درد ودل

وقتی داشتم غبار اینه را پاک می کردم کمی مکث کردم وخودم دیدم خودی را دیدم که موهایی سفیدش حکایتها داشت وبه رسم این چند سال بافته شده بود چشمانی ر ادیدم که نه پف کرده بود ونه قرمز بود عادت کرده بود به نخوابیدن های این روزگار دستانی را که غریبه شده اند  بادستکش

 این روزگار .سختیها وخوشیها واشگ ها ولبخندهام تداعی می کنه .راستش  اروم نشستم وگذاشتم رد پای اشگ بر روی گونه ام خود نمایی کنه یادمه من شمارا ابستن بودم وسرخوش به دنبال نق های خاله زنکی که نازی بیا تهران حوصله ام سر امد ونا غافل در سحرگاه یازدهم محرم شما فرشته های عجول عزم زمینی شدن کردید ومرا باسخت ترین ازمون زندگیم رودرو .روزگار سختی بود روزگاری که من باخود تمرین نیافتادن می کردم در پله های بیمارستان وجویهای اب وباخود زمزمه میکردم خدایا. ایا نمی شنوی صدای هق هق گریه هام از گلوی خارج می شه که تواز رگ کردن به ان نزدیک تری  خدایاایا نمی بینی کودکانم در ستیزند بااین زمانه .هنوزم اغلب شبانگاهان اولین دیدارمون برام تداعی می شه صورتهای ظریف با چشمانی به رنگ اسمان هنوزم خیلی وقتها باخود می گم این مابودیم که ایستادیم تا نفس دوباره ببخشیم به زندگیمون به راستی که دشوار بود تکرار این مکافات نامه.برای اولین بار ارزو می کردم بازنگردم از بیمارستان ودر کنار عزیزکانم باشم ولی باید می امدم وبا هراس اطاقی را می دیدم که خالی از گریه وصدای نوزاد  بودوهزاران بار با خود دیکته می کردم که خواهند امد باور داشته باش وصبر. خدایی تو خدایی وصل است نه جدایی وگاهی فکر می کردم کودکانم چگونه مرا خواهند پذیرفت  به عنوان مادر زیرا که دستان پرستارا ن نوازشگر انها بود واغوش انها جایگزین اغوش مادر یادمه شام غریبان جوانان به نیت براورده شدن ارزوهاشون شمع روشن کرده بود کنا ر درب بیمارستان ودخترکی شمعی به من داد تا روشن کنم ومن نیز دعا کردم که خداوند با ردیگه مارا در اغوشش بگیره وروانه کاشانه امون کنه سخت است  مادر باشی واغوشت خالی وسهمت ار مادری دریچه ای کوچک برای نوازش جسم نحیف وضعیف فرزندت  باشه سخته با کلی بخیه هر روزه راهی بیمارستان شویی وگوشت به هر صدای غریبه واشنایی حساس وچشمت سوسو زنان به دنبال نوزادانت  باشه گاهی حتی بسنده می کردم به عطرتنتون  که بردستانم جا مانده بود ومی هراسیدم که صابون پاک کنه تنها دلخوشی اندکم را گاهی صدایی گریه هایتان روحم را چنان ازار می داد تا هم اغوش باشم با کابوسهای شبانه

اری روزهای اغازین زندگی شما بسیار سخت گذشت برهمه ما ..گاهی دلم می خواست خودم را در اغوش بکشم واشگهایم را پاک کنم  گاهی دلم می خواست می توانستم پس بگیرم حق مان را از تقدیر گاهی دلم می خواست در اغوشتان بگیرم وبگویم جان مادر خوابی بیش نبود گذشت وشما در اغوش منید ومن سر مست از شمام

خداوند به پاس صبرمون بار دیگه شمارا به ما بخشید وبعد ازگذشت سیزده روز کوشایی مادر وبعدار گذشت پانزده روز ارشا وهانا صحیح وسالم به خونه وارد شدند ومارا در گیر رسیدگی به کودکان نارس کردند رسیدگی بسیار سخت ولی شیرین بود گاهی فکر می کنم شاید باید می گذراندیم مکافات بیمارستان راتا بدانیم که اسان به امانت نگرفتیم شما سه فرشته را وقدر بدانیم وخدایی راشاکر باشیم که مجال دوباره باهم بودن را به ما عطا کردیادمون باشد زندگی زیباست وزیباتر خواهد بود وقتی عزیزانت در کنارت باشند

ودوستتون دارم زیباترین هدایایی خداوندی

بعدا نوشت

برخاستم به خیابان رفتم وقدم زدم وبه ارایشگاه رفتم وموهام رنگ کردم شاخه ای گل برای هدیه به خودم وشاخه ای دیگر برای بابا خریدم وکیکی برای شمابه رسم هدیه خریدم نوش جانتان ومن بر دستانی بوسه می زنم که مملو از کیک وشیرینی است

 


مطالب مشابه :


جشن تولد

مبارک وبعد کیک راهم که دید جشنی با سه سالگی وداع کنیم واغاز تولدیک سالگی. 18




تقدیم به همسرم

ورفتم خرید ودم ظهرم رفتم بی بی کیک تولد بابا رو گرفتم چون باباتون کیک تولدیک سالگی.




درد ودل

رسم هدیه خریدم نوش جانتان ومن بر دستانی بوسه می زنم که مملو از کیک تولدیک سالگی. 18




برچسب :