نقش هنر در زندگی فردی

روزنه
نياز انسان امروز به هنر از جمله نيازهاي است كه احتياج به احتجاج و استدلال ندارد زيرا هر انساني، با هر سطحي از فرهنگ، فكر و انديشه‌ي كه دارند به اين مساله واقف هستند. از زماني كه انسان را مي‌شناسيم به همان ميزان هنر را در كنار آن مي‌بينيم. بشر در طول تاريح حيات اجتماعي‌اش هيچ وقت بدون هنر زندگي نكرده و هنر از آغاز زندگي تا به امروز همچنان با او و همزاد او و همراه او خواهد بود.
در شرايط و اوضاع كنوني كه جوامع بشري به سوي رفاه و آسايش پيش رفته و مي‌رود، دغدغه‌ها و نيازهاي اوليه زندگي‌اش با كمك علم و تكنيك از ميان مي‌رود و زندگي او تحت تاثير ماشين قرار گرفته و سخت بي روح، خشن، و دور از لطف و احساس گرديده و ماشينيزم تمام ابعاد و زواياي زندگي بشر را در خود مي‌فشرد. اين رفاه زدگي و ماشين‌زدگي زندگي را بي معنا و مفهوم و زشت و عبث نموده و روح انساني را چنان در گرداب بي‌هدفي و بي جهتي فرو برده كه زندگي درين روزگار را تبديل به جهنم كرده و فرياد جانكاه روح انساني را از درون آن، مي‌توان شنيد.
در چنين شرايطي نياز انسان به هنر بيش از گذشته احساس مي‌گردد؛ زيرا بشر در گذشته به خاطر مشغوليت زياد و تامين نبودن نيازهاي اوليه‌شان و از طرفي داشتن مذهبي كه معماهاي زندگي را توجيه و پاسخ مي‌داد و هم‌چنين نداشتن زندگي ماشيني، دغدغه‌ها و اضطراب‌هاي ناشي از رفاه زدگي را نداشته و در ميان امواج متلاطم ياس و نوميدي غوطه‌ور نبودند. لذا نياز به هنر كمتر احساس مي‌شد اما امروزه به دلايلي كه ذكر شد نياز انسان به هنر دو چندان شده است. نيازهاي مضاعف انسان امروز به هنر، هنر را به سرنوشت غمباري گرفتار كرده است زيرا هنر رسالت بلند انساني‌اش فراموش كرده و تبديل به سرگرمي و تفنن و پر كردن اوقات فراغت و در يك كلام ملعبه ملعبه‌سازان گرديه و وسيله‌ي درامد و آب و نان و شهرتهاي كاذب عده‌ي بي تعهد و بي مسووليت گرديده است.
اين مقاله در صدد است كه نقش هنر در زندگي فردي انسان امروز به بحث گيرد
تعريف هنر
تعريف هنر هم‌چون ساير مفاهيم اجتماعي از پيچيده‌ترين و جنجالي‌ترين مبحث‌ها مي‌باشد كه تعريفهاي گوناگون و مختلفي را كه بر خواسته از مشربهاي گوناگون و بر اساس مكاتب و گرايشات خاص به تجزيه و تحليل و در نتيجه به تعريف هنر پرداخته موجب گرديده است. به نظر مي‌رسد كه تعريف هنر به شكل جامع و مانع امكان‌پذير نمي‌باشد. براي اينكه هنر همگام با شرايط و تحولات اجتماعي متحول مي‌گردد و هيچگاه يك تعريف نمي‌تواند سيطره خود را بر هنر حفظ كرده و پايدار باقي بماند. ممكن است در يك زمان تعريفي جامع و مانع و مورد قبول اهل نظر باشد اما بعد از زماني ديگر قابل قبول نباشد؛ چنانچه در دوران ارسطو به هر مهارت انساني اطلاق مي‌شد و امروز مهارتهاي مختلف انساني را هنر نمي‌گويند. تنها هنرهاي محدود و معدودي را به عنوان هنر مي‌پذيرند.
لذا با توجه به تلقي جديد از هنر تعاريفي را از بزرگان اين رشته يادآور مي‌گردم:
استاد دكتر پرويز خانلري هنر چنين تعريف كرده است: هنر، نتيجه كوشش انسان براي ايجاد زيبايي است؛ نقاشي، پيكر‌تراشي، معماري، موسيقي، شاعري همه از فنون هنر است زيرا اين فنون جز جستجويي زيبايي و ايجاد آن، هدفي ندارند.1 تولستوي روسي هنر را يك فعاليت انساني مي‌داند كه انساني آگاهانه و به ياري علايم و مشخصه ظاهري، احساساتي را كه خود تجربه كرده است به ديگران انتقال دهد، طوري كه اين احساسات به ديگران سرايت كرده و آنها نيز آن احساسات را تجربه كرده و از همان مراحل حسي كه او گذشته است، بگذرند2.
دكتر احمد صبور رودباري نيز هنر چنين تعريف كرده و مي‌گويد: هنر عبارت از وسيله انتقال احساس‌هاي از زيبايي روح كه نه تابع و محدود به قوانين عقلي و مقتضيات شعوري مطلق است و نه خارج از حيطه عقل و شعور، به دليل اينكه حتما از يك نوع نظم و ترتيب برخوردار است و خود در عين حال معرف وجود نظم ( بلكه نظامهاي متعدد، تو در تو ولي موزون و هماهنگي) است در وجود خود و در نهاد هنرور.3 فليسن شاله يكي از زيبايي شناسان معروف هنر را اين طور تعريف نموده است: هنر عبارت از كوششي است كه براي ايجاد زيبايي، ايجاد عالم ايده‌آل و عالم صُوَر و عواطف منزه در كنار عالم واقع به كار برده مي‌شود.4
هنر و زندگي امروز
رومن رولان در تفسير يكي از نامه‌هاي تولوستوي روسي، درين باب مي‌گويد: «هنر نبايد حرفه قرار داده شود بلكه بايد عشق و تمايل باشد» در ضمن اين جمله روسي را ذكر مي‌كند متمايل و عشق معلوم و شناخته نمي‌شود و به ثبوت نمي‌رسد مگر اينكه عالم و هنرمند از راحتي و خوش‌بختي شخصي، براي تعقيب تمايل و عشق خويش چشم بپوشند».5
هنر براي هنرمند بيش از هرچيز يك بازي و مشغوليت لطيف و لذيذ است. دلتنگي و ملالي كه اكثر مردمان را در بحبوحه و در حين خوشي و خوشگذاني خورد مي‌كند بر دل آنهاي كه مطالعه دوست مي‌دارند راه ندارد. هنر بالاتر از مشغوليهاي معمولي است. هنر فرار و از خود برتر شدن است. گاهي افق زندگي به قدري يك نواخت و مبتذل مي‌شوود كه انسان مي‌خواهد فرار نمايد؛ فرار به هر كجا كه باشد، تا از ديدن پستي‌هاي اجتماع دمي بياسايد؛ اما فرار هميشه و براي همه‌كس اسان نيست. تنها هنرمند مي‌تواند با ايجاد و ابداع خود و هنر درست با تمتع از آثار زيبا از زندگي مبتذل فرار نمايد.
هنر شخص را از عالم واقعيت دور ساخته و در يك عالم ديگر كه عالم روياها و آرزوها واميدهاست، سير مي‌دهد. آنهاي كه كتابها را نخوانده‌اند هميشه مي‌توانند كتاب تازه‌ي به دست آورند و مطالعه كنند. برخي ديگر مي‌توانند در جلو پيانو نشسته آهنگي بنوازند و ديگران مي‌توانند به تماشاي موزه يا بناي تاريخي زيبايي بپردازند. بدين ترتيب زندگي رنگ تازه به خود مي‌گيرد و به نظر خوشايند مي‌آيد. حتي آنهاي كه خواندن نياموخته‌اند و در چامعه‌هاي سرمايه‌داري امروز زير بار سنگين كار يك نواخت خسته و فرسوده شده‌اند بايد گاه‌گاهي به عالم روياها فرار نمايند.
هنر تسلي‌ده و ازادي بخش است. به قول فيلسوف بدبين آلماني شوپن‌هاوير درين بيابان شوره‌زار هستي كه عطش سوزان و پايان ناپذيري راه‌رو را از همه چيز نا اميد مي‌سازد، هنر مانند واحه و باغ خرمي است كه مي‌توان در پناه آن دمي بياسود.6 هنر، نع تنها شخص را از دلتنگي‌هاي مبهم و ياي و حرمان نجات مي‌دهد بلكه مي‌تواند منبع لذتها و شاديها و نشاطهاي بي‌پايان گردد.7 از ديدگاه داوينچي، هنرمند پيشواي جهان محسوس و ديدني است كه نه تنها خود به خوبي مي‌بيند بلكه وظيفه جز اين ندارد كه خوب ديدن را به آدميان تعليم دهد.8 هنرمند تمام دردها و رنجهاي پيدا و پنهان جامعه خويش را بازگو مي‌نمايد و آرزوها و آرمانهاي خويش را مي‌سرايد. بدين طريق به احساسات و عواطف جامعه عينيت مي‌بخشد. عينيت يافتگي عواطف و احساسات مشترك انساني به توسط هنرمند، در واقع نوعي فرا فكني است كه به ما امكان مي‌دهد خود را صميمانه و در خلوتي كه هنرمند براي براي ما فراهم مي‌كند ببينيم.9
بنابراين هنرمند آيينه‌ي است كه با تمام صداقت و يگانگي فرد و جامعه را به خودش مي‌شناساند و چهره واقعي آنان را به نمايش مي‌گذارد. اين است كه انسان براي شناخت خود و جامعه‌اش در آيينه آثار هنرمندان خود بنگرد و از آن بهره‌مند گردند تا خود و جامعه‌اش را در آنجا ببنيد. اثر هنري به يك معنا رها ساختن شخصيت انسان است. احساسات ما معمولا مهار شده و سركوفته‌اند. ما يك اثر هنري را مورد تامل قرار مي‌دهم و فورا احساس رهايي مي‌كنم و نه تنها رهايي (كه سمپاتي خود نوعي رهايي است) بلكه احساس قوت و شدت و تعالي هم مي‌كنيم. فرق اساسي ميان هنر و احساساتي‌گري در همين جاست. احساسساتي‌گري هم نوعي رهايي احساس است، منتها رهايي همراه با ضعف و وارفتن عواطف است.
هنر هم رهايي احساس است اما در عين حال قوت و استوار شدن نيز هست. هنر رعايت اقتصاد در بيان احساسات است؛ هنر عاطفه‌ي است كه صورت خوب از آن حاصل شود.10 ژرژ دوهال در كتاب زيباي خود «تملك عالم» مي‌نويسد كه هنرمند و دوست‌داران هنر صاحبان واقعي عالم هستند « اينها حظها و شاديهاي دارند كه خارج از داد و ستد و بالاتر از هر گونه ارزش است»11. پس نبايد گفت كه هنر به هيچ درد نمي‌خورد. هنر به درد زندگي مي‌خورد و شخص را به زندگي و عالم بالاتر و به يك حيات عميق‌تر و پر معناتر سوق مي‌دهد. گذشته از اينها هنر تاثير و نقش بزرگتري دارد. هنر، عواطف و هيجانهاي در شخص تحريك و ايجاد مي‌كند گه شايبه خود پرستي و شخصيت در آنها نيست و ازين‌رو دايره هستي و حيات تنگ انسان را وسيع‌تر مي‌سازد. پس هنر، عامل بزرگي پرورش فكري و تكامل نفساني و اخلاقي است. هنر شخص را با سيماها و جهات گوناگون عالم انسانيت و طبيعت هماهنگ مي‌سازد و در نتيجه انسان بهتر مي‌تواند وظايف خود را نسبت به انسانيت و حيات جهاني انجام دهد. مي‌توان گفت كه شخص نه تنها در باره موجودان زنده، بلكه نسبت به اشيا وظيفه‌ي دارد. به اين معنا كه بايد به آنها به نظر بي‌آلايش نگريسته جذبه مخصوص هر يك آنها را درست تشخيص داده و تمام نازك‌كاريها و نكات فرارگر آنها را دوست بدارد. زيبايي انسان و حيوان، گياهها، گلها، سنگها، آبها، آفتاب، ماه، ستارگان، برفها، ابرها را تشخيص دادن و از جمال آنها روح خود را شاداب كردن انسان را در باره آنها قدر شناس و سپاس‌گزار مي‌نمايد.
حق شناسي هميشه برتر از حق ناشناسي است. وقتي كه مناظر و چهره‌هاي رنگارنگ جهان را تماشا كرده و ارزشي براي آن قايل شد؛ آن وقت عالم لايتناهي را دوست داشته و به هر چه در آن است علاقه مي‌رساند، ازين راه هنر انسان را به مهر و عشق جهاني سوق مي‌دهد و اين عشق و مهر ممكن است دين و آيين آنهاي‌كه مذاهب امروزي چنگي به دل آنها نمي‌زند، گردد.. هنر مي‌تواند يك‌رنگي و ارتباط لذت‌بخشي ميان انسان و طبيعت بر‌قرار نمايد و يك نوع وحدت عرفاني بين موجودات فرد و وجود كلي به وجود آورد. اين است كه يكي از دانشمندان بزرگ زيبايي شناسي «رسكن» مي‌گويد «هنر دين و پرستش است»12. پس هنر مي‌تواند و بايد نقش مهمي در حيات شخصي انجام دهد. ژان ژورمن، اين فكر نغز و بلند را در جمله زيبايي اين طور بيان مي‌نمايد: «هنر عالي‌ترين الهامات را به عمق حيات روزانه و دلهاي افسرده ما مي‌رساند همان‌طوري كهدرخت چنار و بلوط نسيم‌هاي فرح‌بخش فضايي لايتناهي را به وسيله لرزش ريشه‌هاي خود به اعماق زمين مي‌رساند».13
هنر ديد انسان را كه بر اثر روزمرگي و عادت و غفلت، كاملا عادي و معمولي گرديده است، را تازه مي‌نمايد و محيط پيرامون را زيبا و جالب گردانيده ازين طريق شور و شوق و لذت را به ارمغان مي‌آورد و زندگي را از حالت كسالت‌بار و ملال‌آور آن خارج ساخته و روح تازه و نشاط و اميد را در جانها به وجود مي‌آورد.
يادداشها
- خانلري، پرويز، هفتاد سخن، ص... انتشارات توس
- تولوستوي، ليون، هنر چيست؟ ص....
- صبور رودباري، احمد، اصالت در هنر،
- شاله، فليسن، شناخت زيبايي، ترجمه علي اكبر بامداد
- همان
- همان
- همان
- مجله شروش شماره 335
- همان
- ريد،هربرت، معني هنر، ترجمه نجف دريابندري
- به نقل از شاله پيشين
- هم چنان
- شاله، فليسين، شناخت زيبايي ترجمه علي اكبر بامداد


مطالب مشابه :


اشعاري در مورد هنر

آموزش هنر های تجسمی - اشعاري در مورد هنر - مطالب هنری برای علاقمندان




مقاله ای در مورد هنر گرافیک

هنر گرافیک از سالها پیش در جهان امروز ما شکل گرفته است , هنری تازه, ساده و آزاد است اینهنر




هنر از دیدگاه هگل

هگل برای اولين بار در سال 1818 در شهر هايدلبرگ، هنر را به اجمال مورد بحث قرار داد و در ماه




نقش هنر در زندگی فردی

اين مقاله در صدد است كه نقش هنر در زندگي فردي ما يك اثر هنري را مورد تامل قرار مي‌دهم و




هنر درمانی

پژوهش هاى اخير در هنر اوتيستيك و سالم را در كلاس هنر مورد بررسى قرار دهند و تأثير




مقاله ای کامل -هنر ایران در عهد هخامنشیان

هنر ایران در عهد هخامنشیان عمدتا بر پایه ی بزرگداشت مقام پادشاهان این سلسله استوار بوده است.




برچسب :