قسمت سوم نمایشنامه ستاره ها در باد

سويد :ميدونم .

الحان :كاش مي مردي.

سويد :مهم نيست .

و به الحان نزديك و نزديك ترمي شود .

الحان :به من نزديك نشو، پست ...خائن ...وطن فروش ...جاسوس .

باز صداي بيسم . سويد آن را از كار مي اندازد . باسم از پنجره خيره به اين صحنه . پريشان و بيقرار و مردد.

سويد:/ عصبي / تمومش كن .

الحان :برو تا تمومش كنم .

سويد سوي او هجوم مي برد . الحان خنجر را ازنيام بيرون مي كشد . سويد با خشم و شهوت دست سوي او دراز مي كند اما با صداي تحكم آميز باسم بر جا مي ايستد . باسم كلاش بدست آرام به او نزديك مي شود .

باسم :كسي كه خاك و مردمش و فروخت ، دست به هرمعامله اي مي زنه ...تف .

و بر چهره ي او تف مي كند و با ضربه اي او را نقش بر زمين مي كند . با قنداق تفنگ مي خواهد او را بزند اما سويد به عجز و لا به مي افتد .

سويد :بزن ...بزن ...م م من / بغض آلود / اون و دوست دارم مي فهمي ...دوست دارم .

الحان:/ تهديد آميز خنجر را بالا مي برد / گم شو تا خونت و نريختم زمين .

باسم :پاشو تا با اين خنجر سرت و نبريدم برو ...يا اله...ميدونم پات بيرون برسه ، استخبارات ميريزه تو خونه . پاشو ...من هنوز تو زندگي سگ نكشتم ...پاشو .

و از يقه اش گرفته سوي در پرتاب مي كند . سويد افتان و خيزان سوي در مي رود دم در مي ايستد دست به دهان مي كشد خيره به دست خون آلود آن را به باسم نشان مي دهد.

سويد :تا وان اين خون و پس ميدي شيخ باسم /دست خود را پاك مي كند / معامله يه سنگين يه زاير.باسم كلاش را سوي او مي گيرد . دست سوي گلنگدن مي برد كه آن را بكشد . سويد نامتعادل از خانه خارج مي شود .

الحان:/ خشمگين / چرا اين كار و كردي / فرياد / چرا ؟ژ

باسم :پرسيدن داره ؟

الحان :آره ...واسه تو مهم نيست اما / بغض آلود / واسه پير مردي كه رفته دستش و پيش اين و اون بگيره تا ديناري واسه خريد بلمي پيدا كنه تا جنابعالي رو از هور رد كنه، مهمه . واسه اون پيرزني كه تموم زندگي شو تو دستمالي پيچيد و برد كه بفروشه، مهمه / گريان / چرا ...چرا خويه ، نمي خواي بفهمي ...چرا نمي خواي بزرگ بشي ...چرا .

و لب ايوان آوار مي شود . باسم از ناراحتي لبش را گاز مي گيرد . پريشان . نميداند چه كند . چند بار عصباني كلاش را سوي آسمان مي گيرد و خالي شليك مي كند . در اين موقع نجمه هراسان وارد مي شود از ديدن اسلحه در دست باسم متعجب مي ايستد.

نجمه:/ با صداي خفه /اين جا بود ؟

الحان گريه را سر ميدهد . نجمه بر سر مي كوبد و مي نشيند . مي نالد. نگاهي به باسم مي اندازد . بر مي خيزد و تفنگ  را از دست باسم مي گيرد .

نجمه :يا اله ..و سايل تو جمع كن و برو همون جايي كه پنهون شده بودي / اسلحه را به الحان ميدهد / صاحب مرده رو بنداز زير تخت.

 و خود شتابان از خانه خارج مي شود . باسم خاموش سوي اتاق ميرود .مي ايستد . كلاش را از دست الحان مي قاپد و توي اتاق مي رود . الحان سري تكان مي دهد . به خنجر نگاه مي كند . باسم باز از اتاق بيرون مي زند . آشفته و عصبي . بر ديرك ايوان مشت مي كوبد .

باسم :برم ...برم ... كجا برم . مثل آدماي ترسو تو كدوم سوراخ پنهون بشم ...كدوم سوراخ ؟

و با ضربه ي پا استكان لب ايوان را سويي پرتاب مي كند و تو اتاق مي رود .

باسم صدا :نمي رم ...نمي رم .

الحان:/ سوي اتاق مي چرخد / بايست بري ، قبل از اينكه بيان سراغت .

صداي ترمز شديد :الحان هراسان سوي صدا مي چرخد .

الحان:/هراسان / اومدن ...بعيثا اومدن با ...سم .

باسم را توي اتاق مي اندازد وسوي در مي رود. خنجر را بيرون مي كشد . در اين موقع علي در را باز مي كند و خنجر از دست الحان رها مي شود علي مي آيد تو و در را محكم مي بندد بدون توجه اتاق به اتاق را جستجو مي كند و باسم را با خشونت وسط حياط پرتاب مي كند ، سپس او را روي زمين كشان كشان سوي در مي برد . الحان به پاي او مي آويزد .

الحان :خويه ...ترو به جون حسين ...ترو به خدا...

علي:/ عصبي / پام و ول كن . اگه من تحويلش ندم اون نامرد اين كارو مي كنه .

باسم :پاشو الحان . پاشو . بذار برادرم درجه بگير .

علي:/ فرياد / خفه شو ...خفه شو

و او را سوي در مي برد . اما در بشدت باز مي شود و سامرمي آيد تو . نگاهي به باسم كه بر زمين افتاده است مي اندازد . در را روي هم مي گذارد .

سامر:/ آرام / چي كردي يوبا ؟

علي :اگه چند روز پيش تحويلش مي دادين كار به اينجانمي كشيد كه جاسوس بي سر و پايي واسه ام بيسيم بزنه و شاخ و شونه بكشه / خسته / خط و نشون بكشه ، تهديدم كنه / سكوت /.

باسم :خويه ، به خدا .

علي:/ حرف او را قطع مي كند / انچب ... خفه شو / اسلحه را سوي او مي گيرد / ميدوني چي كردي ...چه به روزم آوردي . چه آتيشي به زندگي ام زدي / گلوي او را مي گيرد / ميدوني به خاطر تو چه بدبختي هايي بايست تحمل كنم .

الحان:/ مي نالد / خويه  .

سامر :خفه اش كن قابيل . بكشش ./ و بازوي او را مي گيرد/.

و بازوي او را بادست مي گيرد / چي بگم ...به ما فوقم چي بگم ...ها ...؟بگم برادرم مثل يه پرنده تو دستم اسير بود، آزادش كردم كه بره ...ها ... / رو به باسم / بگو ...چي بگم ...سويد نامرد و چه طور ساكت كنم كه حرفي نزنه ...مردم و چه طور ساكت بكنم / مكث / همه چيز و خراب كردي، تموم ستاره هايي كه خواب شون و ميديدم دست باد سپردي ...سوزوندي .

سيگاري در مي آورد . سامر فندك خود را روشن و به سيگار او نزديك مي كند .

سامر :توكل به خدا كن بويه ...هيچ نمي شه . مردم حرفي نمي زنن اونا دل خو ...

اما با نزديك شدن باسم ، سكوت مي كند . سيگار علي را روشن مي كند و كناري مي ايستد . باسم برابر علي مي نشيند و لب بر پشت دست برادر مي نهد و تلخ مي گريد. الحان ميان گريه و خنده خنجر را برداشته و به اتاق ميرود . سامر سيگاري مي گيراند و آن سوتر مي نشيند .

علي:/ دردمند / ميدونستي كه جرم فرار ازجنگ چيه ، ميدونستي اين جا آدم بايست از سايه اش هم بترسه . پشت هر در بسته ، سايه ي يه ستون پنجم ايستاده،چرا فرار كردي / سر او را نوازش مي كند / تو كه اهل ترس نبودي خويه؟

باسم:/ همچنان سر دست برادر/نمي تونستم آدم بكشم . تفنگ تو دستم مي لرزيد وقتي چندقدم اون ورتر جووني مثل خودم رو ميديدم كه اونم فقط زل زده بود به من / سر بلند مي كند / خويه ...تو هم اگه بودي ، همين كارو مي كردي .

علي:/ بر مي خيزد / م م م نظامي ام . كارم جنگيدن با دشمنه ، حالا هر كي كه مي خواد باشه / سوي او مي چرخد/ اينو بدون ، تو جنگ نكشي،كشته ميشي / مكث / اگه خودت و به موقع تسليم مي كردي كار به اين جا نمي كشيد كه اون نامرد بيسيم بزنه و شرط و شروطي بذاره و حرف ازمعامله بزنه .

سامر :هي هي هي تف به اين روزگار ...يعني كار اون سگ پدر به اينجا رسيده .

علي:/ زمزمه وار / اين مارو خودم تو آستين بزرگ كردم .

باسم:/ به علي نزديك مي شود . من آماده ام خويه .

و دو دست براي دستبند زدن پيش مي برد . علي متاثر دستان او را لمس مي كند .

علي :دير شده خويه . خيلي دير شده . تسليم شدن ديگه فرق با دستگير شدن نداره ، اونم با اسلحه ي ارتش 

از آنان دورمي شود مي كوشد تاثر خود را پنهان سازد . در اين موقع نجمه مي آيد . پريشان و هراسان و سرگردان متوجه ي حضور علي نيست

نجمه :نيست ...نيست . پيداش نكردم سمير / سوي باسم مي چرخد / پيداش نكردم يوما .

علي:/ سوي مادر مي چرخد / چي رو پيدا نكردي زايره .

نجمه:/ لرزان /علي .../نگاهي به سامرو باسم مي اندازد . نگاهي پرسنده/ يو ...ما!؟/ سوي او مي رود . بازوان او را لمس مي كند / نبود / نالان / نبود ...هر جاي آبادي رو گشتم . نبود ، پيداش نكردم . اون روسياه رو پيدا نكردم .

سامر :پيداش كني كه چي نجمه ؟

نجمه دستمال را از توي جيب پيراهن در مي آورد . آنرا مي گشايد و مقداري طلا و اسكناس به او نشان مي دهد .

نجمه :اينارو بهش بدم كه نره سراغ. / باسم حرف او را قطع مي كند/

باسم:/متاثر / يوما /

و لب ايوان مي نشيند . سرش را ميان دو دست مي گيرد . علي آرام طلاها را لمس مي كند .

علي:/ زمزمه وار/ نمي دونم اون مار زخمي ،عشق شو با پول و طلا عوض مي كند/ به الحان و سپس به سامرمي نگرد/ اون ...

و سكوت مي كند . الحان آرام پيش مي آيد . باسم كه همچنان سرش را با دست گرفته مي نگرد .

الحان :علي ...خويه .../مكث / م م من ...بهش بگو / با تاثر / من حرفي ...

و گريه امانش را مي برد . به اتاق پناه مي برد . باسم عصبي در آستانه ي در .

باسم :ميدوني چي ميگي الحان ...ميدوني ... ها ...مي خواي زن اون آدم فروش بشي ...به خاطر كي/ نالان / به خاطر كي ...من كه گفتم خودم و تسليم مي كنم /سوي در مي رود ./ اونا منو مي خوان ...منو .

نجمه:/ راه او را سد مي كند / مي خواي بري ، برو ، اما اول بايست ازرو نعش من رد بشي .

الحان نيز خنجر بدست بيرون مي آيد . تهديد آميز خنجر را بالا مي برد .

الحان :به خدا پات بيرون برسه سينه مو پاره مي كنم .

باسم درمانده و سرگردان باز مي نشيند . علي دستمال را از نجمه مي گيرد .

علي :تاشب بهم فرصت داده . ميرم باهاش حرف مي زنم ، شايد بتونم راضي اش كنم تا فردا صبح صبر كنه اگه به كسي ديگه اي خبر نداده باشه اما / رو به سامر / هر كاري مي خواي بكني ، بويه ...همين حالا بايست بكني ...همين امشب اون و بفرست بره سمت الانبار،كربلا حتي طرفاي زاخو ...دورتر از اين جا .

سامر :مي فرستمش يه جاي امن . مي فرستمش / مكث . به نجمه مي نگرد / خفائيه .

علي :ايران !!

سكوت . متعجب به مادر مي نگرد. نجمه آرام سري تكان ميدهد .

علي :اگه قراره بره خفائيه ، تو دل دشمن ، فرستادني ديگه نداره خوب بذارين همين جا بمونه

سامر :شنيدي چي گفتم .

علي :شنيدم گفتي مي خواي دو دوستي تحويل دشمن بديش / باسم را بلند مي كند و سوي پدر مي راند / بگير ...ببر تحويلش بده .

الحان :خويه ...حالاوقت اين حرفا نيست . اين جا باشه پيداش مي كنن / مكث / خودت هميشه مي گفتي كه هر جاي مملكت اگه كسي سرفه هم بكنه ، استخبارات بو مي بره / مكث / بذار بره خويه ...جايي دور كه دست هيچ كس بهش نرسه .

نجمه:/ به او نزديك مي شود/ سخته يوما ..ميدونم ...به ابوفاضل دلم منم راضي نيست ...اما بابات ميگه اون جا امنه / مكث / علي ...عيني

و بازوي او را مي بوسد . علي از مادر دور مي شود .

علي :هر جا دل تون مي خواد بفرستينش اما امشب ...همين امشب .

نگاهي به دستمال مي اندازد . آن را توي جيب مي گذارد و سوي در مي رود .

نجمه :علي .

علي مي ايستد . نجمه دست به انگشتري خود مي برد . به سامر مي نگرد . سامر متاثر روبر مي گرداند . نجمه انگشتر را در آورده و به علي مي دهد الحان نيز پس از مكثي النگوي خود را در مي آورد و به علي مي دهد . سامر درگيرانه نگاهي به خنجر مي اندازد . آنرا از الحان مي گيرد و نجمه سر به نفي تكان مي دهد اما او سوي علي مي گيرد . علي زير سنگين اين حركت پدر به جمع نگاهي مي اندازد . سري تكان مي دهد و خنجر را به سوي پدر باز مي گرداند و به انگشتر نجمه چشم مي دوزد . لبخندي مي زند و از خانه بيرون مي رود . باسم با شانه هاي افتاده به اتاق پناه مي برد و نجمه خنجر را از سامرگرفته به الحان مي دهد . الحان نيز يه اتاق مي رود . صداي دور تير اندازي و گاه انفجار دورتر . سامر رو به افق مي ايستد . اندوهي جانش را مي خلد .

سامر:/ شكسته / چرا نجمه ...چرا ؟

نجمه:/ ريشه هاي تو سمير ، ريشه هاي منم هست . ريشه ي همه ي ماست . تو هيچ چيز و نفروختي . نه آب و خاكت و نه عشيره ات و ...نه خنجرت و .

سامر:/ لبخند / فقط دلم و .

نجمه :لبخند / هيچ كس هديه رو نمي فروشه ابو علي .

سامر لبخندي مي زند . متفكر لب ايوان مي نشيند . به نقطه ي نامعلومي چشم مي دوزد .

سامر:/آرام / كي شب ميرسه نجمه . شب كي مي خواد برسه .

نجمه كنارش مي نشيند .هر دو خيره به سويي و نور آرام جايش را به نور شب مي دهد .

صداي طبيعت شب و صداي دورتير اندازي و گاه انفجار . سامر تنها ، همچنان بر جا ايستاده و به افق چشم دوخته است . نجمه از اتاق بيرون مي زند . نگاهي به شوي خود مي اندازد .

سامر:/ متفكر / مي ترسم گول نخوره .

نجمه :بيچاره پسرم / مكث / مي گفت اون قدر كه از حرف مردم مي ترسم از بعثي ها خوف ندارم . مي گفت خدا كنه سويد چيزي نگفته باشه .

 سامر :خونه اي دورتر از تموم خونه ها . هميشه مي گفتي كه چرا تو دل آبادي خونه نمي گيري ... خدا رو شكر به جز فواد ، همسايه ي ديگه اي  نداريم .

نجمه :ابو فهد هم كه امين خونواده است .

سامر ،‌آرام سري تكان مي دهد . صداي دورسگان و گاه جانوران ديگر .

سامر :انگشتر تو رو به اسم انگشتر الحان داد بهش .

نجمه :اونم از ميون تموم پول ها وطلاها ، فقط انگشتر و برميداره .

سامر:/ رو به نجمه / يعني باور كرد ؟

نجمه:/ آرام / عاشق هميشه دل ساده اي داره / آهي مي كشد / دعا كن سمير ...دعا كن كه باور كرده باشه / نگاهي به آسمان / چيزي به نصف شب نمونده .

سامر :او نيز به آسمان نگاه مي كند / چه ابر سياهي / مكث / امروز نعيم ، كلي سوال و جواب مي كرد . مي خواست بدونه كه بلم رو واسه چه كاري مي خوام ...به قولش چند سالي يه كه من دل از هور و خريد و فروش گاو ميش كندم و چسبيدم به چند دونه نخل و زمين زراعتي / مكث / خدا پدر فواد رو بيامرزه . هيچ نگفت . بلم رو لا بلاي نيزار گذاشت . خودش هم مياد .

نجمه :خدا پدرش و بيامرزه ،/مكث/ تو هم بهتره بري استراحت بكني .

سامر :چشمهام هم نمياد نجمه .

نجمه :سعي كن بخوابي ...سعي كن .

سامر بلند مي شود نگاهي به آسمان مي اندازد و توي اتاق مي رود . نجمه براي تهيه آذوقه بلند مي شود و پس از پيچيدن غذا در دستمالي مي ايستد. ناگهان صداي خفه اي مي شنود . سوي در مي چرخد . خبري نيست . باز مشغول كار مي شود . باز صداي خفه اي از پشت در . نجمه به اتاق مي نگرد . هيزم درشتي بر ميدارد و پشت در مي رود .

نجمه:/ آهسته / كيه / مكث / كي ...يه .

نهله صدا:/ خفه /منم عمه ...نهله .

نجمه در را باز مي كند و نهله داخل مي شود . بقچه سفر بدست .

نجمه:/ چي شده نهله ؟

نهله :باسم / آهسته / بيداره ؟

نجمه:/ خيره به بقچه / نصف شب اومدي كه اينو بگي ...ها ...كار درستي نكردي / در را باز مي كند / تاكسي ترو نديده برو .

نهله؛ نه . بايست باسم و ببينم / و خود در را مي بندد./

نجمه :فردا هم روز خداست ، مي توني ببينيش .

نهله :بابام همه چيز و واسه ام گفته .

نجمه :اين وقت شب ، وقت اين حرفا نيست ...برو خونه ...ديره/ باسم مي آيد در آستانه ي در مي ايستد/

نهله :نه...

باسم :دير وقت نهله ...برو خونه .

باسم به نهله نزديك مي شود . سكوت . نجمه نگاهي به آن دو مي اندازد و سوي اتاق مي رود . در آستانه ي در مي ايستد .

نجمه:بايست استراحت بكني يوما ، راه طولاني يه .

و توي اتاق مي رود . باسم به آسمان نگاه مي كند . سوي نهله مي چرخد . بقچه ي او را مي بيند .

باسم :مي بيني نهله ...دارم ميرم ، يعني دارن مي فرستنم . خنده داره . حتماً ابوفهد گفته كجا ...ميون دشمن . نميدونم اگه خودم و تو جبهه تسليم مي كردم چه فرق با الان داشت.

نهله :من راه هور و بلدم . بابام بهم گفته .

باسم:/ بقچه را لمس مي كند / تو مجبور نيستي مثل من سرگردون بشي .

نهله :تا سحر نزده بايست خودمون و به هور برسونيم .

باسم :راهي كه من دارم ميرم آخرش فقط و فقط خاكستره / مكث / دوست ندارم كسي رو با خودم بسوزنم . برو .

نجمه پشت پنجره مي آيد . باسم او را مي بيند و از نهله دور مي شود .

باسم :برو ...راه دراز و منم خسته ام و پلك هام سنگين . بايست چرتي بزنم /

و سوي اتاق مي رود .

نهله :منو از خاكستر شدن نترسون باسم .

باسم :چي ميگي نهله / سوي او مي آيد / من دارم فرار مي كنم مي فهمي . كجا، خودم هم نمي دونم كجا دارم ميرم، دارم ميرم و همه چيزو پشت سرم ميذارم نهله... اونجا وقت ندارم كه/ مكث/ كه به تو و عشق فكر كنم ... مي فهمي . بايست خيلي چيزها رو جا بذارم و برم. 

نهله :حتي نهله رو ؟

باسم:/ آرام / حتي عشق رو .

نهله:/ نالان . سينه به سينه ي او / خيلي بيرحمي ...تف .

و بر چهره ي باسم تفي مي اندزد و گريان از خانه خارج مي شود . باسم در را مي بندد . تكيه بر در و ...دست به چهره مي چرخد .

باسم :نالان / ببخش نهله .دروغم و ببخش .

 و صداي بلند گريه نهله از پشت در . باسم سر بر در مي نهد . نجمه از اتاق بيرون مي زند . باسم سوي او مي چرخد .

باسم:/ نالان / دروغ گفتم يوما ...دروغ گفتم .

نجمه مي كوشد اندوه خود را پنهان كند .باسم لب ايوان مي نشيند . به نجمه مي نگرد . نجمه لبخندي مي زند. در اين موقع سامر از اتاق بيرون مي آيد .

نجمه :بيدار شدي ؟

سامر :مگر مادر و پسر ميذارن كسي بخوابه .

و كنار باسم مي نشيند . نجمه لبخندي مي زند . صداي رعد دور دست .

سامر : امسال بارون پاييزي خيلي زود شروع شد.

سكوت . نجمه توي اتاق ميرود .

 باسم :الحان همه چيز و گفت .

سامر :بايست زودتر از اينها مي گفتم .

باسم :چرا نگفتي بويه ...چرا نگفتي ؟

سامر:/ به نقطه اي نامعلوم چشم مي دوزد / هيچ چيز مثل شرم ،مرد رو از پا نمي اندازه .

باسم:/ خفه وار / خوشحالي كه دارم ميرم پيش شون ؟

سامر:خوشحالم كه تير اندازي نكردي .

باسم:/ بر مي خيزد / برم چي بگم ...ها ...بگم پسرسامر...يا چي ميدونم سميرم ...كدوم سمير ... كدوم طايفه ...كدوم عشيره / روبرو او مي نشيند ./ اون جا كي باسم پسر سمير و مي شناسه بويه ...كي ؟

سامر آرام از ميان چاك پيراهن خنجر مرصّع را در مي آورد .

سامر:ميدونستم مي پرسي / مكث / يك كلمه هم نمي گي، به ابوفهد گفتم، كجاي ساحل پياده ات كنه . به عشيره كه رسيدي فقط اينو نشون بده/ و خنجر را سوي او ي گيرد . باسم خيره به خنجر./

باسم :تو چي ...با ما نمياي يوبا ؟

سامر:/ روبه نقطه اي نامعلوم . آهي مي كشد / شايد يه روز .../مكث / شايد .

باسم آرام دست سوي خنجر مي برد . ناگهان صداي موتور جيپي كه مي نماياند آرام دارد راه خودش را ميرود ، بگوش مي رسد . سامر بر مي خيزد . گوش به صدا . بازوي باسم را گرفته او را سوي اتاق مي برد و پس از آن سوي در مي رود . خنجر را ميان پيراهن مي گذارد . مترصد، گوش به صدا . صداي ترمز چند ماشين و صداي هياهو . نجمه از اتاق بيرون مي زند . چند ضربه. به در مي خورد . سامر و نجمه نگاهي به هم مي اندازند . باز ضربه به در نزديك مي شود . بازچند ضربه ي ديگر . سامر دست سوي درمي برد ناگهان در با شدت باز مي شود و سامر روي زمين پرتاب مي شود و دو سه سرباز عراقي و يك نيروي امنيتي به خانه هجوم مي برند . سامر بر مي خيزد. يكي از سربازان مي خواهد وارد اتاق شود ، سامر مانع مي شود و سرباز ديگر با قنداق تفنگ او را از سر راه بر مي دارد . نجمه مانع او مي شود . او را نيز كنار مي رانند . الحان بيرون مي آيد و اسلحه را سوي سربازان مي گيرد اما شليك و رگبار سربازان به او امان نمي دهد. باسم به زانو مي افتد . صداي جيغ نهله از دور انگار . باسم گوش به صدا ، به زانو مي افتد . نجمه با چشمان از حدقه در آمده به سقوط فرزند بر خاك مي نگرد  اسلحه از دست باسم رها مي شود . مويه دردناك نجمه . باسم سوي مادر مي چرخد . لبخندي مي زند . دست بر سينه ي خونين روي زمين سرنگون مي شود . نجمه بر زمين در مي غلطد . الحان جيغ زنان به ديوار تكيه مي دهد  سامر با چهره اي خونين سوي باسم مي خزد . او را به آغوش مي كشد و مويه و تلخي مرگ فرزند را كه من نمي دانم چگونه آن را به تصوير بكشم ، سر مي دهد  سامر سر بلند مي كند .

سامر :زود اومدين ...خيلي زود اومدين . بهش فرصت ندادين اينو / خنجر را از توي پيراهن مي كشد / به عشيره برسونه .

و به نوازش چهره ي خون آلود فرزند مي پردازد . خنجر را برابرچشمان باز باسم مي گيرد .

سامر:/ جنون زده / نبردي بويه ...عشيره سي سال چشم براه بود . گفتي مي برم ونبردي .مرد... مرد... مرد اينقدر بد قول ...ها ...اومدي كه بري ...چرا ...چرا مهلت ندادن...بگو...دهن باز كن و حرف بزن ...حرف بزن / گوشش را به دهان باسم نزديك مي كند / چي نگذاشتن ... /سربلند مي كند . خيره به مامور امنيتي / چرا راه سفرش و بستين ...چرا نگذاشتين .../ بر مي خيزد . خنجر بدست / چرا ...چرا

وسوي مامور يورش مي برد اما با شليك مرگبار اسلحه ي مامور ، بر روي زمين مي غلطد . الحان جيغي مي كشد و باچوبدستي سوي سربازان هجوم مي برد . سربازتفنگ را بالا مي برد . در حال فرود .

نور مي رود .

هوار تكان دهنده ي نجمه .

و صداي رعد و برق و بارش تند باران پاييزي .

آيينه ي پسينا :

ستاره ها در باد .

وقت آخر :

همان مكان

پاسي از روز گذشته و داريم به غروب مي رسيم .

در گوشه ي چپ صحنه ، فواد ايستاده است و از فرط ناراحتي مدام به سيگارش پك مي زند . آن سوتر نجمه و الحان در لباسي سرا پا سياه و كنارشان نهله نيز سياهپوش ايستاده است .

نجمه :ابوفهد...فقط واسه خداحافظي نيومدي. نيومدي كه بگي مي خواي بري طرف سليمانيه و حلبچه ، پيش كس وكارت

آرام سوي نهله مي چرخد . نهله لب مي گزدو سوي پدر مي رود .

نهله :بگو بويه ... چرا حرف ني زني ؟

الحان:/ به آنها نزديك مي شود / ابوفهد ، اون قدر آسمون بالاي سرمون تيره و تار شده كه اگه جاي بارون سنگ هم بباره تعجب نمي كنيم /مكث /حرف بزن عمي.

فواد:/ سوي آنها مي چرخد / ام علي ...خب ...بعد از م م سامر ...

سكوت مي كند. تاثر در چهره ي نهله موج مي زند اما نجمه استوار و سخت خود را كنترل مي كند .

نجمه :مي گفتي خويه . بعد از شهادت سامر و ...باسم .

فواد:/آرام / چند بار از اين و اون تو آبادي سراغ علي رو گرفتي . چند بار از من پرسيدي .

نجمه :هيچ نگفتي .

فواد :نگفتم چون نمي تونستم بگم /مكث/ همون روز علي رو فرستادن طرف محمره .

نجمه:/ تكان مي خورد . نالان . با خود / گفتم چرا دو سه هفته اي خبري ازش نيست . گفتم شايد افتاده زندون / به خود مي آيد / كاش همون روز مي گفتي ابوفهد .

فواد :نمي تونستم ام علي ...نمي تونستم .

نجمه :خبري سياه تر از خبر مرگ شوهر و / مكث / اولاد .

وهق هق خفه ي نهله . الحان او را به آغوش مي كشد .

فواد :نمي تونستم نجمه ...بفهم / سيگار خاموش خود را زمين مي اندازد . نگاهي به نهله مي نادزد / نهله ...بايست بريم ...چيزي به غروب نمونده .

نجمه:پس ميرين .

فواد :خيلي ها رفتن نجمه .

نجمه:/ لبخند / آخه ديگه علي نيست كه جلو شون و بگيره .

فواد:/ به جبر لبخندي مي زند / سويد مثل سايه اي سياه اطراف خونه سرگردونه .

نجمه :داره دنبال مرگش مي گرده فواد .

فواد :مي ترسم نجمه ...مي ترسم . كاش با ما مي اومدين .

نجمه :كجا ابوفهد ...عزيز ترين كسام تو اين خاك خوابيدن ، نمي تونم تنهاشون بذارم / مكث / چشم براه مسافرم زاير .

فواد:مسافر ؟/ سري تكان مي دهد / سخته نجمه ...اومدنش خيلي سخته / آهسته / بدجوري پشت دروازه هاي محمره تو گل تپيدن .

نجمه:/ با خود / مياد ...خيلي زود مياد فواد / روبه او /بايست بياد / عصبي / تنها مرد خونه است واسه انتقام بايست بياد .

فواد انگار چيز وحشتناكي در نگاه او خوانده باشد پس ميرود و سوي در مي رود . نهله از آغوش الحان بيرون مي آيد .

فواد :بلم همون جاست/ مكث / شايد بهش احياج پيدا كردين / مكث / نهله .

فواد مي رود و نهله پشت سر او آرام براه مي افتد .

نجمه :نهله .

نهله سوي او مي چرخد و با نگاه از پدر اجازتي براي ماندن مي طلبد .

فواد :اسباب و اثاثيه ي سفر و بايست ببنديم ،معطل نكن بويه .

و از خانه خارج مي شود . نجمه توي اتاق مي رود . نهله روبه الحان .

نهله :يا نصف شب يا نزديك سحر راه مي افتيم . كاش مي اومدين .

الحان :شنيدي كه ...

نجمه با يك قواره ي پارچه ي سرخ گلدار از اتاق بيرون مي زند . پارچه را دردمندانه لمس مي كند .

نجمه :تازه عروسي كرده بودم . سامر رفت سفر . سفرش چند روز طول كشيد . وقتي برگشت سه قواره پارچه سوغاتي آورد قواره اي شو دادم به نجوا، زن علي ،قواره اي شو هم گذاشتم واسه الحان . قواره ي ديگه اي شو / مكث . دردمند / گفتم واسه عروس با...سم / آهي مي كشد / چه روزگاريه دخترم / به خود مي آيد / اين پارچه رو مي توني/ مكث / شب عروسي ات بدوزيش / مكثي با رنج / شب عروسي ات تنت كن / خفه و دور و تلخ / عرو...سم .

و پارچه را سوي نهله مي گيرد . نهله خيره به نجمه . پارچه را مي گيرد . سر در پارچه فرو مي برد و گريان از خانه بيرون مي زند . الحان قدمي چند پشت سر او مي رود . اما نجمه هم چنان خيره به سويي . الحان آرام دست مي برد كه در را ببندد اما .

نجمه :كسي كه مسافر راه دور داره ، در خونه اش و نمي بنده مادر .

صداي تير اندازي دور و صداي رعد دور دست . الحان از در دور مي شود . نجمه درگير اندوهي است كه جانش را مي خلد .

نجمه:/ انگار با خود حرف مي زند / بارون كه بباره ، جاده هاي خاكي ، گل مي شه . گل ، پاي سفر مسافر و كند مي كنه / نگاهي به آسمان مي اندازد / اين ابرسياه ، كي دست از سر آسمون بر ميداره الحان ؟

و سوي الحان مي چرخد . الحان انگار جنوني را در نگاه او سرگردان مي بيند ، پس مي رود ، صداي دور تير اندازي .

نجمه :آرام / اين جنگ كي تموم ميشه يوما ؟

الحان آرام به او نزديك مي شود .

الحان:/ شكسته و اندوهگين / تمام ميشه يوما . چشمها تو هم بذاري و باز كني مي بيني همه چيز تموم شده، جنگ، كابوس جنگ...تموم شده .

نجمه:/ مادرانه / و علي مياد  .

الحان:/ بغض آلود/ تموم جووناميان

نجمه:وقتي چشمهام و ببندم .

الحان :وقتي چشم ها تو ببندي .

نجمه آرام چشمهايش را مي بندد.الحان آرام پلك افتاده ي مادر را لمس مي كند ،زمزمه وار مي گويد .

الحان :همه چيز تموم ميشه ...همه چيز/ فضا به گونه اي وهمناك و رويايي تغيير مي يابد و الحان در متن اين تغيير مي گويد / اون وقت به جاي آواز تلخ تفنگ ها ، باز صداي لالايي مادرها ازهر جاي شب ميباره / و انگار در عمق زني فرزند به آغوش گرم لالايي و خواب فرزند است / صبيحه به جاي ايستادن لب جاده و خيره شدن به راه دور و سر دادن ناله هاي هر شب ، باز ترانه اي از هزار ترانه ي دختراي آبادي رو زمزمه مي كنه / زمزمه ملايم و آهنگين يك آواز عربي . الحان خود رها در متن اين روياي ناممكن / و نهله با لباس سرخ گلدار/ نهله با لباس سرخ گلدار در عمق/ به دور از تموم سنّت ها ، به انتظار سواري كه از دل روياهاش مي زنه بيرون ، لب هور مي ايسته و هر دوتاشون سوار اسب سفيد، زير ململ نازك بارون، از ميون يزله ي و هوسه ي مرداي عشيره، به سمت زندگي ميرن/ و انگار نهله، دوشادوش باسم از ميان يزله ي مردان مي گذرند، صداي تيراندازي/ و تفنگ ها ...تموم تفنگ هاي دنيا ، فقط تو يزله و هوسه ي مرداي عشيره به صدا در ميان و قشنگ ترين آوازشون و سر ميدن .

و آرام گرد نجمه مي چرخد و زير گوش او زمزمه مي كند و دست بر پلك او مي كشد . صداي رگبار شديد  تير اندازي . نجمه تكاني مي خورد .

نجمه:/ بلند/نه.

دست الحان را پس مي زند و روبان آبي روياي نمايش را مي برد و نور دلگير غروب جاي تمام روشنايي ها را مي گيرد و صحنه مثل روياي دور من كه مي خواهم جنگي نباشد ، اينك خالي است .

نجمه:/ هراسان از پوچي روياهايش / نه ...نه ...بذار چشم هام بسته باشه /چشمهاي خود را مي بندد/ بذار باز خواب ببينم / مكث / بگو . الحان ...باز هم بگو . تموم روياهاي قشنگ تو ، خواب به خواب واسه ام بخون الحان . بخون يوما ...بخون .

و الحان متاثر دست از چهره ي مادر بر ميدارد . سرگردان تمام رويايي كه در صحنه جاري بوده است ، چشمهايش را با دست مي پوشاند و با هق هق خفه اي بر زانو مي افتد . ناگهان صداي ترمز ماشيني بگوش مي رسد . الحان دست از چهره بر مي دارد . نجمه چشمهايش را مي گشايد . صداي دور جغدي سرگردان بر سنگين اين پاره ي نمايش مي افزايد و تو امان صداي دور تير اندازي .

نجمه:/ خيره در، سنگين / بيقرار و سرگردون مرگشه .

الحان:/ هراسان / يعني...!؟ 

نجمه به خود آمده ، چوبي را بر ميدارد و سوي در مي ايستد . سويد وارد مي شود و برابر نگاه دريده ي نجمه مي ايستد .

سويد:/ اومدم امانتي ايي رو كه پيشم مونده بدم و برم .

و از توي جيب آرام انگشتري نجمه را در مي آورد . خيره به آن .

سويد:/ غمگين / وقتي علي اين انگشتر و داد ، انگار دنيا رو بهم داده بودن . دلم داشت از سينه ام ميزد بيرون . همه چيز دنيا از خاطرم رفت . جنگ ...تفنگ ...مرگ ...همه چيز / با اداي ديالوگ با انگشتر بازي مي كند / انگشتر و لمس كردم . به سينه ام كشيدم ...اون و بو كردم / انگشتر را مي بويد و عصبي از بيني دور مي سازد / نه...نه ...اين انگشتر بوي الحان و نميداد . بوي انگشتان بلند و كشيده ي الحان و نميداد / مكث . رو به نجمه / بوي ترو ميداد عمه نجمه ،بوي انگشت هاي پيرو پينه بسته ات و ميداد / بغض آلود / آسمون رو سرم خراب شد . ستاره هاي آسمون سنگ شدن و روسرم باريدن . از خودم ...از آرزوهام ، خواب هام ، بيزار شدم / رو به الحان / از اون ور هور دنبال روياهام اومده بودم . اومده بودم تو چشمهاي تو خواب هام و پيدا كنم . نشد الحان / با تاثر بغض را توي سينه حبس مي كند . / نشد / مكث / حقش نبود عمه اينطور بازي ام بدين . نبايست دلم و گول مي زدين / انگشتر را به نجمه مي دهد / كاش اون موقع بودي و مي ديدي عمه نجمه چي به روزم اومد . انگار رو نوك تموم كوههاي دنيا ايستاده بودم . خون سردي تو رگ هام دويد . يخ زدم . اسلحه ام و در آوردم و رو به آسمون گرفتم / اسلحه ي كمري خود را در آورده ، سوي آسمان مي گيرد . نعره مي زند / خدا ...خدا ...مي خواي با من چه كني. عاشقم كردي ، در بدرم كردي خوارم كردي ، پستم كردي كه چي ...مي خواي با من چه كني خدا ... چه كني.

و سوي آسمان شليك مي كند . الحان در آغوش نجمه مي خزد . سويد مي زند زير خنده . لب فرو مي بندد . شكسته و از پا افتاده .

سويد :آره جنگم شد . با خدا جنگم شد ، جنگيدم ،‌آسمون و تير بارون كردم ، تموم ستاره ها رو يكي يكي سوراخ كردم و قسم خوردم به زندگي تون آتيش بزنم/ و سوي سويد مي رود ./

نجمه:/ سنگين / وزدي / الحان توي اتاق مي رود / خاكستر كردي ...ديگه چي مي خواي.

سكوت . الحان با پيراهن خونين باسم از اتاق بيرون مي زند .

الحان :اين پيراهن ومي شناسي سويد ...ها / پيراهن را برابر نگاه سويد به حركت در مي آورد / خوب نيگاش كن . اين سوراخ ها رو مي بيني / انگشت روي يك سوراخ پيراهن / اين جاي گلوله / پوز خند /عشق تست / انگشت به سوراخ ديگر / اين جاي گلوله ي كينه كور توست / سوراخ ديگر / اينم جاي گلوله ي نامردي ...

سويد عصبانيب پيراهن را پس مي زند و حرف الحان را قطع مي كند .

سويد :بسه ...بسه .نيومدم روزه بشنوم / مكث / جواب هاي ...هويه .زدين ...زدم ...والسلام .

نجمه :گفتي شنيدم / سوي در اشاره مي كند / حالا برو بيرون .

سويد :باشه ميرم ...اما خوب بدونين كه اگه خودم هم نباشم ، سايه ام و تو كوچه،  تو اين آبادي ، پشت همين در جا ميذارم / مكث ، نگاهي به خانه مي افكند / به مسافر تون هم بگين / پوز خند / البته اگه صحيح و سالم رسيد / جدي / بگين كه هر جا باشه ، زير زمين هم كه بره ، مي گيرمش / تمسخر آميز / خودش بهتر ميدونه جرم فرار از جبهه چيه / پوز خند مي زند ./

نجمه:/ آرام / ميدوني كه واسه چي داره مياد ؟

سويد:/ آرام تر از او / منو از مرگ نترسون زايره .

و سوي در مي رود . در آستانه ي در مي ايستد .

سويد :الحان / دردمند / خيلي سعي كردم عشق تو، تو اين بازار بفروشم و جاش كينه بخرم ، نشد الحان / درد آلود / نشد

و از خانه خارج مي شود و پس ازچند لحظه صداي دور شدن جيپ .

الحان:/ رو به مادر ، هراسان / شنيدي چي گفت يوما ...شنيدي .

نجمه:/ لبخند و آسوده وار / گفتم مياد .

الحان :دروغ ميگه يوما ...اون نامرد دروغ ميگه . از ما كينه داره ، دنبال بهونه است 

نجمه:/ لبخند / از چي ميترسي دختر . تنها مرد عشيره ي سامر داره مياد كه انتقام بگيره .

الحان:/ بغض آلود / بياد كه بگيرنش و ...

نجمه:/ دهان او را مي گيرد / نه ...كسي نمي تونه مويي از سر پسرم كم كنه . اون پسر منه ...پسر سميره .شير منو خورده مي فهمي ...شير من !

صداي رعد دور دست . نجمه نگاهي به آسمان مي اندازد . صداي دور تير اندازي . نجمه توي اتاق مي رود و پس از چند لحظه با قهوه جوش«دله» باز مي گردد ، متوجه نگاه الحان مي شود .

نجمه :چرا ايستادي دختر ؟مهمون داريم . اون قالي كوچيك رو پهن كن / ترديد الحان / چرا ماتت برده مگه نشنيدي چي گفتم / بلند / يا الله

الحان سراسيمه توي اتاق مي رود و پس از چند لحظه با قالي كوچكي باز مي گردد و آن را توي ايوان پهن مي كند نجمه آتش اجاق را مي گيراند و به كار تهيه قهوه مي پردازد و پس از آن روبروي آتش چمباتمه مي زند . خيره به آتش و ترانه اي نامفهوم زمزمه مي كند . الحان توي ايوان خيره به مادر ، سري تكان مي دهد و توي اتاق مي رود . ترانه ي نجمه آرام آرام به ترنم لالايي مادرانه اي تبديل مي شود و نور شب ، با تمام سنگيني اش ، حاكم مطلق صحنه مي گردد. الحان كه خود را از گزند سرما پوشانده است . بالاي سر مادرش مي آيد .

الحان :داره نسيم خنكي از طرف هور مياد ، هوا مي خواد سرد بشه / مكث / پاشو ...پاشو يوما .

مي كوشد او را بلند كند اما صداي شليك نزديك ، قد راست مي كند و گوش به صدا ها مي سپارد . باز شليك ديگر .

نجمه:/ زمزمه وار / اومد / رو به الحان ، لبخند / صداي پاش و شنيدي ؟

الحان:/ پاشو يوما ...صدايي بود مثل هر صداي ديگه تو جنگ .

نجمه:/ سري تكان مي دهد / نه ...اين صدا رو مي شناسم / مكث / هر مادري اين صدا رو مي شناسه / در حياط را چار تاق باز مي گذارد و آرام از در دور مي شود / بيا ...بيا يوما / رگه هايي از درد و جنون و تمنا در صداي او موج مي زند / بيا بادهاي دنيا خبر اومدنت و دادن . تموم بادهاي هور، بوي تنت و واسه ام اوردن / مكث / اما چرا دير عيني ...چرا دير عزيزم .

الحان متاثربه او مي نگرد و مي نالد .

الحان :چي به روزت اومده يوما ...كي مي خواي چشمهاتو باز كني و از خواب بيدار بشي ...؟

نجمه:/ بي توجه به او سوي در اشاره مي كند و مشتاقانه مهمانش را به درون خانه فرا مي خواند / انگار سال هاست كه نبودي ...سالهاست كه نديدمت . سالهاست رفتي و نيومدي . سالهاست تو باد نايستادي كه بوي تنت به من برسه / مكث / چرا نيامدي تو ...عيني ...تفضل ...بفرما ...بفرما ...دله ي قهوه كنار آتشيه و قالي هم زير پات پهن شده ...بيا ....بيا .

صداي رعد دور دست . الحان از ترس بازوان خود را مي فشارد و علي در لباس محلي عربي و چهره ي پوشيده در چپيه ،‌آرام وارد مي شود.

نجمه:خوش اومدي يوما ...خوش اومدي عزيزم/ رو به الحان / ديدي الحان ...ديدي گفتم مياد كه انتقام سمير و باسم و بگيره . گفتم شير منو خورده ، گفتم آخرين مرد عشيره مياد كه انتقام بگيره / رو به علي / خوش اومدي ...خوش اومدي .

و دست به دهان مي برد كه كل بزند اما الحان سريع دهان او را مي گيرد و سوي برادر مي چرخد . علي در را مي بندد . به آنها نزديك مي شود و آرام چپيه را پس مي زند و ما زير نوربيرمق شبانه ي صحنه نمايش مان ، چهره ي شكسته و نزار او را مي بينم . موهاي بلند و در هم ، ريش نتراشيده كه چهره ي او را به تيرگي مي زند . دشداشه را از تن در مي آورد . دستي به لباس نظامي خود مي كشد . دست سوي شانه مي خواهد ببرد اما پشيمان دستش را پس مي كشد و در مي يابيم كه يكي از درجه هايش ، ستاره هايش را گرفته اند .

علي:/ آرام / نميدونم ...چرا در تموم خونه هاي آبادي باز بود / مكث / انگار همه مادرها، منتظر اومدن بچه ها شون از جنگ ان!

و خم مي شود، كه دست نجمه را ببوسد اما نجمه دستش را پس مي كشد .

نجمه:/ ميان درد وشادي / مي بيني الحان ...مي بيني / دردناك / انگار رمل تموم ساحل هور و تو دهنم ريختن ...نمي تونم ...نمي ذارن .كل بزنم و هلهله كنم ...نمي تونم / رو به علي / عيني .

و دست بر تن فرزند مي كشد ، اما با ديدن ردّ خون كه از گوشه ي چشم راست او راه گرفته ، مي نالد .

نجمه:چي شده علي ...چي شده عمري .

علي :چيزي نيست / دست به ردّ خون / راه دراز بود و زخم خار بيابون فراوون و اين بارون / نگاهي به آسمان / بارون بي موقع پاييزي تموم راه و گل كرده بود / لباس هاي محلي را گوشه اي مي نهد / اينهارو به ابو فهد بدين / رو به الحان / بزرگ شدي ، بزرگتر و قشنگ تر خويه .

نجمه ميرود براي فرزند قهوه اي ميريزد . علي خيره به فنجان كوچك قهوه .

نجمه :شنيدم ...صداي تير از لابلاي تموم خونه هاي آبادي گذشت و به آسمون رسيد .

علي قهوه را سر مي كشد و فنجان را سوي مادر مي گيرد . و تكان مي دهد نجمه فنجان را پر مي كند .

نجمه :مي گفت منو ازمرگ نترسون هه ...هه...از مرگ ...هوم .

علي فنجان را سر مي كشد و باز تكاني ديگر و فنجاني ديگر  .

الحان:/ آرام / كاش نمي اومدي خويه . اون روسياه با بعثي ها منتظر اومدنت ان .

علي فنجان را سر مي كشد و فنجان را سوي نجمه مي گيرد تكاني بدان ميدهد . نجمه فنجان را مي گيرد .

علي :شايد استخبارات و بعثي ها چشم براهم باشن ، اما / مكث . به سختي / اما / سري تكان مي دهد . سنگين و آرام / ديگه سويدي نيست كه بخواد كسي رو  بفروشه / فنجان از دست نجمه رها مي شود ./

نجمه:/ هيجان زده و شادمان / ع...ل...ي!!؟

دست به دهان مي برد كه كل بزند اما منصرف مي شود . الحان را به آغوش مي كشد . علي آرام و بي دغدغه لب ايوان مي نشيند .

علي: بايست مي اومدم / و غرق در راويت خود / پشت دروازه ي شهر مونده بوديم . گرما و شرجي سنگين و نا اميدي محاصره مون كرده بود و من كه با دستوري ساده، با تحقير ، بدون اونكه فرصت خداحافظي از كسي رو بهم بدن، افتاده بودم اون جا ، نمي تونستم با دشمني كه نه سرباز ، كه مردمي بودن با چوب و چماق و سنگ و برنو ، چه كنم /مكث / وقتي خبر مرگ .../سيگاري در مي آورد / رسيد . تو اون شرجي، يخ زدم . التماس كردم ، خوار شدم كه ببست و چار ساعت بهم مرخصي بدن/ سري تكان مي دهد / تو اون ستاد جهنمي، غلبه به مردمي كه بزرگترين اسلحه شون تفنگ برنو بود مهم تر از هر موضوعي بود . اون جا كسي معني مرگ پدر و برادر و نمي دونست / سيگارش را آتش مي زند، پك مي زند، بايست مي اومدم . بايست فرار مي كردم / رو به نجمه / بايست انتقام مي گرفتم يوما، و/مكث/ اومدم / باز پك / تو تاريكي كوچه ي رو به ميدون آبادي به سينه ي ديوار چسبوندمش / مكث . كلافه . بر مي خيزد . قراريك جا قرار را ندارد / انگار مي دونست واسه چي اومدم . ميدونست لوله ي سرد اسلحه اي كه به سينه اش گرفتم ، انگشتاي سرد مرگه ، مي دونست / خفه / ميدونست علي ايي كه جلوش ايستاده ، برادر مرگه ، سايه ي مرگه / مكث /خود مرگه / قدم مي زند ، مي ايستد / هيچ نگفت . داد نزد، هوار نكرد ...رو به نجمه / مي تونست يوما / مي تونست داد بزنه و تموم سربازها رو به كوچه بكشونه اما /مكث / داد نزد ، فقط به چشمهام نگاه كرد .سرش و طرف ميدون چرخوند . با خود گفتم :نامرد! مي خواي سربازارو خبر كني /مكث / وماشه رو .../ صداي دور شليك گلوله / به ديوار چسبيد و لبخندي از ميون لباي خوني اش رو خاك افتاد / سيگار را روي زمين مي اندازد / اشتباه كردم يوما ...اشتباه كردم الحان .

الحان :خو...يه !

علي :اون سياه بخت سرش و طرف هورچرخونده بود ...طرف هور ...مي فهمي يوما و من فرصتي بهش ندادم تا بوي سرزمين شوكه تو نسيم رها بود ، به سينه بكشه چشمهام و بستم و ماشه رو چكوندم / از حبانه ليوان آبي پر مي كند / نفهميدم چرا اونطور  رو بروم ساكت ايستاد تا گلوله اي تو سينه اش خالي كنم / آب را حريصانه سر مي كشد / انگار منتظر بود .

الحان :تموم شد خويه ...اين كابوس سياه تموم شد .

نجمه:تقديري بود كه خودش واسه ي خودش رقم زد / مكث / آره ...تموم شد ...كابوس تموم شد .

علي :نه...اين شروع كابوسه / مكث . با خود درگير است / قبل از اينكه كابوسي كه تو اون چند روز پشت دروازه ي محمره شب و روز به سراغم مي اومد ، تعبير بشه ، بار سفرتون و ببندين و برين

الحان :سفر ..كجا خويه !؟

علي:/ با خود / نمي دونم / مكث / نجف ...تميم ...موصل ...دهوك / بلند / جايي كه دست استخبارات بهتون نرسه .

نجمه :پس تو!

علي :من !/ دست به لباسش مي كشد / سربازم ...بر مي گردم سر خدمت .

الحان :اما استخبارات !؟

علي :فكر نمي كنم استخبارات به خاطر كشتن ستون پنجمي افسرش و محاكمه كنه .

و باز سيگاري در مي آورد . نجمه سينه به سينه اش .

نجمه:چشمهات ...چشمهات دارن ميگن چيزي رو داري از مادرت پنهون مي كني.

علي:/ لبخند / يعني دارم دروغ مي گم ...ها ؟/ مكث / دروغ يا راست ، قبل از اونكه بريزن اين جا ...بايست برين ...خيلي زود .

نجمه :بدون تو هيچ جا نميرم .

علي :مثل اينكه يادتون رفته من كيم ، اين لباس و اين ستاره يعني چي / سيگارش را روشن مي كند / قبل از اينكه اتفاقي بيفته برين / پك مي زند / اتفاقي كه نمي تونم جلوش و بگيرم / رو به نجمه / مي فهمي يوما ...اونا منتظرن كه منو بگيرن ، برين / خيره به الحان ،‌آرام / آخه هيچ غنيمتي بهتر از ...بهتر از .../ حرف خود را مي خورد . پر لباس نجمه را گرفته سويي مي برد / دو تا زن نيست / مكث / اگه خداي نكرده مويي از سرتون كم بشه ، يوما ...مي ميرم ...مي ميرم .

نجمه:اما ...اما تو / مكث / پس اون ستاره ها / متوجه ي شانه او مي شود / ع...ل...ي

علي:/ سري تكان مي دهد / ستاره ها ...ستاره ها / رو به آسمان / چي مي كشم از دست ستاره هات اي آسمون / مكث / واسه به چنگ آوردن يه دونه ستاره چشمهام و بستم كور شدم كه چيزي رو نبينم . چه جوونايي رو دست بسته تحويل استخبارات دادم ، جلو فرار خونواده ها رو كه مي خواستن از مرگ دور بشن گرفتم . از آدما خواستم جاسوسي كنن / مكث / بيچاره سويد ، اون عاشق بود . عشق كورش كرده بود ، خامش كرده بود ،من ، يوما ...الحان ...از اون عاشق مادر مرده؛ ستون پنجم ساختم ، خائن ساختم . وقتي باسم فرار كرد، احساس كردم سر يه چار راه ايستادم . مونده بودم از كدوم راه برم ...انگار تموم راهها به ستاره ها ختم مي شد . يوما ...يوما همه چيز و فراموش كرده بودم . عشق رو ...خدا رو ...امروز و ...فردا رو .../مكث / به خاطر چي ...ها ...فقط به خاطر صيد چند ستاره كه روشونه ام سنگيني كنه ، ستاره هايي كه آسون از رو شونه ام كندن و دور انداختن / شكسته / به آخر دنيا رسيدم يوما ، اگه ستاره هاي تموم آسمون و روشونه ام داشته باشم ، باز نمي تونم آخراين بازي رو عوض كنم چ چ چون / نفس عميق / يه گروهبان بعثي رو با تير زدم / مكث / اينارو گفتم كه دل تون به اين ستاره هاي تو خالي و سياه خوش نباشه . حالا تا نرسيدن ، زود برين .

الحان :كجا خويه ...بدون تو كجا .

علي برابر اين پرسش مي ماند .

علي:/ زير لب / كجا ...كجا ...كجاي اين خراب شده / مي نشيند . سر بلند مي كند / پيش / مكث / عشيره ي بابام .

نجمه:خفا ...ئيه !؟

علي آرام سر تكان مي دهد . پاكت سيگار را در مي آورد . با آن بازي مي كند و سپس بي حوصله باز آن را توي جيب مي گذارد .

نجمه:معلومه چي داري ميگي يوما ...بعد از سي سال بريم كجا ...پيش كي ...بگيم كه ما كي هستيم ...از كجا اومديم / مكث  زير لب / اونم بعد از مرگ حنان آوردن اون خنجر ، تو عشيره راهمون ميدن .

علي:/ نگاهي به مادري اندازد و شروع مي كند به حرف زدن /بد جوري پشت دروازه شهر مونده بوديم . نه راه پيش داشتيم نه راه پس از تو سنگر ... از تو سنگر محكم مون ،‌آدمايي رو ميديديم كه وقتي مي جنگيدن ، شبيه آدماي ديگه ي رو زمين نبودن . انگار از جايي دور تو قصه ها اومده بودن . اگه تفنگ نبود ، سنگ ها رو تفنگ مي كردن . سنگ كه نبود مشت هاشون و سنگ  مي كردن ، مشت كه نبود ، سينه هاشون و جلو ميدادن وقتي سربازي ازشون  اسير مي شد ، ميديدم چه طور بعثي ها با قنداق تفنگ و پوتين ازش پذيرايي مي كردن / اسير روايت خود . برمي خيزد . قدم مي زند/ به حلق تشنه شون ب


مطالب مشابه :


نمایشنامه خیابانی/معبر/ جدید

دانلود نمایشنامه های این معبر توی محاصره ماست پس هر عکس العملی به ضرر خودته. صادق




نمایشنامه یزرا

زهور - نمایشنامه یزرا - « بازي سوم » (همانجا، اندوه سنگيني بر تمام خانه حاكم




نمایشنامه ترانه خدا از دهان سنگ

زهور - نمایشنامه ترانه خدا از دهان سنگ - آن گاه كه خدا از دهان سنگ ترانه مي خواند




متن نمایشنامه "قصـــه و غصـــه" از احمد مسرت

هـــمـــه چـــی آنـــلایـــن - متن نمایشنامه "قصـــه و غصـــه" از احمد مسرت - آدرس جدید ما




نمایشنامه فریاد کرفتو

شانو - نمایشنامه فریاد کرفتو - محاصره مون کردی شیخ رئوف؟ بگو چه خیالی توی سرته؟




نمایشنامه کمدی : قهوه خانه قنبر

صحنه ( وب لاگ تخصصی تئاتر ) - نمایشنامه کمدی : قهوه خانه قنبر -




متن نمایشنامه‌ی تشنه ی حقیقت

ادبیات و هنر - متن نمایشنامه‌ی تشنه ی حقیقت - دریچه ای بسوی پژوهش و تحقیق ادبی - هنری




نمايش خياباني(معبر)

نمایشنامه سرباز2: این معبر توی محاصره ماست پس هر عکس العملی به ضرر خودته. صادق




قسمت سوم نمایشنامه ستاره ها در باد

گرما و شرجي سنگين و نا اميدي محاصره مون كرده بود و من كه با دستوري نمایشنامه انکار اثر




نمایشنامه خوشبختی در ساعت 6 بامداد

نمایشنامه خوشبختی در و کبوتر در محاصره ی رقصندگان به پشت نرده ها می آیند ، یکی از رقصندگان




برچسب :