به عشق شهدا یک صلوات

نذر کرد تا شهید شود

به گزارش پایگاه خبری انصارحزب الله دزفول، سید عزیز پژوهیده از رزمندگان دوران دفاع مقدس و از فعالان عرصه سایبری که تمام تلاش خود را مصروف انتقال خاطرات آن دوران سربلندی و عزت به نسل جوان نموده است ،در آخرین پست خود نوشت: این بار یکی دیگر از دلاورمردان عرصه نبرد به سخن آمد تا ما را با خاطرات خود آشنا کند و از یکی از همرزمان شهید خود خاطره بگویداز اینکه برادرو همرزمم غلامرضاکرامت زاده که ازرزمندگان با سابقه دفاع مقدس است اینجانب را قابل دانسته که همنشین دردهای روزهای حماسه او باشم سپاسگزارم بنده هم روی کردن همرزمان خود را به بازگو کردن خاطرات دفاع مقدس به فال نیک میگیرم و امیدوارم این رسالت مهم و خطیردر بین همه بچه های رزمنده اشاعه پیدا کندچرا که مقام معظم رهبری میفرماید:

(آخرین حلقه ی رزم یک رزمنده نه تحویل سلاح به واحد تسلیحات، که نوشتن خاطرات نبرد است. یک رزمنده تا زمانی که خاطراتش را ثبت نکرده، هنوز چیزهایی به تاریخ و آینده و آرمانش بدهکاراست)

غلامرضاکرامت زاده اینچنین از شهید بزرگوار حمید گیمدیلی میگوید. هر کسی به اندازه مقامی که در درگاه الهی داشت از نحوه و زمان شهادت خود با خبر بود؛ حمید گیمدیلی طالب شهادت بود حتی برای شهادت، نذر کرد.

شهید حمید گیمدیلی اهل دزفول و از بچه های مسجد امیرالمومنین (ع) و جزءنیروههای ذخیره سپاه بود که به طور مادرزادی از ناحیه پا دچار معلولیت بود او بسختی راه میرفت ولی این مشکل نتوانست او را از رفتن به جبهه باز دارد او با همت،غیرت و مردانگی خود به جبهه های نبرد رفت و از اوایل جنگ جزء نیروههای تدارکات گروهان و گردان خط شکن بود او بسیار مهربان و عارف بود.

حمید علاوه بر اینکه قاری قرآن بود، بسیار زیبا اذان می‌گفت به طوری که همه رزمندگان با صدای اذان او از خواب بیدار می‌شدند او از نظر اخلاقی و حالات عبادی فرد بی‌نظیری بود و چون نمی‌توانست در خط شکنی شرکت کند در هنگام اعزام نیروها به منطقه، آنها را با قرآن کریم و گریه‌کنان بدرقه می‌کرد تا قبل از عملیات والفجر ۸ ، حال و هوایش به کلی تغییر پیدا کرده بود.

با همه بچه‌ها شوخی می‌کرد و سر ‌به ‌سر همه می‌گذاشت؛ طبق معمول در شب عملیات والفجر ۸ قرآن بدست بچه ها را از زیر قرآن رد می کرد و مرتب میخندید به او گفتم «حمید چه خبر شده است» گفت «این دفعه نوبت من است و شهید خواهم شد».

وی اظهار داشت: چند روز بعد که عملیات والفجر۸تمام شد، حمید را دیدم که زنده است؛ به او گفتم «تو که هنوز شهید نشدی؟»، او با خنده جواب داد «مادربزرگم به امامزاده سبز قبا رفته و ۲۰ تومان نذر کرده که من شهید نشوم». به او گفتم «تو چه کار کردی؟» حمید گفت «من نیز پنج‌شنبه به امامزاده رفتم و ۴۰ تومان نذر کردم که شهید شوم و به آقا سبزقبا گفتم که ۲۰ تومان مادر بزرگم را خنثی کنید»

همین اتفاق هم افتاد،و در تاریخ ۵/۱۲/۶۴ در زمان برگشت از منطقه در انتهای روستای ابو شانک از توابع آبادان ساحل رودخانه بهمنشیربه همراه بچه‌ها‌ی گردان بلال، توسط هواپیمای عراقی اتوبوسشان مورد هدف قرار گرفت و ۳۵نفرازآن عزیزان به شهادت رسیدند. و نذرحمید به اجابت رسید و او به ما ثابت کرد که میتوان حتی با پای معلول پرواز کرد ، بشرط اینکه عاشق حقیقی باشی.

مزار این شهید بزرگوار در گلزار شهدای شهیدآباد دزفول قطعه دوم در کنار دیگر همرزمان شهیدش می باشد

به عشق شهدا یک صلوات

نذر کرد تا شهید شود

مطالب مشابه :

43-دزفول پادگان شهید باکری لشگر 31 عاشورا

کارخانه جدید قند دزفول امسال ساخته می‌شود

دو قطعه عكس

دو قطعه عکس و دهها خاطره

برنامه تفریحی - فرهنگی جلسات نوجوانان به مناسبت هفته بسیج ( پادگان شهید باکری )

ره توشه سرزمین عشق

به عشق شهدا یک صلوات

کدهای مراکز آموزش نظام وظیفه سربازي

از گستاخی نماینده مهاجران و غیر بومیان دزفول در مجلس تا سیلی محکم معاون استاندار به ایشان

کدهای محل اعزام خدمت سربازی