رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من22

دوباره برگشتم سرجام....داشتیم با بچه ها حرف میزدیم که یک دفعه صدای زنگ در اومد..هر چند که یکی از خدمتکار ها رفت رفت در و باز کنه ولی من بازم پاشدم رفتم ببینم کیه!!

در و که باز کردم از تعجب شاخ در اوردم ...این مگه شیراز نرفته بود؟؟؟در یک حرکت ناگهانی گفتم

-علی رضا.!؟؟؟

-سلام خانم خانم ها...!!!! ! !

علی رضا پسر خالهی یاسمن  که برای من ویاسمن مثل برادر بود...

برای یک کاری مجبور شده بود بره شیراز ...نگفته بود امروز میاد!!از دیدنش خیلی خوش حال شدم...

غیر ممکن بود علی رضا باشه و من ویاسی لبخند از رو لبامون بره...!!

به من ویاسمن هم میگفت ابجی!!

کلا بچم عادتشه...!

-رویا چرا ماتت برده خوبی؟؟؟

-علی تو کی برگشتی؟؟

-یه سه ساعتی میشه..دیگه بس مهربونم از خونه زود اومدم این جا منو ببینین دل تنگیتون رفع بشه...!میدونم بی من زندگی براتون معنا نداره اصلا...!!

-تو شیرازم رفتی ادم نشدی؟؟هنوزم که خل و چلی برادر من!!

-رویا جان من بیام تو خونه هم میتونی بهم بد و بیراه بگی!

-اوا ببخشین حواسم نبود بیا تو اتفاقا مهمونم داریم..!

-ا کی هست...!؟؟

-بگو کیا هستن...!

همین جور که داشت در و میبست گفت

-کیا هستن...!

-دوست خاله لیلا و خانوادهی صبا...!!!

-خانوادهی صبا خانم؟؟؟

-اره حالا بیا بریم بعدا برات تعریف میکنم ماجرا چیه!

خیلی خوشگل شونه به شونهی هم رفتیم تو سالن قبل از این که من چیزی بگم یاسمن تقریبا جیغ زد

-علی رضااااااااااااااااااااااا؟؟

کلا همه برگشتن سمت ما...ای خاک تو سرت کنن یاسمن با اون هیجان های خرکیت!!

علی رضا بلند سلام یکرد...!ً!خاله لیلا از جاش بلند شد و اومد سمت ما بعدا شلب شلب شروع کرد به روبوسی با علی رضا....!

-خاله کی اومدی چرا به ما خبر ندادی؟؟

-خواستم سر زده بیام ببینم رویا وقتی سورپرایز میشه قیافش چه جوری میشه!!

ای خدا خفت کنه علی الان وقتی شوخیه اخه!همه با تعجب به من نگاه میکردن...!به نظرم داشتن فک میکردن ما نامزدیم با هم...!!!خئایا منو قتل عام کن بیزحمت!!والا!

بالا خره خاله تصمیم گرفت حضار رو از نسبت علی رضا با ما رو اگاه کنه...!

-اینم علی رضا خواهر زادهی من...!!

خلاصه بعد یه عالم سلام و از این جور پیز ها علی اومد انگی نشست پیش من ویاسمن...!!!!علی با همون لحن مهربون وبامزه ی همیشگیش رو به من ویاسمن گفت

-خواهر های گلم میدونم از دیدن من خیلی هیجان زده شدین نمیخواد به روی خودتون بیارین حالا!!

یاسی گفت

-علی نبودی  یه مدت ما داشتیم نفس میکشیدیم ها!!

-شما سوغاتی میخوای دیگه نه یاسمن جان!!!

من دیدم اوضاع وخیمه الان سوغاتی میپره..رو کردم به علی رضا با مهربونی گفتم

-خب برادر گرامی خوش اومدی دلمونم خیلی واست تنگ شده بود!

بعد خیلی سریع جدی شدم و دستمو به حالت طلب کار جلوش دراز کزدم وگفتم

-خب حالا سوغاتی ها رو رد کن بیاد1!!

همه در حال خندیدن به من و علی بوودن!گوله ی نمکم دیگه چه کنم!!یک دفعه چشمم افتاد به باربد با اخم وچشم های ریز شده به من نگاه میکرد!

این چرا همچین میکنه!!!نمیگم غیرتی شده بود ولی خیلی با حالت شک وتردید نگام میکرد...!یک دفعه خانم بزرگمنش گفت

-خب خدا رو شکر ما یه گوشه از شیطونی های این دو تا دخترو دیدیم اینا که همیشه ساکتن لیلا خانم!

خاله لیلا با خنده گفت

-بله تو مهمونی ها ارومن ولی یه روز سر زده بیاین ببینین چه اتیشی میسوزونن!خب حالا یکی از کاراتونو برای خانم بزرگ منش تعریف کنین...!!

من ویاسمن با چشم های گرد شده به خاله نگاه میکردیم...!اخه تو جمع که نمیشه!!شادی با خوش حالی گفت

-ایول بگین دیگه!

یاسمن شروع کرد به تعریف همه هم داشتن به ما گوش میدادند...متاسفانه رامین هیزم داشت به ما مینگریست...!خیلی چندش اور نگاه میکرد...!این کارش باعث شد جمعتر بشینم!

-والا یه بار یکی از خواستگارهای سمج رویا که تو دانشگاه هم ولمون نمیکرد با خانوادش اومدن واسه خواستگاری رسمی!رویا خیلی عصبانی بود منم تصمیم گرفتم به خاطر گل روی خواهرم خیلی خوشگل یه بلایی سرشون بیارم...!پسره خیلی پررو بود...!هیچی دیگه یه جفت صندل دادم رویا و گفتم نقشه ی امروز رو بسپاره به من...اون موقع تابستون بود رویا به جای  پایی شربت برد..اومد که از جلوی من رد شه پامو بردم جلو شربت هابریزه رو پسره ولی مثل این که پامو خیلی دراز کزدم خود یاسمنم افتاد رو اقا داماد...!

راست میگفت همش یادمه باهام هماهنگ نکرده بود منم غافل گیر شدم رفتم تو بغل خواستگارم....!!یاسمن ادامه داد

-هیچی دیگه همه ناراحت بودن جز داماد کاملا لبخند میزد وهی میگفت فدای سرتون!!

همه داشتن از خنده میمردن..صبا افتاده بود رو شادی... شادی رو مبل..اصن یه وعضی!

این دفعه من گفتم

-منم فرداش اومد م تلافی کنم...............................

 


مطالب مشابه :


دانلود رمان

زیباترین داستان ها - دانلود رمان - برترین و زیباترین داستان های علمی و تخیلی و واقعی .




رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من1

رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من1. تاريخ : یکشنبه ۱۳۹۳/۰۲/۲۸ | 11:48 | نويسنده :




رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من20(1)

رمان ♥ - رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من20(1) - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه




رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من15

رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من15. تاريخ : شنبه ۱۳۹۳/۰۳/۳۱ | 17:16 | نويسنده :




رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من17

رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من17. تاريخ : چهارشنبه ۱۳۹۳/۰۴/۰۴ | 12:6 | نويسنده :




لیست بهترین رمان ها و داستان های ایرانی ( فارسی )

برنده جایزه بهترین رمان بنیاد هوشنگ گلشیری سال ۱۳۸۰ .




رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من22

رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من22. تاريخ : سه شنبه ۱۳۹۳/۰۴/۲۴ | 18:46 | نويسنده :




رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من23

رمان زیباترین رویای عاشقانه ی من23. تاريخ : یکشنبه ۱۳۹۳/۰۵/۱۲ | 19:5 | نويسنده :




برچسب :