفتم بالاسر اتردین که بیدارش کنم..دستموبردم جلو که یکهودستموتوهواگرفت منو کشیدجلوکه پرت شدم توبغلش..ازترس یک جیغ کوچیک زدم..اتردین:میخواستی کرم بریزی رو دست خوردی اره؟؟من:نه بخدا...دیوونه ازترس سکده کردم خب بیدارمیشی بگودیگه.. ای قلبم..اتردین منوبیشتربه خودش فشارداد بعدم باخنده دم گوشم گفت:اتردین:الهی داری میمیری؟؟خب زودتردیگه..حیف دستاموگرفته بودنمیتونستم بااونابزنم توسرش..یکم بعدمنو ازخودش جداکردوگفت:اتردین:راستی همخونه مریض من حالش خوب شد؟؟نمیدونم چرادوست داره کرم بریزه.گونه هام رنگ گرفت وسرمو به نشونه ی+تکون دادم که اومدازکنارم رد شدوگفت:جوجوی خجالتی.اوا این چرا این شکلی میکنه امروز؟حالش بده..یعنی منو دوست داره؟یکدونه زدم توسرخودم گفتم:هوی میشادوباره بهت خندیدپروشدی؟چنبه نداری دیگه..خب به خاطراین که مریض بودی داره باهات مدارامیکنه...سرموتکون دادم تاهمه ی فکرارو دوربریزم..رفتم یکم ارایش کردم یک پالتوی کرم خوجل که تازه خریده بودمو بابوتای بلندقهوه ای سوخته ام که تازانوم می اومدو پوشیدم یک شال کرم قهوه ای هم سرم کردم درکل اس شدم...اتردین که ازw.cاومدبیرون موهاشویکمشو ریخته بودتوصورتشوبقیه به سمت بالاژل زده بود.منو که دیدچشماش برق زدولی هیچی نگفت...ای بمیری خب میمیری بگی چقدرخوشگل شدی؟والامن اگه شانس داشتم که الان ایجانبودم...اونم سریع یک کت توسی تک باشلوارجین مشکی بایک سوئی شرت جذب مشکی پوشیدعینک دودیشم برداشت...رفتم ازتوکمدم شال وکلاه توسی برداشتم راه افتادیم....بااتردین رفتیم پایین که دیدم همه حاضر پایین وایسادن.یکی ازیکی هم خوشگل تر.سامی همچین باعشق به نفس نگاه میکردکه حسودیم میشد..تودلم گفتم:میشاخاک توسرت سامی بااون غرورش جلوی نفس زانوزده بعدتو....بیخی..نفس:بابامیشاتیپ زدی اونجا خبری از توتو نیستا...من:مرده فلوت زد...نفس ساکت شو دیگه این اتردین الان میگه ازپیش من جم نخور وال...اتردین:میشابهت بگم اونجاازپیشم جم نمیخوریا..بااین حرفش بانفس زدیم زیرخنده...
 نفس وسامی طبق معمول باهم اومدنو ما4نفرم باماشین اتردین..توراه اهنگو تاته زیاد کردم enriqueبود منم جوگرفته بود شدید..یکم بعد رسیدیم بادیدن اون همه دخترپسری که دارن اسکی میکنن ذوق زده شدم منم که جوگیرررر..به محض این که اتردین زدرو ترمزازماشین پریدم پایین دویدم..اتردین:هیی میشاوایسادختر...من:خب توهم بدوو..اتردین:میگن جو ادمو بگیره پرپر میکنه حکایته تو...وایسادم اونم اومدکنارم دستمو گرفت گفت:تنها نروجایی به هرحال تویک دخترخوشگلی گرگم زیاده...یعنی خرکیف واسه یک ثانیه ام بود اتردین به من گفن خوشگل؟؟وای خدا..اتردین:بریم...باهم راه افتادیم بقیه ام پشت سرمون میاومدن..من:اتردین؟اتردین:بله؟من:یکم تند راه بیادیگه اه..اتردین:دیرنمیشه نترس..همون موقع میلاد صداش کرد.کرمم گرفته بود اذییتش کنم دلاشدم سریع یک گوله برف درست کردم پرت کردم سمتش.مستقیم خورد به گردنش...برگشت سمتم از اون نگاه ترسناکاش بهم کردو افتاد دنبالم منم دویدم.....وسط راه یکهو زیرپام خالی شدتا زانو رفتم توبرف..اتردین اومدسمتم دستموگرفت به کمکش اومدم بیرون بعد اومد قلقلکم بده که سریع گفتم:من:دست به من زدی نزدی...دستت بهم بخوره من میدونمو نو.اتردین:ریزمیبینمت!!من:ریزمیبینی ذره بین بدم...خندیدوگفت:باشه بریم....باهم رفتیم بالامن بعداز گرفتن وسایل موردنیاز برای اسکی سریع رفتم بیرون که حال کنم...سراشیبیه کوه خیلی زیادبودمنم خودمو به زورنگه داشتم..یکم مونده بودکه برسم پایین کوه که نمیدونم کدوم گاویی اومدبهم تنه زد که دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم کله ملق خوردم رفتم پایین...........
شقایق:
 با دیدن میشا که از سراشیبی کوه داشت میوفتاد جیغی کشیدم:ـ مییییییییییییییییییششاااا اااااااااااااااااا!!!!!!!!اتردین سریع خودش رو رسوند کنارم با دیدن میشا دودستی کوبوند روسرش و رفت پیش میشا..... منم سریع خودمو رسوندم پیشش....همه درحال پچ پچ بودن و با نگرانی به پایین نگاه میکردم.... نفس هم تو بغل سامیار بود و چشماش رو بسته بود و سامیار دلداریش میداد.... رفتم بالا سر میشا و با عصبانیت به پسری که بالا سرش بود و نگران بهش خیره شده بود نگاه کردم و داد زدم:ـ مرتیکه حواست کجاست؟ چرا به دختر مردم تنه میزنی!پسر به تته پته افتاد و اتردین با عصبانیت بلند شد و یقه پسره رو گرفت و یه مشت حوالی صورتش کرد و با اینکار نصف پسرا اتردین رو گرفتن تا از پسرک جداش کنن و نصف دیگه هم اون پسررو گرفتن تا از ضربات دست اتردین نجاتش بدن....... میشا با بی حالی به من نگاه میکرد و با عصبانیت به پسره و با خنده گفت:ـ حقشه!و باهم زدیم زیر خنده..... سعی کردم میشا رو بلند کنم اما زورم نرسید و اتردین بعد از اینکه حال پسررو مفصل جا اورد و بادمجونارو تو صورتش کاشت اومد طرف میشا و بغلش کرد و بردش سمت ماشین... من و نفس هم دنبالش رفتیم... از بوفه نزدیک اونجا یه آب قند برای میشا گرفتم و درحالی که هم میزدم بردم بهش دادم تایکم حالش جا بیاد..... اتردینم مدام قربون صدقه اش میرفت!با خنده گفتم:ـ ایییییش! زن ذلیل حالا که چیزی نشده اینطوری میکنی!و نفس هم با من خندید که گفتم:ـ زهر انار! سامیار که زن ذلیل تره هی دم به دقیقه ماچ ماچ!که با این حرف من نفس سرخ شد و با عصبانیت نگام کرد و اتردین و میشا هم خندیدن.... نفس هم برای دفاع از خودش گفت:ـ اه اونشبو یادت رفته با میلاد.........دستمو گذاشتم رو دهنشو گفتم:ـ خواهر، داشتیم!؟؟!؟؟!که نفس خندید و گفت:ـ شوخی کردم بابا.....من:حالا میشا حالت خوبه؟! بهتری؟میشا: آره چیزی نیست...اتردین: مگه نگفتم از پیش من جم نخور هان؟!من: اه اتردین الان وقت دعوا نیست به جاش پاشو برو با خانومت خوش باش دیگه نیومدیم اینجا که هی دعوا مرافه کنیم اتفاقه دیگه پیش میاد!اتردین دست میشا رو گرفت و میشا هم که دوباره مثه اول شده بود با اتردین راه افتادن بالا که وسایلشونو وردارن.....نفس و سامیارم رفتن و پشت سرش من..... یه نگاه به دور و برم کردم و میلاد رو دیدم که داره با تلفن حرف میزنه.....کارش که تموم شد اومد سمتم و با لبخند همراهیم کرد......همینطور که دستم رو گرفته بود گفت:ـ کی بیام خواستگاری؟من: هنوز زوده میلاد.... باید یه جوری رفتار کنم که اشکان شک نکنه...میلاد: ای بابا تو که همش میگی زوده.....من: همینه که هس! مشکلیه!؟میلاد: نه مشکلی نیست فقط من یکم عجولم خب! تا کی باید مخفی کاری کنیم؟ این مامان منم میخواد دختر خالمو برام بگیره...اخمام رفت تو هم و هیچی نگفتم....میلاد خندید و گفت:ـ الان قهر کردی؟.........میلاد: ای بابا مامانم میخواد دخترخالمو بگیره من که نمیخوام بگیرم!با این حرفش خنده ام گرفت ولی بازم هیچی نگفتم و وقتی رسیدیدم بالا وسایلمون رو برداشتیم و راه افتادیم..... میلاد اومد پشتم و زیر گوشم گفت:ـ مواظب خودت باش جیگرم......و من هم جلوتر رفتم و ازش جدا شدم....میشا:
 خداییش خیلی حال کردم اتردین حال اون یارو گرفت.پسره ی پرووبگیرم بکوبونمش!!به کمک اتردین وشقی ازماشین اومدم پایین شقی که رفت پیشه میلاد جونش!منم موندم پیشه اتردین.خواستم یکم تندراه برم که این اتردین برام دست نگیره بگه ریقویی(!).بااین که پام خیلی دردمیکرد ولی تندمی رفتم بازومو ازپشت کشید گفت:اتردین:هی خانوم وایساببینم.عمرا دیگه بذارم ازبغلم جم بخوری بعدم الان من که میدونم پات دردمیکنه بیاتکیه بده به من راه برو..بااین که ازخدام بود ماسک بی تفاوتی به صورتم زدم گفتم:من:توهم که چایی معتل قندیاا..خندیدوگفت:یعنی چی؟من:یعنی این که تادیدی من پام دردگرفته میگی بیابه من تکیه کن.میخوای فیض ببری..اتردین:ایشش.ازخداتم باشه به من تکیه بدی ماروباش فکر کی هستیم..بعدم بازومو ول کرد رفت جلو.میخواستم بهش تکیه کنم ولی گندزدم دیگه.به خاطراین که هم غرورم نشکنه هم طبیعی جلوه کنه یکم راه رفتم یکهوسکندری خوردم خودمو انداختم زمین(جدیدا بلاشدی!!)یک جیغ کوتاهم زدم که برگرده منو ببینه که موفقم شدم..سریع دویدسمتم زیربازومو گرفت بلندم کردوگفت:اتردین:لجبازی دیگه وقتی بهت میگم بهم تکیه بده راه برو به خاطر همین چیزاشه..منم که موفق شده بودم خوشحال بودم سرمو گذاشتم روسینه اش اونم دستشو انداخت دورکمرم وباهم رفتیم..موقعیی که ازبغل دخترای جوون ردمیشدیم متوجه نگاه پرحسرتشون میشدم..ای منم کرمم گرفته بود زبون درازی کنم ولی خب زشت بود دیگه...ولی یک دختره که یک عالمه ارایشم داشت همچین به اتردین نگاه میکرد که میخواستم بالابیارم دیگه طاقت نیاوردم زبونمو یکم اوردم بیرون براش زبون درازی کردم..که از چشمای اتردین دورنموند.اتردین:میشا؟؟!من:بله؟اتردین:این چه کاری بود؟من:هان؟اهان خب چیکارکنم بدنگاه میکرد اعصابم تعطیل شد..اتردین:پس اعتراف میکنی حسودیت شد.من:ایشش.اتردین بینددرخواب بیندپنبه دانه..اتردین :توکه راست میگی باشه
نفس:
 لباسامو عوض كردمو پريدم رو تخت ساميارم كه زودتراز من خوابيده بود اصلا خوابم نميومد با اينكه امروز كلي تحرك داشتم ولي اصلا خواب به چشمام نميومد انقدر اين دنده اون دنده شدم كه ساميار صداش درومدساميار-نفس انقدر وول نخور بزار بخوابيمبا ترش رويي گفتممن-مي خواي بخواه نميخواي نخواه اصلا كي گفته تو رو تخت بخوابي چند شبه پرو شدي اين جا ميخوابيساميار بلند شد نشست روتختساميار-نه مثل اينكه امشب تو يه چيزيت ميشه چرا اينجوري ميكني اخه عزيز منسرمو گذاشتم رو پاشو مثل بچه هاي تخس گفتممن-خافم ني ياد ؟ تو هم ته همس ميخافي نميگي نفسم خافش ني ياددرحالي كه موهامو نوازش ميكرد لپمو كشيدو گفتساميار-خب نفس بنده عمر كنند ساميارشون چيكار كنن اينوقت شبدرسته كه يكم بي فكري بود ولي گفتممن-يه اهنگ برام بزار كه هر وقت گوش ميكني ياد من ميوفتيدستشو دراز كردو گوشيشو برداشت بعد چند دقيقه صداي موزيك ارومي توي اتاق پيچيدنميدوني شبا تا صبح تو خواب بوديو من محو چشات بودمنميدوني ولي اروم همش از ناز چشماي تو ميخوندمهستيمو دنيامو پاي توميزارماين بهترين دل خوشيمه كه تورو دارمقسم خوردم براي عشق پاكتبشم اوني كه ميبيني توخوابتفقط ميخوام تو باشي تواين دنيا كنارماين بهترين دلخوشيمه كه تورو دارم(بلند شدم نشستم روبه روش دستشو گذاشت رو گونم دستمو گذاشتم رو دستش با اهنگ زمزمه كرد زمزمه اي كه مثل روز برام روشن بود هيچ وقت از ذهنم پاك نميشه)تو ميدوني چه حالي ام از اينكه توي اين دنيا تورو دارمتا وقتي كه نفس دارم واست چيزي از اين عشق كم نميزارم) دستشو گذاشت پشت گردنم دستمو حلقه كردم دور گردنش(يه لحظه ام سخته بدون تو بودن)فاصله صورتشو با صورتم كم كرد لبامون تو هم قفل شد لباش سر خورد روگردنم(اين بهترين دل خوشيمه كه تورو دارمقسم خوردم براي عشق پاكت)دستش رفت زير لباس خوابم نميدونم نخواستم يا مي خواستم نتونستم يا ميتونستم ولي مانع نشدم ما همو دوست داشتيم ساميار بهم ثابت كرده بود وقتي ساميار بود ديگه فرانك مهم نبود نميخواستم به بعدش فكر كنم به بابام مامانم يه چيزي مانع فكر كردنم ميشد اونم عشق بود عشق هردو به يه چيزي فكر ميكرديم وصال . عشق بودو من عشق بودو ساميار ساميار بودو زمزمه هاي عاشقونه اش زير گوشم من بودمو بوسه هاي داغش من بودمو گرمي تن ساميار من بودمو يه اينده نا معلوم(بشم اوني كه ميبيني توخوابت(زمزمه اش زير گوشم بلند شد ميدونم خودخواهيه ولي نفس دلم اشوبه ميترسم نظرت عوض بشه ميترسم از دست بدمت اين جوري خيالم راحت تره چنگ زدم تو موهاشو سرشو اوردم روبه روي صورتم و نگاش كردم نگاش كردمو نگام كرد چشمام فرياد عشق ميزد چشماش فرياد مجنون بودن ميزد چشماش التماس ميكرد خواهش ميكرد توش خواستن موج ميزد با زدن مهر لبام به لباش رضايتمو اعلام كردمو با دنياي دخترونم وداع)فقط ميخوام تو باشي تواين دنيا كنارماين بهترين دلخوشيمه كه تورو دارمقسم خوردم براي عشق پاكتبشم اوني كه ميبيني تو خوابتفقط ميخوام توباشي تو اين دنيا كنارماين بهترين دل خوشيمه كه تورو دارم)اهنگ دلخوشي از علي رضا نياك(
 ساميارمن-خانومي خانومم نفس عزيزم بيدارشو ديگهبدون اينكه چشماشو باز كنه يا حرفي بزنه يه غلت زد كه از بغلم اومد بيرونو دمر شد پتو هم از روش رفت كنارو پوست خوشرنگش پيدا شد دلم ضعف رفتم نزديكشو سرشونه شو با لذت بوسيدم بعدم پتو رو انداختم روش سرمو فرو كردم تو گردنش حساسيتاش دستم اومده بود بلافاصله سرشو با گردنش جمع كرد من-نفسي نفسم بلند شو ديگه الان شقايق يا ميشا ميانا با اين حرفم مثل جت بلند شد نشست سرجاش هر كاري كردم خدنمو بخورم نشد و اخرم يه لبخند نشست رو لبم تا به خودش اومدو موقعيتو اناليز كرد اشك تو چشماي نازش حلقه بست حس كردم يكي خنجر زد به قلبم پتو رو كه جلوي خودش گرفته بود تو مشتش فشار دادو با صداي لرزوني گفتنفس-واي سامياربقلش كردم با تمام عشقم من-جان ساميارسرشو فشار داد به سينه ي برهنه امنفس-چي كار كرديم؟ بابام بفهمه منو ميكشهجدي شدم من-مگه من ميزارمنفس-بالاخره كه چي بابام بفهمه بيچارم ميكنه اون به كنار من از اعتمادش اعتمادش سوستفاده كردمروي موهاشو بوسيدممن-كسي نميفهمه نفس تا ما خودمون به كسي چيزي نگيم نميفهمنچند ثانيه هيچي نگفت بعدش سرشو از تو سينه ام بلند كردو نگاه عسليشو انداخت تو چشمام بازم هيچي نگفت انگار براش سخت بود دوباره نگاش دريايي شدمن-بگو نفس ساميار بگو چي ميخواي بگي به ساميارتيه قطره اشك ريخت روي گونه خوش تراشش با ديدن اشكش انگار يكي قلبمو تو مشتش فشار داد خم شدم اشكشو بوسيدممن-گريه نكن عمر ساميار گريه نكن زندگي ساميار نريز اين اشكارو نفس ساميار نريز اينا رو جون سامياربلاخره حرف زدنفس-ساميار به خدا من از اون دخترا نيستم تورو خدا ازم بدت نياد....من دوست دارم...كه....ديگه نتونست ادامه بده اشكاش بي صدا ميريخت رو صورتشو منو مجنون تر ميكرد صورتمو كشيدم به صورتشمن-نفس اين چه حرفيه اخه دختر تو ميزني عزيز دل ساميار ساميار برات جون ميده تو فقط بخواه حلا بلند شو برو يه دوش بگير الان بچه ها بلند ميشنپتو رو پيچيد دورشو بلند شد ولي از درد چهرش تو هم شد بغلش كردمو بردمش سمت حمومنفس-ساميار بزارم زمين خودم ميرميه بوسه كوتاه نشوندم رو لبشو با هاش دراز كشيدم تو وان اب گرمي كه قبل بلند شدنش پر كرده بودم
میشا:
صبح باصدای اهنگ ازخواب بیدارشدم.چشماموی کوچولوبازکردم که درکمال تعجب دیدم اتردین روتختش نشسته وزل زده به من وداره همراه بااهنگ زمزمه میکنه علاقم به تو خیلی بیشتر شده / حالا روزگارم قشنگتر شده ازون وقت که تو بامنی، حاله من / میبینی خودت ، خیلی بهتر شده علاقم به تو خیلی بیشتر شده / میدونم نمیتونی درکم کنی ولی اینو یادت نره، عشق من / میمیرم اگه روزی ترکم کنی میخوام لحظه لحظه به تو فکر کنم / نمیخوام کسی سده راهم بشه نمیخوام کسی جز تو پیشم بیاد / به جز تو کسی ، تکیه گاهم بشه میخوام لحظه لحظه ،به تو فکر کنم / نمیخوام کسی سده راهم بشه نمیخوام کسی جز تو پیشم بیاد / به جز تو، کسی تکیه گاهم بشه منم که میمیرم برای چشات / منم که میمیرم واسه خنده هات میخوام بیشتر از این هم عاشق بشم / کمک کن بتونم بمونم باهات علاقم به تو خیلی بیشتر شده / حالا روزگارم قشنگتر شده علاقم به تو خیلی بیشتر شده / حالا روزگارم قشنگتر شده ازون وقت که تو بامنی، حاله من / میبینی خودت ، خیلی بهتر شده علاقم به تو خیلی بیشتر شده … علاقم به تو خیلی بیشتر شده چشمامو بستم که خودمو به خواب بزنم وکلی فکرای دخترونه بودکه به سمتم هجوم میاورد....اگه اتردین منو دوست داره..اگه اتردین این اهنگ وبه یادمن گوش میده..اگه..اگه..اگه...اعصابم خوردشد.سریع چشمامو بازکردم وتوجام نیم خیزشدم..اتردین:سلام بیدارشدی؟حالت طلبکارانه ای دستموزدم به کمرمو گفتم:صدای اهنگ وتاته زیادکردی بعد انتظارداری بیدارنشم؟!خندیدوگفت:ببخشید.حالاچرادس تتو مثل این خاله خام باجیازدی به کمرت..خندیدموگفتم:حس گرفته بودم..بعدم پاشدم رفتم تودستشویی..چندمشت اب به صورتم زدمو تواینه به خودم یک نگاه انداختم یک پوزخندزدم وگفتم:میشاتوچرااین شکلی شدی؟چرامثل دخترای دبیرستانی فکرمیکنی؟خب فقط یک اهنگ گوش داددیگه.مگه هرکی اهنگ عاشقانه گوش دادیعنی عاشقه؟همه ی افکارو ازذهنم دورکردم ورفتم بیرون..من:اتردین صبحونه خوردی؟اتردین:نه وایسادم توبیدارشی تاباهم بخوریم..دوباره افکاردخترونه به ذهنم هجوم اورد..من:خب پس پاشوبریم.خیلی گرسنه امه..اهنگ وپاز کردو بلندشد باهم رفتیم بیرون..وارد اشپزخونه که شدیم میلاد یک لقمه بزرگ گرفته بودسمت شقی.شقی هم که روابرا!!من:به به جمعتون جمعه گلاتون کمه که اونهم اومدن..میلاد:البته گل خرزهره..من:لال بابا..بااتردین نشستیمسر میز..داشتم کره مربا میخوردم که سامی ونفسم اومدن..ولی انگارحال نفس زیادخوب نبود..دم گوش اتردین گفتم:حالاببین من کی گفتم اگه این سامی اخراین این دوست منو بدبخت نکرد...اتردین:نترس بادجون بم افت نداره..دیگه ساکت شدمو صبحونه امو خوردم....بعدازجمع کردن میزرفتم پیشه اتردین نشستم اونم منوچسبوندبه خودش!!کلا این امروزحالش بدبود..شقی که کنارم بوداروم گفت:میشا انگارحال نفس خوب نیست.مگه نه؟یامن اینجوری فکرمیکنم..من:اره شاید داره سرمامیخوره بااون گوله برفی که سامی زدتودماغش سرماخوردگیش حتمیه...شقی:اره والا..ایناکه فقط قدبلندکردن یکم شعور ندارن..من:بابابیچاره حواسش نبود..نفس وسامی رفتن تواتاق منم رفتم تواتاقم تایکمی درس بخونم  داشتم درس میخوندم که گوشیم زنگ خورد..شماره ناشناس بود!!برداشتممن:بله؟-بله بلا.کوفت درد..سهیل بود پسرعموم!!من وسهیل مثل یک خواهربرادریم..خیلی دوستش دارم.من:هوی یک دست اندازی کوفتی بذار وسطش..کبودشدی..سهیل:خفه شو 8ماه رفته اونجایک زنگ به ادم نمیزنه.من:اخ من شرمنده داداشی بخدااصلا حواسم نبود..سهیل:صبرکن من یک حالی ازت بگیرم..من:ای باباسهیل اگه زنگ زدی فحش بدی قطع کنم..همون موقع دربازشدواتردین اومدتو.رفت روتختش درازکشیدساعدشو گذاشت روچشماش.سهیل:باشه قطع نکن..چه خطر؟من:هیچی خرخونی چی میخوای باشه(ارواح خیکت خرخونی؟!بگوشوهربازی.)سهیل:اوه توکه همینجوریش کرم کتاب بودی ببین الان چیشدی؟من:سهـــــــــــــیــــل!!!بااین حرفم یکهواتردین ازجاش پرید.وباکنجکاوی به من نگاه کرد..سهیل:خب بابااروم گوشم کرشد..من:ایشاالله زودتر..خب دیگه من برم به مامان باباتم سلام برسون..خداسعدی.سهیل:خداشاملو..نمیدونم چرانگفتم عموزنعمو..همین که گوشیوگذاشتم زمین اتردین شیرجه زدسمتم وگفت:این کی بودداشتی باهاش حرف میزدی؟ازعصبانیت چشماش سرخ شده بود من که ترسیدم.ولی گفتم:به توچه..اتردین:بهت گفتم کی بود؟من:سهیل.اتردین:سهیل کدوم خریه؟؟ناراحت شدم ازیک طرفم عصبی بادادگفتم:هان برای چی میپرسی دوست پسرم بودبه توچه؟اتردین:به من خیلی ربط داره چون شوهرتم..من:انقدرشوهرشوهرنکن.من تورو پیازم فرض نمیکنم چه برسه شوهر..بعدم اقاپسر مواظب دلت باش بدجوری داره لوت میده..ازاین حرفم یکه ای خوردوگفت:منظور؟من:منظوراین که هول برت نداره اینجاخبری نیست...لازم نیست مجنون بشی..خنده ی بلندی کردوگفت:مجنون؟!ههه.میگن دخترابچه ان همینه دیگه چیه نکنه فکرکردی عاشق سینه چاکتم؟نه ازاین خبرانیست اگه میبینی میپرسم کی بودچون میدونم تواین زمونه گرگ زیادشده..ازاین به بعدم دیگه کاریت ندارم تابرای خودت رویاپردازی نکنی..بعدم ازجاش پاشد رفت درم همچین به هم کوبید که پریدم هوا..بغض راه گلومو بسته بود خیلی حرفاش برام گرون تموم شده بود..ولی دیگه اهمییتی نداره منم خوب بلدم سگ بشم...زمزمه بارگفتم:قانون بازی تموم شد اقااتردین..ازاین به بعد دیگه ازاین میشامهربون خبری نیست..ویک لبخند روی لبم نقش بست..وبااین کارم یک سرنوشت جدیدی برام رقم خوردشقایق:
 
 با صدای کوبیده شدن در به خودم اومدم و دست از فکر کردن راجع به مامانم و دایی برداشتم و رفتم بیرون که با دیدن صورت بر افروخته اتردین رفتم پیش میشا و در اتاقشو باز کردم و گفتم:ـ باز با این شوهرت چی کار کردی؟!میشا تمام ماجرارو بهم گفت و من با عصبانیت بهش زل زدم و گفتم:ـ نه خدایی خوشت میاد هی اینو عصبانی کنی؟! چه چیزی به تو میرسه اخه دختر!میشا: به خدا عمدی نبود! از دهنم پرید!من: بیخیال حالا کاریه که شده فعلا دور و برش نپلک باشه؟میشا بی حوصله فقط سرش رو تکون داد و باز رفت تو فکر.... منم رفتم تو اتاقم و یکم رو تخت دراز کشیدم... این چندروزه خیلی دلم هوای مامانمو کرده بود اما میترسیدم باهاش رو به رو بشم... شاید اشکان یه چیزایی تو گوشش خونده باشه... از این پسر بعید نیست!تو فکرای خودم غرق بودم که میلاد اروم اومد تو و کنارم رو تخت دراز کشید... اونم بدون هیچ حرفی به سقف خیره بود... انگار میخواست فکرای سیاهش رو توی سفیدی سقف غرق کنه تا از شرشون خلاص شه... با لبخند به سقف نگاه کردم و به میلاد گفتم:ـ به چی فکر میکنی؟میلاد دست از نگاه کردن به سقف برداشت و گفت:ـ به خودم و خودت.... من حال این اشکانو میگیرم!با خنده گفتم:ـ حالا به چیا فکر میکردی راجع به خودم و خودت؟!میلاد دستم رو تو دستش گرفت و بوسه ای روی اون زد و گفت:ـ به اینکه یه روزی بابا میشم!!!با خنده گفتم:ـ جان؟؟؟؟؟؟؟!میلاد: اینقدر عجیبه؟!من: نه ولی خب... حالا اسم بچمون رو چی بذاریم؟!میلاد: من از دختر اسم ساغر رو دوس دارم... از پسرم پارسا....من: ساغر و پارسا که به هم نمیان!میلاد: مگه حتما باید بیان؟!من: خب نه!!!میلاد: فکر کن بچمون خیلی خوشگل میشه ها!من: آره البته اگه به من بره خیلی خوشگل میشه!میلاد یه ابروش رو بالا انداخت و گفت:ـ دستت درد نکنه واقعا!من: خواهش میکنم!میلاد: شقایق.....من: بله؟میلاد: خیلی دوستت دارم....میخواستم یکم اذیتش کنم... هیچی نگفتم که گفت:ـ تو چی؟من: نمیدونم باید فکر کنم....میلاد: خیلی نامردی!و غلتی زد و پشتش رو کرد به من.....با لبخند بغلش کردم و گفتم:ـ شوخی کردم میلاد .... منم دوستت دارم....میلاد بغلم کرد و گفت:ـ میدونم!من: ایشش خود شیفته!
 *************************************سر میز شام نگاهم به میشا و اتردین بود که عین برج زهرمار بودن! سامیار هم که فکر نکنم خودش چیزی از طعم غذا فهمیده باشه همش به نف


مطالب مشابه :


رمان عشق به توان 6(26)

رمان ♥ - رمان عشق به توان 6 رمان,دانلود بعد از اینکه صبحانه رو خوردیم ، میشا گفتش که شیش




رمان عشق به توان 6(2)

رمان عشق به توان 6(2) - رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص فکر کن شیش تا ماست رو ذاری کنار هم




رمان عشق به توان 6(26)

رمان عشق به توان 6(26) - رمان ایرانی,رمان رمان رمان,دانلود رمان میشا گفتش که شیش تایی




رمان عشق به توان 6-21

رمان ♥ - رمان عشق به توان 6-21 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه+رمانی ها+عاشقان




رمان عشق به توان 6(5)

رمان عشق به توان 6(5) و اینبار شیش نفره بقیه دانلودرمان *دختری به اسم من* دانلود رمان




رمان عشق به توان 6«2»

رمان عشق به توان 6«2» خب حالا چه بهتر که شیش نفر از این قصر رویایی دانلود رمان




رمان عشق به توان 6 ( قسمت 2 )

رمان عشق به توان 6 خب حالا چه بهتر که شیش نفر از این قصر رویایی نگه دانلود رمان




رُمـــآن عِشــق بِـــــه تَـــوآن 6

رُمـــآن عِشــق بِـــــه تَـــوآن 6 دانلود آهنگ رمآن عشــق بِـه توآن 6




برچسب :