بزرگ ترین منبع انرژی

تلفن زد و براي روز جمعه  به منزلش دعوتم كرد .برخلاف ميلم قبول كردم.

خيلي از دستم ناراحت بود. خوب حق هم داشت .مدت ها قبل مثل دو تاخواهر

بوديم .مدام تلفني با هم حرف مي زديم . هرجايي كه قرار بود برويم با هم هماهنگ

مي كرديم . هرچيزي كه قراربود بخريم با هم مشورت مي كرديم .حتي براي خريد يك

دكمه ي كوچك ، نظر هم را مي پرسيديم. اما حالا؟....

 از وقتي به آن موسسه رفت و در كلاس هايش شركت كرد ،كم كم اخلاقش تغيير

كرد. ديگر آن دختري نبود كه من قبلا مي شناختم.يك روز آمد وگفت:« تصميم دارم

گياه خوارشوم .استادم پنجاه سالش است . اما مثل يك بچه شاداب است. مي گويد

به این خاطر سالم مانده كه تنها گياه مي خورد.»

 خلاصه دوست ما هم  شروع كرد به حذف هرنوع غذاي گوشتي وتنها انواع و اقسام

گياهان دريايي و غيردريايي را مي خورد .

چند وقت بعد آمد و گفت:«رفتم كلاس هاي آرامش با يوگا،مديتيشن وريلكسيشن

و...استادم شسصت سالش است اما به خاطر اين دوره ها مثل يك كودك باطراوت

مانده.»

خلاصه مدتي هم تمام روزش را در اين جور كلاس ها مي گذراند.

چند ماهه بعد آمد و گفت: «همه ي آن كلاس ها بي فايده  بودند .آدم بايد روحش را

قوي كند . مي خواهم دردوره ي جديد ثبت نام كنم ؛ بايد آن قدرتمرين كنم تا بتوانم

روي شيشه هاي شكسته وذغال هاي گداخته و آب دريا راه بروم.»

خوب منم كه حواصم به درس و مشقم بودوحوصله ي اين چيزها را نداشتم ،كم كم

رابطه ام با او سرد شد. روزي كه زنگ زد و گفت جمعه عصر دعوتم كرد ، با خودم

گفتم: اين بارديگر سراغ چه كلاسي رفته؟

.***

اين بار دكور خانه اش عجيب تر از هميشه بود . روي ميز به جاي گلدان ،يك تكه سنگ  

مرمربودكه نامرتب برش داده شده بود .هرگوشه ي سالن  يك تكه سنگ بزرگ بود .

روي ديوارهابا فاصله، سنگ هاي ريزو درشت ورنگارنگ چيده شده بودندوسقف پربود

از آويزهاي سنگي .آن قدر متعجب شده  بودم كه يادم رفت بپرسم آن هايافته و

ساخته ي دست خودش هستند يا سفارش داده و برايش آورده اند ؟

صداي چينگ چينگ برخورد گردنبند مرواريدش به ليوان هاي شربت را كه شنيدم به

خودم آمدم .

-        به چي زل زدي؟

-         خيلي جالبه .خانه ات شبيه يك غار با ديواره هاي سنگي شده .

خنديد:

-        تقصير خودت است. از بس صبح تا شب سرت توي دفترو كتاب است نمي

دوني تو دنيا چه خبره

دختر يك كمي هم به خودت برس.

مثل هميشه: بي تفاوت به حرف هايش، ليوان شربت را برداشتم و روي صندلي

نشستم .

-        راستي چرا اين قدر پاي چشم هايت گود رفته؟

در صندوق  سنگيه كوچكي را باز كرد و انگشتري رااز آن بيرون آوردو روي ميز

گذاشت .ركاب فلزيه انگشتر تكه سنگي درشت و قرمزرنگ  رامحكم نگه داشته بود.

ادامه داد: چند وقت اين را دستت كن رنگ و رويت  خوب مي شود .

- يعني اين سنگ كوچولو اين قدر زور داره؟خوب حالا كه اين طوره  سنگ افزايش

هوش موقع شب امتحان لطفا ده عدد .اورژانسيه...

به اش برخورد: فكر مي كني اين حرف ها را همين طوري مي گويم .با قيافه اي جدي

بلند شد و از قفسه ي كتاب ها چند كتاب آورد وروي ميز ريخت . قطورترين كتاب را

برداشت و گفت ببين هر سنگ تحت شرايطي كه زير زمين برايش بوجود مي آيد يك

سري  قدرت هاي مخصوص در او بوجود مي آيد.استادم مي گويد نبايد به كوچكي

سنگ ها نگاه كرد؛ رنگ و كيفت مواد آن ها مهم است . مثلا سنگ هاي آبي رنگ 

آرامش بخش اند . سنگ هاي نارنجي انرژي زا هستند . سنگ هاي قرمز بدن را قوي

مي كنند و...

كتاب را ورق مي زد و عكس هاي رنگي و زيباي سنگ ها را نشانم داد:انگشتش را

روي عكسي  گذاشت و مبهوت گفت:

الماس ،سرورسنگ هاست .اگر گردنبند و يا انگشترش را داشته باشي هميشه

شاداب و سلامت مي ماني .راحت و خوب مي تواني فكر كني و تصميم بگيري.قلب

را تقويت مي كند .عمررا زيادميكند .ترس را از تو دور مي كند .حافظه ات را زياد مي

كند و قدرت و اراده ات چند برابر مي شود .»

بعدهمين طور از خواص لعل و مرجان و كهربا و مرواريد بقيه ي سنگ ها گفت و اين

كه همه ي اين مطالب علمي اند و با جديدترين آزمايش هاي روز دنيا قدرت و

تاثيرشان ثابت شده .

-        حالا چي ؟ هنوز هم نمي خواهي اون  انگشتر را بردار ي ومدتي سنگ قرمز

را  همراه خودت داشته باشي؟ كلي پول بابتش دادم اما دوست دارم به عنوان هديه

اونو از من قبول كني .

نازك ترين كتاب را برداشتم و ورق زدم . سنگ هاي ريزو درشت ،كوچك و بزگ،سياه و

سفيد

كتاب را بستم و گفتم  :شايد دانشمندها درست بگوينداما....

متعجب نگاهم كرد:«اما چي؟»

-        من سعي مي كنم فقط از عظيم ترين منبع انرژي در اين عالم كمك بگيرم.

قدرت و انرژي اين سنگ هم تنها ذره اي ناچيز از قدرت خداست.

***

انگشتر را از روي ميز برداشت و توي صندوق كوچك سنگي  انداخت .

 


مطالب مشابه :


یک داستان زن پسند !

در حالي که سعي مي کرد نشاني فرستنده را پشتِ پاکت بخواند ، دکمه هاي مانتويش را ورق زد و




رمان«هستی» نوشته فرهاد حسن زاده

ورق به ورق بابا هم جيك نمي‌زد، به جايش غلغل مي‌كرد. عينهو ديگ آبجوشي كه آبش از كناره‌هاي




یادداشت مصطفی پورنجاتی

شهاب مقربين - یادداشت مصطفی پورنجاتی - درباره‌ي «اين دفتر را باد ورق خواهد زد» نوشتن باد




یادداشتی از " لیلا کردبچه "

شهاب مقربين، متولد ۱۳۳۳، اصفهان و صاحب مجموعه‌هاي "اندوه باد ورق خواهد زد" را




آشنايي با هنر پتينه 9

ý در روش هاي فانتزي هيچ گونه قانوني اين ورق هاي طلا رنگ اکرولیک هم می شود زد.




بزرگ ترین منبع انرژی

تلفن زد و براي روز جمعه به منزلش دعوتم كتاب را ورق مي زد و عكس هاي رنگي و زيباي سنگ




داستان زنانه

در حالي که سعي مي کرد نشاني فرستنده را پشتِ پاکت بخواند ، دکمه هاي مانتويش را ورق زد و




داستا سفید مثل برف

مشغول تصحيح ورقهاي هامو مي‌شنيدم و بخاري كه به محض بيرون آمدن از دهانم در هوا يخ مي‌زد




رمان ز مثل زندگي

كنار پنجره ي عمرت نشستي و برگ هاي زرد زندگاني ات را بيهوده ورق زد و بدون باز زد و به پلك




ورني‌زني در ماشين‌هاي افست ورقي

مقاله چاپ - ورني‌زني در ماشين‌هاي افست ورقي - کافی چاپ Coffee print - مقاله چاپ




برچسب :