رمان شروع عشق با دعوا 5

یلدا.......نه این امکان نداره ....داری چرت میگی کیا اون شب یاسی خورد زمین بعدچه جوری تونسته تواون وضعیت سنگ بزن توسره اون.من باورم نمیشه میدونی اگرواقعیت داشته باشه کیایاسی بیچاره میشه...سامی:من نمیذارم اتفاقی واسه یاسی بیفته فعلابایدصبرکنیم ببینیم اوضاع چطورپیش میره اگر دیدیم داره گندش بالا میادیه فکری میکنیم فقط کیاچندروزنبایدبری سرکارتویلداتوهم همینطوریاسی تووضعیت مناسبی نیست حالش خیلی خراب ترازاون چیزیه که فکرشومیکردیم یه چیزخیلی مهم تر نبایدتاروزعقدمامانت بیادخونه چون ممکنه یاسی تعادل نداشته باشه همه چیولوبده ازاین به بعدم یه گروه چهارنفره ایم که باید باهم فکرکنیم نبایدکسی چیزی بفهمه بعدازمراسم یه مدت بایدبریم اپارتمان من ...هم یاسی ازاین محیط دورمیمونه هم مامانت ازچیزی بونمیبره واسه تنهای مامانتم برنامه دارم باید کیابامادرت حرف بزنی بگی مامیخوایم بریم شمال تاخستگیمون ازتنمون دربره ببعدشم تنهای خودشومادریلداروبهانه کن بیارش اینجاپیش هم باشن ...یلداهواست باشه مادرت نیبایدبوی ازاین قضیه ببره جلویاسی هم درمورداین جریان حرف نمیزنیم فعلانم اینجاهستیم تاببینیم چی میشه..........صدای زنگ گوشیم باعث شدحرفشوقطع کنه نگاه های  هرسه تامون رنگ نگرانی گرفت ازجام بلندشدم رفتم سمت گوشیم رواپن بودبادیدن اسم مامان یه نفس ازسراسودگی کشیدم ...دکمه اتصالوفشاردادم..صدای مامان توگوشی پیچید....-الوسلام یلداجون چطوری مادر؟.......سلام مامانی خوبم فدات شم توچطوری؟کجای؟خوش میگذره؟..........-یه نفس بکش مادرمهلت بدی بهت میگم کجام.........ببین قوربونت برم خاله کتی حالش خوب نیست مجبورم تامراسم پیشش بمونم کاراروهم که انجام دادیم مونده تزیین ویلا که به عهده ی شما جوونا هست .گفتم اگرتنهاید بگم سحروسینا بیان پیشتون.....نه مامانی تنها کجابوده همین الانم کیا اینجاست میخوایم بریم خرید تاشبم که بیرونیم بعدشم یه خوابه دیگه........تامراسمم دوروزه دیگه باقی مونده..........شماپیش خاله بمونیدنگران ماهم نباشید...باشه مادر مواظب خودتون باشیدسلام کیاروهم برسون یاسی راستی کجاست حالش خوبه؟.اره مامان خوبه تواتاقشه داره لباساشومرتب میکنه.هه چه دروغ کله گنده ای گفتم .باشه قوربونتون برم کتی سلامتومیرسونه مواظب هم باشیدبای...بزرگیشوبرسون چشم ...بای.......خدایاشکرت کارادارن خودبه خود جورمیشن..........برگشتم سرجام خنده ام گرفته بودکیاوسامی باتعجب نگام میکردن.چیه؟چرااینطوری نگام میکنید/.......کیا:هیچی چی شد مامانت داره میاد؟.نه بابا پیش خاله میمونه حاش خوب نیست...........سامی:دم خالت گرم .......-باشنیدن صدای قدمهای کسی روپله ها سرمونو چرخوندیم ازچیزی که میدیدیم.وحشت کردیممممم باورش برام سخت بوداشک توچشمام جمع شد خواهر من عزیزمن همخون من هم وجودم باسرووضعی اشفته شبیه به کولی ها داشت میومد سمت مون یه نگاه به کیاوسامی انداختم کیااخم کرده بودو سرشوانداخته بود پایین اماسامی بابغض نهفته تونگاش بهش خیره شده بود.........هرچی بهمون نزدیک ترمیشد کبودی زیزچشماشو لبهای سفیدترک خوردش بیشترنمایان میشدخدای من کی باورش میشدیاسی که هرروز تادوش نمیگرفتوموهاشواتونمیکشیدارایش نمیکردولباس شیک نمیپوشیدامکان نداشت ازاتاقش بیادبیرون حالاباموهایی وزشده که دورش پخش شده بودووشونه های خم شدشوپوشونده بود بایه شلواروتیشرت گشاد ورنگ نمونده ای توصورت بیاد توجمع نتونستم جلوخودموبگیرم بلندشدم رفتم سمتش بغلش کردم بلندزدم زیرگریه شونه هاش میلرزیدن خیش شدن شونه هامو احساس میکردم ..یه نفرازپشت منو کشیدسمت خودش کیابودکه زیرگوشم نجواکنان میگفت داری اوضاع خراب میکنی فدات شم تحمل کن درست میشه ...متوجه سامی ویاسی شدم سامی یاسی رواروم میبرد سمت مبل راحتی های وسط سالن روبه روی اشپزخونه.....ماهم به جمعشون پیوستیم یه ربع گذشت سکوت خفه کننده ای خونه رواحاطه کرده بود انگارارتباط چشماونگاها فعلاحرف اولومیزد.......طولی نکشیدکه صدای خش داره یاسی سکوتوشکست.........یاسی_چقدردیگه مهلت دارم ایناروبه ماسه تا میگفت امانگاهش خیره به سرامیک های سالن بودبدون اینکه حتی نیم پلکی بزنه...........-مهلت چی فدات شم اینومن گفتم..........-ایندفعه صداش لرزشوبغضودراغوش گرفت.....-چقدرواسه نفس کشیدن موندن پیشتون واسه دیدن مراسم عقدخواهرم فرصت دارم .اشکاش جاری شد.........منم صورتم خیس شد کیاگوشه لبشوگازگرفتوسرشوانداخت پایین سامی خیره شده بودبه یاسی خدای من چقدراحساس چقدر عشق چقد خواستن ودرنهایت دردو دوری تونگاهش موج میزنه....یاسی برگشت سمت سامی همینطورکه اشک میریخت یه لبخندکوتاه تقدیم به سامی کرداونم بایه لبخندپرازمحبت جوابشوداد..........کیا:.من یه فکری دارم شایدالان وقت این حرفهانباشه نگاه خیرشودوخت به چشمام 6 تاچشم بهش خیره بودن ادامه داد ببین یلدا بااین شرایط پیش اومده بهتره این مراسموبه عنوان عقدبیان کنیم وبگیم که واسه عروسیمون تصمیم نداریم جشن بگیریم میخوایم بریم اروپاچشمام گردشداین چه ربطی به این موضوع داشت.اما کیاایندفعه به ساما خیره شد.-سامی یادمه گفتی که از شرکت عموت زدی بیرونومیخوای مستقل باشی ایندفعه شاخای سامی ظاهرشدن باحالت گیجی سرشوتکون داد.ادامه داد خوب منم گفتم بهتره باهم شریک شیم وتوهم پذیرفتی درسته؟.سامی:خوب اره امااین.بااشاره دست کیاحرفشوخورداماکیاهمچنان ادامه داد وشما یاسی خانم ایندفعه به یاسی خیره شد.-چندمدت سرکارنرفتید وتصمیم دارید بیاید توشرکت من مشغول شیدخوب اگرمنو یلدابریم اروپا.ایندفعه سکوت کرد باحالت نامطمئنی نگاش بین سامی ویلداچرخید اما باادامه حرفش همه دهنابازموند چشمای هم گرد شد اصلا فکرشونمیکردیم که............

یسنا...........هه امروز روز عقد خواهرم بودامامن انگاری ماتم زده ها گوشه ای نشسته بودمو به کارکردن مامان نگاه میکردم دوست داشتم بخندم شادباشم جیغ بزنم برقصم شادی کنم عقدیلدامه مثلا نمیشدنتونستم خواستم نشدمن دستام به خون یه نفرالوده بود چطورمیتونستم بخندموشادباشم ....یلدا:یاسی پاشوفدات شم پاشوعزیزدلم مامان شک کرده هی میگه این چشه منم ازبس دروغ گفتمابه چوپان دروغ گوگفتم زکی ....اما من فقط سکوت کردم.......که باکشیده شدن دستم ازرومبل جابجا شدم دیدم یلدا داره بااخم نگام میکنه.....کجابایدبیام؟.هیچ کجاسرقبرمن...باشنیدن کلمه قبربدنم منجمد شد هنگ کردم .........متوجه شد.دستاموگرفت وبانگرانی گفت...یاسی قوربونت برم غلط کردم خوبی اشتباه کردم ازدهنم پرید بیابریم امادو شوتابریم ارایشگاه تنهام الاناست که کیابرسه بدو.عکس العمل من خیره شدن به قاب عکس دونفری منویلدابود ....بالاخره باکمک یلدااماده شدمو رفتم ارایشگاه حوصله ارایش کردنونداشتم.اماخوب باخودم گفتم بالاخره سامی میادباید خودی نشون بدم به تفکرخودم یه پوزخند زدم ناراحت بودم غم داشتم قاتل بودم گناهکاربودم فراری بودم ترسوبودم چون من گناه کردموبدترازگناه انکارکردنش بودکه من مجبورشدم انجامش بدم   یادحرفهای دوروز پیش سامی افتادم ازکاری که میخواستیم بکنیم وحشت داشتم اما هرچی بودمیتونستم چندروزودرکنارکسی که منبع انرزیمه بگذرونم..خوشحالم یکی هست دوسم داشته باشه میگفت میخوادم خیانت نمیکنه تااون سردنیامیادمن گریه کنم جون میده همین حرفاباعث شدن برم بشینم زیردست ارایشگره که واقعامهارتش قابل تحسین بود . بهم گفت چشماموببندموهروقت لازم بودبازشون کنم باخوابیدن پلکام روهم منم رفتم درحالت خلسه شیرینی که سامی برام ساخته بود.ته دلم خوشحال بودم امشب میادوتنهانیستم میتونم بهش تکیه کنم منم دوسش داشتم امانگفتم اعتراف نکردم شایدزودبودواسه برملاکردن رازی که 360درجه زندگیتوتعقییرمیده......اماتصمیم داشتم امشب بگم اعتراف کنم قراربودتایه مدت طولانی همراه همسفرهمدم باشیم برای هم شاید دونفرنباشیم شاید یلداوکیاهم به جمع ماپیوستن اما من نمیذارم نبایدهرسه به پای من بسوزن     سامی باید بفهمه دوسش دارم تااگر یک روزی نبودم  حسرت شنیدن همچین جمله ای رونخوره .باصدای ارایشگرچشماموبازکردم امانذاشت توایینه خودمو ببینم یه مدادبرداشتومشغول وررفتن باچشمام شده هی ماشاالله گفت .یک ساعت گذشته بودهم اریشم تموم شدهم موهام.رفتم جلوایینه فقط تونستم بگم خوشکل شدم نه بیشترنه کمتر  یهارایش چشمام ترکیبی ازسبزچمنی خیلی خیلی ملیح وخط چشم مشکی وریمل مشکی که چشمامو کرده بودن اندازه چشمای گاو  رزم هم یه رز سرخ ابی ملیح بودکه به ارایش چشمام هم میخورد وهم خونی داشت موهامو بابلیس کشیده بودنوفردرشت کرده بودنودورم ازادرهاشون کرده بودن جلومم اتوکشیده بودنو کج ریخته بودن لباسموپوشیدم به خودم نگاه کردم افسرده شده بودم امانباید اینطوری باشم مخصوصا امشب ..یه دکلته سبز فیروزه ای ملیح پاچه اش حریر بودوتابالازانوم میرسید همرا بایه کفش پاشنه بلند که بیشترمدل صندل بودتاکفش اخه بندبندبود بنداش تا زیرزانوم میرسیدنو چون جنسش اکلیلی بود پاهاموخوش تراش ترنمایان میکردونزدیک ده سانت پاشنه داشت یه پالتوخرداره سلتنطی سفیدکه دورگردنش خزبزرگی بود تنم کردم کلاهشوکشیدم روسرمو برگشتم که برم که سرجام خشکم زدوایییییی خدای من یلدارو انگار ی پرنسساشده بودبااون لباس دنباله دارشو کلاهی که مدل پرنس فرانسه بودوست روش بودوبه حالت کج روموهاش گذاشته بودن دهنم بازموند محشرشده بود ارایشش خیلی ملیح اما چشم گیربودومخلوطی از رنگهای قهوهاب خاکی ونقرهای بود.کباسشم تازیرباسن تنگ وازاونجادنباله داربود دنبالش بصورت تیکه تیکه بودن مدل لباسش ماهی بود رفتم سمتش بغلش کردم واروم گفتم.مواظب خودت باش امشب کیاخطرناک میشه ها..........خندیدوگفت فضول به توچه .........ای پررو کرم ازخودته داشتیم ریزریزمیخندیدیم که خبررسیدن کیاحرفمونونیمه باقی گذاشت کیااومدداخل خواست حرفی بزنه که دهنش به اندازه شعاع دایره بازمند وخیره به یلدابوداب از لکولوچش  اویزشده بودای یلدابدبخت برطبقه نقشمون امشب واسه همه روزه عقدکیاویلدااما واسه این دوتاشب عروسی چون قراربود مراسمی درکار نباشه .خدابه دادش برسه بالاخره بعداز کلی نازخریدن یلداوتحمل غروغمزه هاش رسیدیم به ویلاکیا ........پیاده شدیم صدای سوت ودستهابلندشد من سریع ازجمع زدم بیرون داشتم خفه میشدم یه گوشه ایستادمو شروع کردم دیدزدن اطرافم اماهرچی زمان پیش میرفت من ناامیدترمیشدم....تااینکه........ازچیزی که دیدیم مغزم قلبم عقلم بدنم زبونم قفل کرد خیلی خیلی کسافتی خیلی سامی .سنگینی نگام روش باعث شد سرشوبچرخونه اماچرخاندن سرهماناوتبدیل شدن به یخ وگچ همانا..............

سامیار.........بدشانس ترازمن فکرنکنم کسی باشه اخه یکی نیست بگه غقددوست منه به توچه که افتادی دنبال من اخه کی به توامارکارای منو میده ..جلوایینه وایسادموباخودم درگیرم ازدیشب تاحالا این اعصاب خوردکنی به وجوداومدهبعدازاینکه باغوویلاروباکمک بچه هاتزیین کردیم اومدم خونه تواین دوروز یاسی خیلی گوشه گیرشده زیادباهام دمخور نیست وقتی میرم سمتش یاتوفکره یادرگیره میوه هاوشیرینایاست به محض اینکه رسیدم خونه خوده نچسبش تماس گرفت چندبارردش کردم دیدم دست بردارنیست خیلی سرد جوابشودادم اما اون خیلی گرموپرعشوه جوابموداد خلاه ازموضوع مراسم باخبرشده بودکلی بحث کردم که نمیشه دعوت نیست امااون فقط حرف خودشوزداخرشم به ناچارقبول کردم باهام بیادمیدونستم شرمیشه اما...........کوت شلوارمشکی وپیراهن سفید بایه کراوات قرمز برداشتم تنم کردم موهاموبازلدادم بالا ....اوف چه کردی سامی باخودت داشتم واسه خودم نوشابه بازمیکردم که صدای ایفون بلندشد اهههه چراالان اومده  ..ایفونوبرداشتم...بله....مهشید..سلام عزیزم منم ...تودلم گفتم دارم قیافه نکبتتومیبینم دروزدم لعداز یه ربع بااون کفشای پاشنه ده سانتیش اومد بالا دروازقبل باز گذاشتم که فکرنکن مشتاق دیدارشم خودمم رفتم تواتاق دروبستم .طولی نکشید که دراتاق بدون ضربه باز شد ...یاخدااین چرااین شکلی شده ...سرموبرگردوندم استغفرالله حیانداره این بشر .بانشستن دستش روشونم سرموبااکراه چرخوندم سمتش.دیدم نیشش تابناگوشش بازه توچشمام خیره شده بودتمام نفرتموریختم تونگام ..بعداز یه دقیقه نگاهش اومد پایین سمت لبام داشت کمکم خم میشد روم که سریع ازجام بلندشدمورفتم سمت دروبدون نگاه کردن بهش گفتم ..من توپارکینگم زودبیاوالامیرم منتظر جواب نشدم ازخونه زدم بیرون بعدازسوارشدن اسانسوررسیدم پارکینگ باریموت درماشینوزدم سوارشدم دراتومات بازشد درپارکینگومیگم ...رفتم بیرون یه لحظه ذات شیطانیم اومد سراغم پاموگذاشتم روپدالورفتم سمت فلکه ای که دوتاخیابون بالاترازاپارتمانم بود یه لبخندجانانه اومد رولبم همونجانگه داشتم ..بعدازنیم ساعت دیدم مهشیدباصورتی برافروخته اومد سوارشد تودلم داشتم ازخنده میمردم روخودم نیووردم خیلی خشکوجدی مشغول رانندگیم شدم توترافیک بودیم که صدای نکره اش بلندشد.این چه کاری بودهان/مگه مریضی...جوابشوندادم فقط یه پوزخنده مسخره تحویلش دادم .دیگه تارسیدن به باغ هیچ حرفی بینمون ردوبدل نشد جالب اینجاست تا دقیقاجلوی باغ اخمونشسته بودرسیدیم باغ چشمش خورد به چندتادخترخواست حرصشونودراره لباش انگارادامس موزی کش اومد بعدخودشوچسبوند به من یه لباس دکلته جذب قرمز بارز قرمز واریش غلیظ اومده بود مهمونی اوف ...همینطورکه اویزبازوم شده بوددعادعامیکردم یاسی نبینتمون اگرببینه بیچاره میشم این روزاخیلی حساس شده بود ...هرقدمی که توباغ میگذاشتیم دلم گواه بدمیداد خیلی شلوغ بود عده ای ازمردم تومحوطه باغ روصندلی نشسته بودن جوناهم اکثراداخل ویلا بودن ...چشمم خورد به داماد کیااینا رفتم سمتشون مهشیدم بازوموول نمیکرد بایه حالته خاص راه میرفت کسافت میخواست جلوجووناجلب توجه کنه وقتی رسیدیم پیششون ازجاشون بلندشدن کیاناهم بود بادوتاشون دست دادیمو سلام احوال پرسی کردیم بعدکیاناگفت معرفی نمیکنی...تاخواستم جواب بدم مهشیدگفت دخترعمووالبته نامزدشون هستم.......ازحرصوعصبانیت دندوناموروهم فشاردادم اما چیزی نگفتم کیاناهم یه نگاه به مهشیدانداخت انگاری اونم ریخت مهشیدو نپسندید همینطورکه ایستاده بودیم صدای دستوسوتوهورابلندش برگشتیم سمت درباغ دیدم که ماشین عروسم اومد جووناهجوم بردن سمت ماشین ماچهارنفرسرجامون ایستادیم ترجیح دادیم وقتی پیاده شدن بریم پیششون...کنجکاوبودم ببینم یاسی کجاست  دلم واسش یه ذره شده بود واسم عجیبه وقتی بهش نگاه میکنم انرزی میگیرم عمر منه تودلم داشتم قوربون صدقه یاسی میرفتم که احساس کردم کسی پشت سرم واستاده برگشتنم همانا شدت قلبمودیدن قیافه برافروخته یاسی همانا میدونستم فکرای بدی توذهنش شکل گرفتن خواستم برم سمتش که باعجله دوید سمت ویلا بعدم توجمعیت غیبش زد عصبی شدم دستام یخ زده بودن فکراینکه یاسی روازدست بدم به ذهنم هجوم اورده بود باصدای مهشید به خودم امودم...واعزیزم چرادستات سردن.تمام این اتفاقاتو ازچشم مهشید میدیدم باعصبانیتی که تاحالا ازخودم ندیده بودم هولش دادمو رفتم سمت ویلا یعنی میدویدم ...رفتم توویلا همه مشغول رقص بودن هرچی باچشم دید زدم که پیداش کنم نشد یه لحظه یادم اومد که پش باغ یه تاب هستو به برکه کوچولوحدس زدم اونجاباشه چون یه باراونجادیده بودمش ..باعجله رفتم سمت پشت باغ حدسم درست بود روتاب نشسته بود وسرشوبه زنجیرتاب تکیه داده بود اشکاش زیرنورماه برق میزدن ..قلبم تیرکشیدطاقت اشکاشونداشتم انگارصدای قدمام باعث شد بفهمه که کسی کنارشه بادیدن من ازجاش بلندشد خیره شد توچشمام اخم کرده بود از چیزی که توچشماش دیدم شوکه شدم اون عشقوحس لطیف به یه تنفرکینه تبدیل شده بود خواستم دستشوبگیرم باشدت زد به سینه امو ازکنارم خواست بگذره که بازوشوگرفتمو کشیدمش توبغلم بدنش میلرزید بغض کرده بود تقلا میکرد که ولش کنم ..اما من مست وجودش شده بودم ...خواستم حرف بزنم که یه شخص مزاحم سروکله اش پیداشد کسی نبودجزئ.............

یلدا...........همه خواهردارن ماهم داریم اونم ازنوع خولش دختره ی دیوونه معلوم نیست کجاغیبش زده نیم ساعت ازمراسنم میگذره نه اون هست نه سامی مارموز منکه میدونم هرجاهستن باهمن اما کجا خدامیدونه..باقرارگرفتن کسی کنارم روموبرگردوندم ....ئئئئئئئئئئاینکه شوهرخودمه هه یعنی دهخ دقیقه پیش محرم شدیم اما یاسی وسامی گوربه گورشده نبودن ..........خواستم یکم سربه سرش بذارم....صداموصاف کردم اخمامو کردم توهم ...سیخ نشستم.-ببخشیدشما؟......کیااولش تعجب کرد اما بعدبادیدن قیافه من یه خنده ای کردو ابروشودادبالا گفت که اینطور..اونم متقابلا تمام چهرشومثل من کردوخیلی خشکورسمی طوری که شیطنت تونگاش موج میزد گفت..من اقادزدم..........-منم انگار این ادمای که مثلا ترسیدن یکم خودموتکون دادموگفتم وای وای ترسیدم پاشوازسرجای شوهرم ....-یه لب خنداومد رولبش بعد سریع خودشوجمع کردو گفت...بروبابا بااون شوهرت تومال منی همین الان میدزدمت...منم دستاموگذاشتم روصورتمو صدامو لرزون کردموگفتم..نه نه نهه توروخدا من شوهرخودمومیخوام ..سریع دستاموبرداشتمو چشماموریزکردمو دستاموگرفتم به کمرمو صداموکردم انگاری این دختربچه های تقص بعدم لباموغنچه کردموگفتم ..نخیرشم اصلا به شوهرم میگم بزننتت منو اذیت میکنی حالاهم پاشوتابیادبشینه سرجاش گامبو..یهو  قیافه کیاتعقییرکردوپقی زد زیرخنده بعدم درحالی که میخندیدگفت ..ئئئ یلدانداشتیم دیگه من کجام گامبو.....منم انگاری این زنای روستای که خودشونوواسه شوهرشون لوس میکنن ...انگشتمو دورلباسم پیچیدمو سعی کردم چشمامومظلومانه بگیرم بعدسرمو انداختم پایینوگفتم.واااااااااااااا اقاااااااااااااااااا کیامیگما اینطوری نگاه نکنیدقندتودلم اب میشه بعدشم خجالت میکشم بعدشم..انگشت کیازیرچونه ام قرارگرفت نذاشت مابقی حرفموبزنم سرمو اورد بالاتوچشمام خیرشد نه میخندید نه حتی پلک میزد بهم خیره شد بعدسرشواوردجلواروم زیرگوشم گفت ددد نکن لامصب این ادا هارودرنیارکارمیدم دستتا...یعنی اون لحظه دلم میخواست زمین دهن بازکنه منو ببلعه بخدا...این اولین بباری که کیااینطوری حرف میزد ..لب پایینمواروم به دندون گرفتم میفهمیدم الان سرلپم قرمزشدنو دستام یخ کردن.کیاانگارمتوجه شد یه بوس کوچولوازگونه ام گرفته گفت فدای حیات بشم من خانومم منم که بی جنبه داشتم میرفتم توعالم هپروت که صدای نحس وپرعشوه یه دخترباعث شد ازحالت خلصه به وجوداومده بیام بیرون کیاهم زد حال خورده بوازقیا�%8قیD9� �%8��%8�د ہ8�ای �A7ومدد�5B9�%8��8ل�8��%B الازق�F�ال2د ةD9��8�و�9�جورباعرمتCاا�8�ُخرو�888�888�888�888�2 84و�288رار�1..�و�5B9�%8�%B��985 ک�%B ا%�8ل�8��%B اٌین سرتام ی�%Aورد�4A7ه�%�ال2د %�ا�A86ول9ظم ا�%8ا�9��9��%A شد DB�ه �%A و%D�نه ت�..�F %�ا7 ک�%8 بش%D�2ؤص�A85 م�B4م ةشم لاومم ملصهFخԭس و%D�ا�7�ده زمۄا٧و�8��%9��%A لا کمیک؈د٧�9��AF٧�9�یاشتم لا فدا۴م ل�ن9�%8 ب�9� �2یD9��پگم�%� بب�A9؈د ا�%8�%� %D�ر�9�نام ؁همۈد٧ن �8�ت%D� ا�87مۈF ہ8%..D9�9%D� گویر�AAF ..لح8�ح�C��A9؈F ح%D�گم�%� ب� ..D9%-B5هFخԭس8�%A شم�%8�%� فد،ر�7��A9؈F %8�شصم خ�.A�ش�9A9؈F ح%9�Fخԭس %8� ک�AF ..ل388رددر�9�ا فداومم مل%د %8�مۄ�ن9ون %D�مم مل%دخترمتCا8جوانگارمددF،رواوردرمددF،ازق�F8Cینمواری ک%8�ت کی،�%A�%�8�%A �%B�%� �%Aم بالنگ؈�5B9Cا�A�ه B2A77 کیاݾگم�%�8جوکا�3A77 کفد،ازق�F8CC،�%A�8�%D�2حرد؈د�8�د؆ه ٍ9�یD9%8�و�385 الاین�%�ا�3�تم لنط�%�اٯم �%Aل9ظ9یا9D8�ک�9�یش�9A9؈F �%A فدا9یا9D8�Cاݾگم�%�8�A79D8�C�A9ا�3A7A�...%A�8�%D��5B9�%8%Cر�9�ذا8D8�ل2د �%A م�B4 کی،رو5لصٱباع�8� فد،رره شد %�د امل%�4�9A9�%..%AݳرشCر�7%A�ح�ا�82یD9�8��%Aق�F�ز�4AFرمو د�8��%8نگ؈2مۄ�B9�8� �%8�9�ذا8D8�لام خ�%8�%�8%D�ه ؿ %8��8� �%ه %D%� �%AمDال �AF�5B9�%8%C�849ظDت%D� ا%8� ماد �%A مش%D�ل2ؤ%9��%9��%A ش�A77 کیم گ%D�2مۄ�B9�884�8��%B الر�7%A�ب�م ی%9%�8�%Aن کی�%9�9�%8 ب�D8��ای ا فدا٧...ای%�ه B�ک�D�م الرمتو8ن ىی،%D� ؿ %8 �ش�DB�%�ه DA�شم ةونC�849؄رما�82%9�AF٧�8� فد،ررم ا%D�ه ؿ �%A م�B1ر�9� �....%Aݳ5 گ�A7ݾگ8D8%9�%D�ل2د ةD9�تمو5ٯ؆ه �%8�82یD9�B3ر9D8�گ5ٯده %D�ل�5.%Aݳ5 (5 �%A�DA��A7݈بزنر�ب�F�8�ب�A9�%A��A7�9�ک فد،֌%9%�8�%A�ح2%Aݳ5 �9�%A�%D�ه %D��%9��%A �8CC،%8�ی�%A�%D�ا݇ ا%D� �سم داشت سریع از محوطه دورشدم توسالن نبودن تقریباباغوزیرسرگذاشتم که نبودن ..یه ان یادم اومدکه ..اره خودشه..بدورفتم پشت باغ  ...بادیدن سامی انگاری ببرزخمی شده بودم حالاسرخواهرمن کلاه میذاری...هه یاسی روبغل کردو بود باورودمن سریع خودشوجمع کرد الهی خواهرت بمیره یاسی داشت اشک میریخت...رففتم ست یاسی دستشو گرفتم کشون کشون خواستم ببرمش که سامی گفت داری چیکارمیکنی یلدا...امپرم همون لحظه چسبید صدای موزییک بلندبودمیدونستم کسی جزماسه نفرصدامونمیشنوه باحالت حرصی وعصبی ..گفتم بروازخانومت بپرس داشت دنبالتون میگشت مثل اینکه خیلی نگرانتون بودبنده خدا ازبس سامی سامی کرد خفه شد...رنگ سامی پرید نگاهشوچرخوند روصورت یاسی یاسی هم باحرص نگاش میکرد قفسه سینه اش بالاپایین میرفت نفسش صدادارمیداربیرون   تاسامی خواست حرف بزنه یاسی..انگشت اشارشوگذاشت روبینی خودشوهمونطورکه اشک میریخت گفت..هیششش نمیخوامچیزی بشنوم ازت متنفرم سامی ازت متنفرم کسافت نابودم کردی بعدم بادوازاونجاخارج شد سامی برگشت به من نگاه کرد منم گفتم خیلی روداری...بعدشم پشت سریاسی رفتم....یاسی اونشب رفت تواتاق کیاوتااخرمجلس بیرون نیومد مامان حسابی شک کرده بودمیگفت یه چیزی شده منم محل کیانذاشتم اماواسه اینکه جلومردم زشت نباشه باهاش چنددوررقصیدم سامی هم عصبی وبایه اخم گوشه ترین جاروانتخاب کرده بودو به زمین خیره شده بوداون دختره هم مثل کنه بهش اویزشده بود.....

 

کیا...ای بمیری سامی هرچی میکشم ازتو اه شب عقدمم باید جوراین سامی بی وجدانوبکشم اه ...اخه به من چه من تاجای که میدونستم ایناباهم رابطه نداشتن فقط مهشیداویزش بوداونم کم محلش میکرد...ئئئ یکی نیست بگه اخه برادر من توخودت اضافه ای رفتی یه سرخرمن برداشتی اوردی ...مجلسوکه کوفتم کردی حداقل پاشو بیاهمه چیوتوضیح بده همینطور که پاهامو تکون میدادم زیرلب اینارومیگفتم  یلدااجازه نداد اصلا توضیح بدم ماشاالله دوستاشوانگارهمین امروزدیده والله رفته نشسته پیششون انگارنه انگارشوهر داره سامی هم یه گوشه انگاری گربه های دم حرم امام رضایه گوشه نشسته ..مهشیدم اه دختره ی لاالا الله ...یاسی هم که کلاناپدیده مفقودالاسره .....-داییییییییییییی بلندشو بریم برقصیم ای خدادیگه واقعا مطمن شدم خوش شانسم تواین موقعیت فقط صدای جیغ جیغوهستیو کم داشتم بخدا میگم اه ......مهلش ندادم چون اگررومیدادم بجای یلدامیشست رومبل خودموزدم به کوچه علی چپ....بازم صداش بلندشد...-ئئئ پس نمیای برقصیم خیلی خوب یه چیزی خاله یلداگفت بهت بگم منم دیگه نمیگم.. رادارم فعال شد یلدا سریع روموبرگردوندم سمتش و.گفتم..-دایی قوربون اون صدات بره ..میخوای فرداواست اب نبات بخرم؟...-اره میخوا...-شرط داره ..چه شرصی...اول بگوخاله یلداچی گفت بهت.....-.باشنیدن صداش چاره نداشتم سرموبکوبونم به کف زمین...خاله یلداش چیزی نگفت خجالت نمیکشی سربچه کلاه میذاری هان..........ای خداالان وقت اومدن یلدابوداخه.....-واقعانکه دایی خیلی بدی خدامیبرتت جهنم...متوجه شدم یلدازیرلبی گفت خدانکنه چشم سفید ...یه لبخند اومد رولبم پس خانوم دارن نازمیکنن.....یه نگاه به هستی کردمو گفتم..بدودایی بدوبروپیش دوستات بازی کن....-برم دنبال نخودسیاه دیگه..چشمام گرد شد این نیم وجبیم واسه ما سیاستمدارشده بود...بدوهستی رفت...حالامنو یلاداتنها بودیم بافاصله ازمن نشست روشوهم ازم گرفت منم شیطنتم گل کردو رفتم چسبیدم بهشو ..دستموگذاشتم پشت کمرشو گفتم...-یلدا....جوابی نشنیدم...-یلداجونم...بازم سکوت...خانومم عزیزم فدات بشم بخدااشتباه فکرمیکنی ..بااین حرفم بایه حالت تدافعی چرخیدسمتمو تاخواست اعتراض کنه انگشتموگذاشتم رولبای خوش فرمشو ادامه دادم...بذارمن همه چیوبگم بعدتواکردیدی من اشتباه کردم بزن منو بکش...بعدم همه چیودرمورد مهشیدوسامی گفتم..یه دودقیقه بینمون بعدازحرفهای من سکوت به وجوداومدیلدا باصدای ارومی گفت...کیامنوببخش...منم کشیدمش سمت خودمو بوسیدمشوگفتم اشکال نداره خانومم دیگه قخرنکنیامن قلبم ضعیفه سکته میکنم میمیرما....یلدا یه نیشگون ازبازوم گرفتو گفت بیجامیکنی شیرموحلالت نمیکنم اگر یه لحظه انگار فهمید چی گفته منکه ریزریز داشتم میخندیدم سریع برگشت سمتمو گفت..کوفت درد نخند هواسم نبود یه چجیزی گفتم اما من میخندیدم حسابی کفرش دراومده بود با یه خحالت گریه ای گفت ئئئ کیا نخند دیگه..خندموکنترل کردم همون طورکه یه ته خنده ای رولبام بود سرموبردم زیرگوششو گفتم جوش نزن شیرتو واسه دوران الانم من تا دوسالگی واسه مامانمو خوردم حالاهم ...نیشگونی که یلدا از پهلوم گرفت باعث شد حرفموقورت بدم بلاگرفته چه ضربیم داره دستاش ...پاشومحکم گذاشت روپام که اخم دراومد بعدم بایه حالتی که داره حرص میخوره گفت..خدابه داد من برسه خداروشکر که امشب شب عروسیمون نیست والله توکه انگاری...ایندعه حرفشومن قطع کردموگفتم اخ جون بیاهمین بحث شیرین شب عروسی البته بعدازرفتن مهموناروادامه بذدیم...اوه اوه انگاری یلدا درجلد پانداتکوواندوکارجلومه ایندفعه زیرگوشم گفت...ئئئئئئئئئئئ دوست داری نه...بهت نشون میدمک بچه پررو...بعدم یکم ازم فاصله گرفت وگفت به تواعتباری نیست ..منم الکی لب پتایینموگازگرفتموگفتم..نه دیگه اول که جلومردم زشته دوم اینکه واسه پدرشدن زوده ایندفعه اونم خندش گرفت دوتامون زدیم زیر خنده ..

 

 


مطالب مشابه :


رمان شروع عشق با دعوا(1)

رمان شروع عشق با دعوا(1) تاريخ : یکشنبه ۱۳۹۲/۰۵/۱۳ | 17:25 | نويسنده :




دانلود رمان شروع عشق با دعوا به قلم مریم

نام کتاب : شروع عشق با دعوا نویسنده : مریم سازنده :مصطفی ایمانی منبع و نشر دهنده : رمانکده گلها 27




دانلود رمان شروع عشق با دعوا

دانلود رمان شروع عشق با دعوا. دانلود نسخه pdf دانلود نسخه




رمان شروع عشق با دعوا 31 (قسمت آخر)

رمان شروع عشق با دعوا 31 (قسمت آخر) دانلود آهنگ جدیــد | دانلود موزیــک رمانکده رمان ها




رمان شروع عشق با دعوا 7 (قسمت آخر)

رمان شروع عشق با دعوا 7 (قسمت آخر) تاريخ : دانلود رمان مسابقه عاشقم




رمان شروع عشق با دعوا 5

رمان شروع عشق با دعوا 5. تاريخ : چهارشنبه دوازدهم فروردین ۱۳۹۴ | 23:1 دانلود رمان تمنای




زندگی زناشویی به دور از دعوا (خنده دار)

رمان با عشق رمان شروع عشق بادعوا(مریم) چرا هیچ وقت با هم دعوا




دانلود کلیپ دعوا با قهمه شیمشیر دختر در تهران

دانلود کلیپ دعوا با قهمه دانلود رمان شروع عشق با دعوا از مریم صمدانی با فرمت pdf




دانلود رمان تو با منی

رمان شروع عشق با دعوا. رمان تمنای دانلود رمان تو با




برچسب :