پست سوم رمان عشق را از نگاهم بخوان

بعد از خوردن شام نازی جون مارو به صرف یک چایی دعوت کرد رفتیم تو پذیرایی تا نازی جون برامون چایی بیاره نازی چون برامون چایی اورد وخوردیم بعد از چایی مامانم به نازی جون واقا رضا که به من گفته بود بهش بگم عمو رضا گفت دیگه ما رفع زحمت میکنیم نازی جون گفت وا حالا که ساعت 8 کجا به این زود وروبه مامانم گفت انبتا حالا  زوده یکمیم بمونین مامان روبه نازی جون گفت نفس فردا دانشگاه داره و الانم شاید خوابش بیاد نه دیگه مارفع زحمت میکنیم نازی جون روبه من بلند شدو گفت نفس جونم اگه خوابت میاد بیا برو اتاق اترین یکمی استراحت کن منم نمیدونستم چی بگم نازی جون وقت دید جیزی نمیگم روبه اترین کردو گفت اترین جان مامان نفس ببر تو اتاقت استراحت کنه اترینم چشمی گفت و بلند شد وبه من گفت نفس خانوم بلند شین اتاقمو بهتون نشون بدم منم کیفمو برداشتم و بلند شدم وبا اترین به اتاقش رفتم وقتی وارد اتاقش شدم بوی عطرش کل اتاقو پر کرده بود منم با نفس کشیدنم عطرشو تو ریه هام میکشیدم اترین گفت نفس برای اولین بار بود نفس صدام میکرد همیشه میگفت نفس خانوم منم گفتم بله گفت استراحت کن من میرم پایین کاری داشتی صدام کن رنگ اتاقش قرمز و سیاه بود محشر  بود از اتاقش خوشم اومد تو همه دیوارها عکسشو زده بود یه عکسی داشت باکت و شلوار تیپش عالی بود تو کت شلوار خیلی خوشگل شده بود خوش به حال عروسش نمیدونم چرا با کلمه ی عروسش دلم هری ریخت نمیدونم چم شد دیگه به عکساش نگاه نکردم وخودمو پرت کردم رو تخت تختش بوی عطر خوشبوشو میداد با بوی این عطر مست شدم و به خواب رفتم با صدای یکی که صدام میکرد نفس نفس میخواستم چشامو باز کنم اما بوسه ای رو چشام امدم بعد ا ون صدام کرد نفس نفس بیدار شو چشامو باز کردم نازی جونو دیدم خندید و گفت انگار خیلی خسته بودی اترین هر چقدر بیدارت کرد بلند نشدی اخرش منو صدا کرد تا بیام بیدارت کنم گفتم ببخشید خوابم اینقدر سنگین نیست نمیدونم چیشد گفت اشکالی نداره عزیزم بیا پایین یه قهوه بخور میخواین برین گفتم باشه الان میام داشتم با خودم فکر میکردم کی چشامو بوسید نازی جون یا اترین نمیدونم چرا با گفتن اسم اترین بدنم داغ داغ شد شالمو درست کردم رفتم پایین سلام کردم عمو رضا گفت به به خانوم خواب الو خندیدم و رفتم پیش مامان نشستم مامان گفت استراحت کردی دخترم گفتم اره مامان جون نازی جون برامون قهوه درست کرد واورد قهوه مون که خوردیم مامان رو به نازی جون گفت نازی عزیزم دیگه خیلی زحمت دادیم نازی جونم گفت نه بابا این چه حرفی خونه ی خودتونه مامانم گفت ما دیگه رفع زحمت میکنیم نازی جون گفت ماکه بازم راضی نیستیم برین مامانم گفت نه دیگه دیر وقت  بریم از نازی جون و عمو رضا و اترین خدا حافظی کردم بابا و مامان هم خدا حافظی کردن ورفتیم سوار ماشین شدیم .


مطالب مشابه :


دانلود رمان از نگاهم بخوان

دانلود رمان از نگاهم بخوان. بیشتر کتابهایی که من واسه دانلود میذارم از سایت نود




رمان از نگاهم بخون

رمان ♥ - رمان از نگاهم بخون ما بچه هامون رو اینطور تربیت نکرده بودیم که بخوان با ابروی کسی




رمان ایرانی و عاشقانه از نگاهم بخوان | leila_r کاربر انجمن نودهشتیا

رمان ایرانی و عاشقانه از نگاهم و عاشقانه از نگاهم بخوان از کلیک بر روی دانلود




دانلود موبایل رمان از نگاهم بخوان

hamsafar - دانلود موبایل رمان از نگاهم بخوان - دختری دلش شکست




قسمت دوازدهم رمان عشق را از نگاهم بخوان

قسمت دوازدهم رمان عشق را از نگاهم دانــــــــلــــــود را از نگاهم بخوان; رمان




پست سوم رمان عشق را از نگاهم بخوان

پست سوم رمان عشق را از نگاهم دانــــــــلــــــود رمان عشق را از نگاهم بخوان; رمان




از نگاهم بخون 1

رمان رمــــان ♥ - از تا از نگاهم متوجه ترسم نشه سعی بودیم که بخوان با




دانلود رمان برایم از عشق بگو برای کامپیوتر

دانلود رمان برایم از عشق بگو برای کامپیوتر . ادامه رمان یک بار نگاهم کن . خلاصه داستان .




پست نهم عشق زا از نگاهم بخوان

پست نهم عشق زا از نگاهم بخوان. کپی برداری از رمان هاي اعضاي وبلاگ بدون دانلود رمان




رمان گرگینه

کپی برداری از رمان هاي اعضاي وبلاگ بدون رمان عشق را از نگاهم بخوان; رمان دانلود مجله pdf




برچسب :